ایرانی ندوشن، اسلامی ندوشن
مهدی رزاقی طالقانی، پژوهشگر مسائل اجتماعی در یادداشتی با عنوان «ایرانی ندوشن، اسلامی ندوشن» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به بهانهی درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن نوشت:
میراث او برای جامعه ایرانی پاسخ به چند سؤال است
ایران چیست؟
و چرا قرن پشت قرن در تاریخ ماندگار شده است؟
و چگونه باید آن را دوست بداریم؟
ما ایرانیان از او آموختیم که ایران گنجینه تاریخ فکر و اندیشه و حیات بشر است. و این تنها دارایی ما برای مانایی در تاریخ و جهان فرداهاست.
ما ایرانیان از او آموختیم که ایران، این فلات شرقی، جایی در برابر غرب نیست، بلکه گامی تاریخی در تلاشهای بی وقفه بشر برای رسیدن به مدنیت و معناست.
ما ایرانیان از او آموختیم که عطار و خیام و بوعلی سینا همانقدر بر گردن رشد و پیشرفت بشر حالا به مریخ رسیده حق دارند که برادران رایت و ادیسون ونیچه و گاگارين داشتهاند.
او به ما یاد داد که سرحدات این مملکت محروسه، خراسان شمالی و ایلام و خلیج فارس نیست، مرز ایران، مرز جغرافیایی نیست و تا آنجا که بیتی از حافظ خواننده دارد گسترهای از فرهنگ ایرانی امتداد دارد.
او ما را وقتی که در زرق و برق دنیای جدید گم شده بودیم پیدا کرد.
او دست ما را در دست تاریخ گذاشت و ما را به تلاشهای نیاکانمان سپرد که گم نشویم.
او به ما آموخت که: «هر قوم کهنسالی – که ایرانی یکی از آنهاست – از آنجا که مداومت تمدنی خود را نگاه داشته، رمزی در کارش است، و این، یک جوهره حیاتی است… میتوانم آن را «قره نگهبان» یک قوم بخوانم؛ و آن مجموع استعدادها و چارهگریهایی است که حیات ملی ملتی را از فرو افتادن بازمیدارد… با همه دوگانگی فرهنگ ایران که مانند کرهٔ ماه است، یک نیمرخ روشن دارد و یک نیمرخ تاریک، و با قبول این اصل که والاترین اندیشههای بشری در آن جای دارد و خرافیترین نیز…»
او ایران دوستی عاری از تعصب و ملیگرایی، و سرشار از تحلیل و شناخت را به جامعه ایرانی آموخت. دوست داشتن ایران برای او مصداق شعار نه شرقی و نه غربی نبود، او ایران را برای حیات تمدنی بشر چنان تأثیرگذار میدید که اگر قرار بر شعاری داشت، آن «هم شرقی و هم غربی، ایرانی، جهانی» بود.
او به ما هشدار داد که در ادامه تاریخ و برای حفظ سلامت اندیشه، دچار التقاط و انحراف و وارونگی نشویم حتی اگر با ما وارونه برخورد شد.
«فاصلهی میانِ حکومت و مردم از تفاوت میان ادّعا و عمل پدید میآید. اگر یک حکومتِ بد، اقرار به بدیِ خود داشته باشد، و صریح بگوید که من اینم که هستم، چندان ناگُـوار نیست؛ ولی وقتی میگوید که در خطّ دین حرکت میکند، عالمان و صوفیان ظاهرالصّلاح را همدست خود دارد، و آنگاه اعمالش خلاف دین باشد، در برابر چنین حکومتی جز آنکه واکنش معارضِ فکری ایجاد گردد، یعنی در برابر وارونه، وارونگی نهاده شود، و در برابر معروفهای قلب شده مُنکرها جای گیرند، چارهای دیده نمیشده. من گمان میکنم که رازِ کاربردِ آن همه اصطلاحات ضدّ شرع که در طیّ تاریخِ این هزار ساله به کار رفته، و چنان جا افتاده که حتّی بعضی از متولّیانِ مُتذوّقِ شرع هم از تکرار آنها ابا نورزیدهاند، و مثلاً کسانی که به عمر خود لب به شراب نیالوده بودند، در شعر با تمجید از آن یاد کردهاند، در این است».
او نزدیک به یک قرن زندگی کرد اما به ما آموخت که سرمایه و مایۀ حرکت یک اجتماع، جوان است. او برای فردا، برای ایفای نقش جدیتر ایران در فرهنگ و علم و ادب جهان، مدیریت ایرانی که پیر است را لایق جوانان میدانست و برای ما نوشت:
«…باز اگر پیرهای خوب، پیرهای زندگی کرده، مصدرِ کار میشدند، حرفی نداشتیم؛ این پیرهایی که تا امروز دنیا را اداره کردهاند، بدترین پیرها بودهاند، از آنهایی بودهاند که جوانیشان را بر باد داده بودند، از آن استفاده نکرده بودند؛ دلشان پُر از حسرت و عقده بوده، به همین علّت کوشیدهاند تا در گردابِ زندگی به پاره چوبِ «وزارت» و «ریاست» چنگ بزنند، و از راه وضع قانونهای خشن و «یَهُوِهای» انتقام خود را از جوانها بگیرند، دق دلشان را خالی کنند؛ در حالی که خودشان توی خلوت هر کاری دلشان خواسته کردهاند. البتّه، گاهی حقّه زده و چند تا جوان هم با خود همدست کردهاند، امّا این جوانها ننگِ طبقهی جوان بودهاند، روحِ پیر داشتهاند!پیرهای حاکم تا کسی مثل خودشان نبوده، توی جرگهی خود راهش ندادهاند.اگر کار به دست من میافتاد، برای همیشه به این وضع خاتمه میدادم؛ جوانهای واقعی، جوانهای عاشق را بر دنیا مسلّط میکردم. آنها هستند که معنیِ زندگی، معنیِ انسانیّت را میفهمند، هم قدرت اراده دارند و هم سلامت جسم؛ مغرورند، خوشبیناَند، خوابهای قوس قزحی میبینند؛ صبح، با امید و شوق از خواب بیدار میشوند؛ زندگی را دوست دارند، برای آنکه از آن لذّت میبرند. تو را به خدا توی قیافهی این سیاستمدارهای امروز باریک شو! رقّتانگیز است؛ قیافههای اخمو، چروکیده؛ حتّی جرأت ندارند بروند پروستاتِشان را عمل کنند، تا این حد جانِ خودشان را دوست دارند! همهاَش خمیازه میکشند، دائماً به فکر ایناَند که پاپوش برای مردم بدوزند، چوب لای چرخِ دنیا بگذارند!»
او نگران ما بود، نگران فردایی که در آن خبری از گذشتهمان نداشته باشیم و بی ریشه همسفر هر باد شویم، او برای ما نوشت که «اگر جوّ فرهنگیِ ما به همین صورت بماند، نسلِ جوانِ کنونی، از گذشته منقطع خواهد شد و به آینده نیز نخواهد پیوست؛ نه ایرانی خواهد ماند (زیرا از فرهنگِ آن بیگانه شده) و نه فرنگی خواهد شد (زیرا فرهنگِ آن را نیاموخته)؛ و مردمِ بیفرهنگ یا کمفرهنگ، زبانِ یکدیگر را نخواهند فهمید و چون زبانِ همدیگر را نفهمند باهم دشمن میشوند و میتوان حدس زد که زندگی در چنین محیطی چه مقدار ارزشِ زیستن خواهد داشت.»
آقایی که برای ما نوشتید:
«نمودارِ ایران، سروِ آزاد است که به روایتِ “دقیقی” زرتشت آن را از بهشت آورد و در کاشمر کاشت و این نشانهی جاودانی بودنِ این کشور و آزادگیِ مردمش شد.»
استادی که برای ما گفتید:
«همه چیز را میشود در بند کرد؛ مگر آزادی را، که بنـد ناپذیر است.»
آزادیتان از قید جسم و تن مبارک
تن و جان شما از میان ما رفت اما نگاه جهت یاب شما با ما و فرزندانمان تا روزی که نامی از ایران هست خواهد بود.
دلمان برای شما تنگ خواهد شد و تنگ خواهد ماند استاد محمدعلی اسلامی ندوشن.
سفر بخیر استاد.
انتهای پیام
به راستی : ایرانی ندوشن بود !
درود بر نویسنده فرهیخته این نوشتار و جاودان باد روان میهن پرست دانای راستین ، استاد محمد علی ایرانی ندوشن !