ولایتی دربارهی رباعیات خیام و ترجمهی آن هم یادداشتی منتشر کرد
علیاکبر ولایتی که مشاور رهبری انقلاب در امور بینالملل هم هست یادداشتی را با عنوان «بازخوانی نگاهی انتقادی به رباعیات خیام و ترجمۀ فیتز جرالد» منتشر کرده است که به نقل از خبرگزاری تسنیم در پی میآید:
«دربارۀ حکیم عمر خیام، رباعیات منسوب به او، و مترجم این رباعیات به زبان انگلیسی بسیار سخن رفته است. در این جستار، در پی بازگویی آن مطالب مکرر نیستیم؛ چراکه خوانندۀ فرهیخته با مراجعه به دیگر کتب و مقالات از نوشتهها و پژوهشها در این باب آگاه خواهد شد. آنچه نگارنده را به نگاشتن این سطور واداشته، پیش از هرچیز، انبوه مقالاتی است که ناخواسته، گاه در کمال کمدقتی در باب اشعار منتسب به حکیم عمر خیامی و ترجمه ادوارد فیتز جرالد[1] از آن رباعیات منتسب، در روز بزرگداشت این فیلسوف و حکیم عالیقدر (28 اردیبهشتماه) نگاشته شد.
نگارنده بر آن است تا در سطور بعد، خواننده را به تأملی در صحت انتساب رباعیات به حکیم ابوالفتح غیاثالدین عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری (همایی، 1343، ص 3)، خیامی فیلسوف و ریاضیدان، و اصالت ترجمۀ فیتز جرالد از این رباعیات فراخواند. البته با فروتنی که لازمۀ هر کار علمی است، نوشتۀ خود را عاری از خطا نمیداند و صرفاً خاضعانه اندیشمندان حوزۀ ادب و تذکرهنگاران و تراجمنویسان اندیشمند زبان و ادبیات فارسی را به بحث و بررسی در این زمینه دعوت میکند.
نخست اینکه انتساب غلط رباعیات با شمارگان متفاوت از حدود 150 تا بیش از 800 رباعی به خیامی فیلسوف و ریاضیدان که در طول چند صد سال گذشته، همچنان نوشته، تکرار و پراکنده میشود از زمانی شهرۀ آفاق شد که ادوارد فیتز جرالد انگلیسی (1809-1883م) در سال 1859م، بعضی از رباعیاتی که به دست او رسیده بود به نام خیام ترجمه و در اروپا منتشر کرد. نسخۀ مورد استفادۀ فیتز جرالد (نسخۀ بادلیان) تاریخ 865ق را دارد و در تبریز نگارش یافته است و 158 رباعی دارد.
ادوارد بایلز کاوِل2، یکی از سرشناسترین شرقشناسان انگلیسی و معلم فارسی فیتز جرالد (لؤلؤیی، 1374، ص 177)، این نسخۀ خطی را در مجموعۀ نسخههای خطی سر ویلیام اوزلی[3] که در کتابخانۀ بادلیان دانشگاه آکسفورد نگهداری میشود کشف کرد و از روی آن، به خط خودش، یک نسخه تهیه کرد و آن را به عنوان هدیۀ جدایی پیش از سفر به هندوستان به فیتز جرالد داد (Arberry, 1958, p 17). فیتز جرالد این رباعیات را ترجمه کرد و این ترجمه بعدها به زبانهای مختلف ترجمۀ دوباره شد و در این میان، بعضی از ایرانیها هم با ذوقزدگی بر خود میبالیدند و در دامنزدن به این انتساب نادرست کوتاهی نکردند.
این در حالی است که بسیاری از تراجمنگاران و دانشمندان تاریخ ادب فارسی بر این نظرند که خیام شاعر با خیامی فیلسوف ِمعروف دو شخص جدا هستند؛ چنانکه استاد سیدمحمد محیط طباطبایی در مقالهای تحت عنوان «از عمر خیامی حکیم تا علی خیام شاعر» که در نشریۀ گوهر در سال 1352 منتشر شد با انبوهی از شواهد و ادلۀ متقن [که خارج از فرصت این مقال است] ثابت کرده که رباعیات را شخصی غیر از حکیم عمر خیامی، به نام علی بن محمد بن خَلَف خیام سروده است و مینویسد: «در سدۀ هفتم، خیامی بنا به وضعی که برای معرفی او پیش آمده بود به دو کیفیت مختلف شناخته میشد. نخست، عمر خیامی در پیش خواجه نصیر و ابن اثیر، حکیمی ریاضیدان و منجم بود و دوم، عمر خیامِ سرگردان و خام و مردد در معرفت حق و گویندۀ رباعیهای حیرتآمیز و تردیدانگیز در پیش صوفیان که در برخی مدارک، شعر فارسی یا عربی و در بعضی دیگر شعر فارسی و عربی با هم بدو نسبت دادهاند.
در قرن هفتم، نسبت خیام جای خیامی را میگیرد… در قرن هفتم، با ظهور [کتاب] سرگذشت سیدنا، عمر خیام سومی پدید میآید که با نظامالملک و حسن صباح در مجلس امام موفق نیشابوری همدرس [بوده] و بعد، در نیشابور به کمک درآمد دیوانی زندگانی آسوده و مقرون به عیش و نوشی را میگذراند. بدیهی است در وجود این خیام [جدیدالحدوث] زمینۀ مناسبی برای [انتساب] رباعیات میگساری [به خیامی] فراهم میآید. بدینترتیب عمر خیامی حکیم که دو تن از شاگردان همعصر او ترجمۀ حالش را نوشتهاند به صورت عمر خیام و ابن خیام شاعر حیرتزده و سرکش و گوشهنشین و میگسار درمیآید که زندگانی واقعی او روز به روز با افسانههای جدیدی آمیخته میشود و زمینهای مساعد فراهم می آورد تا رشیدی تبریزی سدۀ نهم در باب دهم از طربخانهی خود به معرفی خیام تازهای بپردازد؛ خیامی که با خصوصیات زندگانی عمر خیامی معروف به هیچوجه تطبیق نمیکند… .
اسماعیلیان سدۀ ششم و هفتم در شخصیت جدید خیامی دستآویزی جهت دعوت و تبلیغ افکار مخصوص خود بهدست آوردهاند که او را همشاگرد پیشوای خود سیدنا حسن صباح محسوب داشتهاند و تا لااقل منشأ تربیت هر دو را از یک منبع و منشأ به حساب آورده باشند. در دورۀ مغول و تیموری که توجه به لذات مادی و سرگرمی با هوای نفس وسیلهای برای فراموش کردن غمها و ستمها و المهای روزافزون و گریز اندیشههای مثبت بود و نقل ترانههایی در زمینههای مناسب حال مطبوع طبع خاص و عام شده بود هرچه و از هرکه در این معنی یافته میشد به عمر خیام نسبت میدادند که از خیامی فیلسوف تنها نام دمبُریدهای نصیب او شده ولی در سیرت و صورت به درجۀ خیام طربخانۀ رشیدی تغییر ماهیت و تنزل فکری و روحی پیدا کرده بود» (محیط طباطبایی، 1352، ص 484-487).
چهار سال بعد (1356)، در پی این نگاه جدید و دقیق استاد محیط طباطبائی، استاد دکتر محمدعلی موحد در تعلیقات بر مقالات شمس تبریزی، نوشت: «خیام شاعر رباعیگو اصلاً برای کسی مطرح نبود و آن خیام مورد تکریم و بزرگداشت خاص و عام، خیامِ حکیم و عالم و منجم بود که به روایت [علی بن زید] بیهقی با شمسالملوک، خاقان بخارا، بر یک تخت مینشست و مقرب ملکشاه سلجوقی بود و سرانجام نیز در حال سجده و مناجات پس از نماز عشاء جان به جانآفرین تسلیم کرد»[4].
از تفاوت عمر خیامی فیلسوف با علی بن خیام شاعر که بگذریم در انتساب همان اشعار میگساری به این شاعر خراسانی (علی بن خیام) هم دچار ابهامهای جدید هستیم. برخلاف فیتز جرالد، بعضی از دیگر مترجمان رباعیات، در این انتساب شک جدی دارند. گرچه از مترجمان رباعیات منسوب به خیام، بیش از همه، ادوارد فیتز جرالد را میشناسیم، اما این بدان معنا نیست که او دقیقترین و بهترین ترجمه را ارائه داده است. محققان بر این نظرند که از میان خیل مترجمان این رباعیات، یکی از دقیقترینِ آنها، میِ گلفام ترجمۀ منظوم رباعیات منسوب به خیام به زبان سراییکی[5] به قلم دکتر مِهر عبدالحق است که نخستینبار در سال 1973م، در ملتان پاکستان چاپ و منتشر شد.
در این ترجمه، 313 رباعی منسوب به خیام نقل شده و سپس، در زیر هریک، ترجمۀ منظوم آن آمده است (مصطفوی، 1380، ص 64). مترجم – که ظاهراً از دقتنظر فوقالعادۀ علمی برخوردار بوده – پس از بررسی کلیۀ نسخ شناختهشدۀ رباعیات منسوب به خیام تنها این 313 رباعی را اصیل دانسته و با تعجب بیان داشته که در این نسخهها، هرچه تاریخ استنساخ نسخه به زمان ما نزدیکتر میشود بر تعداد رباعیات منسوب به خیام در دَواوین افزوده میگردد. بیشترین تعداد 801 رباعی است که نسخۀ آن در کتابخانۀ کمبریج انگلستان نگهداری میشود و به سال 1195ق، نوشته شده است. مهر عبدالحق میگوید با توجه به تعدد و تفاوت رباعیات خیام در نسخههای مختلف (نسخۀ قدیمی ایران – 602ق؛ نسخۀ قدیمی انگلستان – 658ق؛ نسخۀ بابگوری پرشاد سکینا لکهنو هندوستان – 826ق؛ نسخۀ پاریس – 852ق؛ نسخۀ قسطنطنیه – 861ق؛ نسخۀ قسطنطنیه – 864ق؛ نسخۀ بادلیان[6] – 865ق؛ نسخۀ مملوکۀ سیدسلیم لاهور – 868ق؛ نسخۀ کتابخانۀ ملی پاریس -869ق؛ نسخۀ مملوکۀ سیدنجیب اشرف ندوی – 911ق؛ نسخۀ کتابخانۀ ملی پاریس – 920ق؛ نسخۀ اساسی چاپخانۀ کاویانی برلن – 900ق؛ نسخۀ اساسی چاپخانۀ کاویانی برلن – 931ق؛ نسخۀ کتابخانۀ خاورشناسی پتنا – 613ق؛ نسخۀ کتابخانۀ دانشگاه کمبریج انگلستان – 1195ق» مشخص کردن دقیق رباعیات اصیل که مورد قبول صاحبنظران نیز قرار گیرد، کاری دشوار است.
وی از اینکه نتوانسته نسخۀ قابل اعتمادی از رباعیات اصیل برای ترجمه بهدست آورد، اظهار تأسف کرده (مهر عبدالحق، ص 75) و حتی متن مصحَّح محمدعلی فروغی و دکتر قاسم غنی سبزواری را از جهت اعتبار علمی مورد نقد جدی قرار میدهد و شواهد فراوان درونمتنی بر عدم اعتبار برخی رباعیات آن ارائه میدارد. مثلاً رباعیهای شمارۀ 87 و 88 نسخۀ فروغی و غنی را از لحاظ مضمون با هم مقایسه میکند و میگوید موضوع هر دو رباعی یکی است. ذوق و سلیقۀ شاعر در رباعی دوم برتری دارد و بنابراین یکی از دو رباعی (احتمالاً رباعی نخست) که در نسخۀ فروغی آمده الحاقی است: «گویند بهشت و حورعین خواهد بود / آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود / گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود» (چاپ فروغی و غنی، ص 92) و «گویند بهشت و حور و کوثر باشد / جوی می و شیر و شهد و شکّر باشد / پر کن قدح باده و بر دستم نه / نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد» (همان، ص 93).
البته باید اذعان داشت که محمدعلی فروغی در مقدمۀ رباعیاتی که مشترکاً با قاسم غنی به چاپ رساندهاند نوشته است: «باید تصریح کنم این رباعیها که ما اختیار کرده و به نام خیام قلمداد میکنیم مدعی نیستیم که بهطور یقین از خیام است یا اینکه رباعیات خیام منحصر به این است که ما فراهم آوردهایم. به نظر ما، اینها از نوع سخن حکیم نیشابور است و میتواند کلام او باشد (مقدمۀ فروغی بر رباعیات حکیم خیام نیشابوری، 1320، ص 67-68). دربارۀ نسخۀ قزوینی هم، رباعیهای شمارۀ 11 و 36 آن نسخه را که به صورت زیر ضبط شدهاند با هم میسنجد: «ای آمده از عالم روحانی تفت / حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت / مِی خور چو ندانی از کجا آمدهای / خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت» (چاپ قزوینی، ص 73) و «دریاب که از روح جدا خواهی رفت / در پردۀ اسرار خدا خواهی رفت / مِی نوش ندانی از کجا آمدهای / خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت» (همان، ص 80). مهر عبدالحق دربارۀ این دو رباعی اظهار نظر میکند که تکرار کامل مصراع چهارم در هر دو دلیل این است که باید آنها از دو شاعر مختلف (که شاید هیچکدام خیام نباشند) باشد.
مهر عبدالحق اصیلترین نسخۀ رباعیات را نسخۀ سیدسلیمان نَدوی میداند که به سال 865ق، در تبریز نگارش یافته و فقط 158 رباعی دارد (مهر عبدالحق، ص 76). سه نسخۀ خطی دیگر در جهان پراکندهاند که کمترین تعداد رباعی را دارند و دقیقاً هرسه، 143 رباعی است: یکی در کتابخانۀ مملوکۀ سیدسلیم صاحب لاهور (868ق)؛ نسخهای در شهر پتنای هندوستان معروف به نسخۀ مملوکۀ سیدنجیب اشرف ندوی (911ق) و نسخۀ دیگری در کتابخانۀ ملی پاریس (869ق) (همانجا).
در این نوشتار، نخست به تفاوت حکیم عمر خیامی فیلسوف و ریاضیدان و علی بن خیام شاعر پرداختیم و سپس، به تشکیک در انتساب رباعیات به شاعری واحد. اکنون لازم است به میزان اصالت ترجمۀ فیتز جرالد از رباعیات بپردازیم. گرچه ترجمۀ فیتز جرالد ترجمۀ مشهوری است اما چند نکته دربارۀ آن، مغفول مانده است. فیتز جرالد که یک لرد لیبرالمسلک لولیمشرب انگلیسی دوران ملکه ویکتوریا (1819-1901م) بود در سال 1857م[7]، در نامهای به کاول مینویسد: «برای من مایۀ سرگرمی است که در آثار شاعران ایرانی، آزادانه دست برم؛ چراکه، به باور من، اینان چندان مایهای از شاعری ندارند که انسان نگران چنین دخل و تصرفهایی باشد و در واقع، نیازمند اندکی هنر هستند که کار آنان را سر و سامانی بخشد[8]» (Lefever, 1992, p 80). این اظهارنظر کوتاه این انگلیسی متکبر مغرور از پیروزی کمپانی بر هند تضعیفشده و تبعید بهادرشاه ظفر، آخرین پادشاه گورکانیان، به برمه (میانمار امروز) و خَلف یونانیان از خود راضی و رومیان سلطهجو و متکبر از پیامدهای ایدئولوژیک راهبرد وی در ترجمۀ رباعیات پرده برمیدارد و نگاه تحقیرآمیز وی به فرهنگ مقصد را برملا میکند. فیتز جرالد به بریتانیای قرن نوزدهم، عصر سلطنت ملکه ویکتوریا، تعلق دارد. در آن روزگار، بریتانیا از منظر سیاسی و نظامی امپراتوری قدرتمندی بود که بخشهای عظیمی از این کرۀ خاکی، ازجمله شبهقارۀ هند، استرالیا و کانادا را زیر سیطرۀ استعماری خود داشت و مردم کشور او بر خود میبالیدند که «آفتاب بریتانیا هیچگاه غروب نمیکند» و این اقتدار استعماری تا جنگ جهانی دوم تداوم داشت (غضنفری، 1390، ص 15). به تعبیر عدنان عبدالله (1999, p 12) او خیام را شاعری «متعلق به دیگرانی میپندارد که نه از چندان فرهنگی برخوردارند و نه چندان فرهیختهاند و درنتیجه، به سنت ادبی چندان ارزشمندی هم منسوب نیستند» که البته نگاهی است کوچکانگارانه، قومیتمدار و سلطهجویانه. فیتز جرالد نهتنها به ادبیات و شعر پارسی به دیدۀ تحقیر مینگرد، که این نگاه استعماری و کوچکانگارانۀ او شامل ادبیات سراسر قارۀ آسیا هم میشود[9] (غضنفری، 1390، ص 15-16). وی در سال 1863م، پس از مطالعۀ آثار ویرژیل، شکسپیر و دانته اظهار داشته است: «شاعران شرقی مسخره به نظر میرسند» (یوحنان، 1386، ص 139). وی به کاول مینویسد: «قطعاتی از حافظ را بسیار دوست دارم. بدون شک او با یکی دو ایرانی دیگر در کنار وی، در کل ادبیاتِ بیارزش منطقۀ آسیا، استثناء بهشمار میروند» (همانجا).
در اواخر قرن نوزدهم، پس از معروفیت فیتز جرالد و نامور شدن خیام در اروپا، ادوارد هرون آلن این پرسش کلیدی را مطرح کرد که: «آیا عمر خیام باعث شهرت فیتز جرالد شده و یا فیتز جرالد باعث آوازۀ نام خیام در اروپا شده است؟» (یوحنان، همان، ص 291). در پاسخ به این پرسش، یوحنان مینویسد: «جای تردید است که نامههای زیبای فیتز جرالد به دوستانش و یا ترجمههای او از متون کلاسیک یونانی … به او جایگاهی در تاریخ ادبیات میبخشید؛ او این جایگاه را مرهون خیام است». شاید راز ماندگاری ترجمۀ فیتز جرالد و از میدان رقابت راندنِ ترجمههای دیگری که پس از وی از رباعیات خیام شده است هم در همین نکته نهفته باشد: ترجمهای بیشتر باب ذوق و طبع و ایدئولوژی مردمان مغربزمین، که در عین حال، با چاشنیای از شرق هم آمیخته است (غضنفری، همان، ص 16). لِفِویر (1992, p 70) مینویسد: «اگر فرهنگی خاص، در مقام قیاس با فرهنگهای دیگر، خود را اصل قرار دهد، از مصادرۀ متونی که در آن فرهنگها پدید آمدهاند پروایی نخواهد داشت؛ چنانکه هِردِر[10] در مورد برگردان آثار هومر به زبان فرانسه با تأسف میگوید: هومر را میباید همچون اسیری جنگی به فرانسه بُرد و لباسی مطابق سلیقۀ فرانسویان بر تن وی کرد، که در چشم فرانسویان آزاردهنده نباشد». پس جای شگفتی نیست که ادوارد فیتز جرالد هم در مقام عضوی از این فرهنگ، با غرور تمام اعلام میدارد: «برای من مایۀ بسی سرگرمی است که در آثار شاعران ایرانی آزادانه دست برم» (غضنفری، همان، ص 20).
نهایت آنکه، به قول استاد محیط طباطبائی «موسیو براسو، سرپرست مدرسۀ آلیانس اصفهان، … که تربیت را بهانۀ تجارت ساخته بود جهانی را پر از قلمکاریهای کار نصف جهان کرد که خیامی بر آنها با ریش سفید و دستار کلان، جام باده را از دست شاهدی جوان و شوخ گرفته و حریصانه مینوشد. این صورتهای قلمکاری هم سند تازهای بر اثبات تغییر ماهیت و کیفیت روحی حکیم ریاضیدان به حساب آمد و امروز ما را در برابر خیامی قرار داده است که هرچه در آن، بویی از باده به مشام رسد جاعلی میتواند به او نسبت بدهد» (محیط طباطبائی، 1352، ص 487).
امید است که ایرانیان شریف و خداجوی، با استشمام بوی تعفن متکبرانه نواده کرامول جلاد که هنوز از فراز دهه ها، روح لطیف آنها را آزار می دهد، با توجه بیشتری به ترهات این مترجم مفسر قدرت نظر نمایند.
منابع:
بیهقی، علی بن زید (1390). تتمه صوان الحکمه، تهران، دانشگاه علوم پزشکی ایران.
خیام، عمر بن ابراهیم (1343). طربخانه، بهتصحیح جلالالدین همایی، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی.
شمس تبریزی (1356). مقالات، با مقدمه و تنقیح و تعلیق محمدعلی موحد، تهران، دانشگاه صنعتی شریف.
غضنفری، محمد (1390 – بهار). «تغییر سپهر گفتمان در برگردان انگلیسی فیتز جرالد از رباعیات خیام»، نشریۀ مطالعات زبان و ترجمه، ش 4، ص 1 – 24.
لؤلؤیی، پروین (1374 – زمستان). «ادوارد فیتز جرالد و ادبیات فارسی: پژوهشی در فن ترجمه و ادبیات تطبیقی»، فرهنگ، ش 16، ص 161 – 192.
محیط طباطبائی، سیدمحمد (1352-تیر). «از عمر خیامی حکیم تا علی خیام شاعر»، گوهر، ش 6، ص 479-487.
مصطفوی سبزواری، رضا (1380 – زمستان)، «دو ترجمۀ سراییکی ناشناخته از رباعیات خیام و نقد و بررسی آنها»، نامۀ پارسی، ش 23، ص 61-73.
موحد، محمدعلی، 1356 (تعلیقات بر مقالات شمس تبریزی) ← شمس تبریزی.
همایی، جلالالدین (مقدمه بر طربخانه) ← خیام، 1343.
یوحنان، جان د. (1386). گسترۀ شعر پارسی در انگلستان و امریکا، ترجمۀ احمد تمیمداری، تهران، روزنه.
Adnan, Abdullah (1999). “Aspects of Ideology in Translating Literature”, Babel, 45 (1), p 1-16.
Arberry, Arthur John (1958). The Romance of Rubaiyat, London.
Lefever, A. (Ed). (1992). Translation / History/ Culture: A Sourcebook, London & NewYork, Routledge.
انتهای پیام/
[1] EDWARD FITZ JERALD
[2]. Edward Byles Cowell
[3]. Sir William Ouseley
[4] . علی بن زید بیهقی مینویسد: «و حکی لی خَتَنه الامام محمد بغدادی إنّه کان یتخلل بخلال مِن ذهب و کان یتأمّل الاهیات مِن الشفاء فلما وصل الی فصل الواحد و الکثیر. وضع الخلال بین الورقتین و قال: ادع الازکیاء حتی اوَصّی فوصی فقام و صلّی و لم یأکل و لم یشرب صلّی العشاء الاخیره سجد و کان یقول فی سجود: «اللهم تعلم إنّی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفرلی فإنَّ معرفتی ایّاک وسیلتی الیک» و مات»: «روایت کرد مرا امام محمد بغدادی که خیامی با خلالی از طلا دندان را خلال میکرد و در همین حین، در الهیات کتاب شفاء ابن سینا تأمل میکرد تا اینکه به فصل واحد و کثیر رسید. خلال را در میان دو برگ کتاب گذاشت و گفت: ازکیاء را ندا در دهید که میخواهم وصیت کنم. پس وصیت کرد و برخاست و نماز گذارد و نخورد و ننوشید تا نماز خفتن بهجای آورد و روی بر خاک نهاد و گفت: خداوندا تو میدانی که من به قدر توانم تو را شناختم پس از من درگذر که بهراستی این حدّ شناختم از تو [در نظر من فقط] وسیله [بود] برای من به جهت رسیدنم به تو» (بیهقی، 1390، ص 116-117).
[5] . زبانی که در منطقههای مرکز پاکستان شامل شهرهای والی، رحیمیارخان، بهاولپور، ملتان، مظفرگره، بهکر، لیه، دیره اسماعیل خان، دیره غازی خان و شهرستانهای بالای ایالت سند، رواج داشته است سراییکی خوانده میشدهاند. پس از کنفرانس ملتان در سال 1963م، با همکاری دو انجمن ادبی به نامهای« بزم ثقافت ملتان» و «مجلس ادبی سراییکی بهاولپور» در اجلاسی، به تصویب رسید که همۀ زبانهای منطقۀ جنوبی پنجاب به نام سراییکی خوانده شوند (مصطفوی، 1380، ص 64).
[6]. Bodleian Library
[7] . این سال دقیقاً همان سالی است که در هند، مردم علیه کمپانی هند شرقی قیام کرده بودند. در 1858م، بر پایۀ اعلامیۀ قانون دولت هند دپارتمان دولتی بریتانیا در هند موسوم به ایندیانا آفیس با تشکیل دولتی انتقالی از کمپانی هند شرقی به دولت بریتانیای ویکتوریا مسئولیت مستقیم ادارۀ هندوستان جدید را با نام راج بریتانیا برعهده گرفت که آغاز استعمار رسمی هندوستان تا سال 1947 یعنی به مدت 90 سال بود.
[8]. “It is an amusement for me to take what liberties I like with these Persians, who (as I think) are not enough to frighten one from such excursions, and who really do want a little art to shape them”.
[9] بعید می دانم که اگر باد صبا، به گوش پیشکسوتان فرنگی شدن از فرق سر تا نوک پا نظیر محمد طحطاوی از مصر، خیر الدین تونسی از تونس و تقی زاده از ایران، نغمه های شوم تحقیر آمیز فیتزجرالد را رسانده بود، چنین آرزویی می کردند. هر چند که سید حسن تقی زاده بعدها توبه کرد؛
متأسفانه فقط بعضی از ایرانیان نیستند که از تاریخ گذشته خود اطلاع ندارند و احتمال زیاد می دهم که این لرد متکبر، اگر تاریخ روابط ایران و انگلیس را خوانده مطلع شده بود که شاه طهماسب صفوی اولین سفیر انگلیس (آنتونی جرکینسون) را قابل ندانست که به دربارش شرفیاب شود و او با توسل به ایوان چهارم (ایوان مخوف) در روسیه که در نزد سلطان مقتدر صفوی، اعتباری داشت، توانست به مرکز حکومت ایران مشرف شود، چنین یاوه نمیگفت و حتما خاطرات آنتونی جرکینسون را نخوانده بودکه خود چنین نوشته بود که:
او که قدم به دربار شاه صفوی گذاشت در جای پای او خاک خشک می ریختند که مبادا دربار شاه طهماسب آلوده شود.
[10] . یوهان گوتفرید فون هردر Johan Gottfried von Herder (1744-1803م) شاعر، زبانشناس و منتقد ادبی آلمانی.
انتهای پیام
گویا یکی برایش نوشته(مانند بیشتر آثارش) ! او از این سوادها ندارد !