چرا روحانیونی که مسجد و محراب را بر کارهای اجرایی ترجیح می دادند، دارند تمام می شوند؟
احمد مسجدجامعی در روزنامه اطلاعات نوشت:از منبریهای شاخص قرن گذشته، آقای فلسفی واعظ است که در سراسر ایران و حتی برخی جوامع شیعی در کشورهای دیگر به استادی در خطابه شناخته میشد؛ نه فقط از نظر فنون سخنوری، بلکه از نظر محتوا و پاسخگویی به پرسشهای زمانه.
یک بار در منزل ایشان با وی صحبتی داشتم. او گفت نمیدانم چرا پس از انقلاب، هر منبری مبرز و مردمدار را به مشاغل دیگر میگمارند؛ از دستگاه قضا گرفته تا امور اجرایی.
پرسش ایشان دو سو داشت: نخست آنکه اگر کسی در وعظ و خطابه موفقیتی داشت، معلوم نیست در مشاغل دیگر هم موفق باشد و اگر موفقیتی بهدست نیاورد، تاوان آن سنگین خواهد بود و مردم را به دین و روحانیت بدبین میکند. سوی دیگر سخن ایشان این بود که چه کاری بالاتر از منبر و محراب؟ آیا کارهایی از قبیل آنچه روحانیون را برای آن فرامیخوانند، از کار تبلیغ دینی مهمتر است؟
این روزها ظاهراً به پایان چنین نسلی نزدیک شدهایم؛ کسانی که عمری در مسجدی اقامه جماعت میکردند و با شغلشان، مسجد و منبرشان جابجا نمیشد. مرحوم شیخ محمدصفی شریعتمدار که این روزها سالگرد اوست، با آن میزان علم و فقاهت، در همان مسجد دباغخانه تا پایان عمر ماند و جز درس و بحث و منبر و محراب و تألیف و پاسخگویی به سؤالات مؤمنان، کاری نداشت و بسیار هم میان مردم و شاگردان فاضل حوزه تهران، محبوب بود.
آقای سیدمهدی بجنوردی که همین روزها چهلمین روز درگذشت اوست، بیش از نیم قرن در مسجد خیابان گرگان اقامه جماعت میکرد و همین روال و رویه را داشت، با آنکه شأن علمی او در حد مراجع عالیمقام بود. آقای رضی شیرازی با آن همه جلالت قدر علمی، جز در این راه فعالیتی نمیکرد و هیچگاه در پی آن نبود که به او آیتالله بگویند و همگان در خلوت و جلوت، او را با همین نام میخواندند. آقای ضیاآبادی که هیچگاه از خاطر نمیبرم که با تفسیر سوره یوسف داستان لطیف قرآنی، بیانکه قصد موعظه و روضه داشته باشد، دل شنونده را به رقت میانداخت و از چشم او اشک جاری میکرد. آقای نقوی، مفسر و شارح بزرگ قرآن و نهجالبلاغه، که با اتوبوس به مجالس وعظ و تذکر میرفت و آثار باقی مانده از وی نشاندهنده مقام علمی و جامعیت اوست.
آقای فاطمینیا از تبار همین سلسله بود. اینها با آنکه در نگاه ونگرش در مسائلی با یکدیگر همرأی نبودند، اما تنوع آراء را میپذیرفتند و حرمتها را نگه میداشتند.
با سلام و احترام
جناب مسجد جامعه ای پیشنهاد می کنم حکایت چهارم از باب در سیرت پادشاهان گلستان را یکبار دیگر مرور فرمائید. حضرت حافظ فرموده:
گر چه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا وَرزَد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است
حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود
گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض
ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود
اسمِ اعظم بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باش
که به تَلبیس و حیَل، دیو مسلمان نشود