محروم الورودها! / داریوش سجادی
به گزارش انصاف نیوز، داریوش سجادی در وبلاگ خود نوشت:
اعطای تندیس «خرس طلائی» به جعفر پناهی به واسطه ی ساخته ی اخیرش (تاکسی) به اعتبار سیاسی کاری متداول جشنواره ی برلین امری «قابل انتظار و قابل فهم» بود.
هر چند نسخه ی کامل «تاکسی» را ندیده ام اما دیدن چند راش کوتاه از این فیلم با میزانسن های تکراری و همیشگی و ملال آور در سنت سینمای سکولار و جماعت مبتلا به «شُبهه ی روشنفکری» در ایران، کفایت ادله می کند تا بار دیگر بی بُنیگی و سترونی این جماعت مبتلا به «درد بی دردی» و دور مانده از واقعیات بومی و زیر پوستی خاستگاه شان را با شفافیتی تلخ در ذهنیت بیننده تصویر آمائی کند!
ترش رویانه جامعه ی سکولار ایران سالهاست که در جمیع حوزه های اندیشگی مبتلا به نازائی و در خود ماندگی شده و غالب آثارشان آکنده از توهم و شکلک درآوردن و دهان کجی و تخفیف و بی وقعی به فرهنگ و هویت بومی شان است.
بدین اعتبار مستحسن آنست تا قائل به یک «این همانی» بین «خاستگاه جغرافیائی» ایشان با «خواستگاه فکری» ایشان باشیم.
خواستگاهی که تمام قد و چشم و گوش بسته، برگرفته و مونتاژ شده از فرهنگ و هویت و اندیشه ی غربی است.
بدین اعتبار هر چند در نمونه ی «جعفر پناهی» و جشنواره ی اخیر برلین، پناهی به دلیل «ممنوع الخروج بودن» نتوانست «خرس اش» را شخصاً تحصیل کند اما ظاهرا ایشان قبل از «ممنوع الخروجی» از کشورش در کنار دیگر هم قطاران «مشتبه به روشنفکری» مبتلا به «محروم الورودی» به ساختار و بافتار و واقعیات و اعتباریات و فرهنگ و هویت بومی و ملی و میهنی، کشورشان شده اند.
با وام گیری از «مسعود کیمیائی» در «تیغ و ابریشم» جایگاه و پایگاه این مُشتبهین به روشنفکری در دنیای واقعی، مانند آن ساختمانی است که:
«پذیرائی دارد، اتاق خواب دارد، اتاق نشیمن دارد، پنجره رو به باغ دارد، پنجره رو به دیوار دارد و خلاصه «پــِـرت» هم دارد! پــِـرت یعنی به درد نخور! اضافی! بیخودی»!
و شوربختانه و ناگریزانه ایرانیان موظف و محکومند تا این «جماعت پــِـرت» را «چلیپا کش» خود در همه ی فراز و فرودهای مُقدّر تاریخی شان، میزبانی کنند!
انتهای پیام