«خفاش شب» از مخوف ترین قاتلین سریالی ایران که بود؟
«خاطرم هست وقتی به او گفتیم: میخواهی اعدام شوی و حالا چه میخواهی؟ گفت: صبحانه!»
روزنامه اعتماد نوشت: «اینجانب وکیل متهم نیستم. تنها در مورد قتلهای سریالی که در سال ۱۳۷۶ به دست یک مسافرکش در تهران رخ داده و باعث رعب شدید در آن سال شده، این گزارش به نگارش درآمده است.
بیستوپنج سال پیش هنگامی که چند روزی از سال جدید نمیگذشت، قتلهای سریالی در بازه زمانی فروردین تا تیرماه شروع به وقوع کرد. متهم، کارش به قتل رساندن زنان و دختران تهرانی و سرقت جواهرات آنها بود. خودرویی هم که با آن مسافرکشی میکرد سرقتی بود.
در سال ۱۳۷۱ در پرونده اولش که به همراه همدستش «علی کریمی» دستگیر شد، به اجبار به دو مورد آدمربایی، تجاوز و سرقت اعتراف کرد. همدستش در این پرونده به اعدام محکوم شد و او در راه انتقال به دادگاه توانست از دست مأموران فرار کند و به خانه برادرش «رضا» برای زندگی برود. او از راه دزدی هزینههایش را تأمین میکرد و در نهایت تصمیم گرفت که طعمههایش را پس از سرقت از آنها به قتل برساند. این گونه بود که از ابتدای سال ۷۶ کشتارهایش را شروع کرد.
«غلامرضا خوشرو کورانکردیه» که با نامهای عبدالله عبدالرحمان، مراد نادری، ستار، خفاش شب و … از او یاد میشود، همیشه لباس سیاهرنگی به تن داشت و با این شمایل اقدام به مسافرکشی میکرد.
قتل سریالی ۹ زن در تهران، جامعه آن سال را در وحشت فرو برده بود تا اینکه در تیر ماه سال ۷۶ متهم در پارک پونک مورد ظن مأموران قرار گرفت و دستگیر شد. با بازجوییهای تخصصی راز قتلهای او فاش و در نهایت پرونده این متهم برای محاکمه آماده شد. خفاش شب در دادگاه بسیار خونسرد رفتار میکرد و گاهی لبخندی به لب میآورد. او در مجموع به خاطر تمام جرایمش به ۲۱۴ ضربه شلاق، ۹ بار قصاص نفس و یک بار اعدام در ملأ عام محکوم شد. از خفاش شب وصیتنامهای به جا ماند که در آن نوشته بود: «به هیچکس بدهکار و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم.»
هفت فقره از قتلها با ضربات چاقو بود
«حمیدرضا گودرزی»، وکیل و بازپرس سابق ویژه قتل، پس از گذشت ۲۵ سال از این حادثه میگوید: «پروندههای مربوط به قتل و قتلهای سریالی زیاد است. پرونده خفاش شب یکی از مهمترین پروندههای جنایی ایران در چند دهه اخیر است. یکی از علتهایی که این پرونده را مهم جلوه میدهد اسامی مختلفی است که این متهم برای خود ساخته بود. علت دیگر موضوع زندگی او بود که پلهپله مشخص شد. این آدم در سال ۱۳۴۳ در خراسان در روستای فاروج متولد شد و در ۹ سالگی او را به تهران فرستادند. از فروردین ماه سال ۷۶ تا تیر ماه همان سال ۹ فقره قتل در تهران رخ داد که قتلها یکسری مشخصههای مشترک داشتند. یکی از این مشخصههای مشترک این بود که تمام قربانیان زن یا دختر جوان بودند. یکی دیگر این بود که قربانیان با ضربات متعدد چاقو کشته شده بودند. مشخصه دیگر این بود که قربانیان پس از به قتل رسیدن سوزانده شده بودند. موضوع دیگر اینکه تمامی اجساد در اطراف تهران که کمجمعیت بودند، کشف شد. شرایط تهران در آن روزها شرایط خاصی بود.
تهران در آن سال شهری بود که اتوبانهای زیادی روزبهروز در آن ساخته میشد. قتلها نیز در حواشی این اتوبانها به وقوع میپیوست. چرایی این ماجرا نیز به این موضوع برمیگشت که در حوالی این اتوبانها ماشین یا تاکسی وجود نداشت و برای همین مردم مجبور میشدند از وسایل نقلیه ناشناس استفاده کنند. از این ۹ فقره قتل به غیر از دوتای آخر که با طناب خفه شده بودند و حتی غیر از طناب، چاقو هم به آنها زده شده بود، بقیه موارد با ضربات چاقو به قتل رسیده بودند. ببینید، یک موقع ممکن است این تصور به ذهن خطور کند که این قربانیان به دلیل سوزاندن در آتش کشته شده باشند اما این طور نبوده است. در بررسیهای پزشکی قانونی در هفت مورد اول مشخص شد که مقتولان با ضربات چاقو به قتل رسیدهاند و سپس سوزانده شدهاند. البته مساله تجاوز به عنف هم در این پرونده مطرح بود. همان طور که گفتم پرونده مربوط به خفاش شب پلهپله تکمیل شد. تقریباً چهار پرونده آخر به من ارجاع داده شد تا رسیدگی کنم. وقتی من مشخصهها را پیدا کردم معلوم شد که این قتلها کار یک نفر بوده است.»
اتصال جنایی پرونده
گودرزی در ادامه میگوید: «بعد مسئلهای رخ داد که باعث روشنشدن پرونده خفاش شب شد که مساله مهمی هم بود. اینکه یکی از رفتگران شهرداری حین تمیز کردن خیابان یک بسته پلاستیکی را پیدا میکند. داخل این بسته پلاستیکی تعدادی شناسنامه، کارتهای شناسایی و شماره تماسهایی بود. این رفتگر با شماره تماسی که در بسته پلاستیکی بود تماس میگیرد تا خبر پیدا شدن مدارکشان را بدهد. بعد هم بسته را به آنها تحویل میدهد. خانوادهای که بسته را از رفتگر میگیرند آن را به مأموران آگاهی تحویل میدهند. اداره آگاهی وقتی بسته را بررسی میکند متوجه میشود فتوکپی یک خودرو پیکان درون آن است. مأموران به شخصی که ماشین برای او بود تماس میگیرند و میگویند که مدارک ماشینت پیدا شده، اما آن شخص میگوید که ماشینش به سرقت رفته و اداره آگاهی تماس گرفته که ماشینش نیز پیدا شده است. یک اتصال جنایی در اینجا صورت میگیرد. یعنی مشخصههای دو نفر مقتول را داریم به اضافه یک اتومبیل پیکان که سرقتی است. مأموران وقتی خودرو را پیدا کرده بودند سارق را که همان خفاش شب بود نیز دستگیر کرده بودند. ببینید! یعنی این امکان وجود داشت که غلامرضا خوشرو به خاطر سرقت ماشین یک وثیقه بگذارد و آزاد شود.»
او از نحوه دستگیری خفاش شب میگوید: «ماموران آگاهی یک شب در حال گشتزنی در پارک مشاهده میکنند که یک نفر در صندلی پارک خوابیده است. وقتی او را بیدار میکنند و از او میپرسند که اینجا چه کار میکنی، پاسخ میدهد معلم است و از سنندج آمده. جیب او را بازرسی میکنند و سوئیچ پیکان را پیدا میکنند. وقتی پیکان را میبینند متوجه میشوند این همان خودرویی است که به سرقت رفته و او را تحویل اداره آگاهی میدهند و بعد هم کشف این بسته پلاستیکی. اولین بازپرسی که با خفاش شب روبهرو شد بنده بودم. از او سوالاتی کردم اما او منکر میشد. نهایتاً با تحقیق و بازپرسیهای طولانیمدت و شبانهروزی او به قتلها اقرار کرد. وقتی هم که پیکان بازرسی شد آثار خون زیادی در زیر صندلی عقب و در کنار دستگیرهها مشاهده شد و وقتی این خونها با خون اجساد تطبیق داده شد، مشخص شد که این همان فردی است که این قتلها را مرتکب شده. غیر از این لکه خونها، طنابهایی در صندوق عقب ماشین یافت شد که با همان طنابها دو قربانی آخر را خفه کرده بود. البته اثر انگشت متهم هم روی طنابها وجود داشت. کمکم متهم به محل وقوع قتلها و محلهایی که آنها را برده و سوزانده بود اعتراف کرد. حتی یادم است در بازسازی یکی از صحنهها متهم کمی از محل جلوتر رفت و وسایل مقتول را آورد به ما تحویل داد و گفت: این وسایلش است.»
روزنامهها در آن سال کمک بزرگی به این پرونده کردند
گودرزی در خصوص پروندههای جنایی مهم میگوید: «من به عنوان بازپرس و کسی که سالها پروندههای قتل را بررسی کرده بهشدت از پروندههای مهم جنایی وحشت دارم. خفاش شب با اسامی مختلفی در جامعه حضور پیدا کرده بود. این هم یکی از آن مسائلی بود که این پرونده را مهم جلوه میداد. ببینید! اگر واقعهای رخ بدهد که با شرایط موجود همخوانی نداشته باشد مردم خیلی زود مشکوک میشوند و انگی به پرونده میزنند. یعنی اگر یک پرونده مشکل کوچکی پیدا کند افکار عمومی کل پرونده جنایی را زیر سوال میبرند. شب و روز دنبال این پرونده بودم. متهم آخرین بار هویت خودش را «عبدالله عبدالرحمان» معرفی کرد و گفت: من افغان هستم. تلویزیون در مصاحبه با خفاش شب و یکی از مأموران آگاهی به صورت سراسری آن را پخش کرد. متهم باز در همین مصاحبه گفته بود که افغان است. من درگیر پرونده بودم و از این مصاحبه خبر نداشتم. خب این مصاحبه و پخش آن از تلویزیون در جامعه انعکاس بدی دربرداشت. فرض کنید مردم با خود تصور میکردند که ما افغانها را پناه میدهیم و آخر سر ناموس ما را در کشور خودمان میکشند و این تصور باعث میشد یک خصومت و دشمنی و حتی اتفاقهای بدتری رخ دهد.
آن زمان تلفن همراه نبود. شب یکی از مأموران آگاهی به در خانه ما آمد و خبر پخش مصاحبه تلویزیونی خفاش شب را به من اطلاع داد. میدانستم این موضوع تبعات بدی را در جامعه خواهد داشت. سریع به اداره آگاهی رفتم و خواستم متهم را بیاورند. نقشه افغانستان را جلوی متهم گذاشتم و از او خواستم بگوید کجا زندگی میکند. نتوانست بگوید. از او پرسیدم در افغانستان فرهنگ و زندگی چگونه است، باز نتوانست توضیح دهد. از دو نفر در بازداشتگاه که تابعیت افغانی داشتند خواستم حضور پیدا کنند و از او سوال بپرسند. آنجا بود که خودش فهمید دروغ گفته و دستش رو شده است، ولی باز نام واقعی خود را اعلام نکرد.
ببینید من اعتقاد دارم اگر رسانهها به حق و راستی در کشور فعالیت کنند کمک بزرگی به جامعه خواهد شد. آن زمان در سرویس حوادث آقای بلوری و ابراهیمی بودند. از آنها خواستم عکس متهم را در روزنامه منتشر کنند تا اگر شخصی متهم را میشناسد به ما اطلاع دهد. همان روز که عکس خفاش شب منتشر شد مردی با ما تماس گرفت و ادعا کرد این آقا را میشناسد. گفت که پیش برادرش در خیابان طرشت تهران زندگی میکند و برادرش آرایشگر است. مأموران را به محل اعزام کردیم و بعد مشخص شد تماسگیرنده مشخصات را درست ارائه داده است.»
پرونده جاسوسی
او میگوید: «وقتی خانهای که خفاش شب در آن زندگی میکرد را پیدا کردیم اتفاق عجیبی افتاد. در آن خانه تمام جواهرات مربوط به این زنان و وسایل آنها کشف شد. برادرش به ما گفت که هر وقت غلامرضا به خانه میآمد تمام سر و صورتش جای چنگ بود. حتی آنها تعریف کردند که یک بچه معلول داشتند و یک روز که خانه نبودند وقتی از بیرون برمیگردند، میبینند متهم سر بچه را میان در کمد گذاشته و میخواهد در کمد را ببندد تا او خفه شود. از او سوال کردند که چرا این کار را انجام میدهد و او پاسخ داده وقتی این بچه بزرگ شود زندگی سختی خواهد داشت برای همین میخواهم او را بکشم.
بعد از اینکه محل زندگی خفاش شب پیدا شد دادستان پرونده اولین کاری که کرد پیدا کردن خانه پدری او بود. بعد هم مشخص شد که غلامرضا خوشرو کوران کردیه در ۹ سالگی به زنی به نام «زینب» سپرد شده بود. پس از اینکه هویت این آدم پیدا شد موضوعات مهمتری در این پرونده کشف شد. یکی از موضوعات مهم این بود که خوشرو در سال ۷۱ با یک نفر به نام «علی کریمی» اتومبیل رنویی را سرقت و با آن مسافرکشی میکردند و به زنان و دختران تجاوز و طلا و جواهرات آنان را به سرقت میبردند. علی کریمی چادری سر میکرده که شبیه زنان شود تا زنان و دخترانی که سوار ماشین میشوند بتوانند به آنها اطمینان کنند. این دو نفر تحت تعقیب قرار میگیرند و دستگیر میشوند. خوشرو در راه دادگاه از دست مأموران فرار میکند و به تهران به خانه برادرش «رضا» میرود. علی کریمی نیز همان زمان اعدام میشود.
حتی خوشرو پرونده جاسوسی هم داشت؛ چرا که یک بار وقتی دستگیر میشود اعلام میکند که جاسوس روسیه است. متهم قربانیهایش زنان و دختران بودند. یک بار که دستگیر شده بود در همان زندان زبان آلمانی و انگلیسی را یاد گرفت و وقتی آزاد شده بود مهر یک پزشک را به سرقت برد و برای زنان و دختران نسخه پزشکی مینوشت. به همسر اولش «منیژه» نیز که پزشک بود گفته بود که پزشک است. سپس وقتی این خانم متوجه دروغ او میشود طلاق میگیرد. ببنید تمام این مسائل باعث عقدههای سرکوبشده در متهم بوده است.»
کبوتری که خفاش شد
گودرزی در خصوص جرایم غلامرضا خوشرو شرح میدهد: «تمام جرایمی هم که با علی کریمی مرتکب شده بود، نسبت به زنان و دختران بود. یک مسألهای وجود داشت، متهم پیش زنی که به عنوان نامادری زندگی میکرد از همان بچگی او را از خانواده جدا کرده بود و نمیگذاشت خانوادهاش را ببیند. هر شش ماه خانهشان را تغییر میداد تا خانوادهاش نتوانند غلامرضا را ببینند. خود متهم هم به ما میگفت که این زن این کارها را میکرد که من خانوادهام را نبینم. حتی وقتی خانواده متهم آمدند و او را دیدند هیچ حسی به آنها نداشت. متهم دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی بود. ببینید! وقتی گروههای روانشناسی با او صحبت میکردند میگفتند متهم هیچ حسی ندارد. نه حس غم و نه حس شادی.
خاطرم هست وقتی به او گفتیم میخواهی اعدام شوی و حالا چه میخواهی؟ گفت: صبحانه! باز هم میشد بیشتر از اینها روی این متهم به لحاظ شخصیتشناسی کار شود. یک موضوعی که در این پرونده وجود داشت زندگی متهم بود. شما حساب کنید این آدم از ۱۷ سالگی در زندانهای مختلف رشد پیدا کرد اما در همان زندانها شخصیت ضد اجتماعی او شناخته نشد که اگر شناخته و درمان میشد شاید او به خفاش شب تبدیل نمیشد. جامعه بود که از متهم خفاش شب ساخت. روزنامهها آن زمان تیتر خوبی برای این متهم زده بودند و آن این بود: کبوتری که خفاش شد.»»
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، فروردین سال ۱۳۷۶ تا مرداد همان سال؛ تراژدی تلخی که مردم تهران را به وحشت انداخته بود؛ لقبش خفاش شب و کارش خِفت و خفه کردن زنان تهرانی بعد از سرقت جواهراتشان بود.
غلامرضا خوشرو کوران کردیه متولد یکم آذر ماه سال ۱۳۴۳ بود؛ عبدالله عبدالرحمن، مراد نادری، ستار وخفاش شب از القاب و نامهای غلامرضا بود.
او اولین بار در شهرستان نیشابور به دلیل ارتکاب سرقت در سال ۱۳۶۱ دستگیر و در ادامه با اعتراف واهی خود مبنی بر جاسوسی برای کشورهای بیگانه به زندان رفت.
آغاز سریال قتلهای خفاش شب در تهران
او در سال ۱۳۷۱ به تهران نقل مکان کرد و پس از سرقت یک دستگاه خودروی سواری اقدام به مسافرکشی میکرد. غلامرضا همیشه لباس سیاه رنگی به تن داشت و با این شکل و شمایل اقدام به مسافرکشی میکرد که همیشه مسافرانش دختران و زنان جوان بودند.
هدفش از قبل مشخص شده بود، مسافرکشی، رفتن به جای خلوت، سرقت جواهرات، آزار و اذیت زنان و دختران و در نهایت قتل آنها و سوزاندن اجسادشان در مکانهای نامعلوم.
غلامرضا به دفعات مکرر توسط پلیس آن زمان دستگیر و در هر دفعه خود را با نامهای متفاوت معرفی میکرد و ماموران را فریب میداد؛ اما در پاییز سال ۱۳۷۱ به دنبال شکایت دختران جوانی با این عنوان که ۲ مرد پس از سوارکردنشان به عنوان مسافر طلاها و پولهایشان را سرقت کرده و برخی را نیز مورد تجاوز قرار دادهاند، پرونده تشکیل و ماموران را به دستگیری این دو ترغیب کرد.
پلیس تحقیقات گستردهای را آغاز کرد و پس از چند روز تعقیب و مراقبت در درگیری مسلحانهای ۲ متهمی را که اقدام به این اعمال جنایتکارانه کرده بودند، دستگیر کرد.
ظهر یکی از روزهای پاییز همان سال، خودرو از سوی نیروهای انتظامی در منطقه شهرزیبا شناسایی شد. ماموران خودروی مذکور را تعقیب کردند و پس از چند تیراندازی که به زخمی شدن غلامرضا و البته مرگ یک عابر پیاده منجر شد، سرنشینان خودرو را دستگیر کردند.
علی کریمی و غلامرضا خوشرو که آن زمان خودش را مراد نادری معرفی کرده بود، در بازجویی به چندین فقره تجاوز و سرقت مسلحانه علیه بانوان اعتراف کردند.
علی با پوشش زنانه عقب خودرو مینشست تا به زعم خود دختران را فریب دهد و در ادامه با سوار کردن آنها مقاصد شوم خود را به کمک غلامرضا اجرا میکرد.
پرونده بررسی شد و احکام صادر شد، اما قبل از اینکه حکمی اجرا بشود، غلامرضا در زمان انتقالش از زندان به دادگستری از دست ماموران پلیس فرار کرد و متواری شد، بعدها همدستش به دلیل سرقت و تجاوز به زنان اعدام شد.
دستگیری اتفاقی خفاش شب توسط واحد گشت بسیج در غرب تهران
در این سالها که او متواری بود در گوشهای از شهر مشغول انجام کارهای خود بود تا اینکه ساعت ۲۲ روز پنجم تیرماه ۱۳۷۶ بسیجیان پایگاه مقاومت شهید نظری درغرب تهران در گشتهای خود در سطح شهر با غلامرضا برخورد میکنند و در ابتدا خود را جبار رحمتی و اهل مشهد معرفی کرده بود.
غلامرضا در پاسخ به سوالات گشتیها میگوید: «خانهام در سه راه آذری است و برای خرید از فروشگاه شهروند آمده بودم که حالم خراب شد؛ به خانه یکی از دوستانم که در پونک همین نزدیکیها است رفتم که شب را در آنجا بمانم، اما کسی در خانه نبود و ناچار شدم به این بوستان بیایم و استراحت کنم.»
واحدهای گشتی بسیج محله به غلامرضا گفتند که برو و در اینجا نمان، اما بعد از مدتی بازهم نیروهای گشتی بسیج او را دیدند و به رفتارش شک کردند.
پس از تذکر نیروهای بسیج بوستان را ترک کرد، اما پس از گذشت دو ساعت، نیروهای بسیج این فرد را دوباره در همان حوالی پیدا کردند و زمانی که از او پرسیدند که هنوز اینجایی و چه کار میکنی، پاسخ داد: «برگشتم به خانه دوستم بروم».
واحد گشت بسیج از او خواستند که خانه دوستش را نشان دهد، بعد از اینکه غلامرضا چند دقیقهای آنها را معطل کرد و در خیابانها گرداند، نیروها فهمیدند که دوستی در کار نیست و بلافاصله او را به پایگاه بسیج منتقل کردند و پس از بازجویی و تفتیش بدنی مرد ناشناس یک دسته کلید و سوییچ خودروی پیکان سفید رنگی را در جیبش پیدا کردند.
پس از گشت در منطقه خودروی پیکان سفیدی را پیدا کردند که به کلید جیب مرد میخورد که بعدها مشخص شد که خودرو سرقتی است.
نیروی بسیج او را به کلانتری تحویل داد و پلیس که از مدتها قبل انتظار دستگیری غلامرضا را میکشید، سوژه را کت بسته در اختیار گرفته بود، به آگاهی تهران منتقل شد و از آن لحظه به بعد تحقیقات و بازجوییهای کارآگاهان شروع شد که در نهایت به قتل زنان و سوزاندن اجسادشان اعتراف کرد.
کشف اجساد قربانیان خفاش شب در نقاط مختلف تهران
پرونده قتلهای او با کشف جسد زنی ۵۴ ساله در مقابل پارک چیتگر در روز ۱۳ فروردین ۱۳۷۶ شروع شد و پس از آن ماموران اجساد سوخته زنان دیگری را در ۱۶ و ۳۱ فروردین، ۲، ۸، ۱۴ و ۳۰ خرداد کشف کردند.
غلامرضا در مصاحبه تلویزیونی که در آن زمان با او انجام شد درباره نخستین مقتولان خود گفت: «اولی را ساعت نه ونیم یا ده شب سوار کردم و به سمت پایین حرکت کردم. نرسیده به استادیوم آزادی به داخل فرعی پیچیدم، او که متوجه قضیه شده بود در داخل ماشین با من درگیر شد و من هم او را با ضربات چاقو کشتم.
دومی خانمی بود که از شهرک مخابرات سوارش کردم البته صبح زود بود، وقتی به سمت سرازیری رفتم به سمت فرعی پیچیدم و خانم مسافر فهمید؛ داد و فریاد کرد و با من درگیر شد و کمی که جلوتر رفتم ماشین را نگه داشتم و با چاقو زدم و او را کشتم.»
او درباره مقتول سوم و چهارم خود گفت: «صبح زود خانمی را از شهرک غرب سوار کردم، پس از طی مسافتی به سمت فرعی پیچیدم و به طرف جاده خاکی رفتم و خانم مسافر گفت: کجا میروی؟ و با من بگو مگو کرد؛ بعد چاقو را درآوردم یک ضربه زدم.
حوالی ساعت ده شب بود که از طرف مینی سیتی به طرف بالا میرفتم، در آنجا خانمی منتظر تاکسی بود که او را سوار کردم و پس از طی مسافتی تغییر مسیر دادم و به طرف فرعی خیابان رفتم که دختر داد و فریاد کرد؛ از او خواستم داد نزند، ولی او جیغ میکشید و دست و پا میزد کمی جلوتر رفتم به جای مناسبتری رسیدم و یعنی انتهای مینیسیتی. دختر را زیر پل بردم و کشتم و بعد از آن جنازهاش را اطراف ولنجک و اوین انداختم و آتش زدم»
به گفته خفاش شب، او وسایل مقتولان را در بازار میفروخته و اعتراف کرد که چهارسال پیش هم به جرم آدم ربایی و آزار دختران محکوم شده است.
او در پاسخ به علت آدم کشیهایش گفت: دلیل بخصوصی نمیتوانم تعریف بکنم. یک هفته اعصابم خراب بود و دست خودم نبود، تشنج به من دست میداد و همهاش توی فکر بودم.
تشکیل جلسات دادگاه متهم در دادگاه
پرونده غلامرضا خوشرو کوران کردیه خارج از نوبت در شعبه ٣٥ دادگاه عمومی واقع در مجتمع قضایی امام خمینی (ره) مورد رسیدگی قرار گرفت.
در اولین جلسه که علنی و با حضور شاهدان تشکیل شد، او خود را معرفی کرد و گفت که ٢٨ ساله و ساکن روستائی در قوچان خراسان است.
دومین جلسه دادگاه مدتی پس از تشکیل، برای رسیدگی به موارد خلاف عفت عمومی و به منظور حفظ حیثیت خانوادههای قربانیان، غیرعلنی اعلام شد.
دادگاه او یکی از جنجالیترین دادگاههای تاریخ ایران بود که تمام مراحل آن جز رسیدگی به اقدامات منافی عفت او به طور علنی برگزار شد و جزئیات قتلها و جنایتهایش بشدت مردم را تحت تأثیر قرار داد.
اتهامات عنوان شده علیه این متهم سرقت اتومبیل، آدم ربایی، ارتکاب نه فقره قتل، اقدام به قتل برادرزاده خردسال خود و فرار از چنگ ماموران در سال ١٣٧٢اعلام شد.
در دومین جلسه دادگاه وکیل تسخیری متهم در قسمتی از دفاعیات خود گفت: حکمت حضور وکیل، جلوگیری از مکتوم ماندن حقیقت و رفع ستم به متهم است. حال آن که در این پرونده، ظلم شدید و ستم اکید وسیله این جانی قربانیان و خانوادههای آنان رفته و قلب مردم آزرده شده است.
اینجانب وکیل متهم نیستم، مدعی العموم هستم، چگونه میتوانم اتهامات متهم را نفی کنم، حال آن که متهم صریحأ در مراجع و رسانهها به گناه خود اعتراف دارد.
دادگاه، غلامرضا خوش رو را به ٢١٤ ضربه شلاق و اعدام محکوم کرد و این پرونده با پیک مخصوص به دیوان عالی کشور ارسال و حکم صادره تأیید شد.
سرانجام ساعت ۷:۴۵ صبح روز چهارشنبه ۲۲ مرداد ماه سال ۷۶ غلامرضا خوشرو کوران کردیه در چهار دیوار انبار روباز ورزشگاه آزادی واقع در سه راه دهکده المپیک بعد از اجرای ۲۱۴ حکم شلاق به دار مجازات آویخته شد.
هنگام زدن ضربههای شلاق به دست اولیای دم، یکی از زنان حاضر در جمع فریاد میزد که «وقتی داشتی با چاقو تن دخترم را تکه تکه میکردی به فکر این روزها هم بودی»؟
او درآخرین خواستهاش روی کاغذ نوشت: «به هیچ کس بدهکار نیستم و از کسی طلبکار نیستم و از همه طلب بخشش دارم».
انتهای پیام
من ورزشکار بوکسر هستم خواندن این موضوع برام کمی سخت بود چرا این داستان رو نوشتید من دقیقآ یادم هست خفاش شب رو دل آزرده شدم توی رینگ همدیگرو میزنیم به قصد کشت ولی در باطن اگر ناموس یه ایرانی در خطر باشه طرف رو میکشیمش خدایا بیماری رو از کشورم دور مردم را در آرامش و خوبی را بی اندازه کن الهی آمین