به بهانه هفتمین روز درگذشت محمود دعایی | یادداشتی از مهرداد خدیر
دعایی متفاوت بود چون زندگی و منش سادهای داشت. چون به مقولۀ فرهنگ نگاه ایدئولوژیک نداشت. او به نویسندگان کلاسیک تریبون میداد و اگر باستانی پاریزی و اسلامی ندوشن و کیومرث صابری زنده بودند سخنها میتوانستند دربارهاش بگویند.
در یادداشتی در عصر ایران نوشته مهرداد خدیر آمده است: «ناگهان بانگ برآمد خواجه مُرد. خبر غافلگیرکننده ۱۵ خرداد ۱۴۰۱ درگذشت سیدمحمود دعایی است؛ روحانی باصفایی که ۴۲سال مدیریت مستمر بر مؤسسه اطلاعات بر رفتار و گفتار او اثر تبختری یا فاصلهگذارنده نگذاشت و شبیه هیچ مدیر و صاحبمنصبی نشد و همان سیدمحمود دعایی ماند.
مأمن روزنامهنگاران و هنرمندان بود در تندباد حوادث و اهل فرهنگ و هنر را با نگاه ایدئولوژیک نمینگریست؛ چندان که بر پیکر روشنفکران عرفی اعم از زن و مرد نماز میگزارد و در اطلاعات میشد آثار نویسندگان قدیمی را همچنان دید ولو با احتیاط و ملاحظهکاری. از این رو حق این است که اهل قلم هم با حضور در آیینهای او این لطف و صفا را پاس دارند که به قول باباطاهر: «چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی.»
تازه از خبر آگاه شدهام و به سبب روحیات و فروتنیای که داشت و لطف و تواضعی که در دیدارهای عمومی به صاحب این قلم نشان میداد انکار نمیکنم به لحاظ عاطفی درگیر و متأثر شدهام.
سال پیش و به بهانۀ ۴۱سالهشدن مدیریت او در مؤسسۀ اطلاعات یادداشتی نوشتم و چون طی آن به پارهای ویژگیهای شخصیتی او اشاره شده بود شاکلۀ اصلی همان در این نوشته میآید با این توضیح که طبعاً آن ۴۱ حالا ۴۲ شده و نکتۀ اضافه هم این که پایهگذار روزنامۀ اطلاعات – عباس مسعودی – نیز در ساختمان اطلاعات درگذشت و این «نیز» البته به معنی آن نیست که خبر داشته باشم در کجا درگذشته بلکه با همین عنوان (مدیر روزنامۀ اطلاعات) چشم از جهان فروبست.
مدیریت و سرپرستی سیدمحمود دعایی بر مؤسسه (روزنامه) اطلاعات، اردیبهشت امسال ۴۲ساله شد و بدینترتیب قدیمیترین مدیر در جمهوری اسلامی به حساب میآمد. ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ و پس از آن که مؤسسۀ اطلاعات در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت، امام خمینی، سیدمحمود دعایی را به عنوان «سرپرست روزنامۀ اطلاعات» منصوب کرده و یادآور شدند: «روزنامۀ اطلاعات مربوط به مستضعفین است.»
خود اطلاعات هم در حال حاضر قدیمیترین نهاد مطبوعاتی کشور به حساب میآید و ۹۷ ساله شده است.
در روزگار افول نشریات چاپی و اقبال به رسانههای مدرن که نمیتوان نقش روزنامههای سنتی را نادیده انگاشت و سندیت و تاریخیت آنان نیز قابل انکار نیست، دربارۀ سیدمحمود دعایی هم این نکات را میتوان یادآور شد:
اول
هرچند مؤسسۀ اطلاعات را بنیاد مستضعفان مصادره کرد اما آقای دعایی عنوان «مصادرهای» را برای آن نمیپسندید و جدای اشاره به بدهیهای بانکی مسعودیها کوشید به نوعی رضایت فرزند سناتور عباس مسعودی را که در سالهای آخر مالک و صاحب روزنامه به حساب میآمد جلب کند و ظاهرا ادعایی مطرح نکرده است و حتی گویا سهم و حقی هم برای او در نظر گرفت.
اگر دعایی هیچ کار دیگری نکرده باشد جز همین یک فقره باز قابل توجه است و متفاوت و متمایز. در نظر داشته باشید مقالۀ توهینآمیز به امام خمینی در ۱۷ دی ۱۳۵۶ در روزنامۀ اطلاعات منتشر شد و همین بهانه کافی بود تا دعایی هیچ حقی برای فرهاد مسعودی قائل نباشد اما میدانست که آن مطلب خارج از ارادۀ او تحمیل شده بود… دعایی هیچ اگر نکرده باشد حداقل برند را نابود نکرد.
دوم
اولین سردبیر روزنامۀ اطلاعات در دورۀ آقای دعایی – و حالا باید نوشت مرحوم دعایی – شمس آل احمد، برادر جلال آل احمد، بود که سرمقالههای تأثیرگذاری مینوشت و نیاز به توضیح ندارد که هر چه حذفها بیشتر شد مجالها هم تنگتر شد و شمس آل احمد هم نماند. با این حال دعایی شیوۀ اعتدالی را رها نکرد و در ادامۀ راه سرمقالههای جلال رفیع و سردبیری او هم به همان سبک و سیاق بود.
سوم
اطلاعات را خیلیها به عنوان روزنامهای خنثی میشناسند و از جنس سیاستمدارانی که شرّ ندارند اما خیرشان هم به کسی نمیرسد! دعایی اما خیررسان بود و جدای آن، این دیدگاه (آمفوتری و خنثایی اطلاعات) مخالفان جدیای هم دارد با تأکید بر دو موضوع: اول اینکه خنثیبودن بهتر از هتاکی و پرخاشگری است … دوم اینکه در بزنگاهها چراغی روشن کرده و اگرچه ادامه نداده اما نقشآفرین بوده است. مواردی چون:
مقالۀ «مذاکره مستقیم» عطاءالله مهاجرانی در سال ۱۳۶۹ یا ستون «دو کلمه حرف حساب» یا گل آقا به قلم کیومرث صابری یا مقالات حجتی کرمانی و حتی سعیدی سیرجانی و استفاده از قلم امثال باستانی پاریزی.
به یاد آوریم که سال ۸۸ میرحسین موسوی اولین کنفرانس خبری خود به عنوان نامزد انتخابات ریاستجمهوری را در روزنامۀ اطلاعات بر پا کرد؛ هر چند گفته شد تنها استفاده از امکان فیزیکی تالار آن بوده یا آن تیتر درشت پس از راهپیمایی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ را که جز اطلاعات برنمیآمد یا نوشتهای از سردار علایی که سروصدا کرد.
چهارم
ماندگاری سیدمحمود دعایی در روزنامۀ اطلاعات جدای شیوههای مدیریتی و منش شخصی او به این خاطر هم بود که آیتالله خامنهای در اولین پیام پس از انتخاب به رهبری جدید جمهوری اسلامی ایران همۀ احکام امام خمینی را ابقا و تجدید کردند تا جایی که اگر کسی را به عنوان امام جمعه تهران منصوب نمیکنند به خاطر آن است که حکم امام به خودشان استمرار دارد و باقی امامان جمعه همچنان موقت به حساب میآیند.
پنجم
در اینکه خروجی روزنامۀ اطلاعات با امکانات و قدمت آن متناسب نیست و کافی است به مجلات آن نگاه کنیم که در دهۀ ۵۰ خورشیدی در تهران سه میلیونی ۳۰۰ هزار تیراژ داشتند و حالا در شهر ۱۰ میلیونی به دو هزار هم نمیرسد تردیدی نیست ولی این امر به خاطر تغییر نسل و ذائقه و حکومتیشدن مؤسسه است. اطلاعات نه دولتی است نه خصوصی و نه تعاونی و نه مانند همشهری، عمومی و وضعیت خاصی و منحصربهفردی دارد و همین چراغ را هم دعایی روشن نگاه داشته و او نباشد مشخص است چه خواهد شد. با این همه این روزنامه میتوانست بینالمللی شود اما نشده و به تعبیر وزیر ارشاد دولت اصلاحات هنوز یک روزنامه نداریم که در منطقه منتظر آن باشند.
همۀ تقصیرها را هم نمیتوان به گردن ملاحظات و سانسور و فضای دیجیتال انداخت. (نکتۀ جالب اینکه روزنامۀ اطلاعات در بازنشر یادداشت این بخش انتقادی را حذف نکرد.)
ششم
سیدمحمود دعایی به لحاظ شخصی، انسانی سلیمالنفس بود و میکوشید اقتضائات لباس روحانیت و مهمتر از همه ادب و نرمخویی را حفظ کند تا مردم این لباس را با قدرت و سیاست نسنجند. چنانچه اشاره شد حضور او در تشییع پیکر چهرههای فرهنگی و هنری که بعضا هیچ قرابت ایدئولوژیک و انقلابی هم با آنها نداشت از ویژگیهای ممتاز او در این سالها شناخته میشد.
نوع زندگی او و سادهزیستی و صفا و صمیمیت نیز نیاز به توضیح ندارد؛ کمااینکه شخصا دو بار او را حین خرید در میدان میوه و ترهبار قزلقلعه دیدم و یک بار در حال سوارشدن به اتومبیل پیکان پس از مراسمی به یاد بنیانگذار انتشارات امیرکبیر. مهمترین شخصیت مهمان در مراسم هتل هما بود و اتومبیل او کمقیمتترین در میان اتومبیلهای گرانقیمت آن روز که حالا هر کدام چند برابر هم شدهاند.
هفتم
دعایی گنجینهای از خاطرات بود که برخی را نگفت و رفت و پارسال نوشتم: «حال که ۸۰ سالگی را هم پشت سر گذاشته وقت است بگوید یا جایی ثبت و ضبط کند و مراقب باشد مثل فایل صوتی ظریف لو نرود!» و اکنون یگانه واژۀ افزدونی به این جمله کلمۀ «دریغ» است.
در آن نوشته نکات دیگری هم بود که اگرچه خالی از نقد نبود و گاه گزنده ولی آقای دعایی به سردبیر خود گفته بود عیناً در اطلاعات چاپ شود و شد ولی حالا که این نوشته به بهانۀ درگذشت اوست تکرارشان وجهی ندارد چون بیشتر دربارۀ خود موضوع رسانه بود نه آقای دعایی.
دعایی متفاوت بود چون زندگی و منش سادهای داشت. چون به مقولۀ فرهنگ نگاه ایدئولوژیک نداشت. چون به جای هلهله بر جنازۀ اهل فکر بر پیکرشان نماز میگزارد، به جای متهمکردن رییسجمهوری پیشین به همکاری با جرج سوروس و پولگرفتن از سعودیها برای او کیک تولد روشن میکرد و به نویسندگان کلاسیک تریبون میداد و اگر باستانی پاریزی و اسلامی ندوشن و کیومرث صابری زنده بودند سخنها میتوانستند دربارهاش بگویند.
این قلم به ستایش غیر حرفهای کمتر میچرخد و نمیخواهد از جوهرۀ روایت و توصیف خارج شود ولی انصاف میباید داد که باصفا مردی بود در روزگار قحطسالِ وفا و دو طبقه باید بیش از دیگران در بزرگداشت او بکوشند:
نخست روحانیون که احترام لباسشان را با نیامیختن به امور دنیوی و اغراض مادی نگاه داشت و دوم: اهل فکر و قلم که با او احساس نزدیکی میکردند ولو خود مانند دوست و «کاکا»یش تمایلات روشنفکری نداشت و کاملا سنتی بود.
برای آنکه بدانید تا چه حد دقیق و پیگیر بود این خاطره جالب است. یک بار شمارۀ مجلهای را که با آن ارتباط دارم گرفت و میشنیدم که با صدایی گرم که پشت تلفن طنین بیشتری هم داشت از مدیر مسئول میپرسد: آیا خانمی به نام سخایی که مطلبی در مجلۀ شما نوشته با سرهنگ سخایی نسبتی دارد یا نه و در ادامه توضیح داد چون در کرمان با سرهنگ سخایی در روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رفتار نادرستی شده محافل فرهنگی کرمان درصدد جبراناند اما کسی از خانوادۀ او را پیدا نکردهاند. در پاسخ گفته شد که از دبیر بخش مربوطه باید جویا شویم چون همکار ثابت مجله نیست و ادامۀ مکالمه هم به من محول شد و پس از آشناییدادن، اظهار بیاطلاعی کردم اما قرار شد پیگیری کنیم و خبر دهیم. منتها شوربختانه این کار را نکردیم. در حالی که او همان روز با پیک مدارک و مقالات مربوط به سرهنگ سخایی را به دفتر مجله فرستاد!
این در حالی بود که از این دست جنایتها در هر شهر دیگر هم رخ داده و به مردم آن منطقه مربوط نیست. آن هم کرمان که به مهربانی شهره است ولی دوست نداشت این لکه بر دامان سرزمینی که عاشقانه دوست میداشت بنشیند و تازه نسب دعایی تنها به کرمان نمیرسید و اختلاطی از یزد و کرمان بود اما در شیفتگی به کرمان تنها استاد باستانی پاریزی را میتوان مانند او دانست و البته در رتبه و آثاری بالاتر.
اینکه صبح روز انتشار یک مجلۀ تخصصی فرهنگی هنری را چنین دقیق خوانده بود هم نشان میداد تا چه حد اهل مطالعه است.
موضوع متفاوت دیگر اینکه روزنامۀ اطلاعات ابایی نداشت از انبوه نامهایی که ذیل اطلاعیۀ ترحیم یک شخصیت سیاسی یا فرهنگی مغضوب گذاشته میشد و ۱۰ سال قبل در مصاحبه با تاریخ ایرانی گفت اجازه نداده در اطلاعات به دکتر مصدق جسارت شود و چند سال بعد خوشحال بود که نام دکتر مصدق بر خیابان نفت نشسته چون هر روز در نشانی روزنامه درج میشد.
و سرانجام اینکه با خود میاندیشیدم کدام شعر برای پایان این یادداشت مناسب است؟
به یاد خاطرۀ دوست فاضل – سیدمهدی حسینی دورود – افتادم که از او پرسیده بود: چطور میتوانید همۀ طیفها را با این همه تضاد و اختلاف، احترام گذارید و مراعات کنید؛ در حالی که گاه ممکن است خودتان آسیب ببینید؟
پاسخ او این شعر ملکالشعرای بهار بود:
تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن»
انتهای پیام