خرید تور تابستان

آیا «مهدی بوترابی» باید هزینه‌ی گناهی ناکرده را بپردازد؟

«رضا گلپور»، محقق در یادداشتی در سایت «عماریون» با اشاره اطلاعات خود از نقش مهدی بوترابی در یک خرید خارجی به نمایندگی از «سرلشگر علیرضا عسگری»، خواستار «رسیدگی دقیق» به وضعیت  آقای بوترابی شده که از چند روز پیش برای گذراندن دوران محکومیت به زندان اوین رفته است.

به گزارش انصاف نیوز، متن یادداشت رضا گلپور در سایت «عماریون» در پی می‌آید:

یک:

سال‌ها پیش بود. اواخر 1384. مدتی بود با تأمین قرار وثیقه توسط پدر بزرگوارم (که همواره شرمنده صبوری و کرامتش در تحمل بی ادبی‌های خود؛ بوده و هستم) از بند موسوم به 209 زندان اوین آزاد شده بودم.

چون در زمان دستگیری‌ام ترکش تحقیقات عزیزان وزارت اطلاعات، ساعاتی به برادرم سید مرتضی ح. هم خورده بود از اینکه از خط تهرانش با من چند بار تلفنی تماس می‌گرفت تعجب کرده بودم … حوصله توضیح واضحات را نداشتم و راستش دو دل بودم که جوابش را بدهم یا خیر؟ بار پنجمِ تماس بود که جواب دادم. بی مقدمه و تنها پس از جواب سلامم گفت: حاج ابوعلی می‌خواهد حاج رضا را ببیند ولی نمی‌توانیم پیدایش کنیم. شماره‌هایش یا به گوش نیست یا جواب نمی‌دهد.

گفتم کدام ابوعلی و کدام حاج رضا؟!

سید مرتضی جواب داد: ابوعلی دی.جی.کام … حاج رضای بچه محلتان!

ابوعلی برایم واضح شده بود… دی جی کام، اسم شرکتی بود که حاج حسّان اللَقّیس – از فرماندهان ارشد جهادی حزب الله لبنان که بعدها در زمستان سال 2013 توسط اسرائیلیها در بیروت به شهادت رسید – آن را مدیریت می‌کرد و علی هم پسر بزرگش بود (که قبل از پدر در نبرد دلاورانه تابستان سال 2006 میلادی به شهادت رسید) ولی حاج رضا را تطبیق ندادم و گفتم:

سید جان محله ما پر است از حاج رضاها! کدامشان؟

سید که داشت عصبانی می‌شد گفت بابا جانِ من چیفتن! دیگه…

فهمیدم حاج علیرضا عسگری را می‌گوید… به دلیل رشادت جسمی‌اش در زمان جنگ به این لقب در بی سیم‌ها از او یاد می‌شد…

حاج علیرضا عسگری را که معاون لجستیک دریابان علی شمخانی – وزیر دفاع وقت – بود، تیم تحت مسوولیت آقای ص.ذ در سازمان حفاظت همان وزارتخانه دستگیر کرده بودند و قریب به یک سال و نیم در بازداشت نگه داشته بودند و من البته به عنوان پژوهشگر و خبرنگاری شاید بیش از اندازه کنجکاو، جلساتی را با این سردار سابقاً بچه محل! پس از آزادی‌اش تنظیم کرده بودم.

بالأخره سالها فرماندهی سپاه کردستان در زمان دفاع مقدس و حدود پنج سال فرماندهی سپاه لبنان و سپس فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران و … برایم آنقدر ارزشمند بود که حتی در صورت صحت ادعاهای مضحک مطروحه بر علیه او در شایعات (که البته هیچ گاه هم به اثبات نرسید) ذرّه‌ای از اشتیاقم به شنیدن خاطرات سردار عسگری (که باز صد البته نهایتاً هم با درجه سرلشگری بازنشست شد) کم نکند…

و هزار البته الی یومنا هذا … همچنان امیدوارم حداقل الان که آقای ذ. شفاف سازی بفرمایند …

قسمتی از دستخط سرلشگر علی رضا عسگری خطاب به خانواده‌اش در اوج نامهربانی‌های دوستان:

«عزیزان من بدانید که من از گذشته خود حتی یک لحظه نادم و پشیمان نیستم. نکند وسواس خنّاس و شیاطین شما را به تردید افکنند و بگویند اینهم مزد این همه فداکاری؟! نه اولاً آنچه انجام داده‌ام برای خداست که هیچ چیزی ولو ذرّه‌ای نزد او گم نمی‌شود ثانیاً من به اسلام و انقلاب عشق می‌ورزم و این نامهربانی‌ها را به حساب کم دانشی …»

خلاصه … این‌ها را سید مرتضی خوب می‌دانست و من هم می‌دانستم که حاج حسّان نزدیک‌ترین رفیق لبنانی حاج علیرضا عسگری بعد از شخص دبیرکل و حاج رضوان بود…

به سید مرتضی گفتم باشه به گوش باش حضوری پیداش می‌کنم…

حاج رضا برای بعداز ظهر وعده کرد گفت بگو قرارمان خیابان شهید بهشتی …پلاک … باشد دفتر آقا مهدی بوترابی.

به سید مرتضی زنگ زدم. ساعت و آدرس را فیکس کردیم…

توضیحاتِ اینکه در چند ساعت جلسه چه گذشت مفصّل است و خارج از حوصله این مقال… ولی خالی از لطف نیست که بگویم حاج حسّان را به کناری کشیدم و شرح خوابی را که در شب چهل و یکم انفرادی‌ام در 209 پیرامون او و سید حسن در منطقه جبل صافی دیده بودم و نیز تعبیرش را که توسط روحانی عزیزی برایم بیان شده بود به این مضمون که فشار شدیدی به حاج حسّان خواهد آمد و احتمالاً مصیبت فرزند یا فرزندان بر ایشان وارد خواهد شد را گفتم… حاج حسّان رحمت الله علیه به مزاح گفت همین حرفها را می‌زنی که دستگیرت می‌کنند… حزب الله در بهترین شرایط است…سید اشاره کند …

بعد از جلسه از روی کنجکاوی گفتم حاج رضا صاحب دفتر کیست؟ گفت دکتر بوترابی … کارهای خودش را دارد ولی برای من آچار فرانسه پیگیری‌هایم است… پرشین بلاگ را راه انداخته … بعدها وقتی دیدمش به خاطر آوردم که قبل‌ها هم با حاج علیرضا دیده بودمش …

دو:

اواخر جنگ تموز 2006 بود که علی برادر خانمم شهید شد. علی پسر حاج حسّان هم شهید شده بود… به هر مصیبتی که بود ممنوع الخروجی‌ام از کشور را – اقدامی وزارت اطلاعات – به مدد مستقیم ریاست وقت قوه قضائیه و دادستان کل کشور برطرف کردم و برای تهیه مستندی که بعدها با نام تجاوز تموز منتشر شد خودم را به بیروت رساندم… مدت‌ها بعد حاج حسّان گفت که چون ام علی همسرش شدید بیقراری می‌کرد و برای تشفّی قلبش او را به سفر زیارتی حج فرستاد و در فاصله بازگشت از سفر برای غافلگیر شدن امِّ علی با بچه‌ها تصمیم گرفته‌اند که خانه‌شان در بعلبک را که با خاک یکسان شده بود باز سازی کنند… در جریان این بازسازی متأسفانه دخترِ حاج حسّان نیز که به شدت به شهید علی وابسته بود دچار گازگرفتگی نصب آبگرمکن شد و فوت شد… حاجی مانده بود که به امِّ علی چه بگوید… سورپرایزِ شادی شده بود سورپرایزِ ماتم و مصیبتِ مضاعف… در مراسم رسمی تسلیت مسجد قائم وقتی به من گفت فکر کنم خوابت تعبیر شد بغضم ترکید… آرزو می‌کردم ای کاش جای علی و خواهرش من قربانی می‌شدم… اما تقدیر و حکمت الهی به ابتلای بندگان خوبتر خداست…

اواخر آبان ماه سال 1385 بود… در تهران حاج آقا ایزدپناه مسوول محترم دفتر ریاست قوه قضائیه تماس گرفت و سراغ سردار عسگری را می‌گرفت. اشاره داشت به صدور دستورات رئیس محترم قوه و امر حضرت آقا در دلجویی از سردار و پیگیری مراحل پایانی پرونده… قول دادم حاجی را پیدا کنم و به دفتر ایشان برویم…

حاجی را که دیدم گفت عازم زیارت سوریه و سفر به ترکیه است … گفتم حاجی سفر رو تأخیر بینداز … اول، کارِ پرونده رو تموم کن بعد… ضمن اینکه مسافرت شما با توجه به اخباری که از شما منتشر شده صحیح به نظر نمی‌آید… گفت یه رفیقی دارم به نام جلال … داره یه چیزایی رو ردیف می کنه برای وزارت دفاع بخریم … یه جایی هم بحث روغن زیتون رو دارن… بعد آزادی از زندان پاس نداشتم هی بوترابی بنده خدا را می‌فرستادم بره پیگیری کنه … مشخصات و قیمت بگیره بیاره… کلی بهش بدهی دارم تازه این اواخر بالاخره حفاظت پاسپورتم را داده… بعدشم رفتم خارج و برگشتم … این هم بار چندمه (یادم نیست که گفت سوم یا چهارم)… اسرائیلی‌ها می‌خواستند کاری کنن تا حالاش کرده بودند… صحبت از حاج حسّان شد… گفتم خدا واقعاً صبر بده بهش… گفت واسه چی؟! گفتم بالأخره سخته … راستی حاج حسّان شوخی می‌کرد می‌گفت (سردار) حسین دهقان اومده بیروت به جای دیدن من که پدر شهیدم رفته دیدن فؤاد سنیوره!… حاج علیرضا زد زیر خنده … بعد گفتم بنده خدا امّ علی … خدا صبرش بده پسر و دختر… حاجی گفت دخترش چی شده مگه… تازه فهمیدم خبر نداره… توضیح دادم … گفت خیلی بد شد من حتی تلفنی تسلیت نگفتم…

سه:

بعدها با جانباز ارجمند آسیّد جواد شرفی برای زیارت مضجع شریف سیده خولا سلام الله علیها دختر حضرت سیدالشهدا به بعلبک رفتیم … شبش که حاج ابوعلی رو دیدم گفتم از سرنوشت حاج علیرضا عسگری خبری نداری؟ بالأخره پنج تا بچه‌اش چشم انتظارند تا خبری بشه …حاج حسّان تصریح کرد اگر شهیدش نکرده باشن اسرائیل زندانیه…

گفتم بعضیا که قبلاً هم باهاش مشکل داشتن بدشون نمیآد شایعه کنند که رفته از لج اون‌ها پناهنده شده به آمریکاییها… با ناراحتی گفت اینها چرت و پرته… شب قبل از رفتنش از دمشق به استانبول؛ تلفنی زنگ زد … بچه‌ها رفتند دنبالش، اومد منزل ما به من و امّ علی حضوری تسلیت گفت … شوخی کرد و گفت من که خداشاهده نمی دونستم شهادت دخترتون رو تا رضا به من چند روز پیش نگفته بود ولی من لبنان اومدم فقط پیش شما برای تسلیت …پیش سنیوره منیوره هم نمی رم…!

حاج حسّان از تفوّه من به تکرار مزخرفات و شایعات هم اشکال داشت و می‌گفت کسی که بخواد خیانت کنه لزومی داشت ریسک کنه به من زنگ بزنه و بیاد بعلبک!؟ بعدش هم من تحلیلی نمی‌گویم دقیق و کار شده می گویم یا اسیر یا شهید… بریز بیرون از کلّت این تهمت‌ها و ظلمها رو… هر کی می گه جواب خدا رو نمی تونه بده… معلومه که سیستم اونهایی که رفتن تا بدزدنش یا بزنندش جنگ روانی می‌کنند که پناهنده شده…

چهار:

چند روز پیش در کمال ناباوری شنیدم که دکتر بوترابی را پس از نُه سال کامل که از مفقودالاثری سرلشگر حاج علیرضا عسگری می‌گذرد برای اجرای حکم صادره مبنی بر حبس تعزیری ده سال به اوین فرستاده‌اند!

از آنجا که مستنداً اطلاع دارم خانواده و دوستان نزدیک و ثقه‌ی سردار سرلشگر حاج علیرضا عسگری شامل همسران، برادر، پسرعمو، دوستان نزدیکش در وزارت دفاع، وزارت خارجه، سپاه و … تأیید می‌نمایند که:

آقای سرلشگر علیرضا عسگری، آقای مهدی بوترابی را به عنوان نماینده خود (برای مذاکرات با فردی به نام جلال احسنی خیرآبادی – از دوستان قدیمی آقای عسگری – در امور تجاری با شرکت TCI) Top Capital Investment) شرکت سرمایه گذاری چند ملیتی ثبت شده در آفریقای جنوبی) در کشور تایلند معرفی کرده است و آقای مهدی بوترابی قبل از این معرفی هیچ گونه آشنایی و یا ارتباط قبلی با اعضای شرکت مذکور نداشته است.

بر این پایه؛ فقد عنصر معنویِ جرم برای آقای بوترابی (که از کانال شخص سرلشگر عسگری با شرکت فوق الذکر آشنا و مرتبط شده و بنا بر اظهارات کارشناسان پرونده این شرکت دارای پوشش کاملاً قانونی فعالیت تجاری بوده) اظهر من الشمس است…

به عبارت ساده‌تر وقتی خودِ سرلشگر عسگری اساساً محکومیتی حاصل نکرده بوده و با نظریه دیوانعالی کشور و شعبه تشخیص با صدور برائت با درجه سرلشگری بازنشسته شده و با وصف مقامِ ارشد نظامی و امنیتی بودن؛ شرکت TCI را به آقای بوترابی برای پیگیری ِاقدام تجاری و اقتصادی خود معرفی کرده بوده؛ درست در حالی که حتی هم اکنون از سرنوشت خود سرلشگر عسگری اطلاع دقیقی در دست نیست چطور برای آقای دکتر بوترابی پس از قریب به یک دهه محکومیت ده ساله (آنهم نه جاسوسی بلکه) همکاری با دول متخاصم را استنتاج کرده‌اند؟…

ضرورت دفاع از شأن آن سرلشگر عزیز و نیز رسیدگی دقیق به وضعیت همراه و معتمد ایشان یعنی آقای دکتر مهدی بوترابی مرا به نگارش این متن رسانید… بیش از این مصدع نمی‌شوم… والحمدلله رب العالمین.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا