دفاعیات احمد مهدوی دامغانی در برابر اسدالله لاجوردی
یادداشتی از مرحوم احمد مهدوی دامغانی که چند سال قبل در روزنامهی اطلاعات به چاپ رسیده بود را به نقل از وبسایت «عصر اسلام» در ادامه میخوانید:
«بسمالله الرحمن الرحیمر الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
فاضل گرامی و ارجمند آقای جعفر پژوم حفظهالله تعالی ـ که بنده نمیدانم جناب ایشان به کسوت روحانیّت ملبّسند تا برای ادای احترام به ایشان از عناوین و نُعوت مصطلح برای آن دسته از علماء که ظاهراً امروزه برای اطلاق آن عناوین به مخاطب و غایب هیچ ضابطه و قاعده متّبَعی ملحوظ نمیشود، استفاده کنم یا از ادعیه و نعوت دیگر مانند «دامت توفیقه» و «دام عزّه» و «اُدیم عُمره» ـ به هرحال جناب ایشان مُصرّاً از اینبنده خواستهاند چند سطری در بیان و وصف جلسه رسیدگی به دعاوی مطروحه علیه این فقیر که در دادگاه انقلاب اوین و به ریاست قاضیالقضات آنجا یعنی مرحوم آقای آیتالله محمدیگیلانی رحمهالله علیه بنویسم. همان جلسهای که در پیرو آن مرحوم آقای محمدی حکم به برائت اینبنده از آن اتهامات داد و بر پرونده اینجانب نوشت که: «اقامت مهدوی در زندان مُبرّری ندارد.» خداش بیامرزاد.
من بنده در مقامی نیستم که درباره کسی قضاوتی کنم. از هفتاد و پنج سال پیش تاکنون، یعنی از زمانی که مُبتدی در تحصیلات مذهبی بودم و رساله بسیار سودمند «صمدیّه» تألیف شریف حضرت شیخ بهاءالدین عاملی (قُدّس سرّه) را نزد استاد میخواندم و هر شب مرحوم والدم رحمهالله علیه آنچه را در آن روز از «صمدیّه» خوانده بودم، از من میپرسید، همان اوایل وقتی که آن عبارت بسیار مشهور شیخ را در آن رساله که: «…و فی نحوِ: النّاس مَجزیُّون بأعمالهم إن خیراً فخیرٌ و إن شرّاً، فشر، أربعه أوجُه… الخ» بر آن مرحوم واخواندم، به منبنده فرمود: «احمد، این دستورالعمل و راهنمای کلی را همیشه در زندگیات رعایت کن و از اینکه درباره دیگران اظهار نظر و قضاوتی کنی، بپرهیز» و خدا را شکر که تا آنجا که توانستهام، از این حکم پیروی کردهام.
حالا من بیچاره درباره مرحوم آقای محمدیگیلانی ـ آن مرد به راستی عجیب و غریب ـ که هم فقیه بود و هم ادیب و هم بهخوبی اهل اصطلاح، آن کسی که در مقام مزاح درباره «بحث شیرین لواط»(!؟) و حکم شرعی آن و یا در مقام بیان احکام در رادیو از «وطی به شُبهه» و آوردن مثلی برای آن که موجب خندیدن شنوندگان میشود، آنچنان سخن میگوید؛ ولی در مقام اجرای احکام شرعی به اعتقاد خود، چنان احکام و آراء سخت و خوفناکی را صادر میکند، چه میتوانم عرض کنم؟ جز آنکه در مقام عمل به انجام وظیفه سپاسگزاریای که شخصاً از ایشان دارم، همان شرح جلسه محاکمه خودم را در اوین به عرض شما برسانم، چیز دیگری به نظرم نمیرسد. مضاف بر آنکه آنچه را که عرض میکنم نیز بیانی از همان «عجیب و غریب»بودن آن مرحوم است.
و این را هم عرض کنم که از اینکه ممکن است برخی از دوستان یا خوانندگان از آنچه مینویسم، خشنود نباشند، بنده ناراحت نمیشوم؛ زیرا سابقاً در ایران ضربالمثل رایجی در مورد اطباء بود که میگفتند: «طبیب در حُکم چهارشنبه است که بعضیها در آن پول پیدا میکنند و بعضیها در آن پول گم میکنند»؛ حالا منبنده از آنانی هستم که در چهارشنبه پول یافتهام و آقای محمدی به من محبت فرموده است. مضاف بر آنکه حکم محکم و امر مسلّم نبوی (ص) که: «مَن لم یَشکُرِ النّاسَ لم یشکرِ الله» (حدیث ۶۴۸۲ کنزالعمال)، منبنده را به سپاسگزاری از مرحوم آیتالله گیلانی رحمهالله علیه ملزم و موظف میسازد. علیهذا اینک به وظیفه و تکلیف صریحی که آن حدیث مبارک برعهدهام گذاشته است، عمل میکنم:
اولین ارتباط با آیتالله گیلانی
این بنده پیش از آن جلسه محاکمه (یعنی در همان بدو ورود به دانشگاه اوین)، از آنجا که مبلغی در حدود چندین میلیون تومانِ آن ایّام امانات بعضی اصحاب معامله در دفتر ۲۵ در حساب جاری بانکیام در بانک ملی موجود بود و دیناری از آن وجوه به من تعلق نداشت و اصلاً آن حساب را فقط برای وجوهِ اَمانی اصحاب معامله افتتاح کرده بودم، لذا همان اولین روزی که توانستم قلم و کاغذی بگیرم، شرحی خدمت آقای آیتالله محمدیگیلانی عرض کردم که آن وجوه ارتباطی به شخص منبنده ندارد و صورتریز آن اقلام و صاحبان و مستحقان آن نیز در فلان دفترچه که در صندوق دفترم هست، مضبوط است و خواهش کردم که جناب ایشان در آن مورد رسیدگی فرمایند؛ چون هر لحظه ممکن است بعضی از صاحبان آن وجوه و مستحقانِ آن به علت انجام تعهدی که به موجب آن، وجهی در نزد منبنده به امانت گذارده شده است، بخواهند حق خود را استیفاء و وجه تودیعی را دریافت کنند و زندانیبودن منبنده مانعی برای ایصال حق آنان نگردد.
این اولین ارتباط کتبیای بود که با مرحوم آقای گیلانی داشتم و آن مرحوم در جلسهای که الان عرض میکنم، فرمود که بیشتر آن وجوه را به صاحبان آن مسترد کردهاند.
دومین ارتباطم چنین بود که سه چهار ماهی از اقامتم در اوین گذشته بود که یک روز مرا احضار کردند و یکراست به اتاق جناب آقای محمدیگیلانی بردند و من خدمت ایشان که رسیدم، دیدم برادرم مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدرضا مهدویدامغانی رحمهالله علیه و پسرم مرتضی نیز در آن اتاق نشستهاند و مرحوم آقاشیخ محمدرضا با آقای گیلانی سرگرم گفتگویند. و بعد معلوم شد بنا بر توصیه مرحوم مبرور حضرت آیتالله آقای حاج آقا مرتضی حائرییزدی (قدّسسرّه) آقای محمدی موافقت فرمودهاند که برادر و پسرم با منبنده ملاقاتی داشته باشند که قریب سه ربع ساعت آن ملاقات طول کشید و من بیشتر ساکت بودم و دو مرحوم محمدی و برادرم درباره فرعی فقهی صحبت میکردند. ولی یادم است که مرحوم برادرم داستان جناب «حاطب بن ابیملبعة» صحابی (رضیالله عنه) را میخواست بر وضع بنده منطبق سازد!!! ولی منبنده بیشتر با پسرم صحبت میکردم. این هم دومین ارتباطم با مرحوم آیتالله گیلانی رحمهالله علیه.
جلسه محاکمه
و حالا جریان جلسه محاکمهام را خدمت خوانندگان محترم عرض میکنم: پس از ورود به آن جلسه و عرض سلام و احترام به جناب آقای محمدی رحمهالله علیه و نگاهی احترامآمیز به حضار و نماینده دادستان، جناب آقای محمدی به نحو مطلوبی سلام مرا جواب دادند و اشاره به صندلیای کردند که بنشینم و سپس آغاز سخن فرمودند و در مقام گلهمندی و یا سرزنش منبنده خواندند که:
و إخواناً حَسِبتُهُمُ دُروعاً.
و بنده فوراً عرض کردم: جانا سخن از زبان ما میگویی که: فکانُوها و لکن للأعادی.
و جناب ایشان ادامه دادند که:
و خَلّتْهُمُ سهاماً صائباتٍ
و بنده فوراً مصرع دوم آن را خواندم که:
فکانُوها ولکن فی فُؤآدی
و ایشان با حُسنِ استماع چند لحظهای سکوت فرمود و بنده عرض کردم: اجازه فرمائید بیت آخرین مقطوعه را که باز زبان حال منبنده است، به عرض برسانم که:
و قالُوا قد صَفَتْ منّا قلوبٌ
لقد صَدَقُوا ولکن مِن وِدادی
و اضافه کردم که: «قربان، مدتی قبل به توسط بعضی از آقایانی که در خدمتتان در اینجا هستند، از این فقیر ناچیز امتحان فقه و اصول را فرمودهاید و گویا حالا قصد امتحان حقیر را در ادبیات دارید که شعر ابراهیم بن العباس الصُّولی را قرائت فرمودید!»
آن مرحوم تبسم کرد و بنده عرض کردم که: «به هرحال از اینکه فرمایشات خود را با ابیات صُولی، این شاعر نامدار شیعه و مدّاح اعلیحضرت اقدس علی بن موسیالرضا صلواتالله علیه آغاز فرمودید، سپاسگزارم و آن را برای خود به فال نیک میگیرم.»
و سپس جناب آقای محمدی شروع به چگونه عرض کنم؟ گلهگزاری؟ سرزنش و نکوهش؟ تنبیه و تذکّر؟ نسبت به حقیر فرمودند که به چه مناسبت منبنده با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی نه تنها، خدمت طاغوت را کردهام، بلکه به صفوف انقلابیون هم نپیوستهام و هیچ شرکتی در تظاهرات شش ماهه آخر سال ۱۳۵۷ نکردهام و ضمن آن، فرمایش حضرت امام صادق صلواتالله علیه را در ارشاد و تنبیه و تذکّر به جناب جمیل بن درّاج و اینکه چرا شترهایش را به کارمند دولت منصور عباسی لعنتالله علیه کرایه داده است، در مقام تنظیر و تشبیه خدمات بنده به طاغوت بیان فرمودند و به یک آقایی که او را میشناختم که از اعضای دفتری دادسرای تهران بود، اشاره فرمودند که ادعانامه دادستان را علیه این بنده قرائت کند. و آن مردی که پیش از انقلاب هر وقت مرا میدید، به محبت اظهار احترام میکرد، با لحنی خصمانه و آنچنانکه باید و شاید و مقتضی حال و مقام است، شروع به خواندن ادّعانامه کرد که بر هفت مورد مشتمل بود و یکی از آن مواد که منبنده را خیلی متعجب و افسرده ساخت، تبلیغ اسلام آریامهری در دانشگاه مادرید در طول سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵بود!
در این میان مرحوم آقای لاجوردی به آن سالن تشریف آوردند و سخنانی اضافه بر آنچه در ادّعانامه ذکر شده بود، بیان کردند. مرحوم محمدی در مقام استجواب از من بود و به سخنان من به دقت گوش میداد؛ ولی مرحوم لاجوردی گاه با تحقیر و تمسخر و گاه با تهدید در میان فرمایشات آقای محمدی و عرایض من، بیاناتی میکرد که مآلاً مرحوم محمدی با لحن تندی به ایشان گفت و تکرار کرد که: «آسید اسدالله، آسید اسدالله، آسید اسدالله!»
حالا قریب یک ساعت و نیم از ابتدای جلسه گذشته بود و منبنده همچنان جواب ادعانامه را در مقام دفاع از خود میگفتم که باز ناگهان مرحوم لاجوردی ـ و این بار با لحن ملایمتری خطاب به مرحوم آقای محمدی درحالی که مرا با انگشت خود نشان میداد، گفت: «این حرفهایی که این متهم درباره دفاع از خودش میزند و ممکن است بخواهد خودش را از اتهام تحکیم رژیم منحوس پهلوی تبرئه کند، ارزش ندارد. این متهم در عین اینکه دیناری از «اعتبار محرمانه»ای که در اختیار داشته است، هیچوقت خرجی نکرده و همه ساله آن را به موجودی کانون برمیگردانده است، اما در مقام اداری برای آنکه با انقلاب همکاری نکند و آن را به خیال خود به تأخیر بیندازد، در طول مدتی که همه ادارات و مؤسسات دولتی و ملی در حال اعتصاب بودهاند، این متهم به دفاتر اسناد رسمی دستور اعتصاب نداده است.»
من بنده از جناب آقای محمدی اجازه خواستم که عرایضم را ادامه دهم و ایشان موافقت کردند و به اطلاع ایشان رساندم که: بنده از مهر ۵۷ تا ۱۷ اسفند ۵۷ در خارج از ایران و تحت معالجه فلج صورت و گردنم بودم که در روز ۲۸ مرداد ۵۷ پس از آنکه در حال رانندگی بودم، از استماع خبر حریق سینمای رکس آبادان ناگهان به آن فلج مبتلا شدم و در سهراه خیابان فردوسی و خیابان کوشک اتومبیلم که اختیارش از دستم خارج شده بود، با اتومبیل دیگری تصادف کرد و مأموران پلیس مرا از همانجا به بیمارستان بردند و به علاوه مگر رئیس کانون برطبق قانون میتوانست دستور اعتصاب به سردفتران بدهد؟
آقای گیلانی شاید برای جبران تندیی که به مرحوم لاجوردی فرموده بود، خطاب به من فرمود: «شما میتوانستید از شغلتان کناره بگیرید و استعفا کنید. نگاه کنید همین آقای آسید اسدالله لاجوردی در زمان سابق میتوانست به مقامات عالیه در دستگاه دولت طاغوت برسد؛ ولی نخواست که خدمت طاغوت را کند و به دستمال و چارقدفروشی در بازار اکتفا کرد.»
من بنده که در طول این یک ساعت و نیم یا بیشترک فیالواقع از نحوه سخن گفتن بسیار فصیح آقای محمدی و احاطهاش به مبانی ادبی و حدیثی و سیر و اخبار، که علاوه بر فقاهت اصولیئی که بدان شهرت داشت، مبهوت شده بودم و با خودم میگفتم: خیلی عجیب است قدرت الهی که مردی را که چنین مؤدّب و مسلّط به موازین فقهی و اصولی و ادبی و اخبار است، به صدور احکام اعدام برای بندگانِ خدا که گول خورده فریفته شدهاند، وامیدارد و بر اساس همین بُهت و حیرت، جز آنچه را که برای دفاع از آن ادّعانامه به نحو خیلی مختصر و موجزی صحبت میکردم، بقیه وقت همچنان سراپا به توجه و گوش به صحبت کردن ایشان باقی مانده بودم.
در این میان دری که در پشت سر جناب آقای محمدی به اتاق دیگری مربوط میشد، باز شد و طلبه جوانی از آنجا آمد و سر به گوش جناب آقای محمدی گذاشت و چیزی گفت و آقای محمدی به ایشان فرمود: «بگویید خیلی خوب» و آن طلبه را مرخص فرمود و فرمایشات خود را در ملامت منبنده از اینکه با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی (به تعبیر خود ایشان) به خدمت بر طاغوت و اعانت ظَلَمه درآمدهام، ادامه دادند.
دفاعیه
عرض کردم: حضرت آقا، من برای اینکه در خدمت دولت نباشم و امر مرحوم والدم را اطاعت کنم، حرفه سردفتری را انتخاب کردم که شغلی آزاد است و سوابق تدریسی بنده هم در دانشگاهها براساس پروندهای که این ادّعانامه بر مبنای آن صادر شده است، معلوم است و خودم خودم را میشناسم و خدا میداند که در انجام وظایف شغلی و اداری همواره پایبند اصول شرعی و اخلاقی و قانونی بودهام و بحمدالله هیچگاه مال کسی را نخوردهام و عرض کسی را نبردهام و در همه این موارد و دعاوی که در ادّعانامه مذکور است، ذکری از اینکه این بنده خدای نکرده خیانتی و ستمی و ابطال حقّی کرده باشم، نیست و حدّاکثر جرم ادعایی علیه منبنده این است که به علت قصور در پیوستن به صفوف انقلاب، خود را از آن افتخار محروم کردهام و همه مفاد ادّعانامه در حقیقت از مقوله «ظلم به نفس» است و الان از همین جا بنا به دستور کریمه شریفة «و الذین اذا ظلموا انفُسَهُم جاءوک فاستغفروا الله و استَغفَر لهم الرسول لوَجدوالله توّاباً رحیما»، به پیشگاه اقدس حضرت ختمی مرتبت (صلیالله علیه وآله و سلّم) با نهایت عجز و نیاز عرض میکنم: یا رسولالله، جئتُک ظالماً لنفسی و تائباً من ذنوبی و استغفرالله ربّی و أتوُبِ الیه، فأستغفرالله التّواب الرّحیم یا رسولالله لی، یا رحمهً للعالمین و یا شفیعالمذنبین ادرکنی ادرکنی. و به علاوه به آیه شریفه: «قل یا عبادی الذّین أسرفوا علی انفسهم لا تقنطُوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انّه هو الغفور الرحیم» تمسّک و توسّل میجویم و عرض دیگری نه دارم و نه میخواهم که بیان کنم.
خواننده عزیز، خدا میداند خدا میداند و کاش از کسانی که آن روز در آن جلسه حاضر بودند، باقی باشند افرادی که شهادت دهد. آری، خدا میداند جناب آقای محمدیگیلانی که اشکهایش ریزان شده بود، چند بار به من احسنت و احسنت فرمود و یاد خیری از مرحوم والدم رحمهالله کرد.
در این حال باز همان درِ پشت سر آقای محمدی باز شد و همان طلبه کذائی دوباره آمد و سر به گوش جناب آقای محمدی گذاشت و نمیدانم چه گفت که جناب آقای محمدی برآشفت و گفت: «لا اله الا الله! آقای منتظری نمیگذارد ما کارمان را بکنیم» و نگاه معنیداری به منبنده کرد.
و بنده شرمنده خیال میکنم و خدا داناست که شاید که مرحوم آقای منتظری رحمهالله علیه که به خاطر آنکه منبنده در ترم پاییزی دانشکده ادبیات در سال ۱۳۵۸ در مقام ردّ بعض فرمایشاتی که معظم له درباره «فَدَک» فرموده بودند و آن آقای اصفهانی که وزیر کشاورزی آن زمان بود، آنها را واگویه میکرد، بخش «فدک» را از کتاب مستطاب «شافی» حضرت علمالهدی (رضوانالله علیه) متن درسیام در دوره دکتری قرار داده بودم و شاید ضمن سخنهایم، تعریضی به مرحوم منتظری زده بودم و شیر پاک خوردهای که در کلاس بود، عیناً حرفهای مرا ضبط کرده بود و یک روز آقای بازپرس اوین آن نوار را گذاشت و گفت: «ببین که چه فضولیهایی نسبت به فقیه عالیقدر کردهای…» چند تا اظهار مرحمت(!!) شاید آن روز از جناب آقای محمدیگیلانی خواسته بود که تشدید مجازاتی برایم قائل شود، خدا داناست نمیدانم، شاید چنین بود.۱ خدا هر دوی آن بزرگواران را بیامرزاد.
دفاع دوباره
و آن جلسه همچنان ادامه داشت؛ ولی باز برای چندمین مرتبه مرحوم آقای لاجوردی در بیان اتهاماتی که به موجب آن ادّعانامه بر این بنده متوجه کرده بود، شرحی درباره خدمتگزاری این بنده به رژیم طاغوت و اینکه برای جشنهایی که جنبه مذهبی نداشته است و فقط در مقام اخلاصمندی به شاه معدوم بوده که آن جشن را اقامه میکردهام و در دفترخانهام سند برای شاه و همسرش نوشتهام و از این موضوعات داد سخن دادند و مرحوم آقای محمدی از من سؤال فرمود که: «خوب جواب این فرمایشات آقای لاجوردی را چه میدهی؟»
عرض کردم: شکی در اینکه بنده به مناسبات مختلفی که مربوط به دوران گذشته حکومتی بوده است، مجالس ترتیب دادهام و یا اسنادی برای شاه و همسرش نوشتهام، نیست؛ ولی در اینکه آقای لاجوردی میفرمایند «اخلاصمندی» و حضرت عالی آیه شریفه «و لا ترکَنَوا الی الذّین ظلموا» را تلاوت فرمودید، عرض میکنم و به یک حدیث یا فرمایش حضرت ختمی مرتبت استناد میکنم و چون قطعاً حضرت عالی به حدّ کافی بصیرت و احاطه به سیره نبویّه دارید، به اجمال نظر شریف را متوجه داستان جناب «عَکّاشه بن مِحصَن» رضیالله عنه و فرمایش رسولالله (صلیالله علیه وسلّم) میسازم که به عکّاشه فرمودند: «هَل شَقَقْتَ قلبَه»… الخ و بس و این فقیر جدّاً «رکُون» و «مُوادّه»ای بدان صورت که آقای لاجوردی میفرمایند، نداشتهام. والله تعالی اَعلم و دیگر عرضی ندارم و خیال میکنم اگر استدعا کنم که حضرت عالی و آقای لاجوردی بنده را جزو و مانند «مُسلِمه بَعد الفتح» تلقی فرمایید، استدعای بیجایی نکرده باشم. دیگر خود دانید و خدای تبارک و تعالی.
آقای لاجوردی حالا از بنده شرمنده مؤاخذه میکند که چرا جشن تولد شاه را گرفتهام، درحالی که در همان سال ساواک حقیر را احضار کرد که: چرا نام شاه را در دعوتنامه، بعد از نام نامی و اسم گرامی اعلیحضرت اقدس علی بن موسیالرّضا ذکر کردهام؛ زیرا در سال ۱۳۵۵ یا ۱۳۵۶ نمیدانم چهارم آبان مصادف با یازدهم ذیقعده روز ولادت باسعادت حضرت رضا صلواتالله علیه بود و اینکه چرا در صحبتم از قول شاه، شعر حافظ را خواندهام که شاه خطاب به حضرت رضا عرض میکند:
شاها، اگر به عرش رسانم سریر فضل
مسکین آن جنابم و محتاج این دَرَم
و بقیه قضایایی که آن روز در محل ساواک که در خیابان بوذرجمهری در آن کوچه روبروی کوچه مرحوم شیخ فضلالله نوری بود، بر من گذشته بود گفتم. به هرحال این بنده عرض دیگری ندارم و به خدای تعالی توکل میکنم و مثل همیشه عرض میکنم:
علیالله فی کلّ الأمور توکّلی
و بالخَمس اصحاب الکساء توسّلی
آقای محمدی رحمهالله چند لحظهای ساکت ماند و سپس فرمود: «دستور میدهم کاغذ و قلم در اختیار شما بگذارند که دفاعیه خود را مشروحاً بنویسید تا بعداً رأی صادر شود و فعلاً جلسه را ختم میکنم» و به آقای لاجوردی خطاب فرمودند که: «اگر لازم است، برای مهدوی ترتیب ملاقات با خانوادهاش را بدهید» و خودشان دوباره به من فرمودند: «اگر احتیاج مالی دارید، من الان از خودم به شما قرض میدهم که بعداً به من بپردازید.»
عرض کردم: «سپاسگزارم و نیازی به پول ندارم و در حال حاضر از آقای حاج اصغرآقا کاشانی میداندار که همبند این بنده در زندان است، چهارهزار تومان نقد در نزد من است که وقتی که ایشان مرخص شدند، آن وجه را به بنده دادند که از آن به همبندانی که نیازمند کمک هستند، هر قدر لازم بدانم پرداخت کنم.»
ایشان با اشاره به نامهای که قبلاً در اولین ارتباطم با ایشان به حضورشان ارسال کرده بودم، فرمودند: «معلوم میشود اینجا هم مؤتمنید و امانتداری میکنید.»۲ به جناب ایشان عرض کردم: «بنده یک مطلب مختصر دیگری که ارتباط با این بنده ندارد، باید به عرض عالی برسانم که اگر اجازه بفرمایید، عرض کنم.» فرمود: «چه مطلبی است؟»
عرض کردم: بسمالله الرحمن الرحیم «و قال للّذی ظنّ انّه ناجٍ منهما أذکرنی عند ربّکِ» (یوسف،۴۲) این آقای ایرج کریمی اصفهانی که روزی مورد عنایت حضرت عالی بوده است و اینک مطرود حضرتتان است و در همین بند ۳۶۵ رئیس داخلی بود، اینک وامانده است، از این بنده درخواست کرد که مراتب ندامت و شرمساریاش را به حضور عالی عرض کنم که استدعای عطف توجهی دارد.» خداش رحمت کند، فرمود: «باشد، فکری باید کرد.» و با اظهار محبتی به منبنده، مرا مرخص فرمود و موکلان مرا به بند ۳۶۵ برگردانیدند.
چند روزی گذشت و یک روز رئیس بند، آقای حاج آقارضا که از مردان خوب و بسیار نجیب و متدین بود و خدا کند به سلامت و سعادت و عافیت باقی باشد،۳ به داخل اتاق بند آمد و مژده آزادی مرا داد.
حسن ختام
این بود شرح محاکمه این حقیر در اوین. و خدای رحمت واسعه خود را انشاءالله بر مرحوم آیتالله محمدیگیلانی غفرالله تعالی شامل فرماید که اینک این بنده در مقام بیان امتنان و سپاس خودم از آن مرحوم، آن را خدمت خوانندگان عرض کردم و در خاتمه به عنوان حسن ختام، از حضور خوانندگان محترم اجازه میخواهم که یک مطلبی را به عرض انورشان برسانم:
شاعر بزرگ و والامقام زمان ما و بزرگترین شاعر افغانستان در سه قرن اخیر علیالاطلاق، یعنی مرحوم مبرور جنّتمکان خلیلالله خان خلیلی(ره) در آخر قصیدهای که در بیان نارواییها و مظالمی که برادران افغانی ما که در دو دهه گذشته به آن مبتلا بودهاند، قصیده شیوایی دارد که حُسن مقطع بسیار بسیار شیوا و دلانگیزی دارد که در نهایت بلاغت و شیرینکاری شاعرانه است که:
ترسم نهند شعر مرا نام: «شعرِ خون»
یاران خُردهگیر من، آن نکتهیابها
اینک برای خاطر مهرآفرینشان
یک بیت سَر کنم همه قند و گُلابها:
ای عارض تو طعنهزنِ ماهتابها
وی زلفِ سرکش تو همه مُشکِ نابها
حالا ای خوانندگان عزیز، من بنده طبع شعری ندارم که حُسن ختامی با آن به عرایض خود دهم؛ ولی آن را به آیات شریفه کلامالله مجید مزیّن میسازم که «خیرالکلام، کلام الله عزّوجل» و تلاوت میکنم که: «ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الذین سَبَقونا بالایمان و لا تجعَل فی قلوبنا غِلّا للذین آمنوا ربّنا انّک رؤوف رحیم ان تعذّبهُم فأنّهم عبادک و إن تغفر لهم فإنّک انت العزیز الحکیم».
به پایان رسید شرحی را که بنا به درخواست فاضل ارجمند گرامی، جناب آقای جعفر پژوم (دامت عزّت و سعادته) مکلّف به نگارش آن و بیان سپاسم از مرحوم آیتالله گیلانی(ره) بودم.
و آخر دعوانا ان الحمدلله ربّالعالمین
و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
فقر فانی، احمد مهدوی دامغانی
۲۵ رجب ۱۴۳۶، سالروز شهادت حضرت بابالحوائج موسی بن جعفر علیهماالسلام
پینوشتها:
۱٫ آنچه این «سوءظن» یا حدس منبنده را تأیید میکند، این است که وقتی که برای صدور نامه ممنوعیت از خروج از ایران به آقای سیدعلیاصغر ناظمزاده مراجعه کردم که متصدی آن اقدام بودند (به شرحی که در مقاله مربوط به مرحوم آیتالله مهدویکنی رحمهالله علیه نوشتهام)، آقای ناظمزاده باز مسأله حرفهای مرا در کلاس درس راجع به فدک و اینکه به مرحوم آقای منتظری «اهانت» کردهام(!!)، به رخ منبنده کشید و فرمایشاتی که مجبور شدم به ایشان بگویم: «ای سیّد محترم ذریّه زهرای اطهر، از اینکه من بنده از حق مسلّم جدّه بزرگوارت دفاع کردهام، مرا سرزنش میکنی؟!» و آقای ناظمزاده سکوت کرد.
۲٫ روزی که از زندان خلاص میشدم، آن وجه را به یکی از دوستان زندانی تحویل دادم که به نحو مقتضی آن را مصرف کند.
۳٫ مرحوم دکتر احسان نراقی شرح لازم و مختصری را در نجابت و دیانت این آقای حاجآقا رضا نوشته است و خود حقیر نیز در یکی از رسالههایم این معنی را نوشتهام».
انتهای پیام
درباری بود