در سرزمین شعر و پسته
«یاشار تاج محمدی»، عضو تحریریه ی انصاف نیوز در یادداشتی نوشت:
همیشه برای ایرانیها جالب بوده که نگاه اجنبی به آنها از چه منظریست؟ یا اینکه نسبت به اجنبیها چه مزیت نسبیای دارند؟ و کدام ویژگیهای زندگی ایرانی برای خارجیها برجستهتر از الباقی ویژگیهاست؟
من در مواجهه با مطالبی از این دست دو رویکرد را دیدهام، یکی از نوع نگاه مادام دیولافوای فرانسوی که در عهد قجر مدتی در ایران بوده و سفرنامهای برای خودش نوشته و از دزدی و دغلکاری و وحشیگری و هرجومرج در ایران گفته و نمونههای متاخرتر و از قضا رادیکالترش که ایرانیها را پیکارجویانی کینهای تصویر میکند و نگاه دیگری که گویی جهانگرد اجنبی فقط گل و گلاب و مقرنسکاری و زرشک و زعفران را دیده و در خاطراتش ثبت کرده است.
اخیرا یادداشتی از یک جهانگرد آمریکایی ترجمه میکردم که حدود دو هفته در ایران سفر کرده و خلاصه ای از خاطراتش را در قالب یادداشتی منتشر کرده بود. تیتر مطلبش این بود: شعر و پسته!
در سرتاسر این یادداشت، توریست آمریکایی برای بیان حس و حالش در ایران، از کلماتی استفاده کرده بود که انگار جز ایران هیچ جای دیگری را معرفی نمیکرد و انگار ایران بدون اینها در هیچ کجای جهان شناخته شده نیست. باغبانی که باغ پسته دارد، پیرمردی که فارغ از قیلوقال دنیا زیر سایهٔ درختی نشسته و سعدی زمزمه میکند، الاغی که در خورجینش انار دارد، جوانی که بر قالی ایرانی نشسته و چای زعفران میخورد و قسعلیهذا…
در نگاه ما به غرب نیز چنین خلطوخبطهایی رخ داده است. شاید ما هم سوئیس را سرزمین شکلات و ساعت میبینیم یا نگاه سطحیای که کلیت غرب را غرق در فسق و فساد و سکس و خشونت میبیند، یکی از اولینهایش محمد رضا بیگ سفیر صفویان در دربار لویی چهاردهم در فرانسه بود که مبهوت ظواهر زندگی غربی شد، بندهٔ خدا چنان مبهوت شده بود که یک دختر ۱۷ هفده سالهٔ فرانسوی را آبستن کرد و از ترس متواری شد و هدایای پادشاه را تا قران آخرش حیف و میل کرد و انقدر خودش را به در و دیوار زد که آخر کار تاب نیاورد و خودش را کشت. نمونههای اینچنینی کم نیستند اما اگر کسی سرش به کار خودش باشد مثل محمد رضا بیگ و آن رایزن فرهنگی ما در برزیل زیرآبی نرود، چیزهای دیگری در نظرش برجسته میشود، که خلاصهاش میشود همان چیزی که میرزاملکمخان شستهورُفته و به قول خودش در یککلمه گفته بود: قانون.
چیزی هست که تمام دور و بر ما و آنها را فراگرفته، مثل ماهی که در تنگش از آب دور و برش بیخبر است. آنها در بودن قانون شناورند و ما در نبودش غوطهوریم. انگار از زمانی که میرزاملکمخان فرق میان ما و غربیها را در همین بودن و نبودن قانون دانسته بود تا به حال هیچ چیز تغییری نکرده است الا قیمت زعفران و پسته و خاویار. هنوز در مملکت ما برخی روزنامهها توقیف شده چاپ میشوند و هنوز آدمها توقیف نشده حبس میکشند.
خوبی امثال یالثارات همین است که وضعیت قانون مملکتمان را به یادمان میآورد، مثل داعش که بیارزش بودن جان انسان را دوباره به یادش آورده.
انتهای پیام
قانون و قانون گریزی درد بزرگ و همیشگی ما
من اخیرا دو جلد کتاب ما چگونه ما شدیم و غرب چگونه غرب شد
از دکتر صادق زیبا کلام را مطالعه کردم .
توصیه من به دوستان که حتما این دو جلد کتاب رو بخوانند