استعفای وزیر و «استبداد بایدها»
محمدرضا بیاتی، فیلمنامهنویس و فیلمساز در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «استعفای وزیر و استبداد بایدها» نوشت:
وزیر کار استعفاء داد، هرچند همگان آن را برکناری تلقی کردند. دلیل آن روشن است. ناکارآمدی محض در مهار بحرانهای اقتصادی. عبدالمالکی، وزیر سابق محترم، پیش از رسیدن به مقام وزرات چنان راهکار ارائه میداد که برخی را به تردید انداخته بود که شاید با نابغهای طرف هستند که باید کشف شود و تحولی ایجاد کند. در شرایط مشابه، با ظهور یک نابغه، معیارهای علمیِ گذشته باید منسوخ تلقی شوند حتی اگر وعدههای عجیب و تحلیلهای غریب با مقدمات علم و بدیهیاتِ عقل سلیم همخوانی نداشته باشند. البته یشبینیِ این ناکارآمدی و بیکفایتی و آمدنِ چنین روزی برای کارشناسان روشنتر از آفتاب بود و بارها – انگشت به دهان ِ حیرت – هشدار داده بودند اما کو گوشِ شنوا! نیازی به گفتن نیست که این یادداشت دربارهی ایشان یا یک شخص خاص نیست، دربارهی یک پدیده است و این سؤال ساده و سهمگین را میپرسد که چرا کسانی از این دست بر صدر مینشینند و قدر میبینند در حالی که نه تنها به سرنوشت هشتاد میلیون نفر که حتی به نظام سیاسی هم لطمات جبرانناپذیر میزنند. درست است که تحلیلگران و صاحبنظران ظهور این پدیده را در دو دههی اخیر به پوپولیسم سیاسی نسبت دادهاند که با قدرتطلبی و نادانی و فرومایگی اخلاقی عجین شده است، با این وجود، از شما چه پنهان، باید اعتراف کرد در برخی از نظریهپردازان و هواداران این پدیده گاهی صداقتی دیده میشود که نمیتوان آن را نادیده گرفت؛ یعنی با دیدن و شنیدنِ آنها این احساس بهوجود میآید که واقعاً به ناممکنی که میگویند با ایمان و یقین باور دارند. بنابراین نگارنده میکوشد از زاویهی دید روانشناسی، فارغ از ارزشداوری، به این موضوع بپردازد و آن را قابل فهم کند.
کارن هورنای، یکی از نامدارترین روانشناسان معاصر، در نظریهی شخصیت و تحلیل نگرش و رفتار انسان به مفهوم خودِ آرمانی یا دقیقتر بگویم خودانگارهی آرمانی Idealized Self-Image اشاره میکند. او معتقد است که تمام انسانها در فرایند رشد و شکلگیری شخصیت، تصویری آرمانی از خود میسازند و سعی میکنند به آن برسند و به تحققاش برسانند. اما روش رسیدن به آن خودآرمانی در شخصیتهای روانرنجور با شخصیتهای عادی یا روانهنجار، متفاوت است و منتهی به چیزی میشود که او استبداد بایدها tyranny of the shoulds مینامد. افراد عادی یا روانهنجار، خودِ آرمانی را بر پایهی واقعیت شکل میدهند که ارزیابی واقعبینانهای است از تواناییهای بالفعل و بالقوه، ضعفها و قوتها، اهداف و روابط با دیگران؛ در مقابل، افراد یا نگرشهای روانرنجور، تصویر یا انگارهای از خودِ آرمانی دارند که بر اساس ارزیابی واقعبینانه از خود نیست. بلکه بر یک آرمان دستنیافتنی از کمال مطلق، استوار است که نوعی توهم است. روانرنجورها به خود میگویند بایستی کاملترین دانشجو، همسر، کارمند، دوست یا سیاستمدار شوند. روانرنجورها خودِ واقعیشان را انکار میکنند و میکوشند آن چیزی شوند که فکر میکنند باید بشوند. آنچه برای رسیدن و انطباق با خودآرمانی نیاز دارند. الگویی از آن چیزی که باور دارند هست یا میتواند یا باید باشد. اما تلاشهای آنها محکوم به شکست است و هرگز به خودانگارهی غیرواقع بینانهشان نمیرسند. هورنای میگوید این تصویر کاذب از خود و ناهمخوان با واقعیت از نگاه دیگران بسیار آشکار است ولی خود فردِ روانرنجور آن را تصویری صحیح و واقعی احساس میکند. این تصویر ناقص و گمراهکننده از خود، ایستا، نامنعطف و تسلیمناپذیر است. در واقع الگوی آرمانی روانرنجورانه، هدف نیست بلکه یک ایدهی ثابت است. نیروی پیشبَرَندهی رشد نیست بلکه پایبندی خشک، متصلب و نامنعطف به تجویزهای غیرواقعی است. هورنای میگوید نگرش روانرنجورانه از خودآرمانی، حس یا مفهومی توهمی از ارزش در فرد ایجاد میکند و باعث بیگانگیِ او از خود واقعیاش میشود و اجازهی اصلاح نقائص را نمیدهد. خودانگارهی آرمانی روانرنجور یک عمارت بزرگ اما سست است که کوچکترین شکاف و تَرَکی باعث فرو ریختن آن میشود. البته از تعارض بین خودواقعی و آرمانی، گریزی نیست؛ هم روانرنجور هم روانهنجار هردو دچار تعارض خواهند شد اما نگرش روانهنجار، پویا و منعطف است و سعی میکند با ارزیابی دوباره و بازنگری در واقعیت و خودآرمانی، با تغییرات خود را تطبیق بدهد، بنابراین، انعطافاش به خودآگاهی بیشتر او منجر میشود درحالیکه نگرش روان رنجور در برابر تعارض و ناهمخوانی تصویر و واقعی و آرمانی، دست به دفاع دیگری میزند. او تعارضات را به جهان بیرون، فرافکنی میکند. انگار که این تعارض خارج از خود او اتفاق افتاده و منبع تعارض بیرون از اوست. هورنای تأکید میکند این دفاع موقتاً اضطراب ِ ناشی از تعارض را کاهش میدهد اما شکاف بین واقعیت و خودآرمانی روانرنجورانه را کم نمیکند. برخلاف ظاهر از خودراضی آنها، تعارضات حلنشده سرانجام آنها را به نفرت از خود میکشاند اما این نفرت نیز به منابع بیرونی و دیگر افراد و نگرشها، فرافکنی میشود.
بهنظر میرسد با تعمیم این تبیین روانشناختی از شخصیت فردی به هویتهای اجتماعی میتوان نام پدیدهی خانمانبراندازی که با آن مواجهیم را سیاستورزی روانرنجور نامید. امید که سرنوشت وزیر محترم درس عبرتی باشد برای کسانی که خودانگارههای آرمانیِ غیرواقعبینانه در سر میپرورانند. ما به سیاستورزیِ روانهنجار نیازمندیم پیش از آنکه متروپلهای دیگری فرو بریزد.
انتهای پیام