بین سطور «روز صفر»
لقمان مداین در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز دربارهی فیلم «روز صفر» به کارگردانی سعید ملکان نوشت:
روز صفر اثر مهمی است، از یک سو به جنگ رقابتی میان وزارت و سپاه می پردازد، آنجا که یک مسئول نزدیک به نهاد امنیتی رقیب می خواهد در فرودگاه بندرعباس کنترل اوضاع را به دست بگیرد، حراستی نیست چراکه اگر می بود باید از مقام وزارت تبعیت می کرد پس در طیف مقابل قرار دارد که می تواند مقابل یک دستگاه امنیتی بایستد و سعی کند سر از کار سیاوش در آورد و در اجرای ماموریت او سنگ اندازی کند یا آنجا که هواپیمای ریگی به زمین نشسته اما نیروهای امنیتی رقیب قبل از سیاوش و تیمش جلوی در هواپیما صف کشیدند تا کیس را برای خود کنند که همان جا سیاوش به همکارش می گوید «فکر می کنی وقتی در هواپیما باز بشه اینها میذارن دست ما به سوژه برسه؟» که اشاره به تلاش نهاد امنیتی رقیب در مال خود کردن افتخار دستگیری ریگی است چیزی که در سخنرانی پنجم اسفند سال نود و پنج سردار نجات هم که خبرگزاری ایرنا پوشش داد دیدیم آنگاه که رسما گفت ریگی کاملا در تور نیروهای سپاه بود و نیروهای ما تا آخرین لحظه روی او سوار بودند که در تاریخ هشتم اسفند سال نود و پنج یعنی به فاصله سه روز خبرگزاری تابناک به نقل از یکی از مقامات وزارت اطلاعات آن را به تندی تکذیب کرد و گفتند ریگی صرفا توسط وزارت اطلاعات و با همکاری نیروی هوایی ارتش بازداشت شده است.
در سویی دیگر این فیلم نقش روسیه را در حمایت از ریگی به تصویر می کشد که در مصاحبه چهارم اسفند سال نود و دو خبرگزاری تسنیم با کارشناس پرونده ریگی دیدیم که نقش روسیه را در بازداشت ریگی انکار نکرد و گفت “رد و بدل اطلاعاتی” داشتیم و همین فرد در ششم اسفند سال نود و چهار طی مصاحبه با خبرگزاری میزان که با نام “علی بهمنش” معرفی شد اعلام کرد “بسیاری از کشورهای همسایه وقتی با تقاضای کمک ما در مورد ریگی مواجه شدند یا بهانه آوردند یا نخواستند که کمک کنند و خوشحال بودند که گروهی در مقابل ایران اقدام تروریستی میکنند” و ما در فیلم هم می بینیم که ریگی داخل خودرویی سوار است که پلاک ایالت پنجاب پاکستان بر آن نصب است اما حروف روی پلاک نامتعارف است، رویش نوشته شده “RIA” که با یک جستجوی ساده در گوگل به سایتی می رسیم که در ظاهر خبرگزاری پوشش دهنده سیاست خارجی روسیه است و مستقر در مسکو و در باطن زیر نظر پوتین اداره می شود و خیلی ساده رد پای آژانس اطلاعات روسیه را پیدا می کنیم، و نکته جالب آنجاست که تمام تسلیحات او روسی است در فیلم اگر می نشیند تا در مقام رهبر گروهش سخنرانی کند دو طرفش اسلحه کلاشینکف روسی تکیه دادند، و از همه مهمتر وقتی قصد دارد به دیدن امریکایی ها برود دیگر سوار ماشین لندکروزش با پلاکی که اشاره به روسیه دارد نیست یعنی ریگی تصمیم گرفته روسیه را کنار زده و سراغ امریکایی ها برود.
در این میان به نقل از مدیسا مهراب پور، منتقد سینمایی پلتفرم نماوا که در تاریخ پانزده بهمن نود و هشت در آن وبسایت نوشت که دستیار فیلمبردار روز صفر پس از ضبط فیلم همراه با بخشی از فایل های راش، به آلمان در خواست اقامت کرد، تا نشان دهد حتی فیلم سازی درباره ریگی و ربودن فایل های راش آن می تواند کیس پناهندگی باشد و هنوز که هنوز است حرف زدن از ریگی در جهان خطرناک است.
سی ثانیه ابتدایی فیلم عالی است، کودکانی را می بینیم که با تحمل گرمای سوزان آفتاب، زیر درختی خشک شده در فضایی آخرالزمانی نشستند، درخت بی ریشه ای را به ما نشان می دهد که متضاد شجره طیبه است، اشاره مستقیم اش به تفکر تندروی وهابیت می رود و بیانگر این است حواریون آن از خنکای سایه رحمت محروم اند.
کودکان مشغول باز کردن مانیتورهای کامپیوتر هستند که دو مفهوم دارد اول اینکه رسانه زمانی به دست اعضا می رسد که صحبت از آگاهی نباشد و قرار است محتویاتش را با چاشنی بمب جایگزین کنند و دوم سیاست حاکمان را نشانه می گیرد، در یک سوی دنیا رسانه را برای سرگرمی کودکان سرزمینشان می سازند و در سوی دیگر همان رسانه را زمانی به دست کودکان سرزمینشان می رسانند که تمرینی باشد برای بمب گذاری.
و در سکانس بعدتر دسته دیگری از کودکان را در میان انبوهی از کتاب می بینیم که مشغول بریدن وسط آن کتاب ها هستند تا در دلشان چاشنی بمب کار گذارند، که به زیبایی تصویرگر برداشت آنها از کتاب خدا است، تمام قرآن را کنار گذاشته و تفکر تروریستی خود را جایگذاری کردند و با پوسته قرآن خوراک پیروانشان را فراهم می کنند، روی تفکرات افراطیشان نام خدا می گذارند تا عوام را با خود به مسلخ کشند، در میان انبوهی از کتاب قرار دارند اما هیچ کدام از کتاب ها مغز ندارد، با تیغ به نبرد جنگل واژگان رفتند تا درختی در آن میان سبز نشود.
میزانسن بسیار خوب در نظر گرفته شده، وقتی وارد پاکستان می شویم دقیقا همان تصویر استاندارد جهانی و تقریبا واقعی را به ما می دهد، پاکستان کثیف، خشک و بی آب و علف، فاقد تکنولوژی، بدون امکانات، گرم و پر گرد و غبار است و آلمانی که تمیز و مدرن و بارانی ترسیم شده، هر فضایی مناسب با شخصیت هر کاراکتر طراحی شده است.
تدوین فیلم خوب است و اگر نقصی هم دیده می شود گفته شده بخاطر سرقت فایل های راش آن بوده که دستیار فیلمبردار با آنها به یک کشور غربی پناهنده شده است. اما اصلاح رنگ و نور اصلا خوب نیست، سعی زیادی شده رنگ های بکار رفته در پاکستان جیغ و از حد گذرانده باشد، و به زور رنگ سبز در تصویر گنجانده بشود، رنگ سبز هایی نامتعارف، که به فیلم ضربه بصری بدی وارد کرده است. هنر کارگردان را در دکوپاژ می بینیم، خوش سلیقه و با دقت، با تسلط کافی تک تک سکانس ها را برداشت کرده است.
پالت های رنگی در طراحی صحنه به خوبی در نظر گرفته شده. برای مثال در رنگ پردازی ها وقتی وارد کشور آلمان می شویم، رنگ های سیاه، سبز، آبی، کرم و سفید را می بینیم، پالت هایی که طبق فرمول های هالیوودی به رنگی ثابت در جهان فیلم بدل گشته و کشورهای اصلی اروپا به همراه انگلستان و امریکا از آن بهره می برند، رنگ آبی نمایانگر آرامش، ثبات، سکوت، و صلح می باشد، و بیانگر خشنودی و رضایت است که وقتی با رنگ سبز ادغام می گردد معنای پایداری و مقاومت را نیز به مفاهیم خود افزون می کند، رنگ سیاه و سفید مانده در تصویر، بیانگر وجود دو تیپ تفکر مقابل هم است. و در کل به مخاطب این حس را می دهد که در آن کشورها آرامش، ثبات، امنیت و صلح در جریان است و مردم آن مناطق در خشنودی و رضایت به سر می برند، و بالاتر از آن مردمانشان اهل مقاومت و پایداری هستند.
حالا زمانی که وارد پاکستان می شویم، با رنگ های سیاه، قهوه ای، و زرد مواجه می شویم. رنگ قهوه ای آن که ترکیبی از زرد و قرمز سیر است به معنای دلمردگی و تسلیم به سیاهی در حواس جسمانی افراد است، بی خانمانی، آوارگی و محرومیت، نداشتن جایی برای استراحت و آرامش، عدم امید به امنیت و راحتی جسمانی همه تداعی گر رنگ قهوه ای حاکم بر تصویر است. در رنگ زرد آن که با تاریکی در آمیخته سخن از پریشانی از جنس سوظن به دیگران و آشفتگی توام با یاس و ناامیدی دارد یعنی جایی که آرزوها محقق نمی شود و همین کافی است تا بیان کند با چه سرزمینی مواجه هستیم.
اما در ایران تصویر را خاکستری و زرد می بینیم، که معنای آن آمادگی برای تعهد و مسئولیت پذیری است اما مرزهای محکم و نفوذناپذیر خاکستری مانع از پیدا شدن راه حل می شود، مثل آن لحظه ای که در یک قدمی بازداشت ریگی فرد وابسته به یکی از نهادهای امنیتی رقیب که به ظاهر دارای وجهه ای انقلابی بود با جهل خود مانع از تحقق پیروزی می شد، همانجایی که سیاوش گردن او را می گیرد و بر سرش فریاد می زند «شما هم اگر عاشق ایران بودید وضعیت مملکت این نبود». رنگ سفید و آبی بکار رفته در سکانس های دیگر ایران خبر از امیدواری، زندگی و نشاط دارد، خصلت های عشق، احترام، پاکی، محبت، دوستی، صلح و آرامش را به تصویر می کشد.
روانشناسی فیلم از تجربه کامروایی فروید بهره می برد و بیننده را در این فراز و فرود رویایی با خود همراه می کند تا لحظات هیجان انگیز و حیرت آورشخصیت ها را تجربه کند و با آنها به شکل نیابتی زندگی کند.
به علت محدودیت در متن، صرفا به شخصیت پردازی قهرمان می پردازیم، سیاوش در مدل رشد ایگو مبتنی بر نظریه فروید از الگوی انزوا بهره می گیرد، می بینیم که سیاوش چه در زندگی شخصی و چه در کار کاملا منزوی است و نمی خواهد کسی از اطلاعات شخصی او باخبر باشد و خودش نیز نسبت به ارائه آن امتناع می ورزد. شخصیت سیاوش دچار بحران هویت است که مطابق با مدل اریکسون در مسیر رشد هویت شخصیت دچار بحران های متعدد می شود ابتدایی ترین آن حس کمال است. آنگاه که مرگ از پیشامدی انتزاعی در آینده ای دور به امری قریب الوقوع و گریز ناپذیر تبدیل می شود، او داستان زندگی اش را آنقدر با معنا و ارزشمند قلمداد می کند که به حس کمال می رسد، و با آزادی اراده آنچه بر او گذشته را می پذیرد از مرگ همسر و فرزندانش مسیری الهام بخش در پیش می گیرد تا امنیت را برای مردمانش به ارمغان آورد.
در قدم بعدی قهرمان یاغی فیلم با بروز خود مختاری به جنگ تمام عیار قدرت های مسلط می رود و علیه نیروهای خودکامه پیرامون خود شورش می کند و چون این حجم از خود مختاری برای مردم عادی امکان پذیر نیست تماشاگر با حس همذات پنداری در برابر قدرت مسلط می ایستد و از تماشا حظ می برد. پرسونای او یک دلال اطلاعاتی است، و در نمودار کهن الگوهای یونگ نماد “قهرمان” را به تصویر می کشد، او در ذات خود دارای پیرمردی دانا، سایه و الهه است، که با استفاده از الگوهای اغواگری و دغل بازی ماموریت هایش را به اتمام می رساند.
عطف اول فیلم زمانی است که سیاوش در برلین داخل یک دیسکو با مستندساز ایرانی الاصل که نامزدش عضو سازمان امنیت ملی امریکاست صحبت می کند تا او را قانع کرده و اطلاعات قرار امریکایی ها با ریگی را به دست آورد.
اوج فیلم زمانی است که سیاوش به رابط اطلاعاتی خود در آلمان رکب زده و نیروی خود را در قالب مامور موساد به منزل وی می فرستد، و آن زن از ترس مرگ، تمام حقایقی که پنهان کرده بود را لو می دهد و سیاوش متوجه می شود قرار در افغانستان و پاکستان نیست بلکه در دبی نشست برگزار می شود و بدین گونه حقایق بر ملا می گردد.
عطف دوم فیلم زمانی است که ریگی وارد دبی می شود اما از فرودگاه بیرون نمی آید، سیاوش با تعقیب او در فرودگاه متوجه می شود قرار در دبی هم نیست و بناست تبادل در بیشکک انجام شود که پرواز آن از آسمان ایران عبور می کند و اینگونه پیرنگ به ثبات می رسد.
عنصر ارتباطی فیلم کمربند انتحاری است، همانی که ریگی رویش حساب کرده تا ایران را به خاک خون بکشد، همانی که میان انتحاری ها ترس انداخته تا از زیر بار آن فرار کنند و همانی که نیروهای ایرانی را به تکاپو انداخته تا به هر قیمتی آن عملیات ها را خنثیسازی کنند.
پیرنگ اصلی فیلم به ماجرای دستگیری عبدالمالک ریگی می پردازد، افسر پرونده او در وزارت اطلاعات توانسته سرنخی از دیدار وی با امریکایی ها به دست آورد، اخباری که اگر درست از آب در بیاید ریگی را در چنگال ایران گرفتار می کند. پیرنگ فرعی فیلم به شناسایی عامل انتحاری می پردازد که در نهایت ردیابی شده و عملیات خنثی می شود. خرده پیرنگ های فیلم مناسب است، چه آنجایی که به رقابت میان وزارت و سپاه می پردازد، چه در جایی دگر که به زندگی شخصی سیاوش می رسد.
دیالوگ های فیلم زیاد است، مخاطب در ابتدای فیلم به قدری بمباران اطلاعاتی می شود که قدرت تشخیص را از دست می دهد، متن سخنرانی کاراکتر ریگی به عنوان رهبر گروهش در آن جمع بسیار ضعیف است، حداقل باید یکی از سخنرانی های واقعی او، بن لادن یا بغدادی را پیدا می کردند تا بتوانند ایده بگیرند، الگوی کشمکش در دیالوگ ها اصلا به کار گرفته نشده برای نمونه به صحبت های زنی که در آلمان نقش دلال اطلاعات را بازی می کند رجوع کنید وقتی متوجه می شود سیاوش مامور اطلاعاتی است به شکل بسیار اشتباهی اسم واقعی و یک خاطره واقعی از او می خواهد که اینها نباید اینطور مستقیم و گل درشت مطرح می شد و از ضعف های متن است.
و نکته قابل توجه آنجایی است که در نریشنی کوتاه سیاوش می گوید «برای اینکه دردسر پاکستان تکرار نشه تو عملیات از بچه های افغانستان استفاده می کنم» و در سکانس های بعدی به این سخن جامه عمل می پوشاند که خود مهر تاییدی است تا بگوید دستگاه امنیتی ایران در عملیات های برون مرزی دیگر از نیروهای ایرانی استفاده نمی کند و صرفا مدیریت آن را در دست دارد تا با کمترین هزینه بیشترین دستاورد را حاصل کند و خط بطلانی می کشد بر ادعای کشورهای غربی که با بازداشت شهروندان و کارمندان ایرانی تلاش می کنند آنها را مامور دستگاه امنیتی جا بزنند.
فیلم دارای تعلیق های خوبی است، آنجا که مخاطب فکر می کند فرمانده پاکستانی قصد دارد علیه ایران و ریگی کار کند و به پولش برسد اما بعدا معلوم می شود با ایران همکاری می کرده است. یا زمانی که گمان می کنیم زن دلال اطلاعات در برلین مغلوب شده و همه چیز را بیان کرده اما بعدا متوجه می شویم دروغ می گفته است و در نهایت آنجا که تماشاگر حدس می زد فردی که با کت چرمی از ابتدای فیلم روی سیاوش و دیگر عوامل سوار بوده و عکاسی می کرده به همراه آن که با اسلحه سر وقت زن دلال اطلاعات می رود اسرائیلی هستند اما بعدا مشخص می شود که از مامورین ایران می باشند. از مهم ترین نکته قوت فیلمنامه این است که قهرمان به دست نویسنده معادلاتش حل نمی شود و برای رسیدن به پاسخ تلاش می کند.
بعد از عملیاتی که در افغانستان روی می دهد ریگی به تلفن ماهواره ای سیاوش زنگ می زند و تهدید می کند که وقتی بتواند او را بازداشت کند سر از تن وی جدا خواهد کرد و در سکانس های انتهایی فیلم وقتی سیاوش با ریگی تنها می شوند، او بدون تماشای شکارش کنار ریگی می نشیند و سرش را به عقب صندلی تکیه می دهد و گردن و گلوی خود را بدون هیچ محافظتی آزاد می گذارد و چشمانش را می بندد، اما ریگی دیگر توان عملی کردن تهدیدش را ندارد و با سکوتی ابلهانه به او نگاه می کند.
قهرمان فیلم سیاوش است که نقش آن را امیر جدیدی به زیبایی بازی می کند، اوست که در تلاش است امنیت مرزهای ایران را حفظ کند، اوست که سعی می کند آب در دل مردم تکان نخورد، سیاوش سربازی است که همه چیزش را وقف میهناش کرده و چشم انتظار است تا روزی در این مسیر به فیض شهادت برسد.
او کسی است که فرق تروریست را از کودک فریب خورده تشخیص می دهد و ماموری است که یک تنه پروژه سرویس های غربی را به چالش کشیده و صحنه بازی را به نفع ایران بهم می زند، سیاوش فردی است که تمام قد در مقابل ضد قهرمان ایستاده تا او به اهداف شوماش نرسد.
در شخصیت او بزرگی روح، غرور، عشق و شجاعت موج می زند، تفاوتی آشکار با همکارانش حداقل در همین فیلم دارد، نگاه او به زندگی و عشق متفاوت است، او از مصلحت و بدهبستانهای مبتذل فاصله گرفته و در فرودگاه بندرعباس می بینیم که فریاد می زند «قضیه همیشه برای او حیثیتی بوده است».
ضد قهرمان این فیلم عبدالمالک ریگی است که نقش آن را ساعد سهیلی بازی می کند، نمونه بارزی است از یک فرد جنایتکار که تحت تعالیم مفاهیم گمراه کننده وهابیت قرار گرفته و با چاقوی جهل مقدس سر انسان های بی گناه را می برد. از هیچ تلاشی برای مقابله با قهرمان مضایقه نمی کند، ناامنی اولویت اول اوست، اما جنگ او ایدئولوژیک نیست، در تلاش است تا بتواند سازمانی هم پای طالبان ساخته و بن لادن ایرانی باشد. اوست که معیار فروپاشی باورها و از هم گسیختگی نظم اجتماعی است، و در زمره شخصیت های روان رنجور قرار می گیرد. هرچند شخصیت پردازی او ناقص بوده و به عنوان “بدمن” نمایان نمی شود که باز نقص متن است. با این حال ساعد سهیلی توانست به خوبی با همان روحیه آرام و میمیک مهربان و بازی زیرپوستی جلوه ای از بیماری روانی ریگی را به تصویر بکشد.
کاشت، داشت و برداشت های فیلمنامه ای رعایت شده و تقریبا برای هر کاراکتر اصلی حداقل سه مرتبه نقش نوشته شده که حکایت از رعایت اصول دارد، برای مثال یک بار در ابتدای فیلم سیاوش از زندگی شخصی اش می گوید، یک بار در هواپیما با دوستش بحث آن می شود و در نهایت موقع خنثی کردن کمربند انتحاری و حین صحبت با آن کودک فریب خورده خودش حقیقت را بیان می کند. ضمنا نام اصلی سیاوش در فیلم رضا می باشد که چون خوب معرفی نمی شود از همان نام مستعار وی در اینجا استفاده شد.
انتهای پیام