مردم، خداوندگار میز مذاکره
مهدی رزاقی طالقانی، پژوهشگر مسائل اجتماعی در یادداشتی با عنوان «مردم، خداوندگار میز مذاکره» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
نواب نظامالملک، معروف به آصفجاه ( ۱۱۶۱-۱۰۸۲ه.) یکی از متنفذان دربار اورنگزیب گورکانی بود. جناب آصف جاه در یکی از بحرانیترین موقعیتهای تاریخ هند، وقتی که نادرشاه پس از فتح کابل به لاهور و سپس دهلی رسید، توسط محمدشاه یا همان اورنگزیب عالمگیر، رهبری جنگ را به عهده گرفت.
آصف جاه که متوجه قدرت شاهنشاه ایران شده بود و فکورانه جنگ را اقدامی اشتباه میدانست، بلافاصله به عنوان میانجی برای صلح نزد نادرشاه رفت و با او به توافقی رسید که مطابق آن، ایرانیها پس از گرفتن دو کرور روپیه هندی، از خیر و شَرِ دهلی بگذرند و این شهر را ترک کنند.
نادر به مثابه تمام جهانگشایان تاریخ اما به توافق خود پایبند نماند و سربازانش را به شهر وارد کرد و جنگی در افتاد که در آن جان و خون و مال و آرزو و کودک و زن و مرد و هر آنچه بود و نبود به غارت و اتلاف رفت و در دهلی جوی خون از تنهای بیگناه به راه افتاد.
آصف جاه که شاعر بود و طبع لطیفی هم داشت، برایش چنین رویدادی غیر قابل تحمل آمد و به جای دمیدن در کوس جنگ و لجاجت و ژستِ قهرمان و مبارز ملت جان بر کف گرفتن، فروتنانه و هوشمندانه برای توقف کشتار، باز به نزد نادر شتافت و به بداهه این بیت را ساخت و برای شاه خونخوار خواند:
دگر نمانده کسی تا به تیغ ناز کشی
مگر که زنده کنی مرده را و باز کشی
نادر که در نهایت خشم بود از این بیت خوشش آمد و فرمان به توقف جنگ داد. کسی که سیاست را کثیف میداند، به ذهنش هم خطور نمیکند که که این بیت زیرکانه و نرم که انگار عاشقی برای معشوقش خوانده چطور بر زبان آصف جاه آمد که شعله یک جنگ را خاموش کرد اما کسی که سیاسی است و سیاست را ابزار ساختن جهان بهتر میشناسد، به خوبی میفهمد که چه جانی کنده آصف جاه با عقل و شعورش، که این بیت را سرود تا ستیزی تمام شود و به جانهای بیگناه مردم یک شهر، عمری دوباره بخشیده شود.
در تحلیل این روایت تاریخی حرفهای بسیاری هست که به شدت برای ماجرای سیاست و سیاستورزی ایرانی قابل اهمیت است:
1- در ایران یا هر کجای جهان که سیاست کثیف جلوه میکند و بنیادگرایی پاک، برای هر اتفاق سازنده یا باید جنگید و کشت یا باید کشته شد و این میشود که اهالی کف خیابان امروز میشوند ساکنان پشت میزِ مدیریت فردا. در چنین چرخش قرون وسطایی، سیاست کثیف تعریف میشود تا مدیریت جامعه از خون به خون منتقل شود نه از منطقی به منطق دیگر.
2- برای جامعه ایرانی که سیاست و تصمیم سازی در آن پشتوانه اخلاقی و علمی و ملی و چندصدایی ندارد و دموکراسی به قدر کشفیات جیمز وب از آن دور است، شاید هنر آصف جاه نامی هم بس باشد تا از این منجلاب تباهی خارج شود که خب از این حد از سیاستورزی هم محروم است.
3- آصف جاه نمونه یک سیاستمدار باهوش بود که میز مذاکره را با خلأ میان دو خاکریز اشتباه نگرفت. او مبارز نبود، نه در خیابان نه در میز مذاکره، او سیاستمدار بود.
4- دشمن در هر مرحله از دشمنی، میتواند مخاطب مذاکره باشد، حتی اگر جوی خون در خیابان جاری باشد باید حرف زد، باید دستگاه تصمیم سازی دشمن را روی میز مذاکره خنثی کرد.
5- سیاست حوزه تصمیم سازی برای احقاق حقوق مردم است و نه فرصتی برای رضایت خداوندِ سیاستمداران. آصف جاه حتی اگر پیش از مذاکره نماز شب خوانده بود، حتی اگر با وضو پای میز مذاکره بود، اما به خونها و جانهای کف خیابان یعنی همان مردم و حقوق مردم فکر نمیکرد، قادر به پایان دادن جنگ نبود. اگر پای رضایت خداوند در سیاست هم مطرح است، باید از انحراف و التقاط و توهم خارج شد، رضایت خداوند در این عرصه رضایت بندگانش، یعنی مردمانی است که جان و مال و روح و آبرویشان در گرو یک تصمیم سیاسی است.
6- برای آصفجاه مردم، بیشتر از واژگانی چون نردبام، پله، دستاویز؛ یک مفهوم بود که باید برای حفظ جان و مال و وجودشان کاری کرد. اگر همین آقا کسی بود که مردم را توده احمقی تصور میکرد که اگر فرصت یابند شورتشان را هم روی چوب میزنند و مرادشان از زندگی خور و خواب و رفاه است، بعید است به معرکه خطرناکی چون محفل و میز مذاکره نادر میرفت.
7- جانها و مال و آبرو و سرنوشت مردم برای سیاستمداران تراز و آصف جاهها به قدری اهمیت دارد که آنها را سپر انسانی خود نسازند؛ تا از گرو مرگ یک جامعه، خانهای در بهشت ساخته شود و یا روی صفحات تاریخی که خواهند نوشت نام کسی به عنوان قهرمان مباره حک شود.
انتهای پیام