هگل در کلام نخستین مترجم
محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، به مناسبت چهلمین سالگشت درگذشت دکتر حمید عنایت نوشت:
سالهاست که مترصد فرصتی برای نوشتنِ مطلبی، ولو مجمل و مختصر، درخصوص وجه فلسفی کارِ روانشاد استاد دکتر حمید عنایت بودهام. مقصود نه پرداختن به شخصیت مبرزِ علمی و فرهنگی و خدمات گرانسنگ او، که به قدر کافی در میان اهل دانش و اصحاب اندیشه معروف است و بی نیاز از وصف و بیانِ امثال من. هدف صرفا توجه دادن به شیوۀ ترجمۀ او و باز نمودنِ نثر استوار و فاخر و ادبیات غنی و گستردهاش در مواجهۀ با متون فلسفی غرب، علی الخصوص دو اثر از هگل و یک کتاب دربارۀ فلسفۀ اوست. نیرومندترین شاهد و دلیل برای نپرداختن به آثار او در حوزۀ اندیشۀ سیاسی را می توان سخنانی از این قبیل دانست: «هیچگاه عنایت پی جویی حساب ناشده ای که متضمن خطری باشد نمی کند، تا مجبور نشود ریشه های چسبنده و پیچندۀ اندیشۀ سیاسی معاصر را در سرشت اسلام بجوید…عنایت از درافتادن با اصول و ذاتیات اسلام به شدت می پرهیزد» ( درخشش های تیره، 1377ش، ص 274، 297 ). «اشکال بزرگ نوشته های حمید عنایت را می توان در یک نکته، به اجمال، خلاصه کرد که این نوشته ها از دیگاه تحلیل اندیشۀ سیاسی فاقد اعتبار علمی اند» ( ابن خلدون و علوم اجتماعی ، 1374ش، ص 21 ).
به هر حال، ترجمه های حمید عنایت از آثار فلسفی غرب هنوز از رساترین و زیباترین ترجمه های معاصر است. جملات شسته و رفته، عبارات واضح و در عین حال محکم و متقن و بندهای سنجیده واندیشه انگیز ترجمه های او را متمایز می سازند. ترجمه های او از و دربارۀ هگل همچنان اصیل تر و مهم تر از انبوه ترجمه هایی است که خاصه در دو دو دهۀ اخیر از هگل یا دربارۀ او منتشر شده است. این ترجمه های اخیر سست اند و گنگ و نامفهوم، و مترجمانشان سخن ناشناس و فلسفه نادان و گندم نمای جوفروش. ترجمه های کنونی از اصل آلمانی هم باشند تا به حد فارسی حمید عنایت برسند نیازمند آن هستند که مترجم دستکم چند سالی آموزش جدی ادب فارسی و عربی را از سر بگذراند. زیرا این ترجمه ها آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و غیره هم باشند فارسی نیستند؛ نه این که من بضاعت و شجاعتِ اظهارچنین گفته ای را داشته باشم، حاشا و کلا! این را نثر حمید عنایت می گوید. این را نثر فارسی حمید عنایت و محمدعلی فروغی و منوچهر بزرگمهر و محمدحسن لطفی و عزت الله فولادوند می گوید.
این وجیزه، به نوبۀ خود، ادای احترامی است به روان جوینده و کاوندۀ یکی از نمایندگان سرشناس فلسفه ورزی و سیاست اندیشی و سیاست آموزی در زمانۀ ما، حمید عنایت. از دلتنگی های این زمانه و آزارها و نیرنگ ها و بی مهری ها و ناراستی هایش است که یاد و خاطرۀ دوستداران دانایی و فکر و فلسفه در ذهن و ضمیر انسان زنده می شود. از برایِ ذوق ورزی و خوشگذرانی نیست که انسان به سراغ و سروقت بزرگان پیشین فلسفه و تفکر و علم و فرهنگ می رود بل درد و غم روزگارِ جهل و خرافه و اختناق و زور است که او را به جانب بودگی، دانش، اندیشه، اصالت، انسانیت، شرافت و پاکی و بزرگواری می کشاند. مراد یادکردن از دانایی و فروتنی نخستین مترجم هگل در این دیار است. کارِ این نخستین مترجم، سرآغازین و اصیل است مانند هر چیزی که از سرچشمه ها و دوردست ها می آید، و در برابرش کار و بار خام اندیشانِ تازه به دوران رسیده است، که ادعا و سخافت و سطحیت و بیهودگی و خودنماییِ برخاسته از فروشگاه زنجیره ای ایدِئالیسم فروشی و هگل فروشی شان مشام هر گذرنده ای را می آزارد.
عنایت در سال 1337 ش، در 26 سالگی، هوشمندانه کتاب «سیاست / پولیتیکا»ی ارسطو را برای ترجمه برمی گزیند، اثری که گویا نخستین بار است به ایران گام می گذارد زیرا، بنا به دیدگاه بیشتر محققان، این کتاب در دورۀ نهضت ترجمه به عربی ترجمه نشده بود و فیلسوفان دورۀ اسلامی با آن آشنا نبوده اند. فلاسفۀ دورۀ اسلامی، بنا به نظر اشتراوس و برخی صاحبنظران دیگر، «پولیتیا» و «نوامیسِ» افلاطون را می شناختند اما با کتاب «سیاست / پولیتیکا»ی ارسطو بیگانه بودند. این کتاب که احتمالا ترجمه و انتشارش از سوی یک استاد و مدرس برجسته علم سیاست در دهۀ سی و بعد از کودتای 28 مرداد با اوضاع آشفته و بی نظم و بی قانون آن سالها بی ارتباط نیست، مقدمه ای دارد روان و دلنشین و درعین حال گزیده و چکیده، و خواننده از مطالعۀ آن احساس می کند به درآمد خانۀ فیلسوف گام نهاده و می تواند اثرش را بخواند و بفهمد. واژۀ «شهروند» دربرابر polites یونانی و citizen انگلیسی، که امروزه از پربسامدترین اصطلاحات درزبان فارسی است، کلمه ای است که مترجم، گویا، اولین باردر این اثر آن را وضع و ابداع کرده است. مقدمه های عنایت به آثار راجع به هگل نیز همین حس و حال را به خواننده منتقل می کنند. گزارشی سلیس و مفید و ممتع از محتوای کتاب و بحثی مستدل و مستند درباب مسائل متنازع فیه آن ویژگی اصلی مقدمه های اوست. او در این مقدمه ها نشان داده که از سخنان هگل و کوژو و مارکوزه و لوویت و ستیس برداشت و تفسیری داشته است نزدیک به معنا و مقصودِ اصل، و دستکم قابل فهم و مطالعه و عاری از شتابزدگی و فضل فروشی. در مقدمه ها خواننده عشق وافر مترجم به متن و علقۀ مستحکم او با آن را احساس می کند، به گونه ای که گویی مترجم درشور زایدالوصف و اشتیاق بیش از حد به متن و کار ظریف برگرداندن آن سر از پا نمی شناسد.
عنایت می گوید « فلسفۀ هگل را من با لذت فراوان و از روی صرافت طبع ترجمه کردم» ( کتاب امروز، اسفند 1350ش، ص 6) .خلاصه ، وقتی ترجمۀ او را می خوانی گویی مفاد مطلب و منظورمصنف به ذهن منتقل می شود. به زعم او، «ترجمه به زبان فارسی نوعی آفرینش و هنر است» (همان، ص 7) زیرا در زبانهای اروپایی که مترجم نامش را نه در روی جلد بل در داخل کتاب آن هم بسیار ریز می نویسد تفکر و پژوهش و تالیف جدی آن قدرگسترده شده است که ترجمه در برابر تصنیف چیزی به شمار نمی آید. صاحبنظر غربی خود می تواند بیافریند، سخن تازه بگوید و نظر بدیع عرضه کند اما در این جا کو خلاقیت، کو نوآوری، کو تفکر، کو تحقیق، کو تصنیف، کو صداقت، کو روش، کو وقت، کو صبر، کو پختگی، کو …؟ به همین سبب، در این جامعه مترجم دانا و توانا نقش و جایگاه خاصی دارد.
در 1348ش، «فلسفۀ هگل» ستیس با مایه ای آکنده و جامه ای برازنده درحالی منتشر می شود که دانشگاه محافظه کار و نان به نرخ روز خور و چپ بی مایه و سطحی نگر و تندرو صرفا کاریکاتوری از هگل را می شناخت. در جای جای این اثر، لغات و اصطلاحاتی نشسته اند که متفکران و مولفان پیشین با درایت و همت وضع کرده اند نه کورکورانه و از سرِ بوالهوسی و فضل فروشی. فهرست متون کلاسیک فارسی و عربی که مترجم معادل هایش را ازآنها اخذ کرده در پایان کتاب آمده است، و این نشان می دهد که او معادل ها را دلبخواهی برنگزیده است. معرفی هگل به اهل فلسفۀ ایران و بحث و فحص اندیشه های او به زبان فارسی جز از این راه ممکن نیست. در جامعه ای توسعه نیافته که نه می داند هگل به چه کار می آید و نه می داند اساسا جایگاه فلسفه و فیلسوف کجاست، کارعنایت نخستین است و بسیار موجه و معتبر و بجا. بعد از پنجاه سال، این کتاب هنوز هم یکی از متون متین در شناخت هگل است. منوچهر بزرگمهر این کتاب را نقد و بررسی کرد اما او بیشتر با آرای هگل و ایدئالیست ها درافتاد تا با ترجمه و مترجم. بزرگمهر نوشت : «مترجم به کاری عظیم دست زده و آن را نیک به پایان رسانیده است…و چون ترجمۀ هفتصد صفحه مطالب مشکل فلسفی…دشوار و طاقت فرساست پس باید در این ترجمه به عین عنایت نگریست» (فلسفه چیست ؟ ص 143 ، 144).
درسال 1352 ش، «خدایگان و بنده»، پاره ای کوتاه اما بس بنیادی از کتاب پدیدارشناسی روح، ممزوج با تفسیر الکساندر کوژو چاپ شد. کوژو همان روسی است که بزرگان اندیشه در فرانسۀ قرن بیستم، از جمله سارتر و مرلوپونتی و کربن و غیره را با وجوه عمیق تفکر هگل آشنا کرد. در پیشگفتار این اثر، عنایت واژۀ «برابرایست» را برای gegenstand آلمانی پیشنهاد می کند و توضیح می دهد که این لفظ آلمانی یعنی چیزی که در برابر انسان ایستاده است یا قرار دارد همچنان که موضوع در زبان عربی یعنی آنچه وضع یا نهاده شده است (ص 19). بعدها میر شمس الدین ادیب سلطانی در ترجمۀ «سنجش خرد ناب» واژۀ «برابرایستا» را به کار برد و البته در واژه نامۀ پایان کتاب به «برابرایستِ» عنایت اشارت کرد . اصطلاح «برابرایستا» در همه جا به نام ادیب سلطانی ثبت و مشهور شده در حالی که حق و انصاف آن بود که به اسم نخستین واضع اش شناخته می شد. برای این ترجمه نقدهایی نوشتند و عنایت با متانت به همۀ خردهگیریها پاسخ داد. منتقدی از «شکوه و درخشش» ترجمه و از «سخن سنجی» مترجم گفت و نوشت: «حمید عنایت اولین کلنگ هگل شناسی را با تمام قدرت و جرئت در قلمرو زبان فارسی به زمین زد» (نگین، س13، ش 149، ص 236، 238).
تاریخ چاپ و انتشارِ «عقل در تاریخ» ، 1356ش است. شاید اغراق نباشد که بگوییم در این اثر، به گفتۀ خود هگل، روح زندۀ فلسفه اش در روح خویشاوندِ حمید عنایت زاده شده است. این متن اوج پختگی و فرهیختگی و فرزانگی حمید عنایت را نشان می دهد. این کتاب هگل در زبان فارسی، به نوبۀ خود، شاهکاری است که نه بوی ترجمۀ متکلفانه می دهد، نه بوی تفنن و نه بوی تبختر.
عنایت، احتمالا از رهگذر هگل، به بسیاری از مفسران و شارحان او نیز علاقمند شده بود و در این میان به افکار و آثار هربرت مارکوزه، از اعضای اندیشه ورز و اثرگذار مکتب انتقادی فرانکفورت، بیشتر از دیگران پرداخت. او پیشتر در پیشگفتار «فلسفۀ هگلِ» ستیس از کتاب «عقل و انقلابِ» مارکوزه – که یکی از مهمترین تفسیرها از فلسفۀ هگل است – نام برده و بارها از آن نقل قول کرده بود. او پیش از ترجمۀ کتاب «مارکوزه» اثر السدر مکنتایر، در 1349 ش مقاله ای روشنگر و درخشان با عنوان «دربارۀ هربرت مارکوزه» در کتاب «جهانی ازخودبیگانه» منتشرکرد که ترجمۀ صفحاتی مهم از کتاب «انسان یک بعدیِ» مارکوزه نیز ضمیمۀ آن است. مقایسۀ ترجمۀ این صفحات با ترجمه ای که سپس از این کتاب با عنوان «انسان تک ساحتی» نشر یافت وسعت دانش و ذوق کم نظیر او را نشان می دهد. عنایت بعدها به تعلق خاطرش به اندیشه های کسانی مانند مارکوزه به صراحت اذعان کرد: «من حرفهای مارکوزه و شاگردانش را بهتر و راحت تر می فهمم … از نوشته های اینان لذت می برم» ( کتاب امروز، اسفند 1350 ش، ص 8). البته او با باریک اندیشی و تیزبینی خاصی بی درنگ و بدرستی می افزاید که «مخاطب مارکوزه و یارانش جهان سوم نیست…حرفهای مارکوزه برای کشورهای عقب ماندۀ جهان سوم مثل آن است که برای آدم گرسنه زیانهای پرخوری را متذکر شوند» (همان، ص 9).
حمید عنایت در مقام مترجمی پیشکسوت و محققی پیشرو، با ابداعِ بهترین آثاردر حیطۀ ترجمه و تالیف، در پنجاه سالگی، در مرداد 1361 ش، از دنیا رفت اما نام و آثارش ماند و ماندگار شد. اگرچرخ فلک دیگرگونه می گشت و به ذهن وقاد و نقاد و خلاق او عمر و فرصتی بیشتر می داد، بی تردید اکنون ما از حجم انبوه «آشغال» که به اسم ترجمۀ هگل یا تالیف دربارۀ او با کبر و ادعایی خاص و به گران ترین قیمت فروخته می شود بی نیاز می شدیم! «اگر کوششهای حمید عنایت را در ایجاد همزبانی (و نه همدلی) بین فارسی زبانان و گویش فلسفی هگل مبنا قرار دهیم با کمال تاسف باید به جرئت بگوییم که صاحبان کارهای ناچیزی که بعد از وی انجام شده نه تنها گامی فراتر نگذاشته اند بلکه با سرسری گرفتن برخی دستاوردهای وی موجب تشتت و آشوب در اذهان خوانندگان نیز شده اند» (جواد طباطبایی، «نکاتی در ترجمۀ برخی مفاهیم فلسفۀ هگل» در نشر دانش، ص 265).
از مخالفان عنایت هستند کسانی که در پنجاه سالگی – زنده یاد عنایت در پنجاه سالگی درگذشت – تازه اولین کتاب شان را منتشر کرده اند. نقطۀ آغاز درهر کاری دشوارترین و خطیر ترین دقیقه است و آغاز ترجمۀ هگل، علاوه بر دانش و فلسفه دانی و سخن شناسی و نکته دانی، شهامت و شجاعت می خواهد. زیرا هرعامی و عالمی و هر متبحر و متفننی می تواند ایرادی، به زعم خود، بر آن بگیرد. پس نخستین مترجم از قربانی شدن هم نمی ترسد، قربانیِ کینه و نفرت و خصومت کسانی که خود را نویسندۀ فلسفی و هگل شناس قلمداد می کنند. از جلوه های بارز انحطاط در هر جامعه ای آن می تواند باشد که تاریخ اش هرچه به پیش می رود فراورده های فرهنگی و دستاوردهای علمی و فلسفی اش مبتذلتر و بی معناتر می شوند. از همین رو مجبور می شود بلندی ها و افتخارات و زیبایی هایش را در گذشتۀ تاریخی بجوید و با همین ها خودش را شاد کند و به خود تسلی دهد.
انتهای پیام