به بهانهی سالروز ترور اسدالله لاجوردی
ایسنا نوشت: «امروز یکم شهریور بیست و چهارمین سالروز ترور سید اسدالله لاجوردی در بازار بزرگ تهران در سال 1377 است.
اسدالله کیست؟
در سال 1314 در تهران به دنیا آمد. منزل محل سکونت خانوادهاش در خیابان خانیآباد و دکان نجاری و هیزمفروشی پدرش، سید علیاکبر قدری آن طرفتر در محله قناتآباد بود.
سید اسدالله تا سال دوم دبیرستان درس خواند اما در سال 1328 ترک تحصیل کرد و در دکان پدرش شاغل شد. پس از ترک تحصیل به صورت خودخوان علوم قدیمه، ادبیات عرب و دروس حوزوی را نزد پدر و برخی اساتید حوزه علمیه تا سطح کفایه آموخت.
اولین حضور سید اسدالله در یک تجمع اعتراضی به دوره تحصیل او در دبیرستان و همزمانی این دوره با تجاوزات یهودیان صهیونیست در سرزمینهای اشغالی که اعتراضات گستردهای را در خاورمیانه برانگیخت، مربوط بود. او در سال 1328 به همراه پدر در تظاهرات اعتراضی که به دعوت آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی در مسجد شاه در بازار بزرگ تهران برگزار شد، شرکت کرد.
از او دو پسر به یادگار مانده است.
سیاست
نحوه آشنایی سید اسدالله با سید روحالله موسوی خمینی، رهبر نهضت اسلامی از طریق اعلامیههایی بود که در دهههای 1320 و 1330 توسط ایشان نوشته شد.
او خود در این باره گفت: «اثرات و شعاع نفوذ این اعلامیه در ما شاید مثل یک چراغ چند هزار شمعی بود که یکدفعه جلوی ما مجسم شد و نورش را بر دل و جان ما گسترد. … با بعضی از برادران شروع کردیم به تحقیق درباره ایشان چون هنوز ایشان را نمیشناختیم. … چند هفته پس از این جریان، ما به این فکر افتادیم که خوب است برویم با امام تماس بگیریم و از نزدیک با ایشان آشنا بشویم.»
مبارزات سیاسی و اجتماعی سید اسدالله در جریان تصویب تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در دولت اسدالله عَلَم در مهر 1341 شکل گرفت. او در همان سال به واسطه شخصی به نام حسینعلی جواهریان، از تاجران آهن فروش تهران با اسدالله جولایی از کسبه سرشناس بازار تهران و سه دههِ مدیرعامل ستاد دیه کشور، آشنا شد.
او که از شاگردان آیتالله دکتر سید محمد بهشتی و آیتالله دکتر مرتضی مطهری بود در پی فراخوان امام (ره) برای تاسیس هیاتهای موتلفه اسلامی در سال 1342 جمعیت هیاتهای موتلفه را با همراهی و همکاری دوستانش در سراسر کشور سازماندهی کردند.
آشنایی سید اسدالله با سید مجتبی میرلوحی معروف به سید مجتبی نوابصفوی و جمعیت فداییان اسلام و مشارکت در اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت پهلویِ پسر که توسط محمد بخارایی انجام شد، سید اسدالله را وارد فاز مبارزه مسلحانه کرد.
یک سال و نیم بعد از کشتار مردم در ۱۵ خرداد 1342 اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی به خونخواهی شهدای 15 خرداد قیام کردند و اعدام انقلابی حسنعلی منصور را در دستور کار قرار دادند.
آنان به دلیل دستور مستقیمِ منصور در جنایت 15 خرداد و تحقیر ایرانیان از طریق تهیه لایحه قضاوت کنسولی اتباع آمریکایی در ایران توسط دولت او و تصویب این لایحه در مجلس شورای ملی، ترور انقلابی نخستوزیر وقت پهلویِ پسر را با نام عملیات بدر طراحی و اجرا کردند.
بعد از ترور حسنعلی منصور بسیاری از اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی از جمله سید اسدالله لاجوردی، سید مرتضی لاجوردی، آیتالله محمدباقر انواری، محمدصادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، رضا صفارهرندی، مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیبالله عسگراولادی، ابوالفضل حاجحیدری و احمد شهاب دستگیر شدند اما دادگاه نظامی محمدصادق امانی شوهر خواهر سید اسدالله، محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد و رضا صفارهرندی را به مرگ با شلیک گلوله محکوم کرد و آنان در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ به جوخه اعدام سپرده شدند.
دادگاه نظامی محکومیت مهدی عراقی و هاشم امانی را با یک درجه تخفیف به حبس ابد، حبیبالله عسگراولادی و ابوالفضل حاجحیدری و دو نفر دیگر را به حبس ابد و آیتالله محمدباقر انواری، احمد شهاب و یک نفر دیگر را به ۱۵، ۱۰ و ۵ سال زندان محکوم کرد.
سید مرتضی به همراه برادرش سید اسدالله لاجوردی هم در زندان قزلقلعه زندانی شدند. سید اسدالله با تحمل بیش از سه ماه سلول انفرادی و اعتراف نکردن به هیچ جرمی به ۱۸ ماه حبس در زندانهای قزلقلعه، عشرتآباد و بندهای سوم و چهارم زندان قصر محکوم شد.
او پس از آزادی از زندان با اجاره حجرهای در بازار بزرگ تهران به فروش روسری و پارچه پرداخت. سید اسدالله بار دیگر جلسات قرآن را در منزل شخصیش بر پا کرد و با این کار منزلش را به پایگاهی برای جمع شدن اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی و نیروهای انقلاب تبدیل کرد. او در قالب همین جلسات به فعالیتهای سیاسی مخفیانهاش ادامه داد.
مبارزات انقلابی سید اسدالله با عضویتش به همراه 11 نفر دیگر در شورای مرکزی جمعیتی 12 نفره که پس از تبعید امام خمینی در پاییز 1343 به ترکیه در نقش هماهنگ کننده مستقیم با ایشان تاسیس شد، ادامه یافت.
سالهای 1344 تا 1349 دوره ساماندهی تشکیلات مسلحانه زیرزمینی بود و سید اسدالله به همراه برخی اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی نقش تعیین کنندهای در پیوند بین آیتالله دکتر مرتضی مطهری و سایر انقلابیون با گروههای مسلح اسلامی داشت.
در جریان مسابقات باشگاهی قهرمانی آسیا در سال ۱۹۷۰ تیمهای فوتبال تاج از ایران و هاپوئل از اسراییل در تاریخ 21 فروردین ۱۳۴۹ در ورزشگاه امجدیه به مصادف یکدیگر رفتند و تیم تاج موفق به شکست حریف اسرائیلی خود شد.
این بازی سه روز بعد از پیروزی اسراییل در جنگ شش روزه در تهران برگزار شد به همین دلیل زمینهای شد تا گروههای مسلح با استفاده از فضای به وجود آمده دست به اقدام بزنند.
هواداران پیروز تیم تاج پس از خروج پیروزمندانه از ورزشگاه امجدیه با جمعیت سیاسی تجمع کرده در اطراف ورزشگاه درآمیخته و سه گروه معترض تحت مدیریت هیاتهای موتلفه اسلامی سازماندهی میشود. این گروهها پلاکاردهایی حاوی شعارها ضد اسراییلی بین اعضای خود پخش کرده و به سه گروه تقسیم شدند.
یک گروه به جنوب شهر رفت. گروه دوم به شمال شهر رفت و گروه سوم هم که مستقیما توسط اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی اداره شد، تا ساعتها در محدوده ورزشگاه امجدیه در خیابانهای بهار و روزولت و کوچههای فرعی فعال بود. عوامل موتلفه با هدایت جمعیت به مقابل شرکت ال آل ارلاین اسرائیلی در خیابان روزولت، بمبی دستساز را منفجر کردند که موجب شکستن شیشههای شرکت مذکور شد. این گروه در تعقیب و گریز ماموران ساواک و شهربانی به طرف خیابان سعدی فرار کرد اما ماموران امنیتی موفق به شناسایی و دستگیری جمعی از راهپیمایان شدند.
ساواک در بازجویی از عوامل اصلی گروه مقادیری اسلحه، مواد منفجره و دستگاههای پلیکپی ضبط کرد و سید اسدالله لاجوردی را هم در کنار برخی دیگر از اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی دستگیر کرد.
عزتالله شاهی معروف به عزت شاهی یکی دیگر از اعضای موثر موتلفه اسلامی و هدایتگر اصلی گروه سوم، موفق به فرار از مهلکه شد. سید اسدالله بعد از محاکمه این بار به چهار سال حبس انفرادی محکوم شد اما در داخل زندان هم دست از مبارزه و آموزش مبانی دینی و عقیدتی به زندانیان بر نداشت به همین علت به زندان مشهد منتقل شد و بخشی از محکومیتش را در این زندان سپری کرد.
محکومیت سید اسدالله فروردین ۱۳۵۳ تمام شد و از زندان آزاد شد اما ادامه مبارزات او علیه رژیم بار دیگر موجب دستگیریش در اسفند 1353 شد. اتهام منجر به حکم 18 ماهه زندانش این بار به جرم «فعالیتهای زیرزمینی» و «خودداری از پاسخگویی به اقدامات خرابکارانه» بود.
او در این دوره با اعضای سازمان مجاهدین خلق – منافقین – آشنا شد.
سید اسدالله که در ابتدا با آنان احساس نزدیکی داشت به مرور از آنان جدا شد. او درباره علت دلزدگیش از این گروه، گفت: «در زندان قزل حصار وقتی چند نفر از منافقین را آوردند، خوشحال شدم که به جمع مسلمانان زندانی، عدهای که مجاهد مسلح هستند، اضافه شدهاند که در ساختن درون زندان به کار خواهد آمد.
اما روزی که در سودان کودتای کمونیستی علیه جعفر نمیری، رهبر سودان شد و پس از ساعاتی کودتا شکست خورد، متوجه شدم که اینان از کودتای کمونیستی بسیار خوشحال شده و همراه کمونیستهای قزل حصار جشن گرفتند و در شکست آنها نیز بسیار متاثر و عزادار شدند. از آنان پرسیدم چرا از شکست یک حکومت کمونیستی کودتایی، ناراحت شدید؟ البته در آن روزگار نمیری چهره غربی نداشت و همکار عبدالناصر بود.
آنها پاسخ دادند «این حکومت خلق است و حکومت دموکراتیک خلقی مورد تایید ماست و مارکسیسم، علم مبارزه است و با امپریالیسم که همان کفر است، میجنگد.»
من از اینجا، متوجه التقاط آنها شدم ولی به مخالفت برنخاستم. گفتم آرام جلو بروم، که هم بدانم چه افکاری دارند و هم اینکه اگر بشود آنها را متوجه حقایق اسلام و کفر کمونیستی بکنم. پس از مدتی افکار آنها و جزوات «شناخت» و «تکامل» و «راه انبیاء» برای من کاملاً شناخته شد و بحث را که ملایم شروع کردم، متوجه شدم که آنها عناد دارند نه اینکه اطلاع و آگاهی نداشته باشند.»
محکومیت لاجوردی در مرداد ۱۳۵۶ تمام شد.
دوره انقلاب
با قطعی شدن بازگشت امام خمینی (ره) از تبعید 14 ساله، سید اسدالله در کنار مهدی عراقی و بقیه اعضای هیاتهای موتلفه اسلامی در صف انتظاماتِ کمیته استقبال از امام قرار گرفت.
او به دلیل تسلط بر مسائل حقوقی و احکام اجتماعی اسلام در ماههای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی در کنار آیتالله سید محمد بهشتی رییس دیوان عالی کشور و سایر بزرگان دستگاه قضایی مشغول فعالیت شد.
سید اسدالله در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ به پیشنهاد آیتالله بهشتی و با حکم آیتالله علی قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی، دادستان انقلاب تهران شد.
آشنایی سید اسدالله با دیدگاههای تند و خشونت بیش از حد گروهکهای تروریستی منافقین در مبارزه با رژیم پهلوی از یک سو و شکست مسعود رجوی در راهیابی به اولین دوره مجلس شورای اسلامی از سوی دیگر، رفته رفته موجب چرخش پیکان مبارزات این گروهک تروریستی به سمت کارگزاران جمهوری اسلامی و دست به اسلحه شدن اعضای این گروهک بر علیه نیروهای انقلاب شد.
همین مسئله موجب شد بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی مرز برخورد با محاربان و مخالفان نظام را شورشهای خیابانی و دست به اسلحه شدن آنان تعیین کنند و البته آیتالله حسینعلی منتظری، قائم مقام ایشان هم، جرم محاربه را افسادفیالارض دانستند و از طریق دادستان انقلاب کل کشور و دادستان انقلاب تهران به سختی به جنگِ محاربان و تروریستها بروند.
در راس مبارزه با محاربانِ منافق و فرقان در پایتخت، دادستان انقلاب تهران یعنی «سید اسدالله لاجوردی» حضور داشت.
صلابت، قاطعیت و شدت عمل او در برخورد با محاربان گروهکهای تروریستی موجب کینهتوزی این گروهکها علیه او شد.
در دوره ریاست او بر دادستانی انقلاب تهران، محمد کچویی از دوستان و همفکران نزدیک ایشان به عنوان اولین رییس زندان اوین منصوب شد. کچویی جانش را در شورشی که منافقین زندانی در اوین به پا کردند، نجات داد اما خودش به شهادت رسید.
ماجرا از این قرار بود که پس از اعلام خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360، تعدادی از هواداران و اعضای سازمان مجاهدین خلق و منافقین در زندان اوین با شنیدن این خبر، شروع به خواندن سرود و پایکوبی کردند و فضای زندان را متشنج کردند.
آیتالله محمد محمدی گیلانی حاکم شرع و رییس دادگاههای انقلاب اسلامی و سید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران برای مهار تشنج، زندانیان را به حیاط زندان آوردند و به صحبت و نصیحت با آنان پرداخت.
در این هنگام سیدکاظم افجهای هزارهای ملقب به کاظم افجهای، از اعضای نفوذی منافقین در بین پاسداران زندان اوین با هدایت و همراهی سید محمدرضا سعادتی از اعضای رده بالای سازمان منافقین که در همین زندان، زندانی بود از موقعیت خود بین نگهبانان زندان سوء استفاده کرد و یکی از نگهبانان را خلع سلاح کرد و به سمت گیلانی و لاجوردی خیز برداشت تا آنان را ترور کند اما محمد کچویی، رییس زندان اوین خودش را جلوی گلولههای شلیک شده اسلحه ضارب انداخت و با مجروح شدن کتف و سرش و اهدای جانش، مانع از ترور سید اسدالله و حاج محمد شد.
سید اسدالله البته منتقدانی هم در جمع پنج نفره شورای عالی قضایی داشت. اختلاف دیدگاه بین او و اعضای این شورا چند بار موجب بالا گرفتن تنش بین آنان و حضور چند باره نزد امام خمینی(ره) و تایید عملکرد سید اسدالله از سوی ایشان شد اما شورای عالی قضایی به عنوان مقام بالادست دادستان کل کشور در نهایت در دی 1363 حکم به برکناری سید و جایگزینی حجتالاسلام علی رازینی داد.
سید اسدالله بار دیگر طی سال 1368 تا 1376 در دستگاه قضایی مسئولیت گرفت. او در دوره جدید در دو سمت ریاست زندان اوین و ریاست سازمان زندانها منصوب شد.
او در اسفند 1376 استعفا داد و به حجره روسری فروشیش در بازار تهران برگشت.
سید اسدالله لاجوردی شش ماه بعد در روز پنجشنبه اول شهریور ۱۳۷۷ در حجره کوچکش توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق – منافقین – به رگبار بسته شد و به شهادت رسید. پیکر بیجانش پس از تشییع در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
خاطره اول
یکی از کسبه قدیمی بازار که دکان کسبش در دالان مجاور حجره سید اسدالله بود در خاطرهای از شهادت او، گفت: «مرحوم لاجوردی هر روز با دوچرخه و بدون هیچ محافظی سر کار میآمد. ظاهرش با مردم عادی تفاوتی نداشت و اگر کسی او را نمیشناخت، نمیتوانست تشخیص دهد که یک مقام مسئولیتدار در جمهوری اسلامی به بازار میآید. ایشان مانند تمام حجرهداران بازار کار میکرد و از ابتدای صبح تا نزدیکی ساعت پنج بعدازظهر در حجرهاش میماند. او در صنف پارچه فعالیت میکرد و من در آن زمان در دالان کناری حجره او مغازه کیف و کمربند فروشی داشتم.
به یاد دارم که پنجشنبه روزی، سر و صدا از دالان بغل آمد و عدهای فریاد زدند «لاجوردی را زدند.» من و بقیه حجرهدارها سمت دکان ایشان رفتیم، که دیدیم لاجوردی آغشته به خون است. تروریستها طوری او را مورد اصابت قرار داده بودند که چشمش کاملا برگشته بود و جمجمهاش شکافته شده بود.
همه شوکه شده بودند و نمیدانستند سریعترین راهی که برای نجاتش باید در نظر گرفت چیست، دالانهای بازار بهشدت تنگ و تردد آمبولانس در بازار سخت و زمانبر بود. با این حال بهسرعت یک گاری پیدا کردیم و بدن نیمهجان لاجوردی را روی گاری گذاشتیم.
من گاری را با تمام قدرت هل میدادم تا بهسرعت او را به خیابان اصلی بازار در بالای مسجد شاه – امام – برسانم تا اورژانس بتواند او را سوار کند. در آن چند دقیقه استرس عجیبی داشتم زیرا به این فکر میکردم که ممکن است دیگر نیروهای تروریست به سمت ما تیراندازی کنند. بههرحال مرحوم لاجوردی را با چنین وضعیتی به حیاط مسجد امام رساندیم و الباقی ماجرا را هم که میدانید که متأسفانه او جان سپرد.»
خاطره دوم
فاضل از شاهدان عینی ماجرا ترور سید اسدالله لاجوردی نیز در شرح ماجرا، گفت: «صدای فریاد گونهای بهیکباره مرا متوجه خود کرد و این درست همان زمانی بود که بهیک باره چند چیز توأمان اتفاق افتاد که عبارت بودند از دیدن چهره خشن و فریاد منافق مزدوری که با کلت به سوی شهید لاجوردی نشانه رفته بود، نیمخیز شدن من برای رفتن به طرف او و شلیک گلولههای پیدرپی از همه طرف و تمام شدن همه چیز.
احساس کردم برای لحظهای سر در بدن ندارم ولی سوزش بینی و خونی که روی لباسم میریخت، مرا متوجه حاج آقا کرد. به طرفشان رفتم. گلوله درست در کنار چشم راست و گیجگاه اصابت کرده بود و خون چون چشمهای فوران داشت. بیدرنگ فریاد زدم: «بگیریدش» و دریچه پیشخوان را کنار زده، بیرون دویدم به دنبال منافق که همچنان در حال فرار، اطراف را به رگبار میبست تا راهی برای خود بگشاید و من به دنبال آنها فریاد میزدم «مردم بگیریدش».
فاصله من و آنها زیاد بود. به داخل مغازه برگشتم. جمعیت از هر طرف به سمت مغازه میآمدند … همه کمک کردند تا از روی پیشخوان حاج آقا را به خارج از مغازه انتقال دادند … متوجه رییس اسماعیلی، معاون طرح و برنامهی وزارت دادگستری شدم. فکر نمیکردم آسیب چندانی دیده باشد. خواستم به او بگویم که کمک کند. دستم را زیر چانهاش گرفتم و صورتش را بلند کردم. آرام و بیدغدغه، گویی به خواب عمیقی فرو رفته بود.
سرم را به سینهاش چسباندم. سکوت بود و سکوت برای همیشه … آرام و با کمک یکی از همکاران مغازه، به زحمت توانستیم شهید رییس اسماعیلی را کف مغازه بخوابانیم. دیگر همه چیز تمام شده بود. اینها همه در یک زمان کوتاه اتفاق افتاد. هنوز صدای رگبار از انتهای بازار میآمد.»
دستگیری تروریستها
یک روز بعد، گروهک تروریستی منافقین در تماس تلفنی با خبرگزاری فرانسه در نیکوزیا پایتخت قبرس اعلام کرد: «حاج اسدالله لاجوردی و دو تن دیگر از همراهان وی را در تهران ترور کردیم.»
سه روز بعد از ترور سید اسدالله، هویت تروریست دستگیر شده اعلام شد.
یک مقام امنیتی در وزارت اطلاعات کشورمان اعلام کرد: «عامل ترور شهید لاجوردی «علیاصغر غضنفرنژاد» نام دارد که خود را با نام مستعار «سیاوش» معرفی کرده است. تروریست مذکور اعتراف کرده بود که دورههای مختلف آموزش تروریستی، از جمله نحوه ترور شهید لاجوردی را در عراق و در مقرهای گروهک منافقین گذرانده است.
تروریست دستگیر شده که در واقع سر تیم عملیاتی این جنایت بود پس از ترور شهید لاجوردی توانست به نحوی خود را از معرکه خارج کرده و فرار کند اما از آنجا که توسط مردم شناسایی شده بود، هنگام خروج از کشور و زمانی که قصد داشت خود را به پایگاه تروریستی منافقین در خاک عراق برساند، شناسایی و دستگیر شد. غضنفرنژاد در اسفند همان سال از جانب دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام شد.»
کارنامه قضایی
سید اسدالله لاجوردی طی دوران مسوولیتش در دستگاه قضایی پروندههای مهمی چون انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در چهارراه سرچشمه تهران، انفجار دفتر نخستوزیری در اطراف میدان پاستور و اجرای حکم اعدام تروریستهای مسلح سازمان مجاهدین خلق – منافقین – را به سرانجام رساند.
وصیتنامه شهید
سید اسدالله در وصیتنامهاش نوشت: «خدایا، تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف، خطر منافقین انقلاب را همانان که التقاط، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ به بزرگی مجمع الاضداد- به دست گرفتهاند، هم رجایی و باهنر را میکشند و هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس … برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسؤولیت بد آنان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند.
به مسؤولان گوشزد کردهام ولی نمیدانم چرا؟ گرچه نسبت به بعضی تا اندازهای میدانم چرا، ترتیب اثر ندادهاند. به آنان بارها گفتهام که خطر اینان بهمراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است چرا که علاوه بر همه شیوههای منافقانهِ منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کمکم آنان را در صفوف آخرین و سپس بهصف قاعدین و بازنشستگان سوقشان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آوردهاند، بهگونهای که عملا، عقل و اراده منفصل برخی تصمیمگیرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصبها و حفظ و ابقاءها دست به تخریب میزنند و اعمال قدرت میکنند.»
منابع:
صحیفه امام، ج 8، ص 282
دیدار در نوفللوشاتو، شعاع حسینی، فرامرز، ص55-56
زندگی و مبارزات شهید اسدالله لاجوردی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ویژهنامه نوروزی، ماهنامه نسیم بیداری، گفتوگو با سید محمود دعایی»
انتهای پیام