خرید تور نوروزی

«آتابای»، فیلمی از جنس شمس و مولانا

لقمان مداین در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درباره‌ی فیلم «آتابای» به کارگردانی نیکی کریمی نوشت:

آتابای فیلمی است تاثیر یافته از سینمای کیارستمی، تصویرگر عاقبت کودک همسری و جلوه‌گر دریاچه خشک شده ارومیه، ما را به خوی می‌برد، کنار مقبره شمس، و گره می‌گشاید از کینه‌ای عمیق تا ثابت کند تنها عشق است که نجاتمان می‌دهد.

30 ثانیه ابتدایی فیلم جذاب نیست، آتابای برای قضای حاجت در فضای باز ایستاده ولی بیننده در  نگاه اول متوجه نمی‌شود، تصویر طبیعت شفاف نیست، دیالوگ مفهوم نیست و سکانس دوم که از فریاد خوشحالی آیدین در ماشین آغاز می‌شود می‌توانست شروعی بسیار جذاب باشد.

خلاصه قصه حول کاراکتری است به نام آتابای که دردی قدیمی را با خود به دوش می‌کشد، خواهرش فرخ لقا در سن 15 سالگی قربانی کودک همسری شده و با خودسوزی کشته می‌شود،  آیدین فرزند او با آتابای زندگی می‌کند، حق دیدن پدرش را ندارد و باید یاد بگیرد مانند دایی‌اش زندگی کند، حالا پس از 18 سال رازی سر به مهر فاش می‌شود و آتابای می‌تواند از لا به لای زخم‌هایش نور را نظاره کند. و این پیرنگ اصلی فیلمنامه هم هست.

خرده پیرنگ‌های فیلم عالی است، مثل وقتی که نشان می‌دهد جیران دختر ساده روستا راه حل مشکلاتش را در ازدواج می‌بیند، برای رفتن به دانشگاه، برای فرار از فقر و برای مستقل شدنش آتابای می‌تواند معجزه زندگی او باشد. یا خانواده شیرازی که دخترشان مبتلا به سرطان شده یا میرممد که به محض فراهم شدن موقعیت بهتر، آتابای را تنها می‌گذارد، یا ماجرای زندگی یحیی و مرگ همسرش، یا قصه زندگی پدرشان مش اسماعیل و در نهایت ماجرای عشق دانشجویی آتابای.

عطف اول فیلم زمانی است که آتابای در داخل خانه با پدرش دعوا می کند، که چرا اجازه داده دامادش، پرویز، باغی که سهم آیدین بود را بفروشد و ما در اینجا به زخمی قدیمی پی می‌بریم، آتابای تمام کینه و دردهای قدیمی که از پدرش داشت را تخلیه می‌کند و کاشت اکثر کاراکترها تا اینجا گذاشته می‌شود.

اوج فیلم زمانی است که آتابای و یحیی در کمپی مجردی به نزدیکی دریاچه خشک شده ارومیه رفته و آنجا اتراق می‌کنند، در گپ و گفت شبانه زخم قدیمی سر باز کرده و گله‌هایشان رد و بدل می شود، روز بعد آتابای به سمت دریاچه رفته و کنار یحیی در اندک آب باقی مانده در دریاچه می‌ایستد، و آنجا یحیی رازی سر به مهر را فاش می‌کند، رازی که ثابت می‌کند او برای سال‌ها در نفرتی اشتباه به سر می‌برده، آتابای  آنقدر به هم می‌ریزد که بدون سوار کردن یحیی آنجا را ترک می کند و در این سکانس  حقایق برملا می‌شوند.

عطف دوم فیلم زمانی است که آتابای با پدرش بر سر مزار می‌روند، کدورت‌های چند ساله‌شان را رفع می‌کنند، و از مش اسماعیل می‌خواهد که به آیدین بگوید هر وقت دوست دارد می‌تواند پدرش، پرویز، را ببیند و می‌گوید بگذار این قصه برای همیشه تمام شود و برای اولین بار در کنار هم سیگار می‌کشند و نریشن آتابای را می‌شنویم که در دلش می‌گوید ای کاش می‌شد که بتوانم تو را در آغوش بگیرم.

عنصر ارتباطی فیلم سیگار است، همان سیگاری که طعم وصال دارد، همان سیگاری که برای اولین بار پس از سال‌ها آتابای و یحیی را کنار مزار شمس به هم می‌رساند، همان سیگاری که آتابای برای دلجویی به آیدین می‌دهد و رابطه‌شان نزدیک می‌شود، همان سیگاری که آتابای و سیما در کنار دریاچه با هم می‌کشند و فرایند دلدادگی آغاز می‌شود و در نهایت همان سیگاری که پدر به آتابای می‌دهد و آتابای برای پدر فندک می‌زند.

دکوپاژ فیلم بسیار خوب است، دوربین در بهترین نقاط جایگذاری شده، مثل وقتی که آتابای در اتاق خودش خوابیده و نمای پنجره با نسیمی که پرده‌ها را می‌نوازد تصویری زیبا را  ترسیم می‌کند، تصویربرداری‌های هوایی بسیار عالی است، تصاویر لانگ شات، تو شات، اکستریم لانگ شات، پاو و مدیوم کلوزآپ‌های کم نظیری ثبت کرده است.

تدوین فیلم خوب بوده، کات‌های به موقع و مرتبط باعث می‌شود بیننده خط سیر داستان را گم نکند، صداگذاری‌ها عالی و اصلاح رنگ و نور به اندازه بوده، و زیاده روی نشده است.

قوت دیگر فیلم میزانسن است، لباس‌ها با تیپ‌های شخصیتی و بافت فرهنگی کاراکترها همخوان است و به درستی انتخاب شدند، انتخاب ماشین‌ها نیز بسیار دقیق بوده، مخصوصا خودروی آتابای که توانسته چه در داخل و چه در خارج خودرو زیبایی بیافریند، طراحی خوب صحنه توانسته در عین سادگی دید مثبتی را به مخاطب بدهد و  چشم‌های مخاطب را نوازش کند، هم بافت ساده روستایی رعایت شده و هم زیبایی سنتی آن به تصویر کشیده شده است.

کاشت، داشت و برداشت کاراکترها به‌جز کدخدا رعایت شده، در صحنه هم نمود آن را وقتی می‌بینیم که آتابای به سر مزار می‌رود و با تعدادی قلوه سنگ روی هم چیده شده مواجه می‌شود که آنها را به هم می‌ریزد، کمی بعد در مراسم ختم همسر یحیی، مش اسماعیل را می‌بینیم که قندها را روی هم می‌گذارد و در نهایت حین عطف دوم می‌بینیم که آتابای به پدرش کمک می‌کند تا قلوه سنگ‌ها را روی هم قرار دهد. یا می بینیم که در سکانس دوم، جیران با آتابای از آینه وسط خودرو تماس چشمی برقرار می‌کند اما از سوی آتابای قطع می‌شود، و همین تماس چشمی در دو سکانس دیگر میان آتابای و سیما برقرار می‌شود و همانجا نیز به شیوه برقراری رابطه نسل قبل و نسل جدید پی می‌بریم که نسل سیما و آتابای از طریق تماس چشمی نزدیک می‌شوند و نسل آیدین و سیمین به وسیله تلفن همراه.

تعلیق‌های فیلم خوب کاشته شده، آنجا که گمان می‌کنیم فرخ لقا به‌خاطر ازدواج مجدد همسرش، پرویز خودکشی کرده یا وقتی که فکر می‌کنیم یحیی معشوق سابق فرخ لقا پای دلش نایستاده و رفته ازدواج کرده، و یا آنجایی که توقع داریم عاقبت آتابای و سیما به وصال ختم شود.

پایه فیلم بر مبنای دیالوگ است، دیالوگ‌هایی بعضا طولانی و گل درشت، که تمامی اطلاعات را به صورت مستیم به خورد مخاطب می‌دهد، تلاشی از سوی کاراکتر برای کشف معما شکل نمی‌گیرد، و نویسنده موانع او را یکی یکی بر طرف می‌کند، در دیالوگ های احساسی  بعضی صحنه‌ها زیاده روی می شود که با شخصیت ترسیم شده در تناقض است، اما زبان آذری توانسته بر فیلم رنگ و لعابی تازه دهد و از نقاط قوت آن به شمار آید.

آتابای قهرمان است، اوست که با پی بردن به حقیقت پنهان توانست کینه‌ها را دفن کرده و زندگی را به روستا بازگرداند، اوست که توانسته روستا را آباد کند، و آیدین را به پدرش برساند، و اوست که در نهایت یحیی را از تحمل رازی گران خلاص می‌کند.

ضد قهرمان پدرش مش اسماعیل است، اوست که به‌خاطر ناتوانی در مدیریت زندگی، مصرف مخدر و رفیق بازی پسرش آتابای را به زیر باد کتک می‌برد تا خود را سبک کند، و در او عقده‌ای عمیق می‌گذارد، و با شوهر دادن دختر 15 ساله‌اش، فرخ لقا به مردی همسن خودش او را سیاه بخت کرده و دخترش را در فراق عشق زندگی‌اش مجبور به خودکشی می‌کند.

آتابای در ابتدای فیلم یک ضد ارزش است، او از اکثر اهالی روستا متنفر است، پرویز را از آیدین جدا کرده و با پدر خود نیز دشمنی دارد، توانایی ابراز علاقه ندارد و به مرور دچار سرخوردگی شده است اما رفته رفته با افشای حقایق به بلوغ احساسی و کمال معنوی می‌رسد و تلاش می‌کند نفرتش از روستاییان را سرکوب کند، مجددا دل مش اسماعیل را به‌دست آورد و آیدین را به پدرش پرویز برساند و دل‌دادگی‌اش به سیما را بروز دهد تا یکبار دیگر اهالی روستا کنار هم جمع شوند و اینجا آتابای به ارزش تبدیل می‌شود.

در شخصیت پردازی، آتابای در مضامین کهن الگوی یونگ متشکل از یکپارچه شدن چهار بخش تربیع قرار می‌گیرد، از آنجایی که تربیع کامل در روان مرد پرسونا، سایه، آنیما و پیرمرد دانا است، قهرمان باید در مسیر داستان خود با چهره‌های گناهکار، استاد و معشوق روبرو شود، و برخی خصایص را در خود ادغام کند.

و به طور مشخص‌تر قهرمان باید به سایه خود یعنی چالش‌ها، نقاط ضعف و کشمکش‌ها بپردازد و در پایان به کمال معنوی برسد، که می‌بینیم او پدرش را فردی گناهکار می‌بیند، یحیی را محبوب و استاد خود، و سیما را معشوقی که به او جرات می‌دهد تا خودش را پیدا کند و در پایان از هرکدام نکاتی را فرا می‌گیرد.

آتابای در طی سفر قهرمانانه‌اش مطابق کتاب هزارچهره جوزف کمبل، پسری است که خانه‌اش را ترک می‌کند، سرد و گرم روزگار را می‌کشد تا اینکه آبدیده می‌شود، و به خانه باز می‌گردد تا الهام بخش آن روستا باشد، مانند اسمش آتابای که به معنی بزرگ و سرشناس است. خانه پدری نقطه آغاز و پایان سفر اوست، او با اولین تاثیرگذار زندگی‌اش یعنی پدر روبرو می‌شود، در دهه چهارم زندگی‌اش با رازی روبرو شده که کشمکش و اختلافات را عیان می‌کند و او را به خروج از دنیای روزمره و ورود به دنیای تحول فرا می‌خواند. مانند وقتی که یحیی از او می‌خواهد که همه را ببخشد و به زندگی عادی بازگردد و عاشق شود اما با مقاومت و بی میلی آتابای روبرو می‌شود، ورود او به دنیای تحول با کمک یحیی به عنوان شخصیت منادی شکل می‌گیرد، مانند آنچه که میان شمس و مولانا بود. و او با رفتن به مزار و دیدن مادرش در خواب از کمک فراطبیعی برای آرام کردن خود استفاده می‌کند، و با اجازه دادن به پرویز برای دیدن فرزندش آیدین از اولین آستانه، عبور می‌کند اما در آخرین مرحله سفر قهرمانانه خود نمی‌تواند حریف شخصیت مقابلش شود و در رابطه احساسی سرخورده‌تر می‌شود.

در روان شناسی رنگ‌ها، تودوزی خودرو و پیراهن آتابای را به رنگ آبی می‌بینیم که نماد یک شخصیتی با درونگرایی بالاست، طرفدار نظم و منطق است، مشابه آنچه که در تربیت آیدین به کار می‌برد، یا وقتی که تفاوت لطف با وظیفه را برایش توضیح می‌دهد و یا دقتی که در اجرای تورهای بوم‌گردی به کار می‌بندد و خلاقیت به خرج می‌دهد. رنگ آبی سردی، یاس و ناامیدی آتابای را برایمان برملا می‌کند.

ترکیب رنگ زرد و سفید که در سکانس‌های دو نفره آتابای و سیما می بینیم چه در صحنه و چه در لباس‌هایشان نشان از بالا رفتن روحیه، اعتماد به نفس، روشنی و شادی است، از صلح و آرامش سخن می‌گوید و بر زلال شدن روح گواهی می‌دهد، و انعکاس‌گر نور است از جنس همان نوری که شمس به مولانا وعده داد روزی از لابه لای زخم‌هایمان طلوع خواهد کرد.

بازی‌های نقش آفرینان بی نقص است، هر کدام توانستند به خوبی کاراکتر خود را زندگی کنند، عمیق، پر مفهوم، پر روح و معنوی نقش خود را به اجرا در آورند، بر  حرکات بدنشان تسلط یابند، با صدایشان آوای تاثیرگذاری و صداقت بروز دهند، تلفظ واژه‌ها و انتقال گویش به خوبی انجام می‌شود، بی حرکت نیستند، اعمال کلیشه‌ای انجام نمی‌دهند، و خود را با صحنه وفق دادند، توانستند به شخصیت کاراکتر خود بُعد دهند، و از تکرار الگوی مکرر پرهیز کردند، کنش کلامی در ادای نقش نمود دارد و ما روی دیگر شخصیت را به خوبی می‌بینیم مثل آن زمان که آتابای با آیدین دعوا می‌کند اما کمی بعد برای دلجویی از او احساساتی می‌شود، و در نهایت زیبایی حس موجود در کنش را به تصویر می‌کشند و ارتباط هماهنگ با هم‌بازی را حفظ می‌کنند.

شاهد موسیقی متن بسیار زیبای حسین علیزاده هستیم، که مانند یک فیلمنامه خوب دارای فراز و فرود و اوجی شاهکار است، موسیقی روح نوازی که در سکانس‌هایی درست و در لحظاتی دقیق جایگذاری شده تا در جایی که هیچ دیالوگی قادر به بیان حس آن نیست موسیقی با ما سخن بگوید.

در نقد و بررسی فنی این اثر به دلیل ضعف در دیالوگ پردازی، عدم رعایت کاشت، داشت و برداشت کدخدا، و ضعف سی ثانیه ابتدایی فیلم با کسر یک امتیاز شماره 9 را برایش انتخاب کردم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا