گزینههای روی میز و یک انتخاب سخت
منشاء اختلاف نظر آمریکا و اسراییل در برابر ایران چیست؟
عظیم محمودآبادی، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
هر بار اندکی احتمالِ احیایِ برجام افزایش مییابد دولتمردانِ اسراییلی از کشورهای منطقه تا کشورهای اروپایی و آمریکا دوره میافتند که هر طور شده مانع از به سرانجام رسیدن آن شوند. اما حجم اخباری که در این باره میرسد از سویی و تلاشهای آمریکاییها و همپیمانان غربیشان – برای اینکه هر طور شده مساله برجام حل شود از سوی دیگر – نشان میدهد اسراییل دیگر در این میدان عنصر مهمی نیست و حنایش رنگی ندارد.
چنانکه چندی پیش خبری در رسانههای جهانی منتشر شد مبنی براینکه بایدن به بهانه تعطیلات، حتی حاضر نشد جواب تلفن لاپید نخست وزیر اسراییل را بدهد!
حال این سئوال مطرح میشود که چرا علیرغم اصرار اسراییل – و حتی همپیمانانِ عرباش در منطقه – گوش آمریکا و همپیمانانِ اروپاییاش نسبت به توقف مذاکرات برجام بدهکار نیست؟ این سئوال وقتی اهمیت بیشتری مییابد که در نظر داشته باشیم، نه آمریکا کمتر از اسراییل جنگ طلب است و نه دموکراتها کمتر از جمهوریخواهان و نه بایدن کمتر از ترامپ! پس با این وجود چرا آمریکا و متحدان برجامیاش، حتی از شنیدن درخواستهای التماسگونهی دولتمردان اسراییلی طفره میروند؟
برای نزدیک شدن به پاسخِ این پرسش، فرضیههای ذیل را میتوان مطرح کرد؛
1- دغدغههای اسراییل دیگر مثل قبل، اولویت آمریکا و اروپا نیست.
2- اسراییل از توانِ نظامیِ آمریکا، تصوری دارد که خودِ آمریکا در برابر ایران چنین تصوری را از خود ندارد.
3- برداشت آمریکا از قدرت نظامی و حتی هستهای ایران متفاوت از برداشت اسراییل است.
4- تجربه آمریکا در کشورهای عراق، افغانستان و سوریه این کشور را از اینکه بخواهد فراتر از بلوف به تهدیدهای عملی روی بیاورد بر حذر داشته است.
حال به این میپردازیم که کدامیک از عوامل فوق در رویکرد متفاوت آمریکا و اسراییل نسبت به ایران دخیل است.
نگارنده معتقد است پاسخ به این پرسش در ترکیبی از هر چهار فرضیه بالا نهفته است که آن را میتواند به صورت ذیل صورتبندی کرد؛
الف) آمریکا و به ویژه متحدان اروپاییاش به دلیل بحرانهای اقتصادی – از همه مهمتر در حوزه انرژی وبه واسطه تبعات جنگ اوکراین – به اولویتهای به مراتب بالاتری از اسراییل در مواجهه با ایران رسیدهاند. لذا آنها بیش از هر چیز درصدد آنند که عجالتاً گلیم خود را از آب بیرون بکشند تا بخواهند به امنیت اسراییل در درازمدت فکر کنند.
ب) از سوی دیگر فرضیه دوم نیز در حد خود میتواند محل توجه باشد؛ آمریکا احتمالاً درک متفاوتی از اسراییل نسبت به قدرتِ نظامی خود دارد. لذا در به کارگیری آن در برابر ایران با در نظر گرفتن تمام جوانب، ترجیح میدهد جانب احتیاط را بسیار بیشتر نگاه دارد.
ج) فرضیه سوم نیز – مبنی بر اینکه درک آمریکا و متحدان اروپاییاش از اسراییل نسبت به قدرت ایران متفاوت است – میتواند سهم تعیین کنندهای در تفاوت نگاه آمریکا و اسراییل داشته باشد. با توجه به اینکه قرائن دلالت بر آن دارد که ظاهراً ایران با پشتکار بیوقفهاش در سه سال گذشته اکنون از نقطه گریز هستهای عبور کرده است. لذا طرفهای مقابل ایران در برجام خود واقفند که کوچکترین بیاحتیاطی در برابر آن میتواند تبعات به مراتب سنگینی داشته باشد. تبعاتی که البته یک رژیمِ جعلیِ بیتجربه هرگز قادر به درکِ ابعادِ آن نخواهد بود اما ایالات متحده آمریکا و متحدان اروپاییاش مجربتر و پختهتر از آن هستند که تن به چنین ریسک بالایی دهند.
چهارمین فرضیه هم مربوط به تجربه آمریکا در به کارگیری گزینه نظامی در منطقه طی دهههای گذشته است که هیچ یک از آنها قرین به توفیق نبوده.
بر همین مبنا است که آمریکا هرچند در کنار تلاش برای به سرانجام رساندن برجام، هر از گاهی از وجود سایر گزینههای روی میز سخن میگوید اما در عمل هر گزینه دیگری غیر مذاکره را غیر واقعبینانه و اساساً خارج از دسترس ارزیابی میکند. ضمن اینکه اساساً ایالات متحده، بدیل چندان متنوعی غیر از برجام ندارد. هرچند از «گزینههای روی میز» میگوید اما واقعیت این است که غیر از مذاکره، بیش از دو گزینه دیگر برایش وجود ندارد؛ نخست تحریمهای اقتصادیِ به قول خودشان فلج کننده است و دومی حمله نظامی.
گزینه نخست که در طول بیش از چهار سال گذشته هرآنچه در چنته داشت را آزمود اما دستاوردِ چندانی برایش حاصل نشد. هرچند تحریمها مردم ایران را با مشقتهایی روبهرو کرد اما فشار حداکثری هیچ وقت نتوانست اهداف خود را در ایران محقق کند؛ شاهد این بیدستاوردی محض، هم یکی کنار گذاشتن سایر گزینهها از روی میز و اشتیاق بیحد آمریکاییها برای احیای برجام است و دیگری افزایش نگرانیها و تقلایِ اسراییلیها است در جهتِ قانع کردن آمریکا برای روی آوردن به گزینه دوم که ناظر به حمله نظامی است. به بیان دیگر اگر تحریمهای فلج کننده موفق بود، دلیلی نداشت آمریکا از کرده خود پشیمان شود و راه احیای برجام را از سر گیرد. فراموش نکنیم که دولت ترامپ بعد از خروج از برجام انتظار داشت ظرف شش ماه، ایران یا تسلیم و یا دچار فروپاشی شود و حتی جان بولتون – مشاور وقت امنیت ملی دولت ترامپ – وعده داد کریسمس 2019 را در تهران جشن بگیرند! اما این رویاهای کودکانه در صحنه عمل و واقعیت عینی هچگاه تعبیر نشدند.
بنابراین از تمام «گزینههای روی میز» غیر از مذاکره فقط حمله نظامی میماند که اگر این امکان برای دولت آمریکا وجود داشت و ارزیابیهایش از آینده این اقدام قابل اطمینان بود حتماً تا کنون آن را آزموده بود. شاید بهترین زمان برای چنین اقدامی اساساً پیش از تصویب برجام در دولت اوباما یا دستکم بعد از خروج ترامپ از توافق هستهای بود. در واقع اگر ارزیابیهای آمریکا از آینده حمله نظامی به ایران، اطمینان بخش بود بهترین زمانش همان شش ماه پس از خروج ترامپ از برجام بود. چراکه تحریمهای اقتصادی در بازه زمانی مورد نظر دولت آمریکا، نه توانسته بود ایران را دچار فروپاشی کند و نه حتی پای میز مذاکره بکشاند. افکار عمومی جهان و آمریکا هم در مناسبترین وضعیت برای یک حمله نظامی قرار داشت. اما با این وجود، عقلانیت نظامی آمریکا ترجیح داد از هر نوع رویارویی مستقیم با ایران پرهیز کند. چراکه هیات حاکمه ایالات متحده بهتر از هر کسی میداند که سه دولت متوالی در این کشور – اوباما، ترامپ و بایدن- حتی نتوانستند کار بشار اسد را در سوریه تمام کنند که ایران مهمترین پشتوانه او بود. بنابراین منطقیترین رفتار این است که از هر نوع مواجهه مستقیم با ایران طفره روند و هر گزینهای غیر از دیپلماسی را تنها در مقام بلوف بیان کنند و نه به عنوان گزینهای واقعی و در دسترس!
بنابراین برجام چه احیا شود و چه نه چندان نمیتوان نقش اسراییل را در آن مؤثر دانست. در وضعیت امروز آمریکا و متحدان اروپاییاش، تیغِ اسراییل برّندگیِ سابق را ندارد. بحرانِ انرژی غرب در آستانه یک زمستان سخت از سویی و افزایش قدرت هستهای، موشکی و پهبادیِ ایران از سوی دیگر، آمریکا و متحدانش را با وضعیتی به مراتب پیچیدهتر از آن روبهرو کرده که به راحتیِ حرف زدن از «همه گزینههای روی میز» بتوانند دست به یک انتخابِ سخت بزنند.
انتهای پیام