به بهانهی درگذشت «ملکه»
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
«ملکه درگذشت»، این خبر دو کلمه ای حداقل تا این ساعت همه اتفاقات جهان را تحت الشعاع خود قرار داده است. واکنش ها پیرامون این خبر همراه با تاثر و بعضن ستایش ملکه ای است که به عنوان نماد سلطنت در کشوری است که سالیان طولانی بر شماری کشورهای جهان مستقیم و غیر مستقیم سیطره داشت. آنچه درباره همدردی و سمپاتی سران کشورهای دنیا نسبت به نماد این سیطره می توان یادآور شد، بر تغییرات اساسی و همزمان متقابل زمامداران انگلوساکسون و سیاستمداران دنیا و افکار عمومی و مهمتر تغییر در نگرش انقلابیونی تاکید دارد که به تغییر مناسبات از اشکال کلاسیک به دوران مدرن و راه حل های متناسب و خردگرایانه در مقایسه با راه حل های انتاگونیستی و قهرآمیز که اغلب هم میراثی بدتر از گذشته بجا نگذاشتند، متقاعد شده اند.
بعلاوه درک ضروری ترین نیازهای جهان مدرن که سنخیت چندانی با رادیکالیزه کردن راه حل ها ندارد. برای فهم این مهم شاید نیم نگاه به گذشته ای نه چندان دور و حال و هوای زمانه و نسلی متوهم خالی از حکمت نباشد.
از منظر و نگاه آن نسل نوعی درگذشت ملکه بریتانیا در خوش بینانه ترین حالت می تواند امری علی السویه تلقی و در حس و حال نوستالژی دورانی را تداعی کند که به جهان پیرامون با هدف تغییر در کلیت مناسبات اجتماعی و انسانی نگاه می کردیم. چشم انداز این نگاه به ضرورت جز به نابودی تمامی مظاهر و نشانه های ظلم و ستم طبقاتی و تبعیض از هر جنس و نوع و هر گونه تمامیت خواهی و اندیشه برتری نژادی و قومی و مذهبی و صدالبته نابودی هر گونه استعمار، چه در شکل کلنیالیسم و نئوکلنیالیسم و بطور مضاعف کینه علیه تمامی مظاهر و نشانه های بازدارنده تکامل اجتماعی و فردیت انسانی که نماد آن را امریکا می دانستیم، نمی اندیشید. در ان دوران ناپختگی سیاسی و به زبان صریح تر خامی و خام اندیشی، جهان به دو اردوگاه سرمایه داری و ضدسرمایه داری تقسیم بندی می شد. هر چند در تقسیم بندی مصادیق این دو اردوگاه و بطور مشخص اردوگاه ضدسرمایه داری چه در میان چپ های مارکسیست و چه مذهبی های مارکسیست همواره اختلاف و ان قلت بود. اما در مصادیق اردوگاه سرمایه داری اتفاق نظر و اجماع حاصل، دولتی مثل انگلستان و ملکه و سلطنت کنندگان را در زمره متحدان امپریالیسم و به تعبیری از مظاهر امپریالیسم پیر و در حال زوال و حل در امپریالیسم متولد شده در فراز و نشیب های حاصل از پایان جنگ جهانی دوم تقسیم بندی می کردیم. نشانه ها و دلالت های تاریخی قابل تامل و تعین کننده ای از جمله قراردادهای یکسویه و استعماری در خصوص نفت و تجاوزهای نظامی، بعلاوه دخالت های سیاسی استعمار پیر در دوران قاجار و تا کودتا علیه دولت مصدق و … عقبه استعمار پیری که چون اژدها هوس بلعیدن همه جهان را در سر داشته، دلایل کمی برای کینه توزی علیه دولت فخیمه نبودند. همه این نشانه ها و دلالت ها به نوعی تقابل انقلابیون علیه وضع موجود را به نوعیت مبارزه ای تقلیل داده بود که مفاهیم و آرمان هایی چون آزادی و دمکراسی را تحت الشعاع قرار داده و ماهیت مبارزات را به تضاد اصلی علیه استیلای خارجی تقلیل داده بود.
در آن دوران آرمان هایی مثل ازادی و دمکراسی و … انگونه که امروز موضوعیت پیدا کرده نه محلی از اعراب داشت و نه در چارچوب اندیشه های جزمی و مارکسیستی ضرورت و فهم این نیازها آنچنان که امروز درک نمی کردیم.
هر چند بودند طیفی از روشنفکران که به درستی و واقع بینی بر ضرورت احیای دمکراسی لیبرالی و سوسیال دمکراسی اروپایی تاکید داشتند.
نکته جالب این که طیف های انقلابی و رادیکال در اروپا و امریکا در عین حال که آزادی های سیاسی همان جوامع سرمایه داری بیشترین بهره را در مبارزه و مخالفت علیه رژیم شاه می بردند، با این حال نه تنها مشروعیتی برای این آزادی ها قائل نبودند که با تعابیری چون ولنگاریسم و منجلاب بورژوازی و … علیه آن تبلیغ و برای نابودی آن شاخ و شانه می کشیدند. فراموش نکنیم حتی روشنفکران بازگشته به مذهب سنتی که علیه غرب زدگی می نوشتند، بعضن انگیزه های واقعی غرب ستیزی را از بنیادهای تحلیل های ماتریالیزم تاریخی و عناد و کینه توزی مارکسیست علیه غرب و دنیای سرمایه داری عاریه می گرفتند.
نسل من نوعی اگر با خود صادق باشد و نهراسد از انگ و انفعال، و تتمه ای از جسارت دوران جوانی و خودانتقادی دوران سپری شده را داشته باشد، تردید ندارم امروز دنیا را به گونه ای دیگر و بر اساس نیازهایی بنیادی تر از صرف آرمان عدالت اجتماعی فهم می کند و می پذیرد در آن دوران شتابزدگی و ناپختگی های سیاسی و فقر فهم اجتماعی چه اندازه به جهان پیرامون تنگ نظرانه نگاه می کرده. آنچه شاید باعث می شود به مرگ و درگذشت ملکه انگلیس به مثابه نماد امپراطوری که خورشید هیچگاه در سرزمین های زیر سیطره آن غروب نمی کرده، متفاوت از گذشته نگاه و داوری کنیم، بی شک و در اقل انصاف به وفاداری او به ارزش هایی است که بیشترین سهم و انتفاع را نصیب مردمان خود می کند. این ادعا مسبوق به محبوبیتی است که ملکه حتی در میان اقشار متوسط به پائین جامعه انگلیس و فراتر از آن در افکار عمومی دنیا کسب کرده است. در مقایسه با دولت هایی که علیرغم داعیه های یومیه، اما نه تنها کوچکترین سهمی برای مردم خود قائل نیستند که از کیسه آنها برای اهداف پنهان و اشکار هزینه می کنند. بعلاوه این ادعا مسبوق به پاسداشت ارزش هایی است که به درست یا غلط آن جامعه را به کعبه آمال و آرزوهای بسیاری از جمله سیاستمداران و خانواده های آنها تبدیل کرده است. پارادوکسی که همزمان نه مدعیان مغلوب و نه حاکمیت غالب، پاسخ معقولی برای ان ندارند.
واقعیت اما گواه تغییر نگرش اغلب آرمانگرایان و انقلابیون نه تنها به جهان پیرامون که پیشتر به نوعیت مطالبات و مهمتر اتخاذ راه حل های عقلانی است. آنچه باعث تغییر نگرش و همزمان سمپاتی دولتها و افکار عمومی و بعضن اردوگاه حتی انقلابیون چپ وطنی و جهانی به مرگ ملکه انگلیس گردیده، کم و بیش به عبور از تحلیل ها و گزاره ها و تقسیم بندی های سنتی و ایضن به رسمیت شناختن حقوق اولیه انسانی از جمله آزادی های فردی و اجتماعی است.
مهمتر از این مولفه ها، قطعن فهم و ضرورت عبور از گذشته ای است که سماجت و کینه توزی نسبت به آمرین و عاملین آن، نتیجه ای جز درجا زدن نخواهد داشت. واکنش ها به درگذشت ملکه طی یکی دو روز اول، نشان داد بعضن حتی دشمنان قسم خورده ایدئولوژیک ملکه وابسته به برندهای مختلف مارکسبست، بعلاوه سران کشورهایی که پیشتر در زمره مستمرات ملکه محسوب می شده، نگاه شان به شخص ملکه از جنس عقلانیت و زمانه ای متفاوت است. زمانه و عقلانیتی که بر خلاف گذشته، دلایل واقعی توسعه نیافتگی را پیش از آن که به عامل یا عوامل بیرونی منوط و محدود کند، در فقدان دانش سیاسی و اراده برای تغییر دنبال میکند.
انتهای پیام