پاشنهی آشیل فمنیسم و جنبش جنتلمنسازی
/نقدی بر مصاحبهی ترانه علیدوستی/
محمدرضا بیاتی؛ فیلمنامهنویس و فیلمساز در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «پاشنهی آشیل فمنیسم و جنبش جنتلمنسازی»، در نقد مصاحبهی اخیر ترانه علیدوستی نوشت:
ترانهی علیدوستی دربارهی آزارگریِ جنسی و جنسیتی در سینما -در مصاحبه با هوشنگ گلمکانی- پرسش مهمی را پیش کشید و به نکاتی اشاره کرد که بنظر میآید نیازمند نقد باشد. روشن است که هدف این یادداشت، صرفاً واکاوی ِ دیدگاه یک شخصیت حقیقی نیست و از این چشمانداز به موضوع نگاه میکند که ایشان از بنیانگذارانِ جنبش ضدآزارگری در سینمای ایران و سخنگوی آن هستند، در نتیجه میتوان یادداشت حاضر را بررسیِ انتقادیِ نگرشهای یک جنبش اجتماعی دانست که اثرگذاری کلان و فراگیری در سطوح مختلفِ روابط انسانی دارد. اما آن پرسش مهمی که در مصاحبه مطرح شد چیست؟ ترانه علیدوستی میگوید/میپرسد چرا مردان با این جنبش همراهی نکردند؟ قاعدتاً مقصودِ ستارهی محترم سینمای ما از مردان، آن دسته از مردانی است که انتظار میرفته همراهی و همکاری کنند اما نکردهاند. کسانی که با آزارگری مخالفاند و حامی زنان بودهاند. انگار که در اینباره یک مخالفت یا ناهمدلی از سوی مردانِ ضدآزارگری وجود دارد؛ یا دقیقتر بگویم، بنظر میرسد از دیدگاه این مردان در بحث بر سرِ یک ناهنجاری غیرقابل دفاع و توجیه (آزارگری)، یک حقیقت بزرگ، کتمان یا سرکوب میشود! پیش از بیانِ آن حقیقت پنهان، به چند احتمال دیگر، نگاهی گذرا بیاندازیم.
در پاسخ به پرسش سرکار خانم علیدوستی، یک جوابِ احتمالی میتواند این باشد که مردان ضدآزارگر نسبت به این جنبش، رفتار محافظهکارانه در پیش گرفتهاند. به این مفهوم که شاید در فضای حرفهای خاصی که -بهدلایلی- روی خوش به مطالبات مدرنِ زنان نشان نمیدهد نمیخواستهاند جانبِ موضعی را بگیرند و کنار چیزی بایستند که پیامدهای آن ممکن است نامعلوم باشد و به نتیجهای منتهی شود که با آن موافق نیستند. بخصوص وقتی با سیاست رسمی، ناهمسو باشد حداقل میتواند آنها را در معرضِ محرومیت از منابع دولتی قرار دهد.
یک جواب احتمالی دیگر این است که به رغم ِ مخالفت این مردان با آزارگری، بعید نیست در پیشینهی آنان تجربهی اختلاف با زنان وجود داشته باشد و نگران باشند وقتی جنبشی افشاگر و مو از ماست بیرونکِش راه بیفتد -که بیپروا در پردهدری و بیاعتنا به احتمال انگزنی است- چه بسا بسیاری از آنان بالقوه متهم باشند! در شرایطی که دکمهی شلیکِ رسانههای مجازی بسادگی در دسترس است و آدمها قادرند در چند ثانیه آبروی دهها ساله را چنان بریزند که آب رفته به جوی دیگر بازنگردد؛ حتی اگر بعدها اثبات شود دروغ بوده، خنثیسازی کامل ِ انتشار آن خبر اولیه امکانپذیر نباشد.
گاهی مردان میترسند کنار زنان بایستند چون بخشی از آنچه امروز برچسب آزارگری خورده -در گذشته- بخشی از هنجارهای طبیعی مردانه در روابط انسانی بوده است! تعجب نکنید! مقصودم رفتارهای آشکارا متجاوزانه نیست بلکه به یک ویژگی غیررسمی در فرهنگ عامیانه اشاره می کنم که نه فقط در جامعهی مردان، مشهود و متداول است که پژوهشهای تجربی هم وجودِ آن را تأیید میکند. برای مثال، یکی از صفات رایج در پسران نوجوان این است که در فرایند جامعهپذیری، بخصوص برای پذیرفتهشدن در میان همسالان، از فحش یا کلمات رکیک جنسی استفاده میکنند و برای بسیاری از آنها یک جاذبهی مردانه به حساب میآید. شاید چون در پسِ کلمات خشن، این تصور ناخودآگاه وجود دارد که در ناسزای جنسی، قدرت مردانگی القاء میشود. بنابراین پسرانی که با این فرهنگِ مسلط، مرد شدهاند و در میان آنها گفتار نامؤدبانه، و رفتارهایی از این سنخ، فراوانیِ معنیداری داشته، یکباره با شروع این جنبش با اتهام بزرگِ آزارگری مواجه شدهاند؛ اتهامی که تا چند سال پیش -در حد متعادلاش!- امری عادی درروابط انسانی بنظر میآمد.
اما به گمان نگارنده چشمگیرترین جوابِ احتمالی به این پرسش که چرا مردانِ غیرمردسالار و نابرترانگار با بسیاری از جنبشهای فمنیستی همدلیِ همراهانه ندارند و کنار زنان نمیایستند این است که بیشتر این مردان احساس میکنند یک جای کار میلنگد! یا یک چیزی این وسط نادرست است؛ نه یک نقص و کاستی کم اهمیت، یک ایراد بزرگ وجود دارد که انگار نمیتوانند دقیقاً آن را توضیح بدهند یا آن را اثبات کنند. شاید به این دلیل که بیشتر مردان، نه همه، از نظر عاطفی، ساده و بسیط هستند و نسبت به عواطفی که در روابط جنسیتی بکار میبرند اصطلاحاً فراشناخت metacognition ندارند. اغلب، نه همه، یک حالت کلی از خواستن و نخواستن، دوستداشتن و نداشتن را درک میکنند ولی خودآگاهی دقیق و جزئیپردازانه در سرشت آنها نیست. در واقع اگر معادلهی عواطف مردان را بنویسید چیزی در حدِ “دو بعلاوهی دو میشود چهار” است یا حداکثر یک معادلهی تک مجهولیِ خطی؛ در حالی که فراشناخت ِ عاطفی زنان، که شاید بتوان آن را فراعاطفه meta-affection نامید، چنان لایههای تو در تویی دارد که میتوان گفت معادلهی آن، انتگرال ِ رادیکال لگاریتمِ یک معادلهی هشت مجهولی است.
در چنین شرایطی، مردانِ غیرمردسالار اما ناهمدل با جریان غالبِ فمنیسم، با وجود تأکید بر ارزشهای فمنیسمِ علمی و تأییدِ دستاوردهایاش، معتقدند پاشنهی آشیلِ فمنیسم ایدئولوژیک و ژورنالیستی این است که برخلاف ادعای برابری، حق برابر طلب میکنند اما مسئولیت برابر نمیخواهند؛ منظور، مسئولیت برابر در آزارگری نیست یا این استدلالِ باطل که اگر زنی دچار خطا شد مرد حق آزار دارد. مطلقاً چنین حقی برای هیچ مردی، موجه نیست. مقصود این است که وقتی در یک نگرش کلان به روابط انسانی، مفروض اولیهی شما “حق برابر و مسئولیت نابرابر” باشد، نوعی یکسویهنگری در باورها و رفتارهای شما رسوب میکند چنان که حتی وجود آن را حس نمیکنید. بنابراین رویکرد انتقادی به خود نخواهید داشت و امکان اصلاح ِ روابط انسانی را از دسترس دور میکنید. نکتهای که هوشنگ گلمکانی در یکی از انتقاداتاش با کلمات و عبارات دیگری به آن اشاره کرد. گلمکانی که یکی از بیغرضترین منتقدان سینمای ایران است از ترانه علیدوستی دربارهی زنانی پرسید که بدون شایستگی با استفادهی ابزاری از زنانگی میخواهند به هر قیمتی نامی بدست بیاورند؛ ترانه در جواب با تیزهوشی اما مغالطهآمیز گفت چه کسی این وضعیت را بوجود آورده است؟ مردان! چون قدرت در دست آنان بوده! درست است که مردان مسئولیت دارند اما در این استدلال این مغالطه پنهان است که حتی ضعفِ بسیاری از مردان در برابر جاذبهی جنسی زنان کاملاً مسئولیت را بر دوش مردان میگذارد و اگر مردان چنین نبودند زنان از ویژگیهای جنسی و جنسیتی خود استفاده نمیکردند! به بیان روشنتر، موضعِ ترانه به این مفهوم هم است که زنان از تمام رذیلتهای انسانی مُبرّا هستند! از جاهطلبی تا حرص و طمع و یا هر نیروی منفی دیگری که انگیزهی دستیابی به خواسته یا آرزویی باشد، درحالیکه واقعیت انسانها تقریباً کاملاً معکوس این مدعا را نشان میدهد؛ یعنی همانطور که اگر مردی در موضع قدرت قرار بگیرد بسیار محتمل است که از قدرت سوءاستفاده کند تا حُسنِ استفاده، زنان هم اگر این قابلیت را داشته باشند که از جاذبهشان سوءاستفاده کنند، بنا به طبیعت انسان و ماهیت قدرت، بسیار بعید است که استفاده نکنند. برای مثال، در پژوهشهای آزارگری یکی از فراگیرترین و بحثانگیزترین آزارهای جنسی، آزار معاملهای یا داد و ستدی است که اصطلاح لاتینِ quid pro quo را دربارهی آن بکار میبرند. اصطلاح لاتینِ quid pro quo که به معنای این در برابر آن است، تمام مواردی که آزارگری با تهدید یا تطمیع اتفاق میافتد را تبیین میکند. به عبارت دیگر، در موارد قابل تأملی که به تطمیع مربوط است، برخی از زنان عملاً نگاهِ کالایی و قدرتانگار به زنانگی دارند که تأییدی بر استفادهی ابزاری از زنانگی است و نیازمند رویکرد انتقادی و مسئولیتپذیری است. (عباس کیارستمی در فیلم دَه اشارهای کلی و گذرا به این موضوع دارد)
در واقع میتوان گفت در مناسبات مرد و زن، در هر دو جنس، یک گرایش بنیادی به اقتدارگرایی و تحمیل اراده برای دستیابی به اهداف وجود دارد. اقتدارگرایی مرد بیشتر در موقعیتهای جسمی، اجتماعی و اقتصادی بازنمود پیدا میکند و اقتدارگرایی زن بیشتر در روابط جنسیتی و عاطفی؛ از چشماندازی کلیتر، هرجا یک رابطهی طالب و مطلوب شکل بگیرد کسی که مطلوب است در جایگاه اقتدار مینشیند و قادر است اراده و خواستهی خود را تحمیل کند. در رابطهی جنسیتی مرد و زن، عموماً مرد طالب و زن، مطلوب است، بنابراین نقشی که زنان در شکلگیری مناسبات جسنیتیِ انسانی بازی میکنند قاعدتاً باید بیشتر باشد چون بر مَسندِ اقتدار مینشینند. اما چون اقتدار نهایی در یک رابطه، برآیندِ کشمکش بین اقتدارگراییِ جسمی، اقتصادی و اجتماعی مردان از یکسو و اقتدارگرایی جنسیتی و عاطفی زنان از سوی دیگر است، محصول آن پدیدهی پیچیدهای است که بسته به غلبهی مؤلفههای قدرت در طرفین، میتواند به سود این یا آن عمل کند و به یکسو بغلتد. در واقع، آزارگری آخرین حلقه از زنجیرهی معیوبِ مناسباتِ اقتدارگرایانه است که نمیتوان صرفاً بر اساس حلقهی آخرش آن را فهم و قضاوت کرد. اگر میخواهیم روابط انسانی را از این آلودگی بیرون بکشیم همزمان نه فقط باید با اقتدارگرایی مردانه مبارزه کرد که باید اقتدارگرایی پیچیده و پنهانِ زنانه را نیز به چالش کشید.
در مثل مناقشه نیست، اگر اقتدارگرایی مردان را به دیکتاتوری کلاسیک تشبیه کنیم میشود گفت اقتدارگرایی زنان به توتالیتاریسم مدرن شباهت دارد! اولی عینیتر و دومی ذهنیتر است. این دیدگاه تازهای است که کم کم نشانههای آغاز آن را در جهان میتوان دید؛ چه در برخی فیلمهای سالهای اخیر چه در واقعیت مثل دادگاه جانی دِپ و امبر هرد. (نگارنده، رگههای این دیدگاه را در فیلمهای اخیر وودی آلن دیدهام)
در پایان یادآوری میکنم که مردانِ اصطلاحاً جنتلمن همیشه چنان رفتار میکنند که در هر شرایطی زنان مُقدماند و مُحق و فاقد مسئولیت؛ اما قانون واقعبینانهی ضدآزارگری نباید چنان نوشته شود که انگار رؤیای ناممکنِ جنتلمنسازی همهی مردان را در سر داشته است. ترانه گفت این قانون را پنج حقوقدان زن نوشتهاند؛ اگر یک حقوقدان مرد در میان آنها بود توازنِ معقولتری بهوجود نمیآمد؟
انتهای پیام