دیگر برای همیشه بس است! | احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی در یادداشتی با عنوان «دیگر برای همیشه بس است!» به بهانهی اعتراضات روزهای اخیر و واکنشها به آن در کانال تلگرامی خود نوشت:
«پیش از این بارها در کلابهاوس توضیح داده بودم که اگر خشم و هیجان بر فضا غالب شود، کمیت امثال من لنگ میشود و حرفهایمان اگر هم سبب ناراحتی و انزجار طرفهای مختلفِ صحنۀ بازی نشود، عمدتاً نادیده گرفته میشود.
در واقع اینک سه نیروست که در صحنۀ بازی حضور دارند. نخست جوانانی که احساس عمیقِ نادیدهانگاری فرهنگی، طردشدگی سیاسی، حاشیهنشینی اقتصادی و در یک کلام، احساس حذف از روند تصمیمگیری و سلب اراده و آزادی خود برای انتخاب نوع زندگی خود میکنند.
من فشارِ ناشی از این تحقیرشدگی و نادیدهانگاری و خشم و طغیان ناشی از آن را با پوست و گوشت و استخوانم لمس میکنم و کمال همدردی را با آن دارم.
سرزمین ملی یعنی جغرافیایی که فرصت برابر برای تک تک شهروندان خود بدون هرگونه تبعیضی فراهم باشد و این مهمترین نکتهای است که نظام حاکم بر کشور ما گویی اصلاً آن را به رسمیت هم نمیشناسد چه رسد به آنکه بدان عمل کند. در واقع، قشر محدودی با عناوینی چون مکتبی، حزباللهی، ارزشی، انقلابی.. تمام نظام تصمیمگیری و مدیریتهای منبعث از آن را در همۀ سطوحش، گونهای ارث ازلی و خدادادی برای خود میداند و تنها معیارِ زندگی عمومی و خصوصی را نیز منحصر به شیوۀ زندگی خود میشناسد و بقیۀ اقشار جامعه را به تقلید از آن شیوه فرا میخواند و یا آنها را کلاً بیگانه به شمار میآورد؛ چنانکه گویی حق و حقوقی از این سرزمین ملی ندارند و هر فریاد اعتراضشان باید خفه شود!
بسیاری از افراد این قشر، چنان در پیلههای ذهنی خود محدود ماندهاند که اصلاً امکان ارتباط ذهنی با دیگر اقشار جامعه را ندارند و برخورداری از مناصب و مکاسب و منزلتهای دولتی نیز به کامشان به قدری شیرین آمده است که حس محرومیت و حذفشدگی دیگر مردم را مطلقاً احساس نمیکنند.
از این افراد چگونه میتوان انتظار همدردی با جوانانی را داشت که از شدت خشم مربوط به محرومیتِ سیاسی و تنگنای اقتصادی و فشار فرهنگی، دست به طغیان زدهاند تا راهی برای مسالمت و صلح و آشتی با آنها بگشایند. از نگاه آنان هرکس شعار نابهنجاری داد “عامل دشمن” است و باید به هر بهایی سر جای خود نشانده شود.
متأسفانه انواع محدودیتهای سیاسی و اجتماعی برای امثال من، امکان تماس و ارتباط با این قشر جوان محذوف را از بین برده است. سالهای سال حتی برای یک بحث و گفتگوی ساده به دانشگاه و دیگر محیطهای جمعی در هیچ نقطهای از این کشور راه نداشتهایم، بنابراین، آنان اصلاً ما را نمیشناسند چه رسد به اینکه بخواهند به نگرانیها و دغدغههایمان در مورد رفتار هدفمند سیاسی یا اجتماعی توجه نشان دهند.
در این بین، بدبختانه نیروی دیگری هم در آن سوی مرزهاست که بخشی از آن، هر نوع اعتراض و حرکت اجتماعی داخلی را به معنای سقوط قریبالوقوع حکومت و آماده شدن فرش قرمز برای پهن شدن زیر پای آنان به قصد بالا رفتن از پلههای قدرت تعبیر میکنند و با چنان حرارتی به تحریک مخاطبان خود مشغول میشوند که پنداری هدف غایی یک کشور، فقط نبودن یک نظام است و میزانِ هزینه و نوع نظم و یا بینظمی پس از آن دیگر کوچکترین ارزشی ندارد.
این افراد چندان در این زمینه بیتاب به نظر میرسند که به زبان بیزبانی مردم به خشم آمده را حتی به جنگ داخلی فرا میخوانند! برای آنها گویی سرنوشت یک کشور باستانی و زندگی 85 میلیون ایرانی مطلقاً اهمیتی ندارد. فقط اصرار دارند که این نظام باید برود؛ حتی اگر میلیونها خون ریخته شود و یا جز خاکستر و ویرانی از این سرزمین به جا نماند.
تصور آنها بر آن است که چون 44 سال پیش یک انقلاب تقریباً سریع در ایران رخ داد، اکنون هم میتواند رخ دهد! به همین راحتی! هر کس هم جز این بگوید و یا دغدغه و نگرانی دیگری را مطرح کند، فوری به “حمایت از رژیم” متهم و در دنیای مجازی ترور شخصیت میشود.
گاهی فکر میکنم جامعۀ ایران برای این دسته افراد همچون صحنۀ نمایش یا فیلمی است که هر چه مهیجتر و خشنتر باشد، آنان را سرگرمتر میکند! ماجرا برای آنان پنداری نوعی تفنن است اما برای ما دراینجا مسئلۀ مرگ و زندگی و سرنوشت یک سرزمین باستانی است. به همین دلیل نیز ما در اینجا برای برداشتن هر گامی مجبور به صدها ساعت فکر و تأمل هستیم اما آنان بیمحابا و پی در پی دستورالعملهای منجر به خونریزی صادر میکنند.
هر خونی که در این سرزمین به خاک ریخته شود، خون سیاوش است. به همان اندازه حرمت دارد. در تاریخ خونبارمان، فرزندان بسیاری از مردم ما در خون خود غلتیدهاند و مادران بسیاری داغدار شدهاند. ادبیات خون و خونریزی را باید از فرهنگ این سرزمین ریشهکن کنیم. دیگر برای همیشه بس است!»
انتهای پیام
خب، جناب زیدآبادی عزیز تمام صحبت های شما درست و صحیح است، نه جوانان عاصی و محروم و محذوف، عصیان کنند و نه توجهی به تحریکات بیرون از مرزها داشته باشند، حالا شما بفرما با گروه دوم که … هستند که بنا به فرمایش جناب تان شیرینی و حلاوت مناصب و مکاسب دولتی بکام شان خوش آمده و لذا امکان احساس محرومیت و حذف دیگر گروه های مردم و جامعه را مطلقا ندارند، چکار باید کرد وقتی اجازه ورود غیرخودی را نمی دهند و بجز خود، همه مردم را صرفا سربازان و پیاده نظام و مطیعان خود میخواهند!!؟ مردم چه بکنند وقتی که فریادرسی هم ندارند؟
ای برادر، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
با توجه التهابات هیجانی جوانان کم تجربه، آیا زمان آن فرا نرسیده که عقل سلیمِ به حاشیه رفته، از نظارهگر بودن دست بردارد، ظرفیت عظیمِ به خواب رفتۀ خود را بیدار کند و با راهکارهای حساب شده و هدفمند، جریان حرکت مردم را برای برداشتن یک گام استوار و آیندهنگر هدایت کند؟
وظیفه عقل سلیمی که رویه جاری در حکمرانی کشور را نمیپسندد ولی چارۀ آن را در تحرکات هیجانی نمیداند چیست؟ عقل سلیمی که از تحجر در حکمرانی به اندازه فرصتطلبیِ بیگانگان در موجسواری بر هیجانات مردم به ستوه آمده است. عقل سلیمی که گوش حاکمیت را شنوا نمیبیند اما تردید دارد تغییر آن هم با تحمیل هزینههای گزافش، گزینه مناسبی باشد. چرا که این تغییر تکرار تاریخ است!
آیا زمان آن فرا نرسیده است که عقل سلیم برای حرکت جامعه، ریلی بر مسیر تعادل طراحی کند تا افراط، تفریط، تحجر، بی تجربهگی، هیجان، دخالت بیگانه و … نتواند جامعه را به هر بیراههای سوق دهد؟
چه باید کرد؟
پله اول: آزادسازی انتخابات
همه میدانند که حلقۀ بسته انتخابات در کشور مهمترین عامل در رسیدن به بنبستهاست و شورای نگهبان قفل این حلقه است تا جایی که رهبری هم در انتخابات اخیر از آن گلهمند بود. ولی هیچکس روشی اجرایی برای جایگزینی پیشنهاد نکرده است.
پیشنهاد: تشکیل نهادی مستقل برای برگزاری انتخابات (از تایید صلاحیت کاندیداها تا تایید آرا) که اعضای آن نمایندگان ادوار مجلس هستند. هر دور نمایندگیِ مجلس یک حق رای در این نهاد است (ساز و کار اجرایی در جایگاه خود قابل بحث است). در نهاد ایجاد شده احتمالا طبقه حاکم از نظر کمی اکثریت را خواهد داشت اما کافی است در ساز و کار اجرایی اقلیت بتواند کاندیدای خود را وارد عرصه کند، آنگاه رای مردم تعیین کننده است و ساختار با گذشت زمان بر اساس خواست مردم اصلاح خواهد شد.
اجرا: برای اجرای پیشنهاد بالا تغییر قانون اساسی نیاز است. اگر خوشبین باشیم رهبری که خود از عملکرد شورای نگهبان گلهمند است، بستر را برای اصلاح قانون اساسی مهیا میکند. اگر بدبین باشیم برای رسیدن به این هدف باید مردم به کف خیابان بیایند (این آمدن هدفمند و عقلانی است). اما به نظر میرسد با بسیج ظرفیتهای بیدار شدۀ دلسوزانِ وطنپرست (که اکنون در حاشیه هستند)، کار در جایی بین خوشبینی و بدبینی سرانجام میپذیرد. مدیریت این بسیج باید توسط اشخاص با مقبولیت یا احزاب باشد.
من که کاملا موافق هستم واقعا عقلانی و درست