افراطیون در همه تمدنها با یکدیگر همسو هستند
واعظی در کلیسای کوچکی در فلوریدا قرآن را آتش میزند. اکثریت جهان اسلام متوجه هستند که همه مسیحیها اینگونه نیستند. اما کسی که از اینها حداکثر استفاده را میبرد افراطیهای داعش، القاعده و خویشاوندان فکری اینها هستند. القا می کنند که ببینید؟ همه مسیحیها اینگونهاند اما نمود آن در اینجا بوده است. از آن سو هم وقتی مسلمانی افراطی در نیس اقدام به بریدن سر یک کشیش میکند بیشتر مسیحیهای دنیا متوجهاند که این کار گروهکی سفاک و مخبط از مسلمانان است اما بنیادگرایان مسیحی وانمود میکنند که تمام مسلمانان اینگونه هستند و یا میگویند اسلام حقیقی همین است که این دسته اجرا میکنند.
دکتر محمود صدری استاد جامعهشناسی در دانشگاه تگزاس ایالات متحده است. او دکترای جامعهشناسی خود را نیز از دانشگاه نیواسکول آمریکا دریافت کرده است. سایت بنیاد باران با او درباره گفتوگو و جدال تمدنها و نقش مذهب در آن گپ زده است. او که مباحث بسیاری درباره ارتباط بین اسلام و مسیحیت ارائه کرده و همواره مدافع اصلاح دینی بوده است در این گفتوگو به دفاع از خوانش اصلاحگرایان مذاهب پرداخته است. به گمان دکتر صدری اولویت اصلی در بحث گفتوگوی تمدنها، بحثهای درون تمدنی است.
***
تئوری برخورد تمدنها در سال 1992 توسط ساموئل هانتینگتون مطرح و در سال 1996 کتابش نیز منتشر شد. پس از این بود که تئوری گفتوگوی تمدنها مطرح شد. حال به نظر شما محافل آکادمیک در اروپا و آمریکا تا چه حدی هنوز روی تئوری برخورد تمدنها حساب بازکردهاند؟
این نظریه نخست توسط محقق دیگری به نام برنارد لوئیس مطرح شد. آقای هانتینگتون این نظریه را گسترش داد و بعدها بر آن تبصرههایی نیز زد. در طول سالیان انتقادهای جدی و اساسی از این نظریه صورت گرفت به طوری که امروز به لحاظ علمی چندان مقبولیتی ندارد. محور اصلی انتقاد نیز این بود که تمدنها مجموعهای پیچیده و مشتمل بر سایه روشنهای عقیدتی، اردوگاههای فرهنگی، و حاشیههای فکری فراوان هستند و لذا اینکه تمدنی را به صورت فلهای با عنوان تمدن غرب و یا تمدن اسلامی تعریف کنیم کار دقیق و مثمرثمری نیست. در زمینه تز برخورد میان تمدنها بسیاری از پژهشگران باور دارند که اگر برخوردی هست میان تمدنها نیست بلکه درون تمدن هاست. از نظر این منتقدین، در درون هر تمدنی دو طیف قدرتمند با دیگر درگیر هستند.
و شاید هم چند طیف با هم درگیر هستند؟
بله. حداقل دو طیف با هم درگیر هستند. در این رابطه مقالهها و کتابهای بسیاری منتشر شده است. از جمله کتابی هست با عنوان “برخورد درون تمدن ها: کنار آمدن با برخورد های فرهنگی” که مولف آن عالم علوم سیاسی معظم “دیتر سنگاسگ است که این مساله را بخوبی حلاجی کرد. همچنین فیلسوف معروف “عقیل بیلگرامی” از دانشگاه کلمبیا از این گونه مواجهه درون تمدنی سخن گفته است.
به نظر شما گذشت زمان هم ثابت کرده که نظریه برخورد تمدنها دارای ایرادهای اساسی است؟
بله. چیزی که از آن زمان تاکنون شاهدش هستیم همین است. برای نمونه در همین تمدن اسلامی طیفهای افراط گرا و بنیادگرا خوانشی از اسلام دارند که در برابر اندیشه و رویکرد اکثریت مطلق جهان اسلام قرار میگیرد که در قالبهای اصلاحطلب، اعتدالطلب، جنبشهای وسطیه بروز کردهاند. در دورن مسیحیت هم اینگونه است. در جهان مسیحیت نیز ما شاهد افراطگریهایی هستیم. اندیشه افراطگراها در درون هر تمدنی مبتنی بر خودمرکزانگاری است. یعنی تعبیرشان از آیین مسیح را تنها تفسیر ممکن میدانند و هر خوانش دیگری در درون مسیحیت و به طریق اولی هر ایمان غیر مسیحی را محکوم میکنند. این طیف در مقابل اکثریت مطلق مسیحیان معتدل ایستاده است. جالب این است که در عمل افراطگرایان همه تمدنها با هم همدست هستند. از این رو کابوس یکدیگر را در باره تنفرو تنافر رقبایشان تعبیر میکنند.
شاید همسو هستند نه لزوما همدست؟
دقیقا! همسو هستند، هر چند که در ظاهر کاملا با یکدیگر دشمنند. برای نمونه این را در نظر بگیرید که واعظی در کلیسای کوچکی در فلوریدا قرآن را آتش میزند. اکثریت جهان اسلام متوجه هستند که همه مسیحیها اینگونه نیستند. اما کسی که از اینها حداکثر استفاده را میبرد افراطیهای داعش، القاعده و خویشاوندان فکری اینها هستند. القا می کنند که ببینید؟ همه مسیحیها اینگونهاند اما نمود آن در اینجا بوده است. از آن سو هم وقتی مسلمانی افراطی در نیس اقدام به بریدن سر یک کشیش میکند بیشتر مسیحیهای دنیا متوجهاند که این کار گروهکی سفاک و مخبط از مسلمانان است اما بنیادگرایان مسیحی وانمود میکنند که تمام مسلمانان اینگونه هستند و یا میگویند اسلام حقیقی همین است که این دسته اجرا میکنند. از این رو متوجه باشیم که افراطیون در همه تمدنها به یکدیگر سوخت میرسانند بدون اینکه با هم دوست باشند.
چرا افراطیونی که با هم دشمنند به این صورت به نفع یکدیگر فعالیت میکنند؟
افراطیون برای ادامه حیات نیازمند به تایید خارجی آرایشان هستند. اگر در طرف مقابل افراط گرائی نباشد که کابوس دیگرستیزانه آنها را باور کند بازارشان کساد خواهد شد. جدال تمدنها تنها مصداق خارجیاش همین تصورات جاهلانه و کودکانه افراط گرایان کوتهنظر نسبت به ناشناختههای دوردستشان است. تصوراتی که با خونریزی جامه عمل میپوشانند و با هر بار تکرار حلقه جدیدی به تسلسل جنایت و خشونت میافزایند. به این صورت ادامه حیات خودشان را توحیه میکنند و به این صورت به تصوری که از جدال تمدنها دارند حیات میبخشند.
و تفاوت اندیشه معتدلین با افراطیون در همین گردن گذاشتن به تکثر است؟
همه معتدلین و تکثر گرایان نیز با یکدیگر اتحاد دارند و رویای شیرین جهانی رنگارنگ و صلح آمیز را تعبیر میکنند. هر حرکت سخاوتمندانه، هر اتفاق مهم و یا حتی نمادین حاکی از تحمل و تساهل در سرتاسر جهان پژواک مییابد و اهل اعتدال و اصلاح را در ایمانشان راسختر میکند. این اتحاد مقدس در برابر آن اتحاد نامقدس ایستاده است. معتدلین میدانند همچنان که تمدن و تفکر آنها نزد خودشان موجه و مشروع و مقبول است تمدنهای دیگر نیست و در نتیجه لزوما تمدنها و تفکرهای دیگر نیز نزد شهروندان و باورمندانشان موجه و مشروعاند و تمدنها، فرهنگها و ادیان نیاز به رقابت و مجداله ندارند. همانطور که آقای خاتمی هم مطرح کردند ما میتوانیم به جای جدال تمدنها، گفتوگوی تمدنها داشته باشیم. چنانچه در طول تاریخ هم اینگونه بود. تمدنها وامدار یکدیگر هستند. و همه افراد در همه تمدنها با باورها و فرهنگهای متفاوت در انسان بودنشان شریک هستند و شباهتهای آنها بسیار بیشتر از تفاوتهای آنهاست. تفاوتها نیز اکثرا منشا خیرند و بلکه باید شناخته شده و در صورت اخلاقی بودن تحمل شوند و مورد احترام قرار بگیرد.
با این حساب میتوانیم نتیجه بگیریم که از اساس خود تئوری برخورد تمدنها نیز یک تئوری بنیادگرا است؟
بله. همچنین این تئوری از جمله تئوریهایی است که هر چه تعداد باورمندان به آن بیشتر شود، تعبیر آن بهتر و آسانتر خواهد شد. به بیان دیگر هر چه تعداد باورمندان به نبرد تمدنها بیشتر شود، به واقعیت نزدیکتر خواهد شد. خطر اصلی این تئوری در این است.
شما پیشتر اشاره کردید که در تاریخ چیزی به عنوان برخورد تمدنها نداشتیم. حال آنکه حامیان تئوری برخورد تمدنها برای خودشان در تاریخ نیز مواردی را برای سندیت دادن به بحث خود پیدا کردهاند. از جمله جنگ صلیبی که حدود 400 سال ادامه داشت هر چند که عامل آن دعوت پاپ بود. در عصر حاضر نیز گروههایی مانند القاعده و داعش میتوانند دستاویزی شوند برای این مساله. امروز هم برای نمونه گفتار، رفتار و منش دونالد ترامپ نماینده جمهوریخواهان برای ریاستجمهوری آمریکا در عمل به گونهای است که او نماینده بخشی از کسانی شده است که از این تئوری دفاع میکنند. اینطور نیست؟
بله. درست است. ما میدانیم که برنامه گروههایی مانند داعش و القاعده در همین راستا است. آنها در بیانیههای خود نیز بارها به اهدافشان اشاره کردهاند. عملکرد آنها به گونهای است که به جای کمک به جذب مسلمانان در جامعه اروپا و غرب، بیشتر به دنبال ایجاد حرکتهای اعتراضی و خشن در میان آنها هستند که امیدوارند به طرد آنها بیانجامد. از همین روست که من اصطلاح تعبیر کابوس را بکار میبرم. القاعده و داعش به تعبیر کابوس جدال تمدنها کمک میکنند. در نتیجه این عملکردهای خشن در کشورهای اروپایی و به تازگی در آمریکا افراد و گروههایی پیدا شدهاند که شتر این خشونتها را به کلی بر در خانه اسلام میخوابانند. حال آنکه اسلام دین یک میلیارد و 600 میلیون نفر از ساکنان جهان است و افزون بر پیروان آن نیز افرادی معتدل و مخالف خشونت هستند. این نمونه ای از اتحاد نامقدس افراط گرایان و انحصارگرایان مخاصم است. سخنان آقای ترامپ و افراطیون هواخواهشان هم در همین راستا است. افراطیون مسلمان با استناد به این رفتارها مدعی شدهاند که ذات غرب و مسیحیت همین است، مسیحیتی که هرگز جنگهای صلیبی را از یاد نبرده است. داعشیان با این ادعا عملکرد خونبار خویش را توجیه میکنند. بیگانه گریزی و اسلام ستیزی که در کشورهای غربی میبینیم شکل تازهای از آتش تعصبهایی است که در میانه قرن بیستم وجود داشت و حال از زیر خاکستر بیرون آمده است.
داعش و گروههای همسوی آن ادعای بالابردن سطح سالاری اسلام و اعاده حیثیت از اسلام را دارند. در مقابل گروههای افراطی مسیحی نیز همین ادعا را در مورد مسیحیت دارند. اما در عمل به دلیل قدرت جهان غرب احتمال به ثمر نشستن ادعای تندروهای مسیحی ممکن است جامه عمل بپوشد. حال به نظر شما عملکرد گروههای تندروی اسلامی در گسترش اسلام سالاری به کجا منجر خواهد شد؟
تندروان و خودمرکزگرایان در هر تمدنی که باشند در جهت خلاف تاریخ حرکت می کنند. آینده بشریت مرهون همکاری و همدلی تمدنها و فرهنگهای گوناگون بشری خواهد بود. البته معادلات قدرت و منطق تسلط اقتصادی و فناوری بجای خود هستند ولی تفوق یک فرهنگ یا تمدن در سنگ خارا حک نشده و وحی منزل نیستند. در تاریخ معاصر و در همین جهان مغلوب و مضطر شرق در قرن گذشته ترقی کشورهای جنوب شرقی آسیا را شاهد بودهایم که در میان آنها برخی کشورهای اسلامی نیز دیده میشوند.
به نظر شما گفتوگوی تمدنها یا از آن سو جدال تمدنها یک بحث میانفرهنگی است یا میاندولتی؟
جنگ تمدنها به نحوهای که آقای هانتینگتون آن را مطرح کردهاند میانفرهنگی است. از این زوایه دولتها واحدهای کوچکتری از این فرهنگها را تشکیل میدهند. در معدودی از موارد دولت و فرهنگ یکی هستند. برای نمونه دولت و فرهنگ ژاپن را یکی میبینند. اما وقتی به سراغ اسلام میرویم. طبیعی است که دهها دولت و کشور کوچک و بزرگ و صدها فرهنگ و خرده فرهنگ گوناگون را در بر میگیرد. همچنین در مسیحیت قلمروهای ارتدوکس، کاتولیک و پروتستان که شامل، دهها دولت ملت است قابل تفکیک است.
بله اما عملا هانتینگون هم بر این اعتقاد است که ایالات متحده باید رهبری تمدن غرب یا تمدن مسیحی را بر عهده بگیرد.
بله. یکی از مسائلی که در برخورد تمدنها مطرح میشود این است که هانتیگتون نتیجه میگیرد در نهایت این تمدن مسیحی و پروتستان سکولار غرب است در برابر بقیه جهان قرار میگیرد. او در این رابطه اصطلاح “غرب در برابر همه” را به نام غرب ضرب زده است. البته آشکار است که قدرتمندترین کشور در جهان غرب هم آمریکا است. بر این اساس هانتینگون پس از افول نبرد کاپیتالیسم و سوسیالیسم در دهه 90 قرن جهان دو قطبی جدیدی را تصویر میکند که در آن دو فرهنگاند: فرهنگ غربی و غیر غربی به رقابت ایستادهاند. در این ایماژ فرهنگی، خود مرکز بینی فرهنگ غربی به رهبری آمریکا بهراحتی قابل مشاهده است.
به نظر شما بهتر نیست پروژه گفتوگوی تمدنها را جوامع به صورت غیر دولتی پیش ببرند؟
البته همینطور است. گرچه این پیشنهاد در مجمع “ملل” متحد عنوان شد، اما نمایندگان دول جهان در آن حضور داشتند. دولت تنها لایهای از مجموعه مطبق فرهنگها و ملتهاست و میتواند این گفتوگو را تسهیل کند اما امکان و صلاحیت آنرا ندارد که در همه لایهها ایفای نقش نماید.
به نظر شما. ما انسانهای شرقی تا چه حد در ایجاد چنین فضایی بر علیه خودمان مقصریم؟
وقتی ما به این «ما» کمی نزدیکتر بنگیرم. متوجه میشویم که این ما از دو گروه شکل گرفته است. گروه افراط گرا و جاهل، دوم گروه اصلاحگرا و عاقل. وظیفه اصلاحگرایان عاقل این است که در مقابل افراطگرایی درون فرهنگ خود ایستادگی کنند. بطور کلی لازم است که در دورن هر فرهنگی اصلاحگرایان در مقابل افراط گرایان به مقاومت بایستند. برای اینکه افراد افراطگرا حرف نمایندگان فرهنگ دیگر را نمیپذیرد. اما اگر کسی که همان فرهنگ، همان دین و همان ارزشها را دارد اما با خوانشی دیگر از همان ارزشها با افراطگرایان به گفتوگو اهتمام کند حرفش پذیرفتنیتر و قابل فهمتر خواهد بود. به شرطی که اصلاحگرایان این جرات و شهامت را داشته باشند که در مقابل افراطگرایان ایستادگی کرده و فریب انواع و اقسام توجیه و تدلیس آنان را نخورند. برای نمونه افراطگرایان استدلال میکنند که گفتگو و مباحثه درون فرهنگی “دشمن شاد کن” است و باید از آن حذر کرد.اما این یک فریب است. در برابر این فریبها باید ایستادگی کرد.
شما معتقدید اصلاحطلبها جرات لازم را برای ایستادگی نداشتند یا اینکه تاکنون اینگونه وانمود نکردهاند؟
به گمانم اصلاحطلبها همواره ملاحظاتی داشتند. از جمله ملاحظاتشان در جهان اسلام این بوده که به صلاح است در مقابل اقدام افراطگرایان سکوت کرد تا اجنبیان ندانند که در داخل فرهنگ خودی اختلاف و شکاف وجود دارد. از نظر من این توجیه باطلی است. چرا؟ برای اینکه دعوای ما با افراطگرایان یک دعوای حیدری و نعمتی نیست. دعوای ما درباره روح اسلام است. اینکه اصل اسلام چه میگوید است. دعوای ما این است که اصل فرهنگ شرقی این نیست که افراط گرایان میگویند. به دیگر سخن، افراطگرایان روح این فرهنگ اصیل و انسانی را به سرقت بردهاند و آنچه خود میخواهند را از آن به نمایش میگذارند. باید در برابر این حرکت مقاومت کرد. اما این را هم بدانیم که افراطگرایان در اقلیت محض قرار دارند و به لحاظ تعداد و نیز متانت عقیده نقاط ضعف بسیاری دارند.
اگر در اقلیت هستند چرا صدایشان تا این حد بلند بوده و شنیده میشود؟
زیرا اقلیتی ناچیز اما پر سر و صدا (به لحاظ جدلی و جدالی) هستند. اگر صدای بلندگوهایشان به اندازه کافی بلند نیست صدای بمبهایشان هست. سلاحشان تهدید و تکفیر خودی و بیگانه است نه عقل و منطق و علم و دیانت. دربرابر اینها باید ایستادگی کرد. اگر ایستادگی نکنیم اینها در سرقت خودشان موفق میشوند.
شما معتقدید که یکی از پیشزمینههای گفتوگوی تمدنها این است که طرفداران و یا حامیان این تئوری ابتدا باید بتوانند در میان خودشان مفاهمه و آرامش برقرار کنند؟
بله. به نظر من نطفه آسیبها و خشونتها ابتدا در درون خود تمدنها بسته میشود. بنابراین ابتدا ما باید بتوانیم در کنار گفتوگوی میان تمدنی گفتوگوی درون تمدنی (میان افراط و اعتدال) را برقرار نماییم فائز خواهیم بود. این در سطح جهانی نیز صدق می کند. اگر اصلاحگرایان بتوانند افراطیون را شکست بدهند ما شاهد یک تمدن جهانی غنی و صلح آمیز خواهیم بود.
نکته خوبی است. این پرسش مطرح میشود چرا طی همه این سالها که از ارائه این دو تئوری میگذرد. این تئوری جدال بود که با تمام انتقادهایی که به آن وارد میشود همواره تقویت شده است؟
به نظر من عامل اصلی آن تروریسم است. تروریسم گونهای نمایش خشونت است، تئاتر است. یعنی احتیاج به سن نمایش، بازیگر و تماشاچی دارد. تروریسم به کمک رسانهها توانسته توجه مردم را به خود جلب کند. هدف تروریسم هم همین است. هر چه انتشار این اخبار با آب و تاب بیشتری انجام شود آتش جدال بین تمدنها را تیزتر میکنند و آتشهای باستانی را از زیر خاکستر بیرون میآورند. از این رو میبینیم که تئوری جنگ تمدنها که یک نظریه مردود است و به هیچ وجه اعتبار علمی هم ندارد در سایه عملکرد تروریسم همچنان مطرح است. عدهای میآیند با استفاده از فضای هراس و خشم پس از ترور همان حرفهای بی پایه علمی که بیست سال پیش نادرستیشان اثبات شده را تکرار میکنند.
از سویی هر عمل خشونتآمیزی هم که صورت میگیرد به سرعت به دنبال تبارشناسی تروریست میروند و او را به یک تمدن و یا کشور وصل میکنند بدون اینکه انگیزهخوانی بیطرفانهای وجود داشته باشد. در همین راستا چرا هیچگاه غرب از خودش نپرسید که آیا ممکن است این اقدامها ناشی از عملکرد تاریخی خودش طی دو سه قرن اخیر باشد؟
بله. مساله این است که در فرهنگهای غالب و قدرتمند، رفتارهای افراطی درونی را از نقطه نظر آسیب شناسی فردی ارزیابی میکنند. اگر یک آمریکایی یا اروپایی اقدام به یک کار خشن و افراطی کند روانپریش خوانده میشود. اما اگر کسی که دست به عمل خشونت آمیز زده است، مسلمان باشد بلافاصله تبارشناسی فرهنگی و دینی می شود. توگویی که در میان مسلمانان افراد غیر متعادل و روانی وجود ندارند. میبینیم که هر مسلمانی اقدام به یک عمل تروریستی کند عمل زشت او پای همه مسلمانان نوشته میشود. این یک نوع یک بام و دو هوا است. همچنین، غرب کمتر به ارزیابی حرکتهای افراطی از دیدگاه رفتار تاریخی غرب در دوره استعمار و امپریالیسم پرداخته.
یادآوری این تاریخ آیا میتواند یکی از کارهایی باشد که مدافعان گفتوگوی تمدنها باید انجام دهند؟
در این زمینه خطوط بسیار ظریفی هست که باید از یکدیگر تشخیص داده شوند. باید بتوانیم مرزهای بین انگیزههای فردی، واقعیتهای تاریخی، و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی را مشخص کنیم تا سادهانگاریها در زمینه جدال تمدنها کمرنگتر و بی اعتبارتر شوند.
با این حساب میتوان گفت بر اساس تصور شما آنهایی که میتوانند و باید در پروسه گفتوگوی تمدنها نقش ایفا کنند هنوز همدیگر را نیافته و در نتیجه یکدیگر را نمیشناسند؟
بله باور دارم که در جهان اسلام (و بقیه فرهنگهای ملی و مذهبی) باید خطوط افتراق را مشخص کنیم. همچنین باید از زاویه دورن تمدنی به مساله نگاه کنیم. خطهای افتراق را بشناسیم و برای صلح آمیز کردن تفاوتها فکری بکنیم. ما در دورن تمدن اسلامی با دوگانه سنی شیعه روبرو هستیم. در درون هریک خط و خط کشیهای فراتر وجود دارد. برای نمونه همه شیعیان که دوازدهامامی نیستند. واقعا برخورد ما شیعیان دوازده امامی با اسماعیلیان و زیدیان چگونه بوده هست؟ در همین ایران خودمان چقدر درباره اسماعیلیان میدانیم؟ به چه شایعات سخیفی در مورد آنها گوش فرا می دهیم و حتی دامن می زنیم؟ اگر میخواهیم 85% مسلمان سنی در مورد باورهای ما علم و انصاف بیشتری بهخرج دهند تلاش کنیم که با همان دید، با علم و انصاف بیشتر به اقلیت 15% اسماعیلی درون تشیع بنگریم در مورد گفتگوی میان مسجد و خانقاه، اصلاح و احیا، و سنت و مدرنیته نیز همچنین است. به نظر من گفتوگوی درون تمدنی برای ما از نان شب هم واجبتر است.
تحلیل شما از گفتوگو و یا جدال تمدنها بحث را حول محور دین پیش میبرد.
مذهب در برخی تمدنها مانند تمدن اسلامی و تا حدی مسیحی و هندو پررنگ است ولذا نقش بسیاری در زندگی و فرهنگ جامعه دارد. اما در تمدنهای چینی و ژاپنی، نقش چندانی ندارد. در آن تمدنها پدیدارهای فرهنگی دیگری پررنگ هستند. برای مثال در این دو فرهنگ با دو نوع ناسیونالیسم افراطی و ناسیونالیسم معتدل روبرو هستیم و کانون جدال درون تمدنی قوممداری است نه دین مداری. بنابراین در مبحث جدالهای درون تمدنی باید به مختصات درونی تمدنها توجه داشت.
از این رو شاید برخلاف تئوری گفتوگوی تمدنها، بتوان تئوری جنگ تمدنها را یک ایدولوژی دانست. ایدئولوژیای برای برخورد میان تمدنها؟
اگر ایدئولوژی را به معنای تصویر کج و معوجی از واقعیت بپذیریم (که اکثر تعریفهای کلمه “ایدوئولوژی” از این دست است) می توان گفت که نظریه جدال تمدنها، چه بر اساس قوممداری انحصاری و چه بر مبنای دین مداری انحصاری گونهای برساخته ایدئولوژیک و تخیل خانمانسوز است که هر چه خریدار بیشتری پیدا کند واقعیت تاریخی بیشتری خواهد یافت.
انتهای پیام