خرید تور تابستان

روایت یک خبرگزاری اژ وضعیت زاهدان: دو طرف همه ماجرا را تعریف نمی‌کنند

ایسنا نوشت: شتاب ماشین‌ها در شهر زاهدان بیشتر از حد مجاز است. انگار که یک سوخت‌کش در جاده‌ای دور در حال فرار باشد. شیشه‌ی ماشین‌ها هم دودی‌اند. انگار آدم‌ها همواره در حال پنهان کاری باشند.

ساعت یازده صبح – جمعه ششم آبان، به شهر زاهدان رسیدم. چهار هفته بعد آن جمعه‌ی تلخ که از هر گوشه شهر دودی بلند می‌شد و ده‌ها نفر کشته شده بودند.

امروز هم تمام مغازه‌های شهر تعطیل بودند. شب قبل، مردم به نانوایی‌ها و فروشگاه‌ها هجوم آورده بودند. فکر می‌کردند که فردا هم آبستن اتفاقاتی خطرناک است و ممکن است چند روز تعطیلی باشد. تجربه‌ای که چند هفته پیش داشتند. در خیابان‌ها نیروهای نظامی با صورت پوشیده و لباس نظامی آماده‌باش داده بود. شب قبل گروهی از بزرگان بلوچستان در پشتیبانی و همبستگی با مولوی عبدالحمید امام جماعت مسجد مکی جمع شده بودند. مسجد مکی بزرگترین مسجد اهل سنت و نماد شهر است که تقریبا از هر جای زاهدان دیده می‌شود. همان جا بود که یک مولوی عنوان اغراق‌آمیز امیرالمومنین را برای او استفاده کرد. عنوانی که فقط برای امام علی(ع) استفاده می‌شود. هرچندکه این سخنرانی واکنش منفی عبدالحمید مواجه شد. برگزاری آن نشست یک جورهایی در رسانه‌ها هشدار و لشکرکشی غیررسمی تلقی می‌شد.

خبرها فردای خوبی را نوید نمی‌داد. تا اینکه حوالی ساعت دوازده شب بیانیه شورای تامین استان سیستان و بلوچستان درباره اتفاقات هشت مهر منتشر شد. براساس بیانیه بخشی از اتفاقات آن روز تلخ در زاهدان حاصل قصور و تقصیر نیروهای انتظامی بوده است و دو مقام انتظامی استان در این راستا برکنار شدند. با وجود این بیانیه حضور نیروهای نظامی‌ها در شهر تشدید شده بود. ولی به شکل طبیعی بیانیه اثر خودش را کرد. بیانیه‌ای که پیامش عذرخواهی و برخورد با مقصرین بود. کاری که در ماجرای مرگ مهسا امینی هم می‌توانست اتفاق بیفتد و جلوی بسیاری از حوادث تلخ را بگیرد.

وقتی به شهر رسیدم- دوستی به دنبالم آمد. می‌خواست جاهایی در شهر را نشانم بدهد که در آن درگیری شده. گفتم می‌خواهم اول به نماز جمعه بروم. پشت تلفن گفته بود به صلاح نیست و دوباره حرفش را تکرار کرد. گفتم اصلا برای همین آمدم. نماز جمعه زاهدان شلوغ‌ترین نماز جمعه‌ اهل سنت کشور است. به اصرار قبول کرد. سر خیابان رازی نزدیک عیدگاه یا همان مصلی شهر که در آن نماز جمعه برگزار می‌شد پیاده شدم. لباس بلوچی نداشتم و انتظامات چپ چپ نگاهم می‌کردند. گفتم خبرنگارم. با بی‌سیم به جایی خبر داد و اجازه دادند بروم. راستش جایی که ده‌ها هزار آدم می‌روند نیازی به اجازه ندارد ولی برای حفظ احترام بود این اجازه گرفتن. انتظامات مسجد مکی از آنجا تا خود عیدگاه یعنی جایی که نماز خوانده می‌شود هر چند قدم ایستاده بودند قیافه‌شان فرقی با بقیه مردم نداشت فقط یک کاور سبز فسفری روی لباس بلوچی پوشیده بودند. قبل از آمدن به زاهدان می‌خواستم لباس بلوچی بپوشم ولی پشیمان شدم این روزها در زاهدان جای پنهان‌کاری و ماجراجویی نیست. با یک پیراهن پولار آبی و شلوار لی در میان جمعیت راه می‌رفتم. در راه کسی نگاه خیره نکرد. صدای مولوی عبدالحمید از بلندگوها می‌آمد.

ده سال پیش هم همراه جمعی از نویسندگان و روزنامه‌نگاران مثل رضا امیرخانی، محمدرضا شهیدی‌فر، محسن حسام مظاهری و… به این مصلی آمده بودم و در نماز جمعه آن هم شرکت کرده بودم اتفاقا عکسش را هم یادگاری دارم و این دومین بار بود اما این بار تنها آمدم. دوستم توی ماشین گفته بود شیعه‌های شهر از بیانیه شورای تامین دلخورند و آن را به معنای باج دادن حساب می‌کنند. خودش با بیانیه مشکل نداشت فقط می‌گفت چرا این قدر دیر که معنای باج دادن پیدا کند. معادلات مردم اینجا شبیه هیچ جا نیست.

به در اصلی مصلی رسیدم. انتظامات مصلی با کاورهای سبز، بازرسی بدنی ‌می‌کردند. البته خیلی جدی نبودند. هیچ کدام‌شان کیف دوشی‌ام را کامل نگشت. دستگاه ایکس ری هم نبود. فکر کردم اگر روزی گروهی تروریستی به اینجا طمع کند چه می‌شود. مصلی یک محوطه بزرگ بود سقف هم نداشت.

از داربستی که برای عبور مردم جلوی در گذاشته بودند رد شدم و به اولین نفری از انتظامات که سرش به تنش می‌ارزید گفتم خبرنگارم. کارت خواست. نشانش دادم و این اتفاق بارها و بارها تکرار شد. انگار برایشان تازگی داشت کسی اجازه بخواهد و اینقدر علنی بخواهد کاری بکند. اتفاقی بعدش فهمیدم خبرنگار یک خبرگزاری با لباس محلی و مخفی آمده است. گفتم می‌خواهم عکس بگیرم. اجازه دادند فقط گفتند موقع خارج شدن صبر کنم تا همه بروند و بعد با انتظامات خارج شوم… پیش‌بینی می‌کردند که بعد از نماز خیابان‌ها شلوغ شود.

ظرفیت عیدگاه ۶۰ هزار نفر است و تقریبا پر شده بود. ته محوطه ایستاده بودم و از آنجا مولوی عبدالحمید را می‌دیدم. همزمان با ورود من در صحبت‌هایش از بیانیه شورای تامین استقبال کرد هر چند آن را کافی ندانست و خواستار حضور یک کمیته مستقل برای تحقیق درباره اتفاقات آن روز شد. همچنین از نمازگزاران خواست که موقع خروج آرامش خودشان را حفظ کنند و با کسی کار نداشته باشند و کسی با آنها کار نداشته باشد. روی این حرف چند بار تاکید کرد. مردم هم تکبیر گفتند.

اکثر مردم با لباس ساده و زیبای بلوچی و یک جانماز آنجا حاضر بودند. بعضی‌ها هم برگه‌های آ۴ سفیدی دستشان گرفته بودند که در آن چیزهایی نوشته بود. جانم فدای شیخ‌الاسلام و… یک برگه که شعار زن، زندگی آزادی روی آن نوشته بود را هم دیدم که شب در کانال بی بی سی فارسی عکسش را گذاشتند. جمعیتی که در موقع نماز به شدت منظم بود بعد از نماز با بی‌نظمی به سمت در خروج می‌رفت. خاک بلند شده بود و کم‌کم شعارهایی تند در جمعیت داده می‌شد. هر چه جمعیت فشرده‌تر می‌شد خشم را در آن بیشتر می‌شد دید فریاد خشم بلندتر می‌شد. انگار جمعیت بهتر می‌تواند خشم فردی را نشان دهد. جمعیت از مصلی خارج می‌شد. بعضی‌ها همان جلوی در ایستاده بودند و شعار می‌دادند. شعارهایی که هر لحظه تندتر می‌شد. پشت یک جرثقیل ایستاده بودم و از جمعیت فیلم می‌گرفتم. مصلی خالی می‌شد ولی جلوی در هنوز آدم بود. من هم از در خارج شدم. طرفی که خلوت بود رفتم. یعنی سمت خیابان رازی. هر چند در مسیرش یک داربست بود و کلانتری معروف ۱۶ هم در آن مسیر بود. از چهارهفته پیش تا امروز، دیوار کلانتری را دوباره ساخته بودند. همان جایی که در ۸ مهر از آنجا تیراندازی شده بود و اولین کشته و زخمی‌های ماجرای زاهدان مربوط به آن بود. کلانتری را توی فیلم‌هایی که ماجرا پخش شده بود دیده بودم. امروز ولی مردمی که از این طرف می‌رفتند کم‌تر بودند. تا سر خیابان رفتم. سر خیابان برخلاف وقتی که آمدم پر از نیروهای پلیس بود که مجهز منتظر بودند. کمی ایستادم تا ماشینی سوار شوم. در همین حال چند بار توسط پلیس، سین جین شدم که اینجا چکار می‌کنم. چند کودک را هم دیدم که با چشمانی پر شیطنت از کنار مامورها رد ‌شدند. تصور می‌کردم که امروز اتفاقی نیفتد. هیچ ماشینی سوارم نکرد. مجبور شدم پیاده بروم. می‌خواستم به میدان آزادی برسم. کمی جلوتر یک نفر با لباس پلیس جلویم را گرفت و زوری یک تاکسی برایم گرفت گفت اینجا مناسب تو نیست. تاکسی مستقیم می‌رفت و هر وقت می‌خواست به سمت راست بپیچد راننده‌ایی از روبرو می‌گفت برگرد. به عبارتی می‌گفتند جلوتر درگیری است. دوباره به دوستم رسیدم و ناهار خوردیم. اینترنت هنوز وصل بود. توییتر یکی از خبرنگاران ایران اینترنشنال فیلمی از زخمی‌هایی منتشر کرد که همین امروز وارد مسجد مکی می‌شوند. انگار اتفاقی افتاده بود. دوباره به مرکز درگیری برگشتیم. وقتی به خیابان خیام در کنار مسجد مکی رسیدیم خیابان پر از سنگ بود. ماشین‌های روبرویی باز هم می‌گفتند برگردید. برنگشتیم. دوستم شیشه‌های دودی‌اش را پایین داده بود. پایین ندادن شیشه در درگیری معنی خوبی ندارد. چند نفری در حال شعار دادن بودند. جلوتر هم مامورین ایستاده بودند. انتظامات مسجد سعی می‌کرد که مردم را آرام کند. ولی آنها به هر بهانه‌ای شعار می‌دادند. هر چند که درگیری تمام شده و فضا آرام بود. کمی در شهر گشتم دیگر فضا آرام شده بود. رفتم که استراحت کنم. شورای تامین دوباره بیانیه داد که در درگیری‌های امروز یک نوجوان کشته و چهارده نفر مجروح شدند. اینترنت قطع شد و انگار آب سردی روی سرم ریختند.

گزارش میدانی؛ زاهدان در غبار پنهان‌کاری / دو طرف همه ماجرا را تعریف نمی‌کنند
جلوی مسجد مکی اندکی پس از ناآرامی‌های کوتاه ۶ آبان

فرمانده پلیس هم می‌تواند…

در سال‌های اخیر، به دلایل مختلف از جمله فضای سنتی و قومی مردم در سیستان و بلوچستان- با اعتراضات عمومی مثل اعتراض برای گران شدن بنزین در سال ۹۸ همراه نشدند. در اعتراضات امسال هم پیش‌بینی می‌شد این اتفاق دوباره تکرار شود. ولی ماجرا عکس شد و بیشترین تلفات جانی اعتراضات اخیر در این نقطه از کشور گرفته شد. اعتراضاتی که برخلاف کل کشور برای غیرت و مسئله‌ای مذهبی شکل گرفت. اما اصل ماجرا چه بود؟ در مرداد ماه امسال قتلی در دهستان نگور بخش مرکزی شهرستان دشتیاری انجام شد. زنی باردار به قتل رسید. متهم پسر همسایه و قتل هم ناموسی بود. خواهر متهم دختری ۱۵ ساله بود که به عنوان آخرین نفر با مقتول در ارتباط بوده است. پلیس چابهار چند بار آنها را احضار می‌کند و پسر را به جرم قتل بازداشت می‌کند. اما در تاریخ ده شهریورماه اتفاقی تازه می‌افتد. فرمانده پلیس چابهار، [ا. ک] بدون حکم و غیرقانونی دختر و پدرش را به کلانتری فرا می‌خواند و در اقدام غیرقانونی بعدی از آن دختر- تنها و در اتاق خودش که دوربین مداربسته نداشته و بدون حضور پلیس زن، بازجویی می‌کند. شب دختر در خانه مدعی می‌شود که فرمانده پلیس به او تجاوز کرده است.

خانواده موضوع را فردا در دادسرای عمومی پیگیری می‌کند. با دستور شفاهی دادستان به پزشکی قانونی می‌روند. پزشکی قانونی آزمایش تخصصی مخصوص تجاوز را انجام ‌می‌دهد و نتیجه عدم تجاوز به عنف را بعد از چند روز اعلام می‌کند. به پیشنهاد دکتر، نزد دو متخصص دیگر هم می‌روند که آنها هم همین را می‌گویند برای اطمینان درباره تعرض، نمونه مو و … برای یافت بقایای بیولوژیک فرد مهاجم از او گرفته می‌شود و برای آزمایش فرستاده می‌شود. پزشکی قانونی در ۱۱ مهر درباره تعرض هم پاسخ منفی می‌دهد. اما دختر و خانواده‌اش با تشریح جزییات تاکید دارند به او تعرض شده بنابراین پیگیری ماجرا از طریق دادگاه ادامه یافت. متهم از همان ابتدا به خاطر همان دو تخلف بازداشت موقت می‌شود اما خبری از عزل نبود. فرمانده متهم پلیس دو شاکی دیگر هم دارد. و با اعلام عدم تجاوز به عنف (نه تعرض) با قرار وثیقه به علت فوت پدرش آزاد می‌شود.

هر چند تا امروز قوه قضاییه هنوز هم نظر نهایی‌اش درباره تعرض را اعلام نکرده ولی با توجه به اعلام عدم تجاوز به عنف توسط پزشکی قانونی، سردار طاهری فرمانده پلیس استان سیستان و بلوچستان در یک سخنرانی در ۲۶ شهریور می‌گوید: «از روز گذشته کانال‌ها و گروه‌های منتسب به معاندین نظام اسلامی به صورت هماهنگ و برنامه‌ریزی شده در شبکه‌های اجتماعی فضای مجازی، خبری جعلی با مضمونی بسیار سخیف علیه یکی از مقام‌های انتظامی شهرستان چابهار منتشر کردند.»

درواقعیت اما برخلاف پنهان‌کاری فرمانده انتظامی استان با توجه به گزارشات با دستور کمیسیون ناجا، فرمانده پلیس چابهار برکنار می‌شود. و همین تکذیب و پنهان‌کاری یکی از تلخ‌ترین اتفاقات استان را رقم می‌زند.

خانواده دختر احساس می‌کنند که قرار است ماجرا ماست‌مالی شود. مردم دهان به دهان ماجرا را نقل می‌کنند. و همزمان مبین بلوچ یک فعال اینستاگرامی در منطقه چابهار ماجرا را عمومی می‌کند. مبین بلوچ به فاصله چند روز بازداشت می‌شود و هشت روز در بازداشت می‌ماند.

این اتفاقات همزمان می‌شود با ماجرای کشته شدن مهسا امینی و اعتراضات عمومی. خانواده دختر، او را نزد مولوی عبدالغفار نقشبندی امام جمعه اهل سنت شهر راسک می‌برند و دختر خودش ماجرا را برای او شرح می‌دهد. او هم در بیانیه‌ای در ۳ مهر می‌گوید که «دست‌درازی به حیا و عفت خواهر مسلمان بلوچم قابل اغماض و بخشش نیست. به خطر انداختن امنیت مردم آن هم با لباس امنیت جنایتی هولناک و نابخشودنی است.» همان شب پدر مولوی نقشبندی حرف‌های پسرش را رد می‌کند و می‌گوید او صلاحیت بررسی ماجرا را ندارد و ماجرا در دست بررسی است. ولی کار از کار گذشته و منطقه چابهار به مدت یک روز دچار آشوب شد. چند بانک و مرکز همکاری‌های ایران و چین را آتش زدند. هر چند اعتراضات چابهار همان یک روز بود. در این بین مولوی عبدالحمید هم بیانیه می‌دهد و خواستار رسیدگی به ماجرا می‌شود. او در بیانیه‌ای می‌گوید: «جریان اخیری که در منطقۀ چابهار پیش آمد و موضوع تجاوز مأمور پلیس به دختر نوجوانی مطرح است، سبب التهاب و نگرانی عمومی در جامعه و تحریک غیرت مردم شده است.

درخواست علما و عموم مردم از دستگاه قضایی و مسئولان ذیربط آن است که این جریان و همچنین موضوع قتل مظلومانۀ خواهری که چند ماه قبل در منطقۀ چابهار اتفاق افتاده است را بی‌طرفانه و با مدنظر قراردادن حقیقت و واقعیت، به‌صورت ویژه و فوق‌العاده و در کمترین زمان ممکن مورد رسیدگی قرار دهند و در این‌زمینه شفاف‌سازی کنند تا دغدغۀ مردم مبنی بر احتمال کتمان واقعیت برطرف شده و مجرم هرچه‌ سریعتر به‌صورت عادلانه مجازات شود، زیرا اجرای عدالت سبب تسکین غیرت مردم می‌شود.»

در سیستان و بلوچستان برخی جریانات تجزیه طلب ماجرا را دست می‌گیرند و روز هشت مهر یعنی سه روز بعد از ماجرای چابهار- زاهدان را برای اعتراضات پیشنهاد می‌دهد. هشت مهر هم مولوی عبدالحمید در نماز جمعه خواستار رسیدگی به موضوع می‌شود و تا آن زمان مردم را به آرامش دعوت می‌کند. ولی بعد از پایان نماز جمعه اتفاقی که نباید بیفتد می‌افتد.

گزارش میدانی؛ زاهدان در غبار پنهان‌کاری / دو طرف همه ماجرا را تعریف نمی‌کنند
تصویر خرابی‌های ناشی از ناآرامی‌های زاهدان / ۹ مهرماه

درباره ماجرای تعرض به دختر چابهاری دادگاه هنوز ادامه دارد و نتیجه آن اعلام نشده است ولی دو اتهام اول یعنی فراخواندن غیرقانونی و بازجویی در شرایط غیرقانونی ثابت شده است. درباره آزار و اذیت دادگاه هنوز حکمی صادر نکرده است. ولی فرمانده پلیس از نیروی انتظامی اخراج و اما با وثیقه خارج از زندان است.

با یکی از خبرنگاران استان که حرف می‌زدم می‌گفت مردم در نهایت نمی‌دانند بعد از این همه بگیر و ببند آخرش چه شد. جالب است برای ماجرای هشتم مهر شورای تامین بیانیه صادر کرده ولی برای ماجرای این دختر که منشا این اتفاقات بوده هنوز پاسخی به افکار عمومی داده نشده است.

در پنج سال گذشته بارها برای تهیه گزارش و مستند به سیستان و بلوچستان آمدم اتفاقا برای مشکل بی‌آبی به همین منطقه نگور رفته بودم. منطقه‌ای پر از مشکلات عجیب غریب مثل بی‌آبی، نداشتن مدرسه، مشکل بهداشت، کودک همسری و… حالا دچار بحرانی جدید شده است. از دوست خبرنگارم پرسیدم از آن دختر خبری داری؟ گفت آره. این روزها به مدرسه می‌رود. برادرش هم برای اتهام قتل زندان است…

وقتی درهای کلانتری ۱۶ زاهدان شکست

سال‌ها پیش، دایی‌ من، فرمانده یک پاسگاه مرزی در زاهدان بود. روزی در هنگام تعقیب و درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر غافلگیر و زخمی شد. و به خاطر نبود امکانات به شهادت رسید. سال‌ها از آن زمان گذشته و من بارها به این استان آمدم ولی بازهم اتفاقاتی در اینجا افتاده که غافلگیر شدم. چیزهایی را دیدنش از نزدیک هم غیرقابل باور است چه برسد از دور. تا چند روز بعد از هشت مهر ۱۴۰۱، مردم و مسئولان شهر زاهدان نمی‌دانستند واقعا چه اتفاقی در شهر افتاده است. رسانه‌ها از عملیات تروریستی می‌گفتند و مردم از کشتار بی‌رحمانه توسط نیروهای نظامی.

و اما در آن روز خاص رسانه‌های تجزیه‌طلب بلوچ مثل شبکه سحاب فراخوانی برای اعتراض در زاهدان داده بودند. نماز جمعه به روال همیشه برگزار شده بود و مولوی عبدالحمید در انتهای سخنرانی‌اش از ماجرای دختر بلوچ گفته بود: «پیرامون شکایتی که اخیرا در چابهار صورت گرفته و برای بنده هم سخت است که کلمه «تجاوز» را بر زبان بیاورم، اما به هر حال این موضوع مطرح شده است، خواسته عموم مردم از مسئولان این است که این موضوع را به صورت فوق العاده رسیدگی کنند. دستگاه قضایی و مسئولان ذیربط تمام تلاش‌شان این باشد که در این موضوع بی‌ربطی و عدالت رعایت شود تا واقعیت علیه هر کسی که باشد آشکار شود. از مردم و جوانان عزیز نیز انتظار است آرامش خودشان را حفظ کنند و به دستگاه قضایی فرصت بدهند تا نتیجه را اعلام کند.» نماز که تمام شد، اما برخی نتوانستند آرامش خودشان حفظ کنند. بعد از پایان نماز. ۲۰-۳۰ نفر خودشان را به کلانتری ۱۶ در نزدیکی عیدگاه ‌رساندند یعنی جایی در سی متری مصلی و شروع به پرتاب سنگ کردند. اکثرا با الله اکبر سنگ می‌انداختند. همین پرتاب‌ها باعث شد که مامورین پاسگاه شروع به تیراندازی هوایی کنند. فرمانده پاسگاه مرخصی بود. استاندار و امام جمعه شهر هم در استان نبودند. با تمام شدن نماز به جمعیت اضافه می‌شد و هر چیزی که به دستشان می‌رسید را به سمت آن پرتاب می‌کردند حدود ۲۰۰۰ نفر جلوی کلانتری بودند. بلوک‌های ساختمان‌های نیمه کاره کناری و سنگ‌های کنار آسفالت را خرد می‌کردند. ولی هنوز از تیراندازی به مردم خبری نبود. هر لحظه به جمعیت اضافه می‌شد و شعارها هم تندتر می‌شدند یک نفر از باک موتورش بنزین کشیده بود. از بیرون نیروهای پاسگاه معلوم پیدا بودند. چند نفری لباس بلوچی داشتند. با افزایش جمعیت اما مردم به در پاسگاه حمله ‌کردند و از طریق دژبانی در کلانتری را باز کردند یکی از ماشین‌های داخل را هم آتش زدند. همین اتفاق باعث شد که نیروها برای جلوگیری از ورود معترضین به پاسگاهی که ۵۰۰ سلاح جنگی و ۶۰ نیروی انتظامی در آن بود به سمت کسانی که داخل می‌شوند تیراندازی کنند. در بین فیلم‌هایی که از حمله به پادگان دیدم یک نفر کلت داشت ولی حمله تروریستی به نظر نمی‌رسید. رفتار مردم بیشتر از خشم بود. هر چند براساس پروتکل‌ها نیروهای نظامی اگر کسی به مراکز نظامی حمله کند نیروها می‌توانند به متجاوزین شلیک کنند. ولی به غیر گلوله‌های جنگی می‌شد بیشتر از تیرهای پلاستیکی یا بمب صوتی استفاده کرد. متجاوزین با اتوبوسی که در همان نزدیکی بوده برجک نگهبانی را هم خراب کردند هر چند مرکز اطلاع‌رسانی مسجد مکی می‌گوید خود پلیس این کار را کرده است ولی در تصاویر چیز دیگری نشان می‌داد.

می‌داد.

گزارش میدانی؛ زاهدان در غبار پنهان‌کاری / دو طرف همه ماجرا را تعریف نمی‌کنند
موقعیت هوایی مصلی و کلانتری

با توجه به بیانیه شورای تامین آن قصوری که اتفاق افتاد این بود که نیروهای کلانتری همزمان با جلوی کلانتری به مردمی که داخل مصلی بودند هم تیراندازی کردند. یعنی افرادی که دخالتی در ماجرا نداشتند. ولی به دلیلی نامعلوم (چیزی که باید در دادگاه مشخص شود و باعث برکناری دو مسئول انتظامی شد) آنها هم مورد تیراندازی قرار می‌گیرند. بیشتر کشته‌ها به داخل عیدگاه و از آنجا به مسجد مکی منتقل می‌شوند. بقیه هم مجروحین و کشته‌شده‌ها به بیمارستان و برخی هم به خانه خودشان رفتند. ترس همه جا را فرا گرفته بود. درباره کشته‌های عیدگاه عددهای مختلفی وجود دارد ولی ۱۵ نفر تکرار شده‌ترین نفرات است و نزدیک صد زخمی. چیزی که مشخص است کسانی که به پاسگاه رفتند معترضین آرام نبودند. هر چند مولوی عبدالحمید در بیانیه‌ای اعتراض آنها جلوی پاسگاه را آرام توصیف کرد ولی تصاویر نشان می‌دهد که خیلی آرام نبودند. همچنان نیروهای نظامی داخل پادگان هم دلیلی برای تیراندازی به داخل عیدگاه نداشتند و در کل می‌توانست از تجهیزات ضد شورش بیشتری استفاده کند. ولی بهرحال آتشی گر گرفت که از چابهار شروع شده بود. در بین معترضین از کودک تا پیرمرد حضور داشتند و مجروحین هم همین گونه بودند. ماجرای جلوی کلانتری از آن چیزهایی است که هنوز نظر واحدی درباره آن وجود ندارد و هر طرفی حق را به خودش می‌دهد و گناه خودش را نادیده می‌گیرد. ولی همین تاخیر در اعلام اینکه چه اتفاقی افتاده یا افتادن در روال دادگاه هم باعث شده که همه گمانه‌های مختلف بزند. این فرضیه‌ها مردم استان و از طرفی مردم کل ایران را نگران کرده بودند. بعد از این اتفاقا فیلم‌های جلوی کلانتری به سرعت به فضای مجازی رسید. این حجم خشونت تا آن روز دیده نشده بود. بسیاری از رسانه‌ها فکر می‌کردند این اعتراضات مربوط به اعتراضات مربوط به مرگ مهسا امینی است. ولی در واقعیت این ماجرا ربطی به آن موضوع نداشت ولی به آن موضوع پیوند داده شد.

چند قدم آن ورتر از مصلی و حضور اشرار

هر چند که برخلاف خیلی حرف‌ها ماجرای جلوی پاسگاه تروریستی نبود. اما کمی بعد. ماجرا عوض شد. خیلی‌ها به خانه رفتند و با سلاح برگشتند. اشرار هم آمدند. زاهدان یکی از مناطق مرزی است که سلاح در خانه برخی از مردم پیدا می‌شود. بعد از ماجرای مصلی دیگر ماجرای یک کلت و تفنگ شکاری نبود. بلکه چندین کلاشینکف در دست مردم دیده شده بود در مقابل نیروهای نظامی تیراندازی می‌کرد. درگیری اصلی دور مسجد مکی شکل گرفت ولی در ۱۵ نقطه دیگر هم درگیری بود یعنی هر کس هر جایی که بود شروع کرد به خرابکاری. دو ماشین را جلوی مسجد آتش زدند. به غیر از کلانتری جلوی مصلی به دو کلانتری دیگر، مقر سپاه و یک پایگاه بسیج با کامیون حمله شد. آتش تمام شهر را گرفته بود و از هر گوشه‌ای دود بلند شده بود. پلیس یک هلیکوپتر کبری بالای شهر بلند کرد که با توجه به خاطرات گذشته، مردم زاهدان فکر کردند قرار است به مسجد مکی حمله شود و شروع کردند به روشن کردن لاستیک برای کور کردن دید هلیکوپتر. دور مسجد معترضان به بانک‌ها و حتی فروشگاهی که منسوب به سپاه حمله کردند و اشرار هم فرصت را مناسب دیدند و برای دزدی به مغازه‌ها و چندین پاساژ حمله کردند. معترضان درمانگاه بعثت وابسته به سپاه را هم آتش زدند. سه نفر توی آن گیر افتاده بودند. آتش‌نشانی می‌ترسید که به نقاطی که آتش‌سوزی برود. ولی با فشار دو ماشینش را فرستاد. اولش مردم اجازه کار نمی دادند ولی بعد با صحبت مردم اجازه دادند. ولی همزمان از آن طرف نیروهای نظامی فکر کردند به ماشین‌های آتش نشانی حمله شده است. بنابراین به سمت آنها آوردند. دو نفر از افرادی که گیر کرده بودند آزاد شدند. معترضان در همین زمان یکی از ماشین‌های آتش نشانی را هم آتش زدند. آتش‌نشان‌ها از ترس جان فرار کردند و یک نفر در آتش سوخت.

گزارش میدانی؛ زاهدان در غبار پنهان‌کاری / دو طرف همه ماجرا را تعریف نمی‌کنند
فرمانده اطلاعات سپاه زاهدان روز ۸ مهرماه در مقابل مسجد مکی و دور از مصلی و کلانتری به شهادت رسید

در این میان صدای مولوی عبدالحمید و دامادش حافظ اسماعیل هم از بلندگوی مسجد به گوش می‌رسید که مردم را هر ده دقیقه به آرامش دعوت می‌کرد. از آنها می‌خواستند که اگر او را قبول دارند به خانه‌هایشان بروند. همین صحبت‌ها باعث شد که خیلی‌ها به خانه خود بروند ولی جوان‌ترها گوشش‌شان بدهکار نبود احساس می‌کردند این یک جنگ شهری است. در همین حین جلوی مسجد در خیابان خیام فرمانده اطلاعات سپاه استان که همراه تیمش در حال پاک سازی خیابان‌ها بود به شهادت رسید. براساس بیانیه مولوی عبدالحمید او سوار ماشین بوده و در خیابان نیروهایش در حال تیراندازی بودند. ولی چند شاهد میدانی می‌گویند که شهید پیاده در خیابان بوده و در کنار دیوار مسجد تیر خورده است. مسجد مکی معتقد است وی توسط فردی به نام یاسر شه‌بخش تیر خورده است که در یکی از ساختمان‌های نیمه کاره روبروی مسجد بوده و حتی در نماز هم شرکت نکرده بود. ولی برخی معتقدند فردی از داخل مسجد، ایشان را زده است. این ماجرا یکی از اختلافات دو طرف است. درگیری‌ها روز شنبه و یکشنبه هم ادامه پیدا کرد. شنبه به یک نانوایی حمله تروریستی می‌شود. مردم بلوچ دیگر به چیزی اعتماد نداشتند و می‌گفتند لباس شخصی‌ها بودند. مولوی عبدالحمید روز جمعه عصر در بیانیه‌ای تصویری مردم را دعوت به آرامش می‌کند که تاثیر مثبتی داشت ولی بعضی خبرگزاری‌ها حرف‌هایش را تحریف کردند همین ماجرا باعث عصبانیت او شد.

بعد از فاجعه

از روز یکشنبه فضا در خیابان آرام شد هر چند در شهرهای دیگر استان هم درگیری‌هایی می‌شد ولی دیگر از آن درگیری خونین خبری نبود. مردم اما با خشم ماجرا را پیگیری می‌کنند. تعداد کشته‌ها تا ۱۰۰ نفر و مجروحین تا ۳۰۰ نفر عنوان می‌شود. وزیر کشور با توجه به بزرگی ماجرا به زاهدان آمد و تضمین داد که ماجرا را با جدیت پیگیری می‌کند و چندروز بعد هم رئیس‌جمهور نمایندگان استان را جمع کرد تا نظراتشان را بشنود. ولی مردم و رسانه‌ها و بزرگان استان خیلی نگران بودند و همزمان با رسانه‌های خارجی مصاحبه می‌کردند از بی‌بی‌سی گرفته تا نیویورک تایمز. درباره کشته‌شده‌ها شورای تامین ۳۵ نفر را مطرح کرده است. به نظر می‌رسد کشته‌ها از این عدد بالاتر باشد چون بخشی از کشته شده‌ها بی‌شناسنامه بودند و بخشی از کشته‌شده‌ها هم ایرانی نبودند و از افغانستان و پاکستان به صورت غیرقانونی در شهر ساکن بودند. درباره مجروحین هم بسیاری از مجروحین به درمان خانگی پرداختند.

 نظر می‌رسید بعد بیانیه شورای تامین خیلی چیزها عوض شود. اما در دو هفته گذشته اعتراضات در روز جمعه کم و بیش ادامه داشت. روز آخر وقتی می‌خواستم از زاهدان به تهران برگردم. مردم به فرمانداری خاش حمله کردند و مثل ماجرای زاهدان چندین نفر کشته شدند. به نظر می‌رسد اگر علما و مسئولان استان بیشتر تلاش نکنند این اتفاقات ممکن است عمیق‌تر و خطرناک‌تر ‌شود.

شب آخر سفر، خبری را دیدم که سجاد شهرکی روحانی مسجد مولای متقیان زاهدان ترور شده است. فاصله‌ای تا آنجا نداشتم با تلفن یک دوست خودم را به آنجا رساندم. فضا کاملا دو قطبی شده بود. در بیمارستان نزدیک مسجد مردم عصبی از شهادت امام جماعت‌شان می‌خواستند یک بلوچ در بیمارستان را کتک بزنند. در مسجد هم شعارهایی علیه مولوی عبدالحمید داده شده که بزرگان، جوانان را کنترل کردند. حس عمومی شیعیان ساکن شهر نسبت به اتفاقات و بیانیه‌های شورای تامین خوب نبود. آنها احساس می‌کردند نادیده گرفته شده‌اند و این مولوی است که شهر را به هم می‌ریزد. وقتی از یک شاهد میدانی قاتلان شهید را پیگیری می‌کنیم ‌فهمیم که دو نوجوان بودند که با یک کلت این کار را کرده‌اند و حتی ماشین نداشته‌اند و از پشت مسجد پیاده فرار کرده‌اند و صورت‌شان هم در حال فرار معلوم بوده است. به عبارتی حس دو طرف نسبت به هم بد است.

در چند روزی که برای تحقیق درباره اتفاقات در زاهدان بودم برای مصاحبه با کسی از مسجد مکی چهار بار درخواست دادم که هر بار به بهانه‌ای قبول نکردند. یک بار گفتند با رسانه‌های داخلی صحبت نمی‌کنیم بار دیگر گفتند تا وقتی بی‌بی‌سی هست نیازی به شما نداریم. در طرف مقابل هم مسئولان شهر مایل به گفتگو نبودند. اگر فرصت می دادند هم، اول ضبط صوت را خاموش می‌کردند بعد حرف می‌زدند. همین بی‌اعتمادی به تیره و تار شدن فضا کمک کرد. بسیاری از رسانه‌های داخلی هم اطلاعات نادرست منتقل کردند و میدان را جور دیگری پوشش داده‌اند همین باعث دلخوری مردم شده است.

در شهر با مردم که حرف می‌زدم یکی از نگرانی‌هایشان کسانی بود که مغازه‌هایشان آتش گرفته بود و آسیب میلیاردی دیده بودند و با توجه به خارجی بودن اجناس موجود در مغازه‌ها بیمه هم آسیبی که دیده بودند را قبول نمی‌کرد. تا قبل از این اتفاقات مردم مشکلات اقتصادی داشتند ولی این مشکلات اقتصادی حالا با چیزهای دیگری قاطی شده که زندگی مردم را تحت تاثیر خود قرار داده است.

اولین جمعه‌ای که به شهر رسیدم. نزدیک جایی که درگیری بود. با این که شهر تعطیل بود. چند کارگر فصلی منتظر ایستاده بودند. آنها کاری به اعتراضات نداشتند. فقط می‌خواستند شکم زن و بچه‌شان را در این استان محروم سیر کنند…

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا