بیژن عبدالکریمی: خشونت نميتواند در جامعه براي مدت زيادي وجود داشته باشد | نخبگان با سکوت اعتراضات را تایید میکنند | جامعه ما دو قطبی است که یک قطب آن نادیده گرفته شده است
احسان انصاری در آرمان ملی نوشت: دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد برجسته فلسفه و نویسنده کتابهای متعددی در زمینه فلسفه است. عبدالکریمی از منتقدان جدی نگاه سیاسی به مقوله فرهنگ و علوم انسانی است و معتقد است باید رویکرد هستیشناسانه جایگزین رویکردهای تئولوژیک و ایدئولوژیک شود. او بر بازخوانی سنت فکری متفکرانی همچون علی شریعتی و احمد فردید تأکید میکند و رویکرد صاحب نظرانی چون عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان و محمد مجتهدشبستری را مورد نقد قرار داده است. «آرمان ملی» برای تحلیل و بررسی ریشههای اعتراضات اخیر و چشمانداز آینده ایران با دکتر عبدالکریمی گفتوگو کرده است. عبدالکریمی معتقد است: « ما باید جوانانی که کف خیابان حضور دارند را به منزله فرشتههای نجات قلمداد کنیم. حضور جوانان در خیابانها عفونتها را در بدنه گفتمان انقلاب نشان میدهد. نشان دادن بیماری میتواند ما را به خودآگاهی برساند. ما میتوانستیم از این اعتراضات در راستای گام دوم انقلاب استفاده کنیم. متأسفانه به دلیل نگاه امنیتی و سیاسی به مسائل ما با یک بحران مواجه شدهایم. قدرت سیاسی باید تغییر نگاه را بپذیرد.» در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید.
اعتراضات اخير در کشور نسبت به اعتراضات گذشته متفاوت بود. به نظر شما مهمترين دلايل و ريشههاي اعتراضات اخير در کشور چه بود؟
در کشور دو قطب اجتماعي و سياسي وجود دارد که به نظر ميرسد يکي از اين دو قطب ناديده گرفته شده است. واقعيت اين است که گفتمان قدرت سياسي قطب ديگر سياسي را نميبيند. به همين دليل ما با شکاف اجتماعي مواجه هستيم. قدرتهاي خارجي و جريانهاي معاند نيز در اين شکاف اجتماعي رخنه کردهاند. نظام سلطه و کشورهاي منطقه نيز از اين شکاف استقبال ميکنند. رسانهها و فضاي مجازي نيز در اين وضعيت نقش دارند. مبناي شکل گيري اين شکاف در درون ما قرار دارد. گفتمان انقلاب و قدرت سياسي هيچ گاه قطب ديگري را نديده است. اين گفتمان نيروهاي سنتي را ميبيند و به نيروهاي مدرن چندان توجه نميکند. اين اتفاق در حالي رخ ميدهد که نسل جديد فاصله عظيمي با نسلهاي گذشته دارد و در دوره پسامدرن زندگي ميکنند. نسل جديد خيلي شفاف و صريح مطالبات خود را بيان ميکند.
دليل اين مساله چيست ؟
واقعيت اين است که نسل جديد سلسله مراتب را نميبيند. امروز ما در جهاني زندگي ميکنيم که در آن سلسله مراتب وجود ندارد. در جهان پيشينيان پدر در خانواده داراي مقام و منزلت بود. به عنوان مثال قسمت خوب غذا به پدر تعلق داشت و يا فرزند جرأت نميکرد جلوي پدر پاي خود را دراز کند. در گذشته در محيط دانشگاه هنگامي که استاد وارد کلاس ميشد همه به احترام وي بلند ميشدند. اين در حالي است که امروز اين اتفاق رخ نميدهد و برخي از نسل جديد به جاي استفاده از کلمه «شما» براي استاد خود آن را «تو» خطاب ميکنند. در جهان معاصر و براي نسل جديد سلسله مراتب وجود ندارد. در محيط خانواده نيز مانند گذشته نيست که مرد بر زن سلطه داشته باشد و امروز زنان به ميدان آمدهاند.اين نوعي تحولات آنتوپولوژيک است و بلکه اتفاقات سياسي نيست. خطايي که امروز قدرت سياسي انجام ميدهد اين است که اين تحولات تاريخي و تمدني را از منظر سياسي نگاه ميکند. قدرت سياسي گمان ميکند رفتاري که امروز نسل جديد انجام ميدهد از سر لج بازي است و عکسالعمل سياسي است. خير اين طور نيست. نحوه بودن، اگزيستانس و هستي که دارد اين چنين است. اين يک وضعيت سياسي نيست و به همين دليل نميتوان با آن برخورد سياسي کرد و اگر چنين اتفاقي رخ بدهد نتيجه عکس بههمراه خواهد داشت.
اگر رفتار نسل جديد سياسي نيست پس از چه جنسي است؟ ماهيت رفتار نسل جديد مبتني بر چه آرمانها و اهدافي است؟
نسل جديد در دنياي ديگري زندگي ميکند. نسل جديد در جهان پسامدرن متولد شده و در اين فضا رشد پيدا کردهاند. تحولات انقلاب صنعتي دوم پس از مدتي به نسل ما ملحق شد. اين در حالي است که انقلاب صنعتي اول تنها انقلاب در صنعت نبود. اين انقلاب به معناي اين نبود که تنها ديگهاي بخار را روي آتش گذاشتند وآب بخار شد و بخار چرخ دندهها را به حرکت واداشت. در انقلاب صنعتي همه شئونات زندگي تغيير کرد. براساس اين تغييرات روستاها از بين رفتند، دهقانان به شهر مهاجرت کردند و به کارگر تبديل شدند، کارخانهها و حاشيهنشينها شکل گرفتند، زن و مرد در کارخانهها کار کردند، روابط جنسي دگرگون شد و فضاي خانوادهها تغيير کرد. به يک معنا عالميت عالم دگرگون شد. امروز جهان مدرن به بخشي از دنياي کهن تبديل شده و دنياي جديدي به نام دنياي پسامدرن به وجود آمده است. به تعبير مارکس هر آنچه متصلب بود دود شد و به هوا رفت. اين جهان از نظر مولفههاي متافيزيکي، معرفت شناسي، مباني اخلاقي يک جهان ديگر و انسان عصر جديد يک انسان جديد است. تفاوت اين نسل با نسلهاي گذشته تنها يک تفاوت روانشناختي نيست، بلکه از نظر اپيستمولوژيک و آنتولوژيک متفاوت است. اين موضوعي است که اين گفتمان به آن نگاه عميقي ندارد.
به چه دلايلي اين گفتمان درک درستي از دغدغههاي نسل جديد ندارد؟
اين مهمترين موضوعي است که امروز در بحران کنوني جامعه نقش داشته است. از سوي ديگر مطالبات انباشته شده که بيپاسخ گذاشته شده، ناديده گرفته شدن و دخالت نيروهاي معاند و خارجي در به وجود آوردن شرايط پيچيده امروز جامعه ايران نقش داشته است. با اين وجود اصل ماجرا اين است که برخي در گفتمان انقلاب ديگري را نميبيند. اگر به وضعيت رياست جمهوري چند دهه اخير نگاه کنيم به اين نتيجه ميرسيم که هر کدام از روساي جمهور کشور به دلايلي مطرود شدهاند. نهادهاي نظارتي که مسئوليت تأييد صلاحيتها را برعهده داشتند بايد رويکردي در پيش ميگرفتند که امروز اعتراضات داراي «سر» ميبود که با آنها گفتوگو صورت بگيرد. با اين وجود چنين اتفاقي رخ نداد و برخي به شکلهاي مختلف رد صلاحيت شدند. در شرايط کنوني اغلب نخبگان سياسي و فکري سکوت کردهاند. نکته مهم در سکوت نخبگان اين است که برخي که در گفتمان انقلاب قرار داشتند با سکوتي که امروز کردهاند اعتراضات اخير را تأييد ميکنند. به نظر ميرسد اين افراد قصد دارند کينه خود را نسبت به گفتمان انقلاب جبران کنند.
در چنين شرايطي همواره اين سوال تاريخي مطرح ميشود که «چه بايد کرد»؟
ما ميتوانيم اين شرايط را به شرايط مثبتي تبديل کنيم. ما بايد جواناني که کف خيابان حضور دارند را به منزله فرشتههاي نجات قلمداد کنيم. حضور جوانان در خيابانها آسيبها را در بدنه گفتمان انقلاب نشان ميدهد. نشان دادن بيماري و عفونت ميتواند ما را به خودآگاهي برساند. ما ميتوانستيم از اين اعتراضات در راستاي گام دوم انقلاب استفاده کنيم. متأسفانه به دليل نگاه امنيتي و سياسي به مسائل ما با يک بحران مواجه شدهايم. خشونت نميتواند در جامعه براي مدت زيادي وجود داشته باشد و اگر داشته باشد پيامدهاي منفي ديگري بههمراه خواهد آورد. نبايد اجازه داد با ادامه خشونتها همه ارزشها از بين برود. در چنين شرايطي ما با تحريمها، فشارهاي نظام سلطه و اختلافات داخلي مواجه ميشويم که وضعيت زندگي مردم را تحت تأثير قرار خواهد داد. اگر اتفاق ناگواري در کشور رخ بدهد تا چند دهه زندگي در ايران نابود خواهد شد. به همين دليل من معتقدم گفتمان انقلاب و جمهوري اسلامي بايد نوع نگاه خود را به برخي مسائل مختلف تغيير بدهد. نبايد صورت مسأله را پاک کرد و به جاي حل مسائل آنها را رها کرد. اگر نگاه به مسائل مختلف توسط اين گفتمان تغيير نکند با بحران اجتماعي مواجه ميشود. اين وضعيت مانند خانوادهاي است که شايد والدين آن از همديگر طلاق نگيرند اما طلاق عاطفي شکل خواهد گرفت. در چنين خانوادهاي آرامش وجود نخواهد داشت و ما همواره با شرايط آتش زير خاکستر مواجه خواهيم بود و با هر اتفاقي اين احتمال وجود دارد که اين آتش سر باز کند. امروز با رويکرد متناقضي مواجه شدهايم. به عنوان مثال نه ميتواند فضاي مجازي را ببيند و نه ميتواند فضاي مجازي را باز بگذارد. از سوي ديگر نه ميتواند بخشهايي از آزاديهاي سياسي را بپذيرد و نه ميتواند در مقابل گفتمانهاي ديگر واکنش مناسبي از خود نشان بدهد. اين تعارفات در نهايت اين گفتمان را ضعيف خواهد کرد. تنها يک راهحل وجود دارد و آن نيز اين است که نگاه خود را تغيير بدهد. تغيير نگاه در زمينه سياست خارجي نيست، بلکه به معناي اين است که بايد در داخل کشور اين تغيير ايجاد شود. اين تغيير نگاه به معناي کوتاه آمدن در مقابل نظام سلطه نيست. اگر قرار است در مقابل نظام سلطه دستاوردهاي خود را از دست ندهيم بايد مردم را با خود همراه کنيم. اين افراد گمان ميکنند در حدود20 درصد جامعه مخالف هستند و 20 درصد ديگر نيز با آنها همراه هستند و بقيه نيز جمعيت خاکستري را تشکيل ميدهند. اين تحليل واقعبينانه نيست. شرايط جامعه امروز ايران به شکلي است که اين احتمال که جمعيت خاکستري به معترضان بپيوندند وجود دارد. به همين دليل نيز نبايد تحليلهايي از شرايط کنوني ارائه داد که واقعي نيست.
انتهای پیام