پاسخ سروش به پرسشی درباره ی عرفان
پرسش یکی از حضار در یک جلسه ی سخنرانى دکتر عبدالکریم سروش که کانال تلگرامی این روشنفکر ایرانی به همراه پاسخ وی منتشر کرده در پی می آید:
ما در مورد علم و فلسفه و تئوری ها آزمون داریم، ما می توانیم مدعی شویم که داریم آنها را کامل تر می کنیم و داریم تکامل پیدا می کنیم و یک سیستم اصلاحی در مبانی اپیستمولوژیک همه ی اینها هست. با هم متفاوت است اما هست.
ما روشنایی خیلی کمی در اطرافمان داریم و یک کلبه ی خیلی کوچکی از معرفت برای خودمان توانستیم بنا کنیم، در آن طرف یک عالم خیلی تاریکی هست که می توانیم در آن قصرهای خیلی بزرگ بنا کنیم.
من سوالم را خلاصه می کنم آیا این کتابی که جلوی شما هست (مثنوی مولوی – عالم عرفان و…) بخشی از این سیستم و عالم پرفریب هست یا نه؟ اگر بخشی از آن هست که خیلی نگرانی بیشتر است و اگر نیست چرا؟
به گزارش انصاف نیوز، پاسخ دکتر عبدالکریم سروش به این شرح است:
نه هر چه که در این عالم هست از جنس این عالم است. به قول مولانا می گوید:
باده در جام است لیک از جام نیست
شما ممکن است که باده ای در جام داشته باشید اما از جنس جام نباشد. خدا در این دنیا یک چیزهایی نهاده که از جنس این دنیا نیستند و برای همین هم آمده اند که چشم های ما را باز کنند و اتفاقا مولانا معتقد است که عشق از آن مسافرانی است که به این عالم آمده است اما از جنس این عالم نیست. آمده به این عالم و اگر هم نیامده بود این عالم این رنگ و بو را نداشت:
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟
این همه حرف های خوب این همه لطافت ها در اینجاها پیدا نمی شد، درست است که ما در عالم طبیعتیم و هر چه هم در این طبیعت میاید لباس طبیعت می پوشد، هر چه که در زمان می آید لباس زمان می پوشد و ما تا وقتی در طبیعتیم چاره ای نداریم جز اینکه با موجودات طبیعی رو به رو شویم. اما ماهیت ها فرق می کند، بعضی ها ماهیتشان ماورایی است، غریبند در این عالم و این تعبیری است که خود مولوی دارد:
چه نقشی است چه نقشی است در این تابه ی دلها
غریب است غریب است زبالاست خدایا
چیزهایی در این عالم هست که مثل اینکه از این عالم نیست غریبه اند در این دنیا و بعضی ها هم اهل این جهانند و خیلی هم خوشند و خیلی هم می چسبد بهشان و ما هم می دانیم این جهانی اند پاره ای از چیزها مثل عشق
زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا
چه خوب است و چه نغز است و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
نه بند است و نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بند است و چه زنجیر که بر پاست خدایا
و تا در پایان می گوید:
چه نقشی است چه نقشی است در این تابه ی دلها
غریب است غریب است زبالاست خدایا
یک نقش ها و تصاویری در این دنیا می آید آنقدر عجیب است و آنقدر شگفت انگیز است که آدم می فهمد که از جنس این عالم نیست یک مسافری است که آمده ماها را ویزیت کنه و ما رو دیدار کنه و چند صباحی در این عالم باشد و برود .
این اندیشه های لطیف عرفانی هم همینطور است.
من با شما موافقم عرفان مثل علم تجربی آزمون پذیر نیست و ما نمی توانیم آنها را تجربه ی حسی بکنیم چنانکه سایر علمها را می کنیم . هیچ کسی هم چنین چیزی را نگفته . مگر همه چیز باید از جنس این عالم باشد؟ مثلا زیبایی ها هنرها از جنس تئوری های علمی اند؟ مگر آزمون پذیرند؟ ولی شما برای لحظه ای فکر کنید که این جهان از زیبایی تهی شود از هنر تهی شود دیگر چه می ماند؟ ماده ی مرده ای باقی می ماند حتی ریاضیات مگر آزمون پذیر است؟ داستان پیچیده تر از اینهاست.
من می خواهم بگویم در همین جهان زیبایی یا حُسن اتفاقا یکی از همین غریبه هایی است که در این عالم آمده وگرنه ماده زشت تر از آن است که اینهمه زیبایی در او پیدا بشود اینها مسافرانی هستند که این جهان را برای ما قابل زندگی کردند و جذابیت بخشیدند و البته از جنس تئوری های آزمون پذیر نیستند. علم و فلسفه هم زیباست بنده منکر آنها نیستم دوام این عالم هم به همان هاست ولی مولوی این را می گوید و شاید بیان هم بیان دلپذیری نباشد اما چون مولوی گفته من می گویم. یک تعبیری دارد که می گوید:
خلق اطفالند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا
خلاصه مطلب این است که عارفان ما اون دوران رشد و کمال پس از کودکی را معرفی می کند بدون اینکه بخواهند به کودکی طعن بزنند یا آن را یک مرحله ی نازلی بشمارند یا کسی را به آن خاطر سرزنش کنند ولی معتقدند یک عالمی ورای عالم کودکی و نا بالغی هست که وقتی آدمی به بلوغ روحی و عقلانی رسید و کشف آن عالم کرد راه دیگری را در پیش می گیرد اما آن کودکی همان دوران مرحله ی غفلت آدمیان است ولو اینکه آنها به ظاهر بزرگ و بالغ شده باشند. من شاید شرح بیشتر آن را برای شما در نوبت های بعد عرضه کنم.
انتهای پیام
ایشان به نحو احسن از تکنیک سوفیسط ها برای پنهان کردن واقعیت استفاده می کنند. با بحث های کلامی بی فایده و پر از ایهام سعی در پوشاندن حقیقت اصلی دارند. افتادن در بازی های ایشان از سایت انصاف نیوز کمی عجیب است.
دوست من رضا . سلام. عرفان و مولوی تجربه پذیرند اما تجربه گر مطلق ندارند چون می گویند اگر چنین کنی که می گوییم (که در ضمن آن اعتقاد و خلوص و … است) چنان تجربه می کنی که می گوییم. برای همین نهایتی را که اگر بروی تجربه خواهی کرد نشان می دهند. ولی چون خود تجربه گر در طی آن متحول می شود تا قبل از آن و مخصوصاً تا قبل از شروع (و جایی که مراحل بسیاری تا شروع هم مانده) آن بیننده وجود ندارد: تن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست. به تعبیر کسانی چون ابن سینا شرح لذت همبستری برای کودک نابالغ نمی تواند به درک او از آن لذت کمکی بکند. مثال امروزی تر مربوط به علوم شناختی این است که ما هیچ درکی از چگونه بودن جهان از منظر سایر جانداران مثلاً دلفین یا اسب نداریم و آنها هم جهان را مثل ما نمی بینند و حتی نمی توانند مثل ما تجربه کنند. همانطور که کودکان در بدو تولد سطح نازلی از درک جهان دارند و اگر می توانستند جهان تجربه شده بزرگسالان را انکار می کردند. والسلام