مذهب در غرب
دکتر سیدحسن صدوق در یادداشتی با موضوع مذهب در غرب در روزنامهی اطلاعات نوشت:
در جریان قرن بیستم، ادیان نهادینهشده با نوعی بیاعتنائی واقعی در جهان غرب و بهخصوص اروپا مواجه شدند. امروزه در غرب، تعداد افرادی که حاضر باشند خود را مذهبی بنامند، بسیار اندک است و باز آنانی که به مناسک دینی پایبند و ملتزم باشند، بسیار در اقلیتاند. کلیساها در ساعات و روزهای دعا و توسل خالی از مؤمنان است. در نگاه بسیاری از روشنفکران، ایدئولوژیها و فلسفههای تاریخی بایست این خلأ را جبران میکردند، اما این مکاتب فکری نیز حتی سریعتر از مذاهب از چشم افتادند؛ زیرا رشد و توسعهای که وعده میدادند، آنقدر پرابهام بود که تکیه بر آنها هم میسر نشد. خوانش سوسیالیستی فلسفههای تاریخی با ناکامی مواجه گردید. قرائت لیبرالی کم و بیش جایگاه خود را حفظ کرد. با این حال هرگز هیجان و شیفتگی نسبت به آن به وجود نیامد، زیرا قادر نبود به آرزوها و آرمانهای بخش بزرگی از جمعیت پاسخ دهد. به طور همزمان کنشهای مذهبی و خود مذهب نیز بازگشت مجددی را تجربه میکند. اشکال و صورتهای قدیمی ایمان در قالبهای بنیادگرایانه مورد اقبال شگفتانگیزی قرار گرفته است. این اقبال از مذهب که منحصر به سرزمین اسلام نیز هست، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. میتوان چنین پنداشت که وضعیت زندگی با تحولاتی که تجربه میکند، موجب نوعی بحران هویت گردیده و گویا مذهب قرار است به این تشنگی هویتی پاسخ دهد. متن کامل این نوشتار پیشتر در فصلنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» چاپ شده است.
تحول معیشتی
جهانیشدن
از سرآغاز انقلاب صنعتی، در پایان سده هجدهم و آغاز سده بیستم، تغییرات و تحولات شگرف به طور بیوقفه در جهان شتاب گرفت. عامل اصلی این تحولات را باید در دستیابی بشر به اشکال جدید انرژی متراکم سراغ گرفت که در به صحنه آمدن ماشین بخار، خطوط ریلی و قایقهایی که با بخار حرکت میکردند، بازتاب یافت. این تحولات را اروپای شمالی، غربی و مرکزی و نیز آمریکای شمالی بهخصوص بخش آتلانتیک آن که انگلوساکسون بود، زودتر تجربه نمود. در این سرزمینها کارخانهها برای نیروی انسانی خود از سرریز کارگران مناطق روستائی بهره میجستند. شهرگرایی و «شهرنشینی» در این نواحی وسعت گرفت. در پایان قرن نوزدهم دیگر بخش اعظم بریتانیا شهرنشین شده بود. این تغییرات منحصر به غرب نبود. جهانیشدن تبادلات که با اکتشافات بزرگ آغاز شد، شتاب گرفت و کشورها بر تقاضای خود به مواد اولیه برآمده از دیگر نقاط جهان افزودند. از طرف دیگر فرآوردههای تولیدی صنایع کوچک و دستی محلی را رو به زوال نهاد. قدرتهای اروپائی بخشهای مهمی از آفریقا، اقیانوسیه و نیز بخشی از آسیا را زیر نفوذ استعماری خود درآوردند. به این ترتیب تقابل میان دنیای صنعتی و فضاهای پیرامونی بیشتر و شکاف میان آنها هم فزونی گرفت. خارج از اروپا و سرزمینهای وابسته، تنها این ژاپن بود که موفق شد به یک دولت نیرومند اقتصادی تبدیل شود.
«جهانیشدن» بعد از جنگ جهانی دوم شتاب میگیرد و دلیلش را باید در نفت، نیروی برق، حمل و نقل پرحجم، اشکال متمرکز انرژی و غیرقابل اجتناب برای صنعت، شهرگرائی و کشاورزی مدرن جست؛ زیرا دیگر این امکانات در همه جا قابل دسترس بود. به صحنه آمدن هواپیما و امکان سفر در زمانی کوتاه به فواصل دور و هزینه معقول، پیشرفت فنّاوریها در حوزه تولید و جفت و جور شدن آن با سرعت تبادل اطلاعات و انتقال دانش را باید به عوامل فوق در فرایند جهانیشدن بیفزائیم.
نشر اطلاعات و انتقال دانش
وسایل ارتباطی شامل تلفن، رادیو و تلویزیون گسیل اطلاعات و خبرهای جدید را آسان نمود. انتقال برخی از اشکال دانش، طبیعت فرهنگها را دستخوش تحول کرد و در واقع نقش اساسی را در توسعه جهانیشدن به عهده داشت. تا میانه سده بیستم، وضع چنین بود که افرادی که در محله خود صاحب حرفهای بودند، از طریق مشاهده و زیرنظر گرفتن و گوش دادن به دیگران، فناوریها را فرامیگرفتند. نظریه علمی و مهارت آموزشی صورتی نهادینه نداشت. این وضعیت موجب میشد تا رشد فناوریها و صنعت در رکود باقی بماند. پا به پای فرایندی شدن علم که موتور محرکه فناوریهای تولید بود، اوضاع تغییر نمود. با مدرسهای شدن آموزش، شرایط آسانتر هم شد.
آموزش دوره ابتدائی و متوسطه جوانان را با رشتههای فنیرحرفهای آشنا کرد و به آنان اجازه داد تا به مهارتهای حرفهای دست یابند. وضع به گونهای شد که آموزشگیرندگان حالا میتوانستند با زبان آموزشدهندگان آشنا شده، از دستورالعملهای آنان در قالب دفترچه راهنما نسخهبرداری و آنها را عملیاتی کنند و بالاتر از این، در رشتهها و شبکههای تولیدی رقابتی، ورود نمایند. البته اینگونه آموزشها در سرزمینهای خارج از اروپا به کندی رواج مییافت. بعد از جنگ جهانی دوم، اوضاع تغییر کرد: تلاشهای معتنابه در ترویج آموزشهایی که مدلهای آن از اروپا الهام گرفته میشد، به عمل آمد و امروز نشر دانشهای مدرن در همه کشورها مرسوم شده است.
در آغاز انقلاب صنعتی، روابط با فواصل دور بر نوشتار تکیه داشت، لیکن روشهای مبتنی بر ضبط و نشر صدا (تلگراف، تلفن و رادیو) امکانات جدیدی را پیش رو گذاشت. وسایل ارتباطی جدید موجب تجدیدحیات در عرصه ارتباطات گشت و از این طریق فرهنگهای تودهای رواج یافت؛ حالا دیگر فرهنگهای شفاهی قبل به حوزههای جغرافیایی کوچک محدود شده بود. فرهنگهای تودهای جایگزین فرهنگهای شفاهی در همه جا از مدلهای مشابه الهام میگرفتند و روی به یکسانشدن داشتند.
وسایل ارتباط جمعی، گردشگری، سفرهای تجارتی و نمایش فیلمها در آمریکا، اروپا و ژاپن و حتی هنگکنگ و هند، کیفیت فضای زندگی در محیطهای مرفه را نشان میدادند. حالا دیگر لازم نبود برای آشناشدن و فهم زندگی دیگران، رنج سفر بر خود هموار کرد؛ کافی بود بازدیدکنندگان به صورت جمعی را که به اینجا و آنجا سفر میکردند، زیرنظر بگیریم. کارگران خارجی در کشورهای صنعتی قدیم هر روز بیشتر میشدند. گردشگران برآمده از کشورهایی که به لطف دلارهای نفتی فرصت سفر یافته بودند این شناخت از دیگر جمعیتها را آسان میکرد.اوجگیریهای روابط فرهنگی موجب توسعه مدها و هنجارها و فرهنگهای غذایی دیگران میشد. تقلید از نوع سکونتگاهها و متحدالشکل شدن معماری نیز از این قاعده بیرون نبود.
این روابط میان جمعیتهایی که دارای وجوه مختلف نابرابر هم بودند، وسعت مییافت. برخی به منابع مالی خوبی دسترس داشتند و بهآسانی سفر میکردند، دیگرانی هم بودند که ریزهخوار خوشگذرانی گروههای دیگر بودند. آزادی اخلاقی غربی با اعتقادات بسیاری از گروههای مردمی در تعارض است، آنچنان که اینان هویت و خلق و خوی خود را مورد تهدید میبینند. به همین روست که امروز شاهد انزواگرائی شدید هویتی هستیم.
از جهانیشدن تا جهانشمولی
در سالهای ۱۹۸۰ در فرانسه از جهانیشدن سخن میرفت؛ این اصطلاح از واژه موند (Monde) برآمده است که ریشه انگلوساکسون دارد و بر بخشی از واقعیت اطلاق دارد؛ اما این مفهوم بر موضوعاتی چون سرعت یافتن جابجائیها (سفرها)، سرعت انتقال اطلاعات و تحولاتی از این دست هم دلالت دارد.
گلوبالزاسیون (Globalization) که میتوان معادل فارسی آن را «جهانشمولی» گذاشت به مفهوم کوتاهشدن فاصلهها نیست، بلکه بر مفهوم محدودیتها و ظرفیتهای محدود کره زمین برای پاسخگویی به همه نیازهای بشر است. به عبارت واضحتر زمانیکه فعالیتهای آزمایشی و یا مصرفهای انسانی از آستانههایی عبور کنند، موجب تخریب بسیاری از زیستبومها (اکوسیستمهای) کره زمین میشوند. تغییراتی که امروز در یک مکان رخ میدهد، تغییر در اوضاع سرزمینهای مجاور را در پی دارد و در واقع مجموعه سیاره زمین را متأثر میکند. در صحبت از جهانیشدن، معمولا به وجه مثبت آن توجه میشود؛ در حالی که اصطلاح جهانشمولی (Mondialisation) مفهوم دیگری را القا مینماید و منظور نتایج مصیبتبار برخی از تحولات معاصر است. اگر هیچ اقدامی نشود، فضای معیشت انسان روی به سوی نابودی دارد و محیط زیست در خطر تخریبی غیر قابل جایگزین است. به عبارت دیگر زمان اخطار دیگر به پایان رسیده است. دغدغهها نسبت به کره زمین به گونهای دیگر است که بازگشت به اشکالی از مذاهب و قدسی پنداشتن طبیعت را مطرح مینماید.
دگرگونی اوضاع اجتماعی ـ فرهنگی
مدرنیته، شهرنشینی و پایانگرفتن فرهنگهای دهقانی: رشد فنّاوری و شتابگرفتن آن از دو قرن پیش با تحولات ژرفی در جوامع و فرهنگها همراه شد. استفاده از نیروی کار برای پاسخگوئی به نیازهای غذائی، روز به روز کاهش یافت. این امر خود موجب شتاب در شهرنشینی گردید. شهرنشینی موجب یک تحول اساسی در اوضاع زندگی و انتقال فرهنگها شد. در مناطق روستایی بسیاری از رفتارها و اطوارهای زندگی روزمره و فنّاوریهای مولد از نسلی به نسل دیگر انتقال یافت، یعنی همان چیزی که همواره در تمدنهای شفاهی اتفاق میافتاد؛ اتفاق فوق از طریق گپوگفتی که شنیداری است و ژستهایی که تقلید میشوند، رخ نمود. آموزش رسمی فزاینده روستاها را با وضعیت جدید مواجه ساخت، لکن اساس رفتارهای فرهنگی آنها دگرگون نشد و ارزشهای اعتقادی آنها نیز دستنخورده باقی ماند. هویت روستانشینان تا مدتهای زیادی ویژگی فرهنگهای شفاهی را داشت و روشهای سکونتی، حرفهای و رفاهی آنها هم از این قاعده پیروی میکرد.
حتی آنهایی که با زمین خداحافظی میکنند، هرگز به طور کامل منشهایی را که در جوانی کسب کردهاند، ترک نمیکنند. فرزندان این افراد که در شهرها و یا کشورهای دیگر رشد کردهاند، این ویژگی را ندارند. نسل جدید خود را دارای رگ و ریشه اصیل نمیدانند، اینان صاحب فرهنگی هستند که بخشی از آن از طریق شفاهی و تقلید در محیطهای شهری محل زندگیشان کسب شده است، بخشی دیگر از طریق رسانهها و ابزار و دستگاههای هنری، فیلمها و تصاویر به دست میآید. چنین نسلی از نشانههای فضائی ـ مکانی بیرون از محیطزیست نزدیک خود بهرهای نبردهاند. در این میان دانستنیهای در چرخش از طریق مدارس که قاعدتا به محیطهای دور معطوف میشود، در زندگی فرهنگی دانشآموزان خیلی اثربخش نیست؛ دیگر چنین نیست که دانشآموزان هویت خود را با این دانستهها مشخص نمایند و با آنها احساس خویشاوندی کنند. زمانی که فرایند شهریشدن به خارج از کشور مربوط میشود، موضوع باز هم پررنگتر است. در مورد کارگرانی که کشورشان را ترک میکنند تا در شهرهای بزرگ یا نواحی صنعتی غرب استقرار یابند، از این قاعده پیروی میکنند. با خالیشدن روستاها، اشکال مذهبی مرسوم در روستاها با شکل مردمی آن هم از میان رخت بربست؛ زیرا در جهانی که از این پس شهری شده بود، دیگر از تقویم آئینی و انطباق هنجارها و رفتارهایی که از فصول تبعیت میکرد، خبری نبود. حالا کلیساهای روستائی بیشتر از رسم و رسوم رومی و گوتیک و نیز از هنر باروک برآمده از رنسانس برای مراسم خود الهام میگرفتند و بسیاری از آمدوشدهای زیارتی به فراموشی سپرده شدند.
دانشوران و اشکال جدید فرهنگی
در جهان شهریشده که ما در آن زندگی میکنیم، اشکال مختلف فرهنگی اساساً بر کتابت استوار است. این فضا دائماً در حال تحول است. عمومیشدن آموزش سازمانیافته مدرسهای، رسانهها و کتابهای بازارپسند در آغاز، حوزه کار خود را گسترانیدند. دانستنیهایی که از این طریق انتقال مییافتند، دیگر خاص گروهی از ارباب مذاهب و طبقات عالی جامعه نیست؛ به عبارت دیگر سخن از فرهنگ نخبگانی خیلی آسان نیست، زیرا امروز طبقات متوسط هم بدان دسترس دارند. محتوای این فرهنگ نیز تغییر کرده است. تا مدتها این محتوا مذهبی و فلسفی بود. پیشرفت علومی چون فیزیک، شیمی و علوم طبیعی، پایههای تمدنی را که بر آن استوار بود، دگرگون کرد. مهارتها و تجربیاتی که بیشتر بر بازوی انسان متمرکز بود و نیروی سنتی را به وجود میآورد، امروز دیگر فاقد ارزش شده است و از فرهنگهای شفاهی تنها در امور تفریحی و گاه هنری استفاده میشود.
دانشها امروزتخصصی شدهاند؛ پزشکی و مهندسی به مدل و الگوی روشهای تحقیق در همه شاخههای دانش تبدیل شدهاند. هر کس تنها در یک شاخه و جزئی از درخت دانش صاحب معلوماتی میشود، البته میتواند با تلاش شخصی به معلوماتی وسیعتر دست یابد، لکن در آستانه تخصص قرار نمیگیرد. اینها دانشهایی هستند که به فضاهای معطوف به مدیران و رهبران و نیز طبقات متوسط جامعه ربط پیدا میکند. این معلومات آنقدر تلخیص و ساده میشوند که در قالب گزارشهای رسانهای و روزنامهای عرضه میشوند. در این میان دانشهای علوم اجتماعی جایگاه رفیعی دارند، موضوعات آنها را انسان، جامعه و نهادهای مرتبط با امور ایشان تشکیل میدهد.
دانشجویان مدارس مذهبی در قرن هفدهم و هجدهم زبانهای فرانسوی، لاتینی و یونانی میدانستند، نوشتن بلد بودند و با شعر و ادبیات و آثار مؤلفان بزرگ زمان خود آشنایی داشتند. این آموزش عمدتاً مذهبی بود و به کلام مسیحیت مربوط میشد. بعدها بیشتر بُعد علمی به خود گرفت و ابعاد مذهبی آرامآرام رنگ باخت. میتوان اندیشید که فرهنگهای نخبگانی تاحدی تحتتأثیر ایدئولوژیهای تاریخی قرار دارند و این ایدئولوژیها به صورت خودکار و ناهشیار بر آنها تأثیر داشتهاند.
سیمای فرهنگی کشورهای غیرغربی
تجددگرائی در اقتصاد که در غرب آغاز شد و امروز مجموعه جهان را فراگرفته است، یکی از ابعاد اساسی جهانیشدن به شمار میرود. در جهان سوم تحولات دیرتر از اروپا آغاز شد. زمان این تحولات آنقدر کوتاه بود که بعضاً نابسامانیهایی را موجب گردید. در آفریقای نیمهکویری، اقیانوسیه، ارتفاعات آسیای مرکزی و جنوبی بخشی از جوامع تقریباً به طور کامل تا اوایل قرن بیستم دارای فرهنگ شفاهی بودند. ارزشهای دینی به دوران غیرتاریخی و متکی بر حافظه برمیگشت. در این میان، اسطورهها که از نسلی به نسل دیگر انتقال مییافت، نقش پررنگی داشت. در پایان قرن نوزدهم دانشوران غربی به این اسطورهها رجوع میکنند و امروزه جغرافیدانان با رجوع به این نوشتهها با مذاهب اجداد خود آشنا میشوند.
در کشورهایی که ادیان وحیانی غالب است، ابتکار «نوشتن» آثار چشمگیری در ترویج آنها داشته است؛ با آمدن هنر نوشتاری، تعداد کسانی که میتوانستند به متون مقدس رجوع نمایند، رو به تزاید گذاشت.جریان بازگشت به متون مقدس که اعتقادات بر آنها بنا شده است، در اروپا به دوران اصلاحطلبی و دوران پسامدرن برمیگردد. دوران طولانی مدرنیته رشد مادی و شکلگیری ایدئولوژیها با هم همراه هستند. بهرهگیری از امکانات کتابت در ترویج متون مقدس، تقریبا با اوجگیری بنیادگرائی همزمان گردید. از قرن هجدهم و بهخصوص نوزدهم، موفقیتهای دنیای غرب بسیاری از ملتها را مجذوب خود کرد، دولتهای آنها مایل بودند به تسلیحات پیشرفته و ارتشهای منظم مجهز شوند. کشتیهای تجاری با قدرت پیمایش فواصل دور و نهادهای قدرتمند، رسیدن به بهداشت و درمان و پزشکی پیشرفته و در مجموع داشتن کالاهای مصرفی اروپائی از رؤیاهای آنان بود. برای رسیدن به این مزیتها، نیازی به استقبال و تقلید از مذهب آنها نبود، بلکه الهامگیری از ایدئولوژیهای آنها بود که میتوانست مفهوم دیگری به زندگی جمعی و فردی دهد؛ به عبارت دیگر پیشرفتها معلول نگاه آسمانی و وفاداری به سنتها تلقی نمیشد. با این حال غربگرائی نتایج مورد انتظار را به بار نیاورد. پس برای اینکه از فلسفههای لیبرالی تاریخی بهره گرفته شود، بایست آموزشهای مذهبی محلی کنار گذاشته میشد. در کنار گروههای کوچک نخبگانی یا روشنفکری که به منطق جاری غرب توجه داشتند، رفتار سنتی هم به حیات خود ادامه میداد و نهادهای اجتماعی کمابیش خود را حفظ کردند.
نتیجه چنین وضعی ناکامی کامل را به دنبال داشت. دولتهای محلی کم وبیش در مصر، ترکیه، تونس و نیز ماداگاسکار صبغۀ استعمارزدگی داشتند. در هر صورت شاهد لرزان شدن پایههای اجتماعی در این کشورها بودیم؛ زیرا کادرهایی که بتوانند جایگزین نظمهای جدید شده و نهادهای نوینی به وجود آورند، وجود نداشت. این ناکامیها موجب بروز موضع گیریها و تقابلهای فزاینده ذهنی نسبت به غرب بود.
دکترین سوسیالیستی نیز وعده پیشرفت و تبدیل جامعه مطلوب را میداد و در عین حال خود را در مقابل با نظم لیبرال در اروپای غربی و ایالات متحده آمریکا تعریف میکرد. برای بسیاری از جوانان کشورها که بنا داشتند از رکود و بیحرکتی خارج شوند، اتحاد شوروی برایشان الگوی همۀ خوبیها بود. آنان معتقد بودند سوسیالیسم بر لیبرالیسم اروپایی پیشی خواهد جست. بسیاری تصور میکردند که آن نظام علاوه بر ظرفیت نجات بخشی آنها از فقر و محرومیت حاکم برکشورهایشان، میتواند آنها را از سنتهای تردیدآمیز رها سازد. سپس ایدئولوژیکی مارکسیسم عمیقاً در ذهن نخبگان کشورهای جهان سوم، همانند یک مذهب نفوذ کرد؛ گویی میتواند آنها را از سرسپردگی به غرب( در سالهای ۱۹۸۰-۱۹۲۰) رها نماید.
زلزلهای که با فروپاشی دیوار برلین و نیز اضمحلال اتحاد شوروی ایجاد شد، تنها به روسیه و کشورهای سوسیالیستی اروپا محدود نشد، بلکه کشورهای درحال توسعه را عمیقاً متاثر کرد. با این حال، این دگرگونی بر باور برخی که به نظام سوسیالیستی معتقد و دلسپرده بودند، خدشه ای وارد نکرد. آمریکای لاتین شاهد بر این مدعاست. فیالمثل کوبا راه خود را دنبال کرد و هوگوچاوز در کاراکاس همان راه را ادامه داد. در سرزمینهایی که سوسیالیسم دیگر ادامه حیات نداد، شاهد بازگشت مذهب بودیم؛ البته وضعیت فکری، آشکارا، از کشوری به کشور دیگر متفاوت بود.
سرنوشت مورد انتظار مبتنی بر «وحی» برای ادیان توحیدی در همهجا یکسان نبوده است. در این میان، اسلام از این ماجرای روشنفکری و تحولات معاصر پیروزتر بیرون آمد، برای مثال در خود اتحاد شوروی سابق، بعد از هفت سال دوباره صدای اذان از منارههای مساجد به گوش رسید. مسیحیت گرفتار تحولات متناقض گردید؛ شاخه کاتولیکی آن گرفتار نوعی ارتجاع شد و اورتودکس تلاش نمود بر خاکسترهای تعصبآمیز خود فائق آید و از زیر فشار کمونیستی خود را زنده نگاه دارد؛ آن چنان که از فضای سنتی اش را برهاند. پروتستانیسم رو به ضعف گذاشت، ولی با تغییرات و تحولاتی بر پویایی خود افزود و به طور شگفتانگیزی شکوفا شد.
آورده جدید ادیان
چارچوبهای منطقی خاصی وجود دارد که معطوف به ادیان کاملاً شفاهی، ادیان صاحب کتاب، رویکردهای متافیزیکی و نیز ایدئولوژیها هستند؛ ایدئولوژیهایی که قرار بود از سه یا چهار قرن پیش جایگزین تام و تمامی برای ادیان باشند. این چارچوبهای منطقی بر مفاهیمی متفاوت نسبت به جهانی دیگر و مسأله حیات استوارند. حتی در یک جامعه روشهایی که به زندگی و جهان معنی میبخشد، غالباً همزیستی میکنند و جمعیتهایی که آن رسومات و مناسک را عملی میکنند، از همدیگر تاثیر می پذیرند.
چرخش و سیر ایدهها گروههایی را تحت تأثیر خود قرار میدهند که خودشان نسبت به آن ایدهها در غفلتاند: حتی اگر دگمها و اسطورهها قالب تاریخی نداشته باشند، روشهای عملی آنها با زمان دستخوش تغییر شده و بر همدیگر مماس میشوند. تداوم و درهم آمیختگی نوعی کفر و شرک قدیمی در جوامع دینی صاحب کتاب، این واقعیت را به خوبی نشان میدهد؛ مذهب کاتولیک در نواحی روستایی و نیز اسلام بدوی عناصری را در برمیگیرند که با وحی ارتباطی ندارند.
در جهان کنونی، دگرگونی در رفتارها خود را در کاهش فوق العاده تنوع اوامر و نواهی مذهبی بازتاب میدهد. برای فهم این مسأله باید از یک بیلان حرکت نماییم. زمانی طولانی بر شکل گیری علتها و شکوفایی تمدنهای گذشته و در عین حال، انتظارات آنها را پاسخ نگفته است، آن چنان که دل بستن به رشد و پیشرفت و کار برای نسلهای آینده خود یک سؤال است. حال که میدانیم ابتکارات و خلاقیتها میتواند به نتایج خوب یا بد منجر شود آیا سؤال از نتیجه، مفهومی دارد؟ در هنگامی که مرزهای بهشت و جهنم برای اکثریتی از جماعات خاکستری و غیرشفاف است، انتظار پاداش که در جهان دیگر وعده داده شده است، مفهوم روشنی القاء نمیکند.
ارتباطی تنزل یافته
در جوامع دانش محور جهان کنونی انسانها در چنبرهای از فناوری محصور شده اند که درک مشخص و تجربه شخصی از این محیطی که آنها را احاطه کرده است، ندارند. دیگر آن دوران سپری شده است که هرکسی بتواند ارزش هر آنچه را که بدان اعتقاد دارد، راستی آزمایی کند. به عبارت دیگر، ما در زمان دکارت زندگی نمیکنیم؛ اکثریت مردم به متدهای علمی و تصدیقهای تجربی آزموده شده، بیاعتنا و در یک زندگی روزمره کورکورانه و مبتنی بر فناوری به سر میبرند؛ افراد با قوانین فیزیکی یا ترکیبات شیمیایی مواد مصرفی خود کاری ندارند و عادت کرده اند که به متخصصان ایمان داشته باشند.
اروپائیان به نقدپذیری خود میبالند، با این حال، از بسیاری از بنیادهای علمی فناوری که اساس قدرت آنهاست، خبری ندارند. آنها عادت کردهاند انتخابهای اساسی خود را به افراد حرفهای، پزشکان، وکلا و نهادهای ثبتی سپرده و به مشورت با آنها تن دهند. برای مصارف غذایی و تجهیزات مورد نیاز به شرکتها اعتماد میکنند، زندگی را بدون باورداشتن به صاحبان دانشهای تخصصی غیرممکن میدانند. با این حال، پیامهایی که به صورت فنی پخش و ترویج میشوند، با توجیهات و دلایل غیرشفاف همراهند و کاربران تنها به بعد کاربردی توجه دارند. سوالاتی از قبیل: این دستگاه پیشنهادی(که میتواند وسیله برقی خانگی باشد) به چه کار میآید، چگونه قطعات بر هم سوار میشوند، یا به هنگام بروز مشکل چگونه باید رفع نقص شود؟ خیلی مورد اعتنای مردم نیست. برای بسیاری از مردم ابعاد تکنیکی وسایلی که به کار میبرند، حالتی اسرارآمیز دارد و نیازی هم به دانستن آنها احساس نمیکنند.
اعتقاد براساس تقاضا
آنچه باورهای دینی و ایدئولوژیک را در اذهان مینشاند و بنا دارد مخاطب را قانع به پذیرش کند نیروی گواهی دهندهای است که همواره تکیه گاه آن بوده است. در جامعه های تبارشــناسی اقتدار ضمانت بخش از طریق تجربه قدیمیها به دست میآمد، زیرا اینان به لحاظ زمانی به دورههای مبتنی بر حافظه نزدیکتر بودهاند. با به صحنه آمدن کتابت سخن پروردگار توسط پیامبران القاء میشده و از این طریق، اطمینان بخش بوده است، راه دیگر هم استعداد و ذوق فلاسفه در جهت جستجوی جوهر اشیاء بوده است.
با علم جدید آنچه به حساب میآید، توانی است که نظریهپردازان در جامعه، در جهت پیشبینی سازماندهیهای آینده و نیز تمایز و تفکیک نیروهای نامرئی از خود بروز میدهند؛ نیروهایی که به صورت ناخودآگاه در آینده هرکسی تأثیر میگذارند. ادیان و ایدئولوژیها به استناد مآخذ و منابع خود قابلیت اثرگذاری مییابند، تا محتوا و مفاهیمی که با خود حمل میکنند. این بدان جهت است که آنها بر سنتهایی تکیه دارند که در جوامع آغازین کسی را یارای تردید افکنی نسبت به آنها نبوده است. اندیشه رایج این بوده است که مفاهیم دینی توسط خداوند از طریق پیامبرش انتقالیافته، پس باید بدانها باور داشت.
در روزگار حضرت موسی(ع) آنچه در طور سینا اتفاق افتاد، صدور ده فرمان بود که باید به طور دقیق مورد احترام میبود. دلیل این «باید» نه ارتقاء سطح عالی اخلاقی، بلکه آن بود که این فرامین با سر انگشتان خداوند بر لوح ده فرمان نگاشته شده بود.
آنچه در دوران ما سؤالبرانگیز است، محتوای اساساً عینی اعتقادات است که باید اصالت آن را تضمین نماید. در جهانی که حقیقت در تمایلات و هیجانات خانه کرده است، استدلال معنی و مفهوم ندارد. من به چیزی اعتقاد دارم که از خارج بر من تحمیل نمیشود و حقیقتی است که برای همه ارزشمند است. آنرا میپذیرم، چون آنرا همسوی دل و ذات خود مییابم، آن را انتخاب میکنم، چون شکوفایی شخصی من در گرو آن است.
جامعهشناسی مذهبی آنرا به گونهای دیگر میفهمد؛ ادیان و ایدئولوژیها دیگر اساس و بنیان نظام اجتماعی نیستند، آنها بهنوعی فراساختارهایی هستند که نقش آنها پاسخ به انتظارات هر فرد است. مهم نیست که بر چه استدلالی تکیه میکنند، آنچه مهم است ظرفیت آنها برای التیام دلهره و دغدغههای افراد است.
فرقهها در دنیای معاصر به شکل شگفتانگیزی تکثیر میشوند(Hovrmant،۲۰۰۵): ظهور این فرقهها با اسامی گوناگون بهخصوص، در جهان انگلوساکسون و ایالات متحده آنقدر گسترده نبودهاند. در سرزمینهایی که تحت تأثیر مسیحیت و الهامات آن قرار گرفتهاند، تنوع گراییهای پروتستانی چشمگیر است، لکن وحیآمیز بودن آنها بیشتر سادهلوحانه بوده است. در کشوری مثل آفریقای جنوبی بسیاری از سردستهها و مرشدان فارغ التحصیل دانشگاه کالوینیستی اند(Calvinisim) که آموزش در آنها ملهم از الهیات پروتستانی است. کشورهای دیگر آفریقای سیاه، آمریکای لاتین و بهخصوص برزیل نیز شاهد این پدیدهاند.( Martin،۱۹۹۰)
در غرب، اشکال جدید فرقهگرایی مذهبی کمی متفاوت است؛ در کنار گرایشهای متکی بر وحی اسطورهای فرقههای دینی دیده میشود که تحت هدایت یک پیشوا و بر مدل هند و خاور دور شکل گرفتهاند. آنان مدعی داشتن مذهب و ایدئولوژی با مدل نیوایج(Newage) هستند.
( Fereux,2000)
واکنش مذاهب نهادینه شده به فضای جدید
مذاهب نهادینه شده نسبت به شرایط جدید از خود واکنش نشان دادهاند، از آغاز قرن نوزدهم برخی از کاتولیکها در پی آن بودند که نسبت به آن رویکردی که مایل است مذهب را با نظم نهادینهشده سازگار کند، بیاعتنا باشند.
جریانهای لیبرالی تحت استقرار پادشاهی ژوئیه(Jueillete) وسعت یافتند. بسیاری چنین فکر میکردند اصرار زیاد بر بعد شخصی سعادت (Salut) این خطر را دارد که ایمان را غرورانگیز مینماید. یک مسیحی باید آنچنان از خود وارسته باشد که هرگز یادش نرود که مسیحیت یک عشق به آینده است. کلیسای کاتولیک تا مدتها، بهطور خیلی جزئی، از جریانهای جدید فکری و لیبرالی تاثیر میپذیرفت. البته این موضوع منحصر به کشورهای اروپای شرقی و مرکزی و به ویژه فرانسه بود. کلیساهای آمریکای لاتین و اقلیتهای انگلوساکسون، نظیر ایرلند و کبک تحت تأثیر شرایط جدید نیز قرار نگرفتند.
همه چیز در قرن هجدهم دوره لئون هشتم تغییر یافت و جهت گیریهای جدیدی در کاتولیسم رخ داد. در این دوران خوانش کاتولیکی مسیحیت به این واقعیت پی برد که برای شنیده شدن باید درک خود را از شریعت عوض کرده و سعادت را منحصر به فرد نداند. در این زمان بود که مذهب کاتولیک به سوی اجتماعی شدن رفت و به این درک رسید که برای مؤثر بودن و پایدار بودن باید به مسائل مردم فقیر و بهخصوص کارگران توجه نمود و از حوزه مسائل شخصی فراتر رفت.
کلیساهای آمریکایی لاتین تا جنگ جهانی دوم در حاشیه کاتولیک اجتماعی به زندگی خود ادامه میدادند. مسأله آنها اساساً مبارزه با جریانهای ضد روحانیت خشن برخی از حرکتهای انقلابی، از جمله در مکزیک و برزیل بود.
در پایان جنگ دوم جهانی و سالهای ۱۹۶۰ همه چیز دگرگون میشود. کاتولیسم اجتماعی در آمریکای لاتین از طریق مروجین یا مسیونرهای آمده از اروپا، بهخصوص فرانسه و آلمان و از طریق روحانیت کلیسایی آمریکای جنوبی، که در اروپا تربیت شده بودند، ترویج میشد. این روحانیت در تماس با مارکسیسم الهیات آزادی بخش را در بعد اجتماعی ترویج میکرد. آنچه برایش مهم بود ساختن یک جامعه عدالت محور و ایجاد فضایی که کارگران و طبقات فقیر مورد استثمار قرار نگیرند. به این ترتیب کلیسای کاتولیک عمیقاً تحت تأثیر توسعه ایدئولوژی های تاریخی و بهخصوص شکل سوسیالیستی آن قرار گرفت و جهت حرکت آن در آمریکای لاتین و در بسیاری از کشورهای جهان سوم عمیقا دگرگون گشت.
ایدئولوژی های ناهشیار( ناخودآگاه)، نظیر فرویدیسم بر کاتولیسم، به اندازه ایدئولوژی های تاریخی بر کاتولیسم تأثیر نداشتند؛ البته در سالهای بعد از جنگ بسیاری از پیشوایان مذهبی شرقی نوعی دلدادگی و شیفتگی نسبت به روانشناسی از خود نشان دادند. با این حال، کلیسا آماده نبود خیلی در این راه پیش رود و این بیشتر به دگر اندیشی و نوع سازماندهی آن مربوط میشد. ایدئولوژی های ناهشیار مبلغ آزادی های جنسی بودند، لکن کلیسای کاتولیک نمیتوانست تسلیم این وضع شود، زیرا برای حیات احترام قائل بود. چگونه میتوان در چارچوب کلیسا بوالهوسی جوانان را تحمل کرد؟ چگونه میتوان ازدواج طبیعی زوج را با روابط همجنس بازی یکی پنداشت؟
کلیسای مسیحی براساس یک سلسله مراتب سرزمینی بنا شده است، در سطح آغازین حوزه حکمرانی دینی که در پیرامون کلیسا شکل میگیرد، مطرح است.(paroisse) اینجا همان بخشی است که حوزههای فرهنگی و عبادی اسقفها را تشکیل میدهد. این حوزه مستقیماً در سازماندهی خود از کلیسای مرکزی رم تبعیت میکند. این قاعده است که بر همه کلیساها حاکم است. به این ترتیب مؤمنان کاملا همبستگی خود را حفظ می کنند و متصل به یک کانون الهی که هویت نخستین آنان است، میباشند.
از زمان شورای سی ام، مراتب سرزمینی در مقام تعیین مرتبه کلیساها درآمد و مناسک مربوط به غسل تعمید، ثبت، ازدواج و فوت را سازماندهی و مشخص کرد. مزیتهایی که این ساختار قوی سرزمین کلیسای کاتولیک، از این طریق به دست آورد، در دوره کنونی که حساسیت نسبت به جهانی بودن اعتقاد کمتر شده است، نتایج سلسله مراتب یاد شده، حالا دیگر کمتر توجه کلیسای کاتولیک را به خود معطوف میدارد.
پروتستانیسم، فرقهها و ایدئولوژی ها
مدرنیته و تحولات آن به صورت یکسان خود را در جهان پروتستان و کشورهای کاتولیک بیان نکرد. انقلابها و تحولات سیاسی که حاصل آن رژیمهای دموکراتیک بودند، خود را مقابل کلیسا تعریف نکردند. کلیسای انجلیکان(Angelicane) و کلیسای رسمی انگلستان، کاملاً همبسته با انقلاب ۱۹۶۸ انگلستان بودند؛ هرچند نهایتا آن را به کنار گذاشت، گرچه این کلیسا مرکزیت بریتانیایی دارد، لکن در مناطق دیگر پروتستان نشین و بهخصوص ایالات متحده دارای شعبههای مهمی است. بنیانگذاران آمریکایی آن بیوقفه از اقتدار ارباب کلیسا سخن میگفتند؛ حتی اگر نهادهایی که تعریف و تأسیس میکردند، لائیک بودند، هیچ گاه در مقابل کلیسا قرار نمیگرفتند.( Baylin,1992) از آنجا که ساختار کلیسا غیرمتمرکز است، تاسیس شعبه های جدید با سیستم مدیریت آن مشکلی پیدا نمیکند، از طرف دیگر، پروتستانیسم با خردگرایی مدرن منافاتی نداشته و با آن کاملاً همراهی داشته است.
موقـعیت کلیسـاهایی چون کریسـتین سایـنس( Christian science) در جریان قرن نوزدهم در آمریکا گونهای خردگرایی است، به این ترتیب توسعه یک فضای ضد روحانیت مسیحی در جوامعی که مذهب با زمان خودش و با حرکت نو اندیشی که از مشخصات آن است، درآشتی قرار میگیرد، غیر قابل تصور است. پروتستانیسم همانند مسیحیت کاتولیک، خود را خیلی از مسائل اجتماعی در فاصله قرار نمیدهد، آیا این بدان دلیل است که فلسفه های لیبرال تاریخی با آن سر آشتی داشته اند یا بدان علت است که ایدئولوژی های سوسیالیستی هر گز نتوانسته بودند در ایالات متحده و کانادا، در جریان قرن ۱۹ و نیمه اول سده بیستم نفوذ نمایند؟
باید تا سالهای ۱۹۶۰ منتظر میماندیم تا مارکسیسم بتواند مورد توجه نخبگان آنگلوساسکسون قرار گیرد. موفقیت فروید در این سـرزمین بسـیار ســریع تر از ایدئولوژیهای فوق و در میانه دو جنگ جهانی نفوذ آن بسیار چشمگیر بود. میتوان جنسی اندیشید که پروتستانیسم به آسانی با ایدئولوژی های غیرهشیار(فرویدیسم) و نیز ایدئولوژی های تاریخی(سوسیالیسم)کنار آمد. دکترین انتخابی آن زبری کلیسای رم را نداشت: تعدد گرایشها در پروتستانیسم انتخابهای متنوعی را در پیش روی هوادارن قرار میدهد، و این امکان وجود دارد که در صورت دلچسب نبودن یک رویکرد، پروتستانی به رویکرد دیگر روی آورند.
تسامح در حوزه اخلاق که ایدئولوژیهای غیر هشیار مروج آنند، به آسانی در پروتستانیسم هم مورد توافق است؛ مسالهای که برای جوانان بهخصوص با خواسته های ویژه آنها سازگاری دارد. کلیسای پروتستانیسم به صورت یکپارچه با کنترل موالید مخالفت نمیکند، هرچند که با همه اشکال و صورتهای آن موافقت نداشته باشد.
ساختار گسسته کلیسای پروتستان تحول در مناسک و اشکال بیان در آن مذهب را آسان میکند، اکنون بیش از دو قرن است که رسم و رسومات در مناسک دینی مرتب تجدید میشوند. برخی از مناسک مثل غسل تعمید در ایالات متحده به کنار گذاشته شده یا روی به ترک شدن دارند. این گردشها در شرایط یک تغییر همیشگی قرار دارند.
میان کلیساهای نهادینه شده پروتستان و فرقههای مدرن آن شکاف و تمایز همانند مذهب کاتولیک و فرقههای مدرن آن دیده نمیشود. جایگاه آئین های دگم گرا یا دگمها و منزلت متون مقدس قدیمی همه یکسان نمی باشد. زمانی که کار ارجاع به کتاب مقدس غیر شفاف و ابهام آمیز باشد، در این مذهب میتوان به راحتی به نگرشی دیگر در متن مذهب روی آورد. آزادی فرد در این عرصه بسیار چشمگیر است و فرد خود را در طیف بزرگی از ایدههای وام گرفته از فضای معاصر مییابد. تاثیر ایدئولوژیهای غیر هشیار(Inconsient) یا ایدئولوژیهای روان شناسانه بر روی پروتستانیسم قابل توجه است؛ مسالهای که موجب خرده خرده شدن یا از بین رفتن یکپارچگی و نام گذاریهای فرعی جدید در متن آن شده است. این وضعیت عمل به احکام و موقعیت جنبشهای کاریزماتیک را در پی داشته است. کلیساهای جدید به روحالقدس اهمیت ویژهای بخشیده و برای همه صورتهای هیجانی که توسط آن بر انگیخته میشود، ارزش فوق العاده ای قائلند.
اگر مذهب کاتولیک مستقیما تحت تاثیر ایدئولوژیهای غیر هشیار یا روان شناسانه نبوده دست کم تحت تاثیر جنبشهای کاریزماتیک بوده است. در این جایگاهی که به روحلقدس داده میشود، بهخصوص در هنگامی که حضور او در هیجان و جنب و جوشهای جمعی مطرح میشود، بسیار قابل توجه است.
اسلام، مدرنیته و پسا مدرنیته
اکنون بیش از دو قرن است که دنیای اسلام در معرض تجدد گرایی یا مدرنیته قرار گرفته است: تکانه آغازین به لشکرکشی ناپلئون بناپارات (۱۸۰۱- ۱۷۸۹) بر میگردد. هرچند در ابتدا این مصر بود که تحت تاثیر قرار گرفت، لکن به سرعت مجموعه سرزمینهای تحت حکومت عثمانیها را که با جدا شدن مصر تضعیف شده بود، زیر نفوذ خود قرار داد. این دولتها و نخبگان وابسته به قدرت بودند که از چالش جدید برخاسته از سوی قدرت های غربی آگاه شدند. با این حال باید یاد آور شد که این نخبگان مذهبی بودند که با اتکا و بر اساس ارزش های دینی نسبت به این تحولات مقاومت نشان میدادند، آیا دلیل این بود که نوع مدرنیته را کاملا سیاسی تلقی میکردند؟ واقعیت این است که هیچ یک از کشورهای مسلمان از ساختارهای مدرن به صورت عملی برخوردار نبودند و اشکال سنتی مذهب اهل تسنن(سنی) و نیز مذهب شیعه در ایران، بخشی از عراق و بخشی از کشورهای خلیج فارس و نیز لبنان، به صورت دست نخورده حاکمیت داشت. با این همه، نوعی گرایش به جهان غرب که صاحب قدرت علمی شده بود، در سرزمینهایی چون مصر، لبنان و کنستانتین پل (Constantin pol) یا استانبول کنونی به چشم میخورد. این نفوذ منحصر به مناطق شهری، آن هم اقلیت نخبگان بود و مناطق روستایی را در بر نمیگرفت.
غلبه ناپلئون و تحمیل حقارت و خفت به ملل مسلمانی که قبلا تحت خلافت عثمانی بودند و به طور کلی تر سلطههای استعماری اروپاییان بر منطقه، موجب سر برآوردن واکنشها و نهضتهایی گردید که مشخص ترین آنها را باید جنبش اخوان المسلمین در سالهای ۱۹۲۰ بدانیم. وضعیت کشورهای مسلمان را در آن زمان میتوان تا حدی یاد آور وضعی دانست که آلمان در نیمه اول سده نوزدهم با آن مواجه شد و زمانی بود که مارکس و انگلس کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را مینگاشتند.(Marx- Engels،۱۹۴۶)
در آن زمان آلمان کشوری بود با تمدن باستانی که به هنر و هنرمندان، فیلسوفان و دانشمندان خود افتخار میکرد. در جریان مدرنیزاسیون آلمان نسبت به انگلستان و فرانسه که به یمن انقلاب صنعتی و انقلاب بزرگ فرانسه بر تارک نهضت آزادی خواهی سیاسی قرار گرفته بودند، عقب مانده بود. آیا آلمانیها هم خود را نسبت به همسایگان عقب مانده میپنداشتند؟ پاسخ بسیاری از روشنفکران آلمانی منفی بود؛ همانها که ایدئولوژی آلمانی را بنیان نهادند؛ زیرا آلمان دارای یک برتری شکوهمند در قلمروی اندیشه و اخلاق بود.
واکنش نخبگان مسلمان نسبت به مزیت(برتری) غربی را میتوان شبیه روشنفکران آلمانی در یک قرن قبل دانست( Laroui،۱۹۶۹). جهان اسلام مزیت(برتری) خود را در عرصه وفاداری به اعتقادات و پایبند بودن به اخلاقیات نسبت به انگلستان، فرانسه و ایالات متحده حفظ کرده بود.
به این ترتیب، واکنش مسلمانان نسبت به مدرنیته، در چارچوب یک بیلان اخلاقی توجیه و مورد استدلال قرار میگیرد؛ چنین فکر میشد که فناوری های غربی را میتوان در صورت لزوم و تمایل به دست یافتن به یک قدرت اقتصادی و نظامی از خارج وارد نمود. نتیجه این بود که بایست همه ارزشهای متعلق به غرب را به صورت یکپارچه به دور ریخت. همچنین بایست به ارزش های مسیحی و ایدئولوژی های تاریخی در صورت لیبرالی آن و آنچنان که در کشورهای سرمایهداری عمل میشود، دست رد زد.
آنچه مربوط به ایدئولوژی های الهام گرفته از سوسیالیسم میشود، از آن جهت که اینها در مقابله با قدرتهای بزرگ اروپای غربی و ایالات متحده به کار میآیند و برای آن ساخته و پرداخته شده اند، پس باید مورد اقبال قرار گیرند. این چنین است که کشورهای مسلمان در وام گیری از فناوریها و شیوه های سازماندهی اجتماعی از کشورهای سوسیالیستی ابایی ندارند؛ هر چند که شیوه حکمرانی تک حزبی، قدرت متمرکز حتی در افراطی ترین صورت، بسیج نیروهای کشور حول یک پروژه قدرت، از شاخصه های قدرت های سوسیالیستی باشد. با این حال، کشورهای مسلمان هرگز ایدئولوژی سوسیالیستی را به عنوان تنها صورت اعتقادی به یک ایمان تحمیل نمیکنند و عمیقاً مسلمان باقی میمانند.
پیشرفت در آموزش رسمی و نشر وسیع اطلاعات و ارتباطات نوشتاری، رادیو و تلویزیون و اخیراٌ فضای مجازی موجب شده است تا بخش وسیعی از جمعیتهای مسلمان و به ویژه جوانان به بحثهای سیاسی روی آوردند. به یمن توسعه آموزش، رجوع به کتاب مقدس«قرآن» مفهوم جدیدی به خود گرفته است. جریانهای اسلامی بنیادگرا و تکفیری میدانهای وسیعی را از آن خود کرده اند؛ این جنبش های فکری خود را در قالب بنیادگرایی تعریف میکنند.
با این حال، رویکرد این گروهها به اسلام، عمیقاً با اسلام اصیل و دیرین متفاوت است. اشکال مردمی اسلام تقوا گرا و توأم با ایمان که عمدتاً در نواحی روستایی یا نزد بادیه نشینان معمول بود، دیگر کمتر دیده می شود. این اسلام اصیل در نواحی شهری در حال محو شدن است. بخشی از اشکال خردگرایی در جهان در حال «شدن» آورده فلسفههای تاریخی است؛ در کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمال شاهد شکلگیری اشکالی از فرقههای مذهبی هستیم که عملیات انتحاری را توجیه میکنند. کسانی که دست به این اقدامات میزنند، براین گمانند که به عالیترین مقام و کمال الهی و ارتقاء فردی نائل شده اند. نمایش این عملیات انتحاری در رسانه های دنیای اسلام خواسته و ناخواسته ترویج این گمان است که سعادت عالی الهی در انتظار عاملان آنست. جالب اینکه این پدیده نوین نوعی تجددگرایی و به عبارت دیگر یک بنیادگرائی پاک و خالص تلقی میشود.
تفسیر تحولات دینی جهان کنونی
تقابل میان صورتهای خردگرایی اندیشه و ابعاد دینی آن در متن تفسیرهای تاریخی همواره وجه غالب را داشته، حتی اگر گاه مورد تردید بوده است.
علم واقعیت مادی را مورد بحث قرار میدهد و از ابزار عملی برای نیل به نتایجی که گاه غیرقابل تصور است، کمک میگیرد، ادیان بیشتر در دایره الهامات استقرار دارند تا امکانات؛ ادیان امید را در دلها برمی انگیزند، لکن قادر نیستند واقعیت را تغییر دهند. بسیاری چنین میاندیشند که اوجگیری ایدئولوژیها و آنچه که مرگ خدا مینامند، در جهت حرکت تاریخ بوده است. پس گسست یا بریدن با اشکال سنتی دینی نبایست موجب تاسف باشد؛ زیرا ایدئولوژیها امتداد الهامات مسیحیتاند و عملی کردن آن الهامات را ممکن میکنند.
برای برخی از مورخین سیر اندیشهها، زمانی که با درک مسیحی از جهان به سوی پیشرفت میرفتیم، گسستی وجود نداشت، هر چه بود تداوم بود. مارسل گوشه(Gauchet) در کتاب(Desenchan Tement dumonde) یا عقبگرد جهان به این نظریه میپردازد. او نهایتاً به این نتیجه میرسد که نقش خردگرایی به صورت بیوقفهای در مسائل انسان مورد تصدیق قرار گرفته است. به گمان او مسیحیت اولین مذهبی است که فراتر از مذاهب حرکت کرده و مرحله جدیدی را در پیش تاریخ انسان و بشریت قرار داده است. رویکرد او برخی از ایدههای هانری کوکس(Cox) را که در کتابهای شهر سکولار و تأملی بر الهیات سکولاریزاسیون و شهرگرایی و نیز مسئولیتهای انقلاب الهی آمده است، سازمان میدهد. موضوع مرکزی این آثار ساده است، مسیحیت مذهبی است متفاوت از مذاهب دیگر، زیرا قربانیکردن را نوعی بربریت میشناسد، در حالی که در بسیاری از ادیان دیگر آن را حلال میدانند. در مسیحیت آزادی انسان اصالت دارد و «نفس» محترم است. بحرانی که مسیحیت با آن مواجه شد، نشان شکست آن نبود، بلکه نقطه قوت و نشان پیروزی آن بود. جایگزین آن یک دکترین توأم با عدالت و خردگرایی بود. میتوان مدعی بود که با دکترین طرح شده در نهضت لومیر یا منورالفکری (Lumiere) فاصله چندانی ندارد؛ دکترینی که عدالت و خردگرایی را بشارت میداد.
تحلیلی که دانیل هریو_لجر(Leger) از تحولات معاصر ارائه میدهد شفافیت بیشتری دارد: سخن گفتن به صورت مبهم از توسعه کنونی جنبشهای معنوی، اوجگیری جریانهای کاریزماتیک، گسترش زیارتگاههای مذهبی یا گسترش چشمگیر کتابهایی با رویکرد صوفیانه، برای مقصود کافی نیست؛ زیرا این همه به معنی تجدید پیوند با جهان مذهبی جوامع گذشته نیست، بلکه این شرایط ویژگی تناقضنمای تجددگرایی مذهبی را به نمایش میگذارد؛ زیرا شاهدیم که از یکسو، تحلیلهای بزرگ مذهبی از جهانی که انسانهای متعلق به گذشته در آن زیستهاند، مورد سوال قرار میگیرد و از سوی دیگر، همین مدرنیته سکولار شده به موتور شکلگیری اتوپیاها منجر شده است.
مسأله اصلی برای یک جامعه شناس تجددگرای مذهبی عبارت است از تلاش برای فهم مجموعه حرکتی که از طریق آن مدرنیته به فرسایش اعتبار سیستم های مذهبی ادامه میدهد و در همان حال به شکوفه زدن های اشکال دیگر مذهبی منجر میشود. برای پاسخگویی به این مسأله باید درک شود که اولاً سکولاریزاسیون به مفهوم محوشدن مذهب در جهان مدرن نمیباشد. مجموعه فرایندهای اصلاح گرایانه و تجدید سازمان اعتقادات است که در یک جامعه اتفاق میافتد تا به عطش و انتظار نو شده در انسان و جامعه پاسخ گوید. این انتظار را شرایط روزمره و عدم قطعیت های معطوف به پژوهشها درخصوص یافتن وسایل اقناع کننده برای بشر دامن میزند. نقطه نظری که ما در اینجا مورد دفاع قرار دادیم، به طور همزمان، هم نزدیک و هم متفاوت با نظر دانیل هرویو_لجر است. تاریخ حساسیتهای مذهبی چنین نیست که تنها مورد توجه الهیون و دین شناسان باشد. این نظرات به طور دقیق به نیازها و الزامهای اعتقاد به خدای واحد پاسخ نمیگوید، بلکه کمک میکند تا برای زندگی فردی و اجتماعی معنا و مفهومی ایفا نماید. در این دورنما آنچه که تحول در حساسیت های مذهبی را از رنسانس مشخص میکند، وسعت گرفتن آورده های اعتقادی است. ایدیولوژیها که پیشرفت را در دستور کار خود داشتند، نتایج کارسازی به ارمغان آوردند که تا مدتهای طولانی بر فضا غالب بود. جای این ایدئولوژیها را امروز اندیشههایی گرفته است که بر بعد فردی وجود تکیه کرده و بر ابزاری که ظرفیت قابل قبول و کاملی برای ارضاء بشر دارند، تأکید دارند. این جایگزینی اندیشه از میانه سده بیستم آغاز شد.
حالا دیگر تحول سیر خطی ندارد، به این معنی که شرایط به گونهای نیست که ما را از یک وضعیت به دوره تاریخی دیگر که روی به کمال دارد رهنمون شود. شاهد آنیم که درخت اعتقادات و ایدئولوژیها بیشتر بال و پر میگیرد و تداخل این شاخ و برگها و اثرگذاری آنها بر همدیگر موضوع اصلی است. دیگر زمانی که غربیها به آن دلیل که مسیحی هستند یا دوران منورالفکری را از آن خود بدانند، سپری شده است. جهان را باید آنچنان که هست دید و تشریح نمود، بایست اعتقادات متنوع و پویا را درک و آنها را به حساب آورد. این بدان مفهوم است که بایست وزنی برابر آن طوری که چند فرهنگ گرایی میگویند، به آنها بخشید؛ زیرا که این چیزی خطرناک است. لکن آنچه باید فهمید آن است که ویژگی های هر کدام را بشناسیم، روشی که آنها با هم جفت وجور و بر هم تأثیر میگذارند بیاموزیم. درانداختن و توسعه یک فضای در خور برای جستجوی راهحلهای صلح آمیز برای مسائل جهان کنونی از همین جا میگذرد.
* برگرفته از کتاب «مذهب و ایدئولوژی در دورنمای جغرافیایی»، اثر پل کلاول ،۲۰۰۸، انتشارات دانشگاه سوربن
انتهای پیام