خرید تور تابستان

یادداشت «شرق» برای نسترن فرخه

شرق نوشت:

نسترن فرخه، شاید جوان ترین خبرنگار در روزنامه «شرق» باشد. جوان ترین،
محجوب تریــن و البته یکــی از پردغدغه ترین هــا. روزی که قرار شــد در گروه
اجتماعــی و کنــار ما باشــد، وظیفه صفحات مشــاوره و حقوقــی را بر عهده
گرفت. صفحه ای ســخت برای اینکه قرار بود جایگزین صفحه حوادث باشــد
و به ابعــاد حقوقی ماجراهای مختلف بپردازد و یــک راهنمای جامع حقوقی
برای خواننده ها تهیه کند. صفحه ای که خیلی زود برای خودش مرجعی شــد.
حقوق دانان زیادی با روزنامه ارتباط گرفتند و نســترن با وجود اینکه تخصصی
در این زمینه نداشت توانست بخشی را برای صدای وکلای ایرانی ایجاد کند؛ اما
او به این قانع نبود و هر روز اصرار می کرد که دلش می خواهد میدانی کار کند،
دوست داشت به مناطق دورافتاده برود و با آدم های فراموش شده صحبت کند.
نســترن آرام و بی هیاهو بود و در شــبکه های اجتماعــی فعالیتش جز در
حــدود گزارش هایش نبــود، اصلا دغدغه اش این چیزها نیســت. حالا او هم از
گروه اجتماعی در حالی کم می شــود که در حد شناخت ما هیچ عنوان اتهامی
نمی توانــد متوجه او باشــد و ما حتی دلیل دســتگیری او را نمی توانیم حدس
بزنیم. ما از روز یکشنبه با سؤال های زیادی از سوی خانواده نسترن فرخه مواجه
هســتیم. ســؤال هایی که گاه مثل پتک بر ســر ما فرود می آید. سؤالاتی هرچند
بدیهــی، اما ما هیچ جوابی برایش نداریم… ما چه جوابی بدهیم به این ســؤال
مداوم که پس شــما برای خبرنگارتان چه کار می کنید؟ ما چه جوابی به خواهر
نگران او بدهیم وقتی فریاد می زند چرا مراقبش نبودیم؟ ما چگونه به او بگوییم
که خبرنگاری نه فقط در حال حاضر، بلکه هیچ وقت هیچ حاشیه امنی ندارد؟
ما به عنوان گروه اجتماعی «شــرق» و اصلا کلیتی به نام «شــرق» چگونه
می توانیم به خانواده این دختر جوان پاســخ بدهیــم که خودش هم نمی داند
که خبرنگاری چون نســترن، نیروی آرام و محجوبی چون او می تواند بازداشت
شــود؟ اصلا چگونــه بگوییم که حتی اگر صد اســم احتمالی برای بازداشــت
پشــت هم ردیف بشوند، هیچ جایی در این صف برای نسترن نیست؟ جواب این
ســؤال ها را چگونه به مادر نسترن بدهیم؟ چگونه توجیه کنیم لحظات حضور
در منــزل و بردن دختــر جوانی را که عمومــا حرف نمی زنــد و حتی در زمان
بازداشــت همکارش نیلوفر حامدی، فقط به گریه هــای بی صدا اکتفا می کرد؟
اصلا خبرنگاری اجتماعی، چگونــه می تواند دغدغه هــا را بی واهمه برطرف
کنــد؟ چگونه بــه همه آنهایی که تمــاس می گیرند و از ما ســؤال می کنند که
«چرا؟» بگوییم ما گلادیاتور نیســتیم، ما کار می کنیم و می نویســیم و حقوقمان
حداقلی اســت، امــا این رؤیای نوشــتن و تابیدن حقیقت و رســیدن فریاد یک
زن سرپرســت خانوار یا هر فرد فراموش شــده اســت که ما را به ادامه این راه
امیدوار می کند؟
نســترن قطعا بــه زودی آزاد می شــود… کاش بعــد از آزادی، دوباره وقتی
سیســتمش را در تحریریه ســفیدرنگ «شرق» روشــن می کند، باز هم با همان
آرامــش تایپ کنــد و کاربرگ هایش را کنار میزش بچســباند و بــدون دغدغه
بنویســد… کاش نســترن بعد از آزادی به همه سؤال های خواهرش و ما جواب دهد…

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. تموم شد؟؟
    خیلی تاثیرگذار بود…

    در ضمن فرمودید دوست نیلوفر حامدی بودن…

    دو دو تا چهارتا کنید دیگه!! به جواب می رسید.
    نیازی به این شعرپردازی نبود..

  2. نسترن یکی از دغدغه مند ترین خبرنگاراییه که میشناسم. از کارهاش برای بچه های جمعیت امام علی گرفته تا فعالیتش برای مهاجرین افغان.
    امیدوارم زودتر آزاد بشه و توی ایران آزاد خبرنگاری کنه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا