28 مرداد از نگاه «جبهه ملی» و «نهضت آزادی»
محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی: عملکرد منافقانه حزب توده در جریان ۲۸ مرداد باعث شد شخصیتهایی مثل آیتالله بروجردی و روحانیت اعلام کنند که ما بین شاه و حزب توده، شاه را انتخاب میکنیم. / سید حسین موسویان، رئیس هیات رهبری – اجرایی جبهه ملی ایران: اگر آن کودتا اتفاق نمیافتاد، شاید انقلاب ۱۳۵۷ هم پیش نمیآمد. سنگ بنای انقلاب در کودتای ۲۸ مرداد گذاشته شد.
احسان مالکیپور در تاریخ ایرانی نوشت:
آقای مهندس توسلی به نظر شما اگر در ایران کودتای ۱۳۳۲ رخ نمیداد، چه میشد؟
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یکی از رخدادهای مهم تاریخ یکصد سالۀ ایران است. کودتایی که با هماهنگی عوامل سازمانهای اطلاعاتی CIA آمریکا و MI6 انگلیس و همکاری عوامل دربار استبداد سلطنتی و تضعیف دولت ملی دکتر محمد مصدق با حداقل هزینه و دور از انتظار رخ داد و ضربه سنگینی به فرآیند گذار به دموکراسی، که زمینههای آن در دولت ۲۸ ماهه دکتر مصدق فراهم شده بود، وارد کرد و ما امروز شاهد پیامدهای آن هستیم. کوشش میکنم محورهای رخدادهای تاریخی و زمینهساز کودتای ۲۸ مرداد را در این گفتوگو با مخاطبین شما در میان بگذارم. ابتدا اشارهای کوتاه به پیشینههای تاریخی میکنم. زمینههای نهضت ملی ایران را باید در انقلاب مشروطه و پیامدهای آن پس از کودتای ۱۲۹۹ و دو دهه استبداد سلطنتی رضاخان تا شهریور ۱۳۲۰ ببینیم. در سال ۱۲۹۹، پراکندگی نیروهای اجتماعی از یکسو و تضعیف حاکمیت و بخصوص شرایط بینالمللی به نحوی بود که انگلیسیها به تنهایی توانستند، همانطور که ژنرال آیرونساید در خاطراتش گفته، با انتخاب رضاخان و عواملی مثل سید ضیاءالدین طباطبایی زمینههای کودتای سوم اسفند را فراهم کنند. اگرچه رضاخان در پی این بود که با تجربهای که از آتاتورک در ترکیه داشت، جمهوریت را در ایران حاکم کند اما به خاطر مخالفت شدید روحانیون و چالشهایی که به وجود آمد، نهایتاً او هم پذیرفت که بایستی با نهاد روحانیت هماهنگ باشد و در ۱۳۰۴ سلطنت را انتخاب کرد و بین سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ فضای حاکمیت استبدادی در جامعۀ ما حاکم شد. در این دوره دکتر مصدق هم هزینههای بسیار سنگینی پرداخت کرد و در مقابل استبداد در حالِ شکلگیری رضاشاه ایستاد و تبعید و زندان و حصر را تجربه کرد.
مصدق در مجلس پنجم جزو معدود نمایندگانی بود که با پادشاهی رضاخان مخالفت کرد.
مصدق از خاندان قاجار بود. از دوران مشروطه که حدود ۲۵ سال سن داشت تا سال ۱۳۳۰ در عرصههای مختلف مسئولیت داشت، ازجمله نمایندۀ پنج دورۀ مجلس در ادوار اول، پنجم، ششم و بعد مجالس چهاردهم و شانزدهم بود. او در رشته حقوق دکتری داشت و با حقوق بینالملل آشنا بود و به لحاظ مدیریتی نیز تجربۀ مدیریت در استانداریهای فارس و آذربایجان را در کارنامۀ خود داشت. در دولتهای این دوران در وزارت امور خارجه و مالیه بود و نتیجتاً هم با دیپلماسی و روابط بینالملل و هم مسائل اقتصادی کاملاً آشنا بود. این تجربیات موجب شد که او مسائل و مشکلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران را بهطور کامل بشناسد. در چنین شرایطی دکتر مصدق بعد از شهریور ۱۳۲۰ کوشش کرد که از فضای سیاسی بوجود آمده استفاده کند. در مجلس چهاردهم و شانزدهم نماینده مردم تهران بود و در آن شرایط توانست نیروهای ملی را که بعد از شهریور ۱۳۲۰ در قالب حزب ایران و احزاب دیگر متشکل شده بودند و همچنین با حضور شخصیتهایی مثل دکتر فاطمی، جبهه ملی ایران را در سال ۱۳۲۸ تشکیل دهد تا بتواند به پشتوانۀ این گروهها و افراد برنامههای راهبردی خود را پیگیری کند. دکتر مصدق در مجلس شانزدهم هماهنگ با نمایندگان اقلیت، قانون ملی شدن صنعت نفت را در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رساندند و در یک فرآیند، با تدبیری که دکتر مصدق داشت پیشنهاد نخستوزیری را در آن شرایط بحرانی پذیرفت و از ۸ اردیبهشت ۱۳۳۰ به عنوان نخستوزیر مسئولیت خود را آغاز کرد.
هدف مصدق از قبول مسئولیت دولت صرفا اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت بود یا برنامههای سیاسی و اجتماعی دیگری هم داشت؟
محورهای اصلی برنامه راهبردی دکتر مصدق در دو محور متمرکز بود: محور اول ملی کردن صنعت نفت و اجرای قانون خلع ید از شرکت انگلیسی بود. نگاه مصدق فقط اقتصادی نبود. او در پی این بود که با قطع سلطۀ بیگانگان بهخصوص استعمار انگلیس، بتواند این سلطه را در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قطع کند تا جامعه ایران واقعاً استقلال داشته باشد و آن فرآیندی که زمینه دستیابی به مطالبات تاریخ ملت ایران را فراهم میکند، محقق شود. محور دوم اصلاح قانون انتخابات و شوراها بود که بتواند زمینههای تأمین آزادی و حاکمیت ملت و گذار به دموکراسی را در جامعه ایران فراهم کند. این دو محور با درایت تمام آغاز شد اما بلافاصله با واکنش دولت انگلیس و در مرحله بعد با واکنش دولت آمریکا روبهرو شد. اولین واکنش، محاصرۀ اقتصادی ایران است که بعد از اجرای قانون خلع ید از شرکت ایران و انگلیس آغاز میشود. در فرایند گفتوگوهایی که بعداً داشتند عملاً آمریکا نیز در کنار انگلیس و در مقابل دولت دکتر مصدق قرار میگیرد. همچنین شوروی نیز در راستای منافعی که در ایران داشت، با انگلیس و آمریکا هماهنگ بود.
دکتر مصدق با آن توانمندیهایی که داشت توانست بودجۀ منهای درآمد نفت را تنظیم کند و این بودجه به لحاظ کارشناسی آنچنان در جایگاه برجستهای است که در سالهای بعد سمینارهایی در آمریکا برگزار شد و زمینههای کارشناسی چنین بودجهای را مورد بررسی قرار دادند. در این بودجه دکتر مصدق توانست تراز بازرگانی مثبت را فراهم کند. آمار تاریخی نشان میدهد تورم تکرقمی بین ۲.۷ تا ۲.۹ بوده است و در این دوره دکتر مصدق موفق میشود تولیدات کشاورزی را به طور قابلتوجهی توسعه دهد. از هنرهای اجتماعی دکتر مصدق این بود که توانست افکار عمومی جامعه را با خودش هماهنگ کند. بطوری که مردم – به ویژه بازاریانِ آن موقع – وقتی دیدند دولت نیاز به درآمد دارد، به دولت دکتر مصدق وام میدادند، بدون اینکه درخواست سودی داشته باشند. خب این شاخص مهمی است و نشان میدهد وقتی دولت ملی است و مردم دولت را از خودشان میدانند، نه تنها در عرصههای عمومی بلکه در عرصههای اقتصادی هم در کنار دولت ملی خودشان میایستند.
دکتر مصدق در زمینۀ برنامههای داخلی و بینالمللی خود اقدامات کلیدی انجام داد که در راستای همان راهبرد اصلاحات تدریجی است. او در این برنامهها هم اصلاحات ساختاری و هم اصلاحات حقوقی را مورد توجه قرار میدهد. در عرصه سیاست خارجی موازنه منفی (بیطرفی مثبت) هم یکی از راهبردهای اساسی دکتر مصدق بود که توانست با اعمال این سیاست استقلال کشور را حفظ کند. او میخواست ضمن حفظ ارتباط با همۀ کشورها تحت تأثیر هیچ کشوری قرار نگیرد.
قانون ملی کردن مخابرات، تصویب لایحه استقلال کانون وکلای دادگستری در ۷ اسفند ۱۳۳۱ تا وکلای دادگستری در یک نهاد مستقلی بتوانند به وظایف ملی خودشان عمل کنند، تهیه و تصویب قانون استقلال دانشگاه تهران که این به نظر من یکی از نگاههای راهبردی دکتر مصدق بود که دولتها مداخلهای در امر مدیریت دانشگاه نداشته باشند و دانشگاه بتواند جوانان ایران را مستقل و کارآمد تربیت کند و زمینههای تربیت نیروهای توانمندی که توسعۀ کشور لازم دارد، فراهم کنند. به لحاظ توسعۀ اجتماعی ایجاد سازمان تربیت بدنی و پیشآهنگی که نقش مهمی در تقویت نهادهای مدنی داشت، قانون استقلال شهرداریها که ادامۀ قانون بلدیه در انقلاب مشروطه بود و نقش بسیار مؤثری در مشارکت مردم در اداره شهرها داشت و بالاخره اصلاح قانون مطبوعات و آزادی مطبوعات که یکی از نقاط برجسته و تاریخی دوره دکتر مصدق است. در آن دوره نه تنها مطبوعات بلکه گروههای سیاسی هم آزاد بودند و دکتر مصدق تأکید کرده بود حتی اگر علیه من هم مطلبی نوشتند، بههیچوجه برخورد حقوقی نداشته باشید. در این فضای کاملاً باز که هم احزاب سیاسی و هم مطبوعات آزاد هستند، مشارکت مردم کاملاً چشمگیر و حمایت آنها از دولت ملی دکتر مصدق کاملاً برجسته است. در چنین فرآیندی است که دکتر مصدق برای تحولات اجتماعی زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی فراهم میکند.
دکتر مصدق با چه چالشهایی در عرصه خارجی مواجه بود؟
بعد از اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، دولت انگلیس بلافاصله به شورای امنیت سازمان ملل و همچنین به دادگاه بینالمللی در لاهه شکایت کرد. دکتر مصدق در پی شکایت دولت انگلیس، در اولین سفر خود به عنوان نخستوزیر در مهرماه ۱۳۳۰ با جمعی از همراهان خود ازجمله دکتر شایگان، اللهیار صالح، دکتر سنجابی و دکتر فاطمی در جلسۀ شورای امنیت سازمان ملل متحد شرکت میکند. آنچه به لحاظ تاریخی به ویژه برای نسل امروز ما بسیار آموزنده است، اشاره به این نکته است که دولت انگلیس در آن شرایط چه ادعایی دارد. ادعای دولت انگلیس در شورای امنیت این است که به دلیل نیاز عمومی، نفت یک مساله جهانی است؛ بنابراین دکتر مصدق حق ندارد نفت را ملی کند. اما پاسخ دکتر مصدق این است که نفت ایران یک ثروت و میراث ملی است و آن را از چنگ استعمارگران خارج کرده تا از درآمد آن صنایع و کشاورزی خود را توسعه دهد. پنجاه سال بود که انگلستان این نفت را میبرد و فقط یک شصتویکم آن نصیب ایران میشد و این ظلم بزرگی در حق ملت ایران بود. وقتی دولت انگلیس نتوانست با مدافعات حقوقی خود کاری پیش ببرد، دولت فرانسه به کمک دولت انگلیس میآید و پیشنهاد میکند این درخواست دولت بریتانیا از شورای امنیت خارج شود تا ببینند دیوان دادگستری لاهه در رابطه با این شکایت چه نظری میدهد و بعد شورای امنیت دنبال کند. این گام اولی است که دکتر مصدق برمیدارد و یک پیروزی در سطح سیاسی برای دولت خود و ملت ایران به ارمغان میآورد. مرحلۀ بعد پیرو شکایتی است که دولت انگلیس در ۴ بهمن ۱۳۳۰ در دادگاه بینالمللی لاهه مطرح کرده بود و محور آن این بود که قانون ملی شدن صنعت نفت مغایر با قوانین بینالمللی است. این قضیه هم واقعاً بخش مهمی از توانمندی دکتر مصدق و همکاران او در عرصه سیاست خارجی را نشان میدهد. دکتر مصدق در این دادگاه کوشید در ابعاد مختلف به لحاظ حقوقی به اقداماتی که شرکت انگلیسی در ایران انجام داده بود بپردازد و نهایتاً قضات دادگاه بینالمللی لاهه در ۳۱ تیر ۱۳۳۱ به نفع ایران رأی میدهند و این به لحاظ حقوقی موفقیت بعدی دولت دکتر مصدق بود که توانست منافع ملی ایران را تامین کند.
رأیی که یک روز پس از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ صادر میشود و جایگاه مصدق را در عرصه سیاست داخلی و خارجی تقویت میکند.
وقتی دکتر مصدق از لاهه برمیگردد گام بعدی برای اصلاحات ساختاری خود را برمیدارد. مجلس هفدهم در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۳۳۱ با تمام کارشکنیهایی که انجام شده بود، تشکیل میشود. در برخی از شهرها انتخابات برگزار نمیشود و فقط ۷۹ نماینده به مجلس وارد میشوند. ریاست این مجلس هم در مرحله اول با سید حسن امامی و بعد از استعفای او که کاملاً جهتدار هم هست، با آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی است. مجلس در ۱۵ تیر سال ۱۳۳۱ به کابینه مصدق رأی میدهد و شاه هم در ۱۹ تیر فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را صادر میکند. بعد از اینکه دکتر مصدق موافقت مجلس را میگیرد و قانونی میشود، در ۲۵ تیر از شاه درخواست میکند وزارت جنگ را که در اختیار شاه بود، به دولت او بسپارد. شاه با این پیشنهاد مخالفت میکند و دکتر مصدق هم بلافاصله استعفا میدهد و یک یا دو روز بعد قوامالسلطنه به نخستوزیری میرسد. در روز ۳۰ تیر، آیتالله کاشانی بیانیۀ معروف خود را صادر میکند و جنبش اجتماعی ایران که در کنار دولت ملی دکتر مصدق بود، به میدان میآید و رخداد ۳۰ تیر اتفاق میافتد. در ۳۰ تیر مردم با خون خودشان از برنامه و مطالبات دولت ملی دکتر مصدق حمایت میکنند. من آن موقع نوجوان بودم و در خیابان سپه در کنار مغازه پدرم در مقابل بیمارستان سینا، شاهد انتقال مجروحان و کشتهشدگان به بیمارستان سینا بودم. پیاده به طرف خیابان اکباتان و میدان بهارستان رفتم و شعارهایی را که روی دیوارها نوشته شده بود دیدم که «با خون خود نوشتم، یا مرگ یا مصدق». من از نزدیک شاهد رویداد بسیار مهمی بودم که مردم با شهدای خودشان در ۳۰ تیر از مطالبات تاریخی خود که در برنامه دولت دکتر مصدق گنجانده شده بود حمایت کردند و شاه در ۳۰ تیر مجبور شد عقبنشینی کند. قوام استعفا میدهد و مجدداً دولت دکتر مصدق تشکیل میشود.
آیا پس از این شکستهای حقوقی و سیاسی و اقتصادی بود که انگلیس و آمریکا سراغ گزینه کودتا علیه دولت دکتر مصدق میروند؟
پس از شکست انگلیس و آمریکا در عرصه سیاسی و حقوقی در سازمان ملل و دادگاه بینالمللی لاهه هیچ گزینهای برای آنها جز کودتا در ایران باقی نمیماند و از این تاریخ است که به تدریج و گامبهگام زمینههای کودتا را در ایران فراهم میکنند. در اینجا به بخشی از اقداماتی که بیگانگان در ایران انجام دادند اشاره میکنم. قبل از آن برای اینکه به لحاظ تاریخی شرایط بینالمللی را در ارتباط با دولت ملی دکتر مصدق توضیح بدهم، به اظهارنظر جان فاستر دالس وزیر امور خارجه آمریکا خطاب به اللهیار صالح سفیر ایران در آمریکا، اشاره میکنم که دقیقاً هم موضع ایران و هم موضع آمریکا در ارتباط با دولت ملی دکتر مصدق را روشن میکند: دالس به اللهیار صالح میگوید بهتر است ایران با کشورهای آمریکا و انگلیس کنار بیاید ولی وقتی جواب شنید که مصدق اجازه نخواهد داد بیگانگان در مورد مسائل داخلی ایران و نفت دخالت کنند و بهتر است آمریکاییها از کمک به انگلیسیها خودداری کنند و اجازه بدهند ایران نفت خود را بدون دخالت خارجی اداره کند، پاسخ صریح و دردناکی میدهد به این مضمون که اگر این منشور اصلی مصدق در ایران یعنی ملی شدن صنعت نفت عملی شود، به مرور تمام کشورهای خاورمیانه به تقلید از ایران نفت کشورهای خود را ملی خواهند کرد و نتیجتاً بزرگترین لطمه به سیاست و اقتصاد آمریکا زده خواهد شد. این اظهارنظر وزیر امور خارجه آمریکا به خوبی نشان میدهد که به طور طبیعی آمریکا هم بعد از انگلیس دنبال منافع خودش در ایران است. به خاطر داریم که آمریکاییها گفتند شما پیشنهاد ۵۰-۵۰ را بپذیرید که ما هم بتوانیم مشارکت داشته باشیم ولی دکتر مصدق نپذیرفت. نه به لحاظ اقتصادی که بعضی از کارشناسها این پیشنهاد را در راستای منافع اقتصادی ایران میدانستند بلکه مصدق دنبال قطع سلطۀ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بیگانگان در ایران بود تا ایران مستقل باشد و بتواند زمینۀ توسعه را در ایران فراهم کند.
اما کشورهای بیگانه که دنبال منافع خودشان بودند، اقدامات بعدی را آغاز میکنند. بعد از ۳۰ تیر عوامل انگلیس و آمریکا ارتباط خودشان را با شخصیتهای جبهه ملی دنبال میکنند. بخصوص در آبان و آذر و دی ۱۳۳۱ با آیتالله کاشانی دیدارهای متعددی داشتند و بعضی را با پرداخت پول جذب میکنند. نتیجتاً بین بسیاری از رهبران جبهه ملی که در کنار دکتر مصدق بودند، اختلافاتی به وجود میآید. در ارتباط با آیتالله کاشانی ریشۀ اختلاف او با دکتر مصدق بیشتر جنبههای شخصی داشت. کاشانی انتظار داشت بعد از حمایتی که کرده بود، بتواند در دولت دکتر مصدق مداخله کند و مصدق در برابر دستورهایی که میدهد تمکین کند. طبیعتاً دکتر مصدق آمادگی چنین پذیرشی را نداشت. این یکی از عواملی بود که زمینههای اختلاف شخصی کاشانی و مصدق را فراهم کرد. محور بعدی دکتر حسین مکی بود که خودش را به خاطر جریان خلع ید قهرمان ملی میدانست. اگرچه خلع ید یک کار جمعی بود و از جمله مهندس بازرگان هم نقش مؤثری در آن ایفا کرد، ولی حسین مکی خودش را قهرمان ملی میدانست و انتظار داشت که همین ذهنیت او در مدیریت دکتر مصدق اعمال شود که مصدق هم با توجه به برنامههایی که داشت از شخصیتهای مورد وثوق خود در قسمتهای مختلف استفاده میکرد. البته داستان دکتر مظفر بقایی متفاوت است، برای اینکه در سالهای بعد از انقلاب اسناد ارتباط او با سیا منتشر شد و در اختیار همه هست. شخصیتهای دیگری هم با همان خلقوخویی که همۀ ما ایرانیان داریم و همه «من» هستیم و در کار جمعی با توجه به زمینههای فرهنگ استبدادی، ضعیف هستیم، واکنشهایی نشان دادند. با این سرمایهگذاری سنگینی که بیگانگان در ارتباط با این شخصیتها انجام دادند، زمینههای پراکندگی در جامعه فراهم شد.
که نقطه علنی آن ۹ اسفند ۱۳۳۱ است و سناریوی کودتا تا مرداد ۱۳۳۲ دنبال میشود.
اقدامات بیگانگان بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۹ اسفند ۱۳۳۱ دنبال میشود. در برنامهای که در ۹ اسفند تدارک دیده بودند، میخواستند دکتر مصدق را ترور کنند. دکتر مصدق یک جمله معروف تاریخی دارد که میگوید: «مرغ از قفس پرید». پس از شکست این توطئه، دکتر مصدق به لویی هندرسون سفیر آمریکا میگوید: «مادام که دربار پایگاه عملیات بریتانیاست و سعی در ایجاد اختلاف و نفاق در کشور دارند، او نمیتواند در زمینۀ برنامۀ اصلاحات و حل مساله نفت اقدام شایستهای به عمل آورد…»
در پنج ماه بین اسفند ۱۳۳۱ تا مرداد ۱۳۳۲، اقدامات گستردهای توسط بیگانگان همراه با عوامل داخلی و دربار انجام میشود که زمینههای کودتا را فراهم میکند. یکی از اقداماتی که پس از ۹ اسفند انجام میشود این است که افسران ناراضی بازنشستۀ ارتش بعد از ۳۰ تیر در کنار سرلشگر فضلالله زاهدی قرار میگیرند و زاهدی در آن دوران با آیتالله کاشانی، رئیس مجلس ارتباط نزدیکی برقرار میکند و در مجلس مخفی میشود. از ۱۸ تیر ۱۳۳۲ به تدریج نمایندگان مجلس استعفا میدهند. بهطوری که تا ۲۸ تیرماه از مجموع ۷۹ نماینده مجلس، ۵۶ نفر استعفا دادند. بنابراین ۲۳ نفر بیشتر باقی نماندند. دکتر مصدق میبیند که اینها در حال تدارک زمینههایی هستند که از طریق مجلس دولت را با چالش و استعفا روبهرو کنند. اینجاست که مصدق بحث انحلال مجلس را مطرح میکند و رفراندوم در ۱۲ مرداد در تهران و ۱۹ مرداد در شهرستانها برگزار میشود و مردم با اکثریت قاطع به انحلال مجلس رأی میدهند.
دکتر مصدق در ۵ مرداد ۱۳۳۲ طی اطلاعیهای اعلام میکند: «در مبارزهای که پیشگرفتهایم، دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا مقاومت و پایداری که پایان آن سعادت و استقلال واقعی و عظمت ایران است و یا انقیاد و تسلیم که نتیجهاش ننگ و رسوایی ابدی و محرومیت از مزایای حکومت ملی و تحمل مفاسد و مظالم حکومت فردی و دیکتاتوری است.»
شما از شاهدان سخنرانیهای دکتر فاطمی در میدان بهارستان بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ بودید. امروز درباره آن روزها و سخنرانیها چه نظری دارید؟
نیروهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا در ایران سازماندهی میکردند و نهایتاً در ۲۵ مرداد کودتا انجام شد. در این کودتا دکتر فاطمی، مهندس حقشناس و دکتر زیرکزاده از وزرای دولت مصدق بازداشت میشوند و سرهنگ نعمتالله نصیری نیمهشب برای ابلاغ حکم شاه و عزل نخستوزیر به منزل مصدق مراجعه میکند. نیروهای حفاظت نخستوزیری، سرهنگ نصیری را دستگیر و خلع سلاح میکنند. روز بعد دکتر مصدق شکست کودتا را اعلام و جبهه ملی در میدان بهارستان میتینگ برگزار میکند که در آن دکتر فاطمی، دکتر شایگان و کریم پورشیرازی سردبیر روزنامه شورش جزو سخنرانان بودند. من در ۲۵ مرداد در میدان بهارستان حضور داشتم و بسیار تحت تأثیر سخنرانیها، به خصوص سخنرانی دکتر فاطمی که بسیار احساسی و تند بود، قرار گرفتم. طبیعی است که انسان در نوجوانی تحت تأثیر چنین سخنرانیهای احساسی قرار بگیرد. اما در سالهای اخیر به این سخنرانی دکتر فاطمی در آن شرایط نقدی را مطرح کردم و به غیرواقعبینانه بودنِ اعلام حکومت جمهوری در آن زمان پرداختم. اما دکتر مصدق با آن تجربۀ تاریخی که داشت، هرگز تحت تأثیر آن جو احساساتی قرار نگرفت.
بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد، تمام عوامل اطلاعاتی CIA و MI6 در ایران متمرکز میشوند. پرداختهای گستردهای به جمعی از ارتشیان و اوباش و عوامل دربار صورت گرفت و حزب توده با کمک اطلاعات انگلیس تحت عنوان توده – نفتیها نقشی بسیار تخریبی ایفا کردند. به یاد دارم که در آن شرایط، حزب توده با عوامل خود در تمام شهر تهران حضور پررنگی داشت و مجسمههای شاه را پایین کشیدند و محور اصلی شعارهایی که در سطح شهر میدادند این بود: «به جنبش تودهای، شاه فراری شده.» تصور کنید که جامعۀ مذهبی ما در آن شرایط چه واکنشی به حاکم شدن حزب توده دارد. من کاملاً احساس آن موقع را به یاد دارم؛ مردمی که حمایت کامل از دولت دکتر مصدق داشتند، کاملاً در یک حالت انفعال و ابهام قرار گرفتند و نمیدانستند که چه باید بکنند. این جملۀ معروف قابل توجه است: وقتی از آیتالله بروجردی پرسیدند نظر شما در فضای بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد چه بود، گفت من بین شاه و حزب توده، شاه را انتخاب میکنم. بسیاری از روحانیون هم از کودتا حمایت کردند. در چنین شرایطی کودتای ۲۸ مرداد شکل میگیرد و بخشی از ارتشی که به کودتا پیوسته بود و اوباش به خیابانها آمدند و به تدریج رادیو و نهایتاً منزل دکتر مصدق را اشغال و تخریب کردند. در آن روز در خیابان مولوی که منزل ما بود، کاملاً شاهد بودم که همین اوباش همراه با بعضی از نظامیانِ مسلح شعارهایی را تکرار و زمینههای کودتا را با چنین هرجومرجی فراهم کردند. بلافاصله آیتالله کاشانی تبریک گفت.
شما چه شباهتهایی بین کودتای ۲۸ مرداد با سوم اسفند ۱۲۹۹ میبینید؟
اگر ما بخواهیم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ مقایسه کنیم باید بگوییم عوامل اصلی کاملاً هماهنگ است. پراکندگی و ابهام در جامعه و نهادهای مدنی، تضعیف حاکمیت، نفوذ بیگانگان و تحت تأثیر قرار گرفتن عوامل داخلی استبداد، محورهایی که رضاخان در سال ۱۲۹۹ کودتا میکند، در کودتای ۲۸ مرداد وجود دارد. این شباهت و هماهنگی کاملاً احساس میشود، البته با این تفاوت که جنبش اجتماعی در نهضت ملی ایران بسیار قویتر از شرایط اجتماعی چهارده سال بعد از انقلاب مشروطه است.
وقتی ما رویدادهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد را بررسی میکنیم، میبینیم نهضت مقاومت ملی بلافاصله تشکیل میشود. این توانمندی جنبش اجتماعی ایران را نشان میدهد که شخصیتهایی مثل آیتالله زنجانی، دکتر شاپور بختیار، مهندس مهدی بازرگان، آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و شخصیتهایی مثل شاهحسینی در نهضت مقاومت ملی ایستادگی میکنند و هدف اصلیشان جلوگیری از مشروعیت نظام کودتاست، با اینکه آمریکا تمام نیروهای خودش را در ایران متمرکز میکند تا از دولت کودتا حمایت کند. اما هزینههای سنگینی بهخصوص در سالهای ۱۳۳۴ و ۱۳۳۵ به نهضت مقاومت ملی تحمیل میشود و افراد بازداشت و زندانی میشوند. بههرحال نهضت مقاومت ملی با همان کادرهای اقلیت خودش تا سال ۱۳۳۹ به حیات ادامه میدهند. اما فضای سیاسی جامعه با فشار آمریکا باز میشود و جبهه ملی دوم با پیگیری همین کادرهایی که در نهضت مقاومت ملی تربیت شده بودند، ازجمله عباس امیرانتظام، رحیم عطایی، مهندس سحابی، دکتر یزدی و دیگران تشکیل میشود. در آن شرایط و مشکلاتی که پیش آمد، نهضت آزادی ایران ضرورتا در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ تشکیل شد. شاه حتی دکتر امینی را برنمیتابید که بخواهد برنامه آمریکا را اجرا کند. در سفری که به آمریکا میرود، خودش تقبل میکند که برنامههای آمریکا را در ایران پیاده کند. به همین مناسبت دفاتر جبهه ملی دوم، نهضت آزادی ایران و تمام نهادهای سیاسی تعطیل میشوند. فقط نهاد روحانیت باقی میماند که شاه به خاطر اینکه آن نهاد را هم از عرصه عمومی حذف کند، لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطرح میکند که مراجع با آن مخالفت میکنند، نهضت آزادی ایران با آنها گفتوگو میکند و نهایتاً روحانیت میپذیرد که مشکل اصلی ما استبداد است و از همان تاریخ است که روحانیت وارد عرصه عمومی میشود و رخداد سال ۱۳۴۲ شکل میگیرد و خشونتی که شاه مجبور میشود برای سرکوب اعمال کند.
به تدریج در انسداد سیاسی پس از سال ۱۳۴۲، جنبشهای مسلحانه شکل میگیرد. نقش دکتر شریعتی بین سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ در آگاهیبخشی جامعه کاملاً برجسته است و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ جنبش اجتماعی تداوم پیدا میکند. نهایتاً این عوامل موجب شد که همۀ ملت ایران و همۀ گروههای سیاسی، چشماندازی که آیتالله خمینی در نوفللوشاتو در راستای مطالبات تاریخی ملت ایران ارائه میدهد را بپذیرند. با پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ گام اول برای عبور از استبداد سلطنتی که عامل توسعهنیافتگی جامعۀ ماست، برداشته میشود.
پس کودتای ۲۸ مرداد تاثیرات درازمدت و دامنهداری در فضای اجتماعی و سیاسی ایران بر جای گذاشت.
کودتا با همکاری CIA و MI6 و عوامل وابسته به دربار انجام شد و با سقوط دولت ملی دکتر مصدق ضربۀ سنگینی به نهضت ملی و دستیابی به مطالبات تاریخی ملت ایران وارد شد. ملت ایران از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ هزینههای بسیار سنگینی متحمل میشود. دست بیگانگان همواره از آستین استبداد بیرون آمده است. هم در کودتای ۱۲۹۹، هم در کودتای ۱۳۳۲ همواره این اتفاق افتاده و مهندس بازرگان این جملۀ تاریخی را به دفعات تکرار کرد. آیا در شرایط کنونی امکان این وجود دارد که بیگانگان زمینههای استبداد را در جامعه ما تقویت کنند تا بتوانند از طریق استبداد همان تجربۀ تاریخی را در راستای منافع ملی خودشان در جامعۀ ما تحمیل کنند؟ به همین مناسبت در اصل ۹ قانون اساسی کاملاً تصریح شده که هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، آزادیهای مشروع را هرچند با وضع قوانین سلب کند. همواره پیشگامان جامعۀ روشنفکری ما، آزادی را بر استقلال ترجیح دادند. چراکه در جامعهای که آزادی نباشد، استقلال هم وجود ندارد، عدالت هم وجود ندارد. این گفتمان در راهبردهای مهندس بازرگان کاملاً برجسته است.
ملت ما هرگز نباید تصور کند که با کمک و همراهی بیگانگان، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در جامعه قابل تحقق است. روسیه (شوروی سابق) با انگلیس و آمریکا کاملاً هماهنگ بود و عملکرد منافقانه حزب توده در جریان ۲۸ مرداد و البته عملکرد شخصیتهایی مثل کاشانی، بقایی، مکی و فضای مبهمی که در جامعه وجود داشت، باعث شد شخصیتهایی مثل آیتالله بروجردی و روحانیت اعلام کنند که ما بین شاه و حزب توده، شاه را انتخاب میکنیم. اگر این تجربیات گذشته، امروز در جامعۀ ما مورد توجه قرار بگیرد، همه به این آگاهی میرسیم که راهکار همان ایستادگی در چارچوب اصلاحات جامعهمحور و تقویت نهادهای مدنی، توانمندسازی و انسجام جامعه است. جامعۀ منسجم میتواند در مقابل توطئههای بیگانگان بایستد و نگذارد زمینههای استبداد تقویت شود و با گفتوگو شرایطی را فراهم کند که همان فرآیند اصلاحات در داخل شکل بگیرد و هرگز زمینههای تکرار کودتای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ فراهم نشود. به نظر من آن آگاهیای که در جامعه امروز ما به وجود آمده و آن عِرق ملی که در ما وجود دارد، ما را امیدوار میکند که بتوانیم با تلاشهای اصلاحطلبانه خودمان و با تأکید بر اصلاحات جامعهمحور راه را ادامه دهیم و کوشش کنیم با بازگویی این سوابق تاریخی برای جامعه، به ویژه برای نسل جوان مظلوم امروز که بیشتر تحت تأثیر رسانههای بیگانه قرار میگیرند، این آگاهی را منتقل کنیم و بکوشیم از هزینههای مجددی که ممکن است به جامعۀ ما تحمیل شود، پیشگیری کنیم.
فکر میکنید اگر کودتای ۲۸ مرداد رخ نمیداد، الآن در سال ۱۴۰۱ کشور ما چه وضعیتی داشت؟
ما نمیتوانیم به عقب برگردیم. برای اینکه رویدادهایی که اتفاق افتاده، در چارچوب واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی جامعه در زمان خود بوده است. اگر روشنفکران جامعه در آن ۲۸ ماه دولت مصدق، انسجامی که ایجاد کرده بودند را حفظ میکردند، انسجامی که نهضت ملی ایران به وسیلۀ آن توانست آن همه اقدامات مؤثر را در سطح بینالمللی انجام بدهد و به لحاظ داخلی آن تحولات فرهنگی و اجتماعی را شکل بدهد، شرایط به گونه دیگری میشد. اگر روحانیت ما و برخی رهبران نهضت ملی ایران تحت تأثیر القائات قرار نمیگرفتند و آن تکروی و خودمحوری خودشان را فدای کار جمعی میکردند، قطعاً کودتای ۲۸ مرداد شکل نمیگرفت و جامعه امروز ما شاهد شرایط کاملا متفاوتی بود. اما واقعیت این است که هم روحانیت ما آن خصوصیت خاص خود را داشت و هم حتی رهبران ملی ما تحت تأثیر القائات بیگانگان قرار گرفتند و آن پراکندگی در جبهه ملی به وجود آمد و با خیانتهایی که تودهایها با رادیکالیزه کردن فضای جامعه انجام دادند، زمینۀ کودتا فراهم شد. بنابراین امروز ما باید از این تجربیات گذشته عبرت بگیریم و از تکرار چنین تجربیاتی جلوگیری کنیم.
برخی معتقدند فارغ از اینکه کودتایی رخ میداد یا نمیداد و فارغ از اینکه شاه چه رویکردی را در اداره کشور پی میگرفت، انقلاب ۱۳۵۷ ایران اجتنابناپذیر بود. یعنی به خاطر جوی که در آن شرایط زمانی به ویژه در خاورمیانه وجود داشت و گرایشی که چپها و مبارزان مسلمان داشتند، به هرحال شاه را ساقط میکردند و به نوعی افرادی که چنین تفکری دارند، مخالف آن جملۀ معروف مهندس بازرگان هستند که به فالاچی گفته بود اعلیحضرت خودشان رهبر انقلاب است. آیا شما با این دیدگاه موافق هستید؟
بله به نظر من این جملهای که مهندس بازرگان گفتند که خود اعلیحضرت رهبر انقلاب بود، واقعیت امر است. اگر شاه به موقع پیام ملت ایران را میشنید و اگر حتی در همان اوایل سال ۱۳۵۷ انتخابات آزاد برگزار میکرد، انقلاب رخ نمیداد. ولی همۀ مستبدین تاریخ این تجربه را دارند که به موقع صدای مظلومانۀ ملت یا ندای آگاهیبخش ملت و واقعیتها را نمیشنوند یا دیر میشنوند و یا موقعی میشنوند که کار از کار گذشته است. موقعی که شاه در آبان سال ۱۳۵۷ در آن سخنرانی معروفش میگوید من صدای انقلاب شما را شنیدم، اتفاقاً مهندس بازرگان در زندان بود و تیمسار مقدم دیداری با او داشته و گفته بود که شاه چنین مطلبی را مطرح کرده است. مهندس بازرگان میگوید این پیام را به شاه برسانید که خیلی دیر این پیام را مطرح کردید و جنبش اجتماعی ایران از این مرحله عبور کرده است و دیگر قابل برگشت نیست. واقعیت امر این است که در شرایط دهههای چهل و پنجاه گفتمان جهانی، گفتمان انقلاب بود و همۀ گروههای اجتماعی ایرانی اعم از مسلمانها، روشنفکرها، مارکسیستها و حتی دوستان خود ما هم در آمریکا مثل دکتر یزدی و دکتر چمران با توجه به گفتمان جهانی این احساس مسئولیت را داشتند که باید آموزش مبارزات انقلابی را به داخل منتقل کنند و سرمایهگذاری بسیار سنگینی کردند. اما معدود شخصیتهایی نیز در جامعه ما بودند که کمتر تحت تأثیر گفتمان قرار گرفتند ازجمله شخص مهندس بازرگان که در رویدادهای سال ۱۳۵۷ کوشش میکرد فرآیندی صورت بگیرد که این تغییرات به تدریج و با حداقل هزینه طی شود. ولی هم در داخل و هم در خارج کشور گوش شنوایی وجود نداشت و بالاخره انقلاب ۱۳۵۷ به آن صورتی که همه اطلاع داریم رخ داد. اما ما باید از این تجربیات گذشته بهره بگیریم و کوشش کنیم که این تحولات ساختاری که در جامعه لازم است، با حداقل هزینه و با گفتوگو و با تقویت انسجام جامعه و وفاق ملی انجام شود و به نحوی عمل کنیم که بیگانگان نتوانند با ایجاد پراکندگی در داخل، همان تجربیات گذشته را تکرار کنند.
آیا میتوان برآمدن دولت ملی دکتر مصدق بعد از تصویب ملی شدن صنعت نفت را تکمیلکننده نهضت ملی ایران دانست؟ اینکه برای به ثمر نشستن پیروزی بزرگ ملی شدن نفت، باید اجرای آن را نیز بر عهده گرفت؟
دکتر مصدق با جهان پیشرفته و غرب آشنا بود و آنجا زندگی و تحصیل کرده بود. بنابراین به این مسئله توجه پیدا کرده بود که در سایه آزادی و حاکمیت ملی و استقلال است که یک جامعه میتواند پیشرفت کند. به همین دلیل پیوسته در پی آزادی و حاکمیت ملی بود و آن را پایه و مایۀ اعتلا و پیشرفت میدانست. حکومت استبدادی و دیکتاتوری لاجرم به دامن قدرتهای خارجی و استعمارگر میافتد. با این دیدگاهها دکتر مصدق دولت خود را تشکیل داد و حکومت خود را با الگوی آزادی و استقلال، از اردیبهشت ۱۳۳۰ ارائه کرد که معروف شد به دولت ملی و واقعاً دولتی برخاسته از بطن و متن جامعه ایران و تحت پشتیبانی و حمایت ملت ایران بود. او بعدها در یک سخنرانی در مجلس گفت من نخستوزیر ملت ایرانم و نخستوزیر هیچ مقامی نیستم که اشارهاش به پادشاه بود؛ یعنی نخستوزیر شاه نیستم.
دولت ملی دکتر مصدق به خواست هیات حاکمه ایران و به طریق اولی خواست قدرت استعماری فائقه آن روز یعنی انگلیس نبود و از همان روز اول تخطئه دولت ملی را شروع کردند. پیشنهاد قبول نخستوزیری مصدق را جمال امامی روز ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰ در مجلس مطرح کرد. دکتر مصدق بارها قبلاً پیشنهاد نخستوزیری را رد کرده بود و آنها فکر کردند که حالا هم پیشنهاد میکنند و او رد میکند و آنها نخستوزیر مورد علاقهشان را وارد صحنه میکنند و قانون ملی شدن نفت را از حیز انتفاع میاندازند و به هر ترتیب که میخواهند، دور میزنند. به این دلیل جمال امامی آن روز گفت که آقای دکتر مصدق، با این قانون ملی شدن نفت که شما آنقدر دنبال کردید و حالا در مجلسین تصویب و نهایی شده، حالا خودتان بفرمایید دولت تشکیل بدهید و این قانون را اجرا کنید. او این پیشنهاد را کرد به امید اینکه دکتر مصدق رد کند و آنها برنامه خودشان را اجرا کنند. در همان زمانی که این پیشنهاد را میکردند، سید ضیاءالدین طباطبایی در کاخ در حضور شاه نشسته و منتظر بود از مجلس تلفن کنند و خبر بدهند کاندیدایی برای نخستوزیری ندارند و دکتر مصدق رد کرده و میخواهند او را به عنوان نخستوزیر معرفی کنند. دکتر مصدق با هوشیاری و ذکاوتی که داشت، این ترفند را متوجه شد، دست حریف را خواند و تا این پیشنهاد را دادند، گفت: «چشم! قبول میکنم، قبول میکنم. قبول میکنم که دولت تشکیل بدهم، که این قانون را اجرا کنم.»
دکتر مصدق دو، سه روز بعد کابینه خودش را به مجلس معرفی کرد. او گفت برنامه دولت من، اجرای قانون ملی شدن نفت و اصلاح قانون انتخابات است. هدف دکتر مصدق با این دو مادۀ پیشنهادی، استقلال و آزادی بود. در مادۀ اول، اجرای قانون ملی شدن نفت را برای کوتاه کردن دست خارجی و برقراری استقلال در مملکت مورد تاکید قرار داده بود. چون شرکت نفت انگلیس و ایران که سالها به غارت منابع نفتی ایران مشغول بود، دولتی در دولت ایران بود و تمام شئون سیاسی، اقتصادی، داخلی و خارجی کشور ما را زیر سلطۀ خودش گرفته بود. شرکت نفت برای کشور ما دولت تعیین میکرد، لیست مجلس نمایندگان را مشخص میکرد و حتی به روزنامهها سرمقاله میداد. سرمقالههایی که از انگلیس میآمد، ترجمه میشد و به فارسی در بعضی از روزنامهها چاپ میشد.
دکتر مصدق میخواست قانونی برای انتخابات مجلس تهیه کند و به تصویب برساند که به موجب آن امکان دخالت هیات حاکمه، فئودالها و مالکین بزرگ و ارتش – که ابزار دست دربار بود – وجود نداشته باشد. میخواست به زنان حق رأی و حق انتخاب شدن بدهد و میخواست کسانی که پای صندوق رأی میروند حداقل سواد داشته باشند که اسم کاندیدای مورد نظرشان را روی برگه بنویسند. به دو ماه نکشید که مادۀ اول را اجرا کرد. یعنی از شرکت نفت انگلیس و ایران خلع ید کرد و روز ۲۹ خرداد ۱۳۳۰ نفت ایران ملی شد و پرچم انگلیس از فراز تأسیسات نفتی پایین کشیده شد و پرچم ایران به اهتزاز درآمد. بعد دعواها شروع شد و انگلیس شکایت به سازمان ملل و به دیوان بینالمللی لاهه برد و کارشکنیها در داخل کشور شروع شد.
اما کارنامه دولت دکتر مصدق غیر از اجرای این دو برنامه، در حوزههای دیگر هم توفیقات زیادی داشته است.
باید به خدمات ۲۸ ماهه دولت ملی نگاه کنیم و ببینیم چه کارهایی در همان مدت کوتاه کرد. بدون فروش نفت چطور توانست کشور را اداره کند و چطور توانست بیلان اقتصادی را مثبت کند؟ وقتی در اردیبهشت ۱۳۳۰ دولت را تحویل گرفت، پنج میلیون تومان در خزانه دولت ایران موجودی وجود داشت و در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که توسط کودتای بیگانه دولت ملی ساقط شد، هشتاد میلیون تومان در خزانه موجود بود. این ارقام نشان میدهد که چطور دولت ملی دکتر مصدق توانست بدون فروش نفت به خوبی کشور را اداره کند، بیلان اقتصادی مثبت بدهد و ذخیره مالی دولت را ۱۷ برابر کند. به دلیل اینکه دولتی پاکدست بود که هیچگونه فسادی در این دولت دیده نمیشد.
اولین بخشنامهای که دکتر مصدق در مقام نخستوزیری به شهربانی کل کشور که مسئول نظارت بر مطبوعات بود، فرستاد این بود که شهربانی کل کشور حق اعتراض به هیچ کسی که علیه من در مطبوعات مطلبی نوشته باشد، ندارد. مطبوعات آزادند هرچه خواستند بنویسند و ما شاهد این بودیم که چندین روزنامه مخالف دولت تا آخرین روز دولت مصدق با آزادی و آسانی منتشر میشدند و هیچ کس مانع آنها نبود. او میخواست درسی از آزادی مطبوعات که یکی از ارکان دموکراسی است، به مردم بدهد و این یادگار آزادی مطبوعات را از خودش به جای بگذارد. دکتر مصدق شیلات را ملی کرد و حق ماهیگیری در دریای مازندران را برای ملت ایران و هموطنان ما در شمال کشور به ارمغان آورد که به موجب قراردادهای ترکمانچای و گلستان، حق ماهیگیری و تردد در دریای مازندران از ملت ایران سلب شده بود. دکتر مصدق به استناد قراردادهایی که دولتهای بعد از تزار و دولت کمونیستی اتحاد شوروی در سال ۱۹۴۰ امضا کرده بودند، این حق را استیفا کرد و عملاً در دریای مازندران حق ماهیگیری را برای مردم ایران ایجاد کرد.
دکتر مصدق برای انجام اصلاحات در کشور از مجلس اختیارات ویژه گرفت. البته حالا دشمنانش همین مسئله را نقطه ضعف دولت مصدق قلمداد میکنند و میگویند دولت قانونگذار شده بود. درحالی که اختیاراتی که او گرفت بههیچوجه اختیار قانونگذاری نبود. دکتر مصدق از مجلس این اختیار را گرفت که لوایح اصلاحی را قبل از اینکه مجلس آنها را تصویب کند، شروع به اجرا کند. بوروکراسی حاکم بر مجلس اجازه نمیداد که اقدامات اصلاحی که او میخواست به سرعت پیش ببرد، آغاز شود و یک لایحه ممکن بود ماهها معطل بماند تا در مجلس طرح شود. او برای انجام اصلاحات عجله و اصرار داشت. اصلاحاتی که مجوزش را از مجلس گرفته بود چه بود؟ لایحهای تنظیم کرد که به موجب آن پنج درصد از درآمد شهرداریها باید در تمام شهرها صرف ساخت مدرسه شود. او مدرسهسازی را مورد توجه قرار داد و از محل همین پنج درصد بودجه آموزش و پرورش یا وزارت فرهنگ آن روز تأمین شد و توانستند مدارس زیادی را در تهران و شهرستانها بسازند. قبل از آن اکثر مدارس در تهران، ساختمانهایی استیجاری بود که برای سکونت ساخته بودند و تبدیل به مدرسه کرده بودند و او با همین لایحه اصلاحی توانست مدارس جدیدی ایجاد کند که بالای این ساختمانها روی کاشی نوشته شده بود که این مدرسه از محل پنج درصد درآمد شهرداری ساخته شده است و هنوز بعضی از آن مدارس در گوشه و کنار تهران وجود دارد.
لایحه اصلاح وضعیت دانشگاهها و استقلال دانشگاهها را نیز مطرح کرد و به اجرا گذاشت که طبق آن اعضای هیات علمی هر دانشکده در یک انتخاب آزاد رئیس دانشکده را از بین خودشان انتخاب کنند. بعد این رؤسای انتخاب شده در دانشکدههای مختلف از بین خودشان رئیس دانشگاه را انتخاب کنند. به این ترتیب او میخواست دانشگاه به عنوان مرکز تولید علم، مستقل باشد و تحت نفوذ دولت نباشد و دولتهایی که میآیند و میروند، رؤسای دانشگاه و دانشکدهها را عوض نکنند و آنها بتوانند به کار علمی خودشان بپردازند.
تأسیس سازمان تأمین اجتماعی لایحه دیگری بود که دکتر مصدق ارائه داد و این سازمان که امروز میلیونها نفر را زیر پوشش دارد، را بنیان گذاشت. یا کانون مستقل وکلای دادگستری را بنیان گذاشت که وکلای دادگستری به عنوان مدافعان قانون در محاکم، کانون مستقلی داشته باشند و هیات مدیره انتخاب کنند.
او این اقدامات را در حالی انجام میداد که مشغول مبارزه با قدرتمندان جهانی هم بود. او در رأس هیاتی به سازمان ملل متحد رفت و از حقانیت ایران دفاع کرد و شورای امنیت در مسئله ملی شدن نفت دخالت نکرد و گفت این دعوا باید به دادگاه لاهه برود. در دادگاه لاهه باز در رأس هیاتی حضور پیدا کرد و از منافع و حقانیت ملت ایران دفاع کرد و با دفاعیاتی که انجام داد، حتی یک قاضی انگلیسی از ۹ نفر هیات قضاتی که در دادگاه لاهه بودند، به نفع ایران رأی داد. اینها موفقیتهای بزرگ بینالمللی بود که به دست آورد و در داخل کشور غیر از آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و اجتماعات را فراهم کرد، بهطوری که احزاب ملی و دستراستی و وابسته به هیات حاکمه، آزادانه تجمع داشتند، آزادانه روزنامه منتشر و فعالیت میکردند و این تصویر دموکراسی و آزادی در کشور بود.
اگر این دولت موفق میشد به جای ۲۸ ماه، پنج سال دوام بیاورد، چه گامهای بلندی در راه اعتلای این کشور میتوانست بردارد. میتوانست این کشور را در حقیقت روی یک جاده ترقی و تعالی بیندازد که دیگر هیچ قدرت استعماری توان مقابله با آن و هیچ قدرت خارجی توان سد کردن راه این کشور را نداشته باشد. به همین دلیل بود که قدرتهای غربی تصمیم گرفتند که این ویترین آزادی و استقلال را در ایران برچینند. این ویترین برای خیلی از کشورهای منطقه و خیلی از کشورهای عقب نگهداشته شده جهان الگو شده بود. کمااینکه بعد از ملی کردن نفت در ایران، مصر هم ملی کردن کانال سوئز را آغاز کرد و در خیلی از کشورهای عربی منطقه و آمریکای لاتین با الهام گرفتن از جنبش ملی ایران، حرکتهای آزادیخواهانه و استقلالطلبانه شروع شد. به همین دلیل قدرتهای بزرگ تصمیم گرفتند که این الگو را در ایران پایان دهند و نگذارند دولت ملی ادامه پیدا کند. اگر دولت مصدق ادامه پیدا میکرد، ایران در جادهای که ژاپن یا کرۀ جنوبی حرکت کرد میافتاد و به سمت رفاه و سعادت و پیشرفت و توسعه پیش میرفت.
اشاره کردید که هیات حاکمه ایران و قدرتهای خارجی از همان روز اول تخطئه و کارشکنی علیه دولت ملی را شروع کردند. رمز اینکه چنین دولتی بتواند ۲۸ ماه دوام بیاورد و سرانجام با کودتای بیگانه ساقط شود، چیست؟
نه قدرتهای خارجی و نه عوامل داخلی، هیچ کدام با تشکیل دولت مصدق موافقت نداشتند. آن دولت در یک شرایط تصادفی و با حمایت بیشائبه ملت ایران توانست قدرت را بگیرد و دولت ملی را تشکیل بدهد. از همان روزهای اول توطئه شروع شد. سیاستمدار آمریکایی به نام «آورل هریمن» در تیرماه ۱۳۳۰ با عنوان میانجیگری بین ایران و انگلیس و توافق بین دو دولت وارد ایران شد. به بهانه ورود او تظاهرات خیابانی صورت گرفت. حالا اعضای حزب توده دستاندرکار بودند یا اینکه همان عوامل دستراستی هیات حاکمه بودند که میخواستند حادثهآفرینی کنند. این تظاهرات به آتش مسلسل بسته شد و عدهای کشته شدند. کسی که دستور این کار را داد، رئیس شهربانی کل کشور به نام سرتیپ بقایی بود که تحت فرمان وزیر کشور یعنی سرلشکر فضلالله زاهدی بود. در حقیقت توطئهای چیدند برای بدنام کردن دولت ملی مصدق و اینکه بگویند دولت ملی تظاهرات آرام را برنمیتابد و مردم را در خیابان به رگبار میبندد. دکتر مصدق وقتی با این حادثه مواجه شد، فوراً سرتیپ بقایی را از ریاست شهربانی برکنار کرد و او را به دادگاه نظامی سپرد. فضلالله زاهدی را که وزیر کشور بود نیز اخراج کرد.
مصدق با مردم صحبت کرد، با صداقت و صراحت، گزارش مسائل را به اطلاع مردم ایران رساند و اعلام کرد که دولت من با تظاهرات و تجمعات آرام مردم هیچ مخالفتی ندارد و این حرکتی که انجام شده بدون اطلاع دولت و برای صدمه زدن به حیثیت و اعتبار دولت ملی بوده است. هر روز تظاهرات مختلفی در خیابان صورت میگرفت. در حالی که دولت سرگرم مبارزه با قدرتهای خارجی بود، در داخل با این صحنهها مواجه میشد. تا میرسیم به ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که مجلس شانزدهم به پایان رسیده بود و مجلس هفدهم تازه قرار بود تشکیل شود. مجلسی که انتخاباتش طبق همان روال قبلی برگزار شده بود و نمایندهها را باز از صندوقها درآورده بودند و به همین دلیل دکتر مصدق قبل از اینکه به سفر لاهه برود، دستور داد انتخابات متوقف شود تا برود و برگردد و در شرایط بهتری بتواند بقیه انتخابات را انجام دهد که البته آن موقعیت هرگز پیدا نشد و آن مجلس همانطور ناقص با هشتاد نفر نماینده باقی ماند.
بههرحال دکتر مصدق در تیر ۱۳۳۱ طبق سنت پارلمانی اعلام کرد که چون مجلس جدید تشکیل شده من استعفا میدهم و منتظر میمانم تا مجلس بتواند نسبت به نخستوزیر آینده به اصطلاح اظهار تمایل کند و رأی بدهد. او خواست دست مجلس را در انتخاب دولت بعدی باز بگذارد. قاعدتاً به دلیل شرایط و جنبشی که در ایران وجود داشت، آن مجلس امکان این را نداشت که به شخص دیگری اظهار تمایل کند و آنها دوباره به دکتر مصدق بهعنوان نخستوزیر اظهار تمایل کردند. وقتی دکتر مصدق مجدداً به عنوان نخستوزیر از طرف مجلس معرفی شد، به ملاقات شاه رفت و عنوان کرد که طبق قانون اساسی مشروطه، مسئول تمام مسائل کشور نخستوزیر و هیات دولت هستند و بر این اساس من به عنوان نخستوزیر میخواهم که وزیر جنگ را خودم تعیین کنم. وزیری که جزو کابینه من است و مسئولیتش با من است، من باید تعیین کنم. دکتر مصدق پس از بازگشت از دیوان لاهه میدانست حالا که رقبای جهانی را در سازمان ملل و دیوان لاهه شکست داده، قدرتهای خارجی به عوامل داخلی خودشان متوسل میشوند و از طریق آنها برای دولت مشکلسازی میکنند. او دید اکثر مشکلات به وسیله نظامیانی است که در اختیار دربار و تحت فرمان شاه هستند و با عنوان کردن اینکه وزارت جنگ باید با من باشد، میخواست این اختیار را از شاه سلب کند؛ این دلیل اصلی درخواست مصدق بود. او در کابینه اولش چنین درخواستی نکرده بود و خب طبیعتاً شاه با این درخواست مخالفت کرد و معروف است که گفت «پس بفرمایید من چمدانهایم را بردارم و از مملکت بروم» و وقتی دکتر مصدق به حالت قهر بلند شد که از کاخ شاه خارج شود، آمد جلوی در ایستاد و خواست جلوی رفتن مصدق را بگیرد و به اصطلاح به طریقی او را متقاعد کند. ولی دکتر مصدق تصمیم خودش را گرفته بود و در یک استعفانامه چند سطری به شاه نوشت که من به دلیل اینکه پیشنهادم پذیرفته نشد، در این شرایط نمیتوانم ادامه بدهم و استعفا میدهم. شاه فکر کرد از موقعیت استفاده کند و بهاینترتیب استعفانامه دکتر مصدق ۲۵ تیر پذیرفته شد و بلافاصله شاه، احمد قوام (قوامالسلطنه) را به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کرد و آن مجلس هم نه در یک جلسه کامل، بلکه در یک جلسه ناقصِ چهلوچند نفره با اکثریت به قوامالسلطنه رأی اعتماد داد و اینچنین قوامالسلطنه در ۲۶ تیر نخستوزیر شد. این درحالی بود که نمایندگان طرفدار دکتر مصدق و نهضت ملی در آن جلسه شرکت نکرده بودند و آنها با چهل و دو، سه نفر قضیه را سرهمبندی کرده بودند. آنها فکر میکردند که شر دولت مصدق را کندند و حالا میتوانند برگردند و کارهای قبلی را از سر بگیرند و مذاکرات با انگلیس را به همان نحوی که میخواهند انجام دهند و قانون ملی شدن نفت را هم دور میزنند و در حقیقت کاری میکنند که نتواند به نفع ملت ایران مورد استفاده قرار بگیرد.
اینجا بود که ۳۰ تیر اتفاق افتاد. در این روز با دعوت همان فراکسیون جبهه ملی در مجلس هفدهم، مردم به صحنه آمدند. از ساعت هفت صبح تظاهرات در سبزهمیدان جلوی بازار شروع شد و اولین کشته آنجا به خاک افتاد و تظاهرات وسعت گرفت و از خیابانهای مختلف مردم به طرف میدان بهارستان سرازیر شدند و آن کشتار ۳۰ تیر اتفاق افتاد. طوری بود که هیات حاکمه و در رأسش دربار و شاه دستپاچه و دست به دامن نمایندگان مجلس شدند. بعدازظهر به نیروهای ارتش که به خیابان آورده شده بودند، اعم از تانک و سوارهنظام و سرباز پیاده فرمان عقبنشینی داده شد و به دکتر مصدق دوباره در مجلس رأی اعتماد داده شد و او به اریکه قدرت بازگشت.
حادثه ۳۰ تیر و جانفشانیای که مردم انجام دادند، از مهمترین توطئههایی بود که برای ساقط کردن دولت ملی انجام شد و تنها یک نخستوزیر پنج روزه توانستند بیاورند که بعد برکنار شد و دوره دوم دولت ملی شروع به کار کرد. در این دوره دوم تقریباً روابط بین دولت و دربار بسیار سرد بود و شاه فکر میکرد که دکتر مصدق در پی برقراری جمهوری است و به همین دلیل از هیچ کینه و عداوتی خودداری نمیکرد، درحالیکه دکتر مصدق چنین خیالی نداشت.
بعد حادثه ۹ اسفند ۱۳۳۱ اتفاق افتاد. شاه اینطور وانمود کرد که میخواهد کشور را برای معالجه ترک کند و از نخستوزیر خواست که گذرنامه و مقداری وجه نقد برای او به کاخ مرمر ببرد. کاخ مرمر یکی از مراکز سکونت پادشاه و خیلی نزدیک به منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ بود. دکتر مصدق هم دستور داد گذرنامهها و پول نقدی که خواسته شده بود آماده کنند. مصدق وارد کاخ مرمر شد و متوجه شد که گویا قرار نبوده مسافرت شاه بیسروصدا و آرام صورت بگیرد. او با حضور دارودسته اراذلواوباش به سرکردگی شعبان جعفری و بعضی از روحانیون مثل آیتالله بهبهانی در خروجی کاخ مرمر مواجه شد. آنها تجمع کرده بودند و منتظر بودند که رئیس دولت بیاید و از در خارج شود. معلوم شد که توطئه قتل دکتر مصدق را در روز ۹ اسفند چیده بودند و دکتر مصدق در دادگاه افشا کرد که من حتی طنابی که قرار بود به گردن من بیاویزند و به درخت آویزان کنند، به دست آوردم. به خاطر حضور آن اراذل و هایوهوی و سروصدایی که میکردند، وقتی دکتر مصدق میخواست از کاخ مرمر خارج شود و به طرف در خروجی رفت، یکی از رانندگان دربار که طرفدار نهضت ملی و دکتر مصدق بود خودش را نزدیک کرد و به دکتر مصدق گفت که شما از این در خارج نشوید و ما یک در بلااستفاده و کوچک داریم و من میتوانم این در را باز کنم که شما از کوچه فرعی به طرف منزلتان بروید. خلاصه دکتر مصدق از آن در کوچک که استفاده از آن معمول نبود، خارج شد و به منزل خودش رسید. میگفتند که همان اراذل و اوباش گفته بودند «مرغ از قفس پرید». همان روز بود که شعبان جعفری پشت جیپ نشست، به منزل مصدق رفت و با جیپ به در ورودی منزل او کوبید. بعد از آن حرکت بازداشت شد و دکتر مصدق دستور داد که با او مثل کسی که به در خانه هر کسی ضربه زده، برخورد کنید و کاری نداشته باشید که او به خانه نخستوزیر این صدمه را زده است و نهایت آزادمنشی خودش را نشان داد.
در اردیبهشت ۱۳۳۲ توطئه بعدی صورت گرفت و آن قتل رئیس شهربانی دولت ملی سرتیپ محمود افشارطوس بود که با یک توطئه تدارکدیده شده، او را ربودند، بیهوش کردند و به غار تلو در لشکرک در حوالی تهران بردند و آنجا به قتل رساندند. برای اینکه فکر میکردند افشارطوس ستون محکمی است که تکیهگاه دولت ملی است و باید او را از بین ببرند. کودتای ۲۸ مرداد یکباره اتفاق نیفتاد بلکه به شکل خزنده جلو رفت و در حقیقت ربایش سرتیپ افشارطوس گام مهم و اولیه بود.
علاوه بر این اتفاقات داخلی، تحولاتی خارجی نیز در حال وقوع بود که به انتخاب گزینه کودتا علیه مصدق منتهی شد.
کودتای ۲۸ مرداد مسلماً عوامل داخلی داشت و همچنین توطئهها و برنامهریزی خارجی هم بود. در ابتدای فعالیت دولت دکتر مصدق، رئیسجمهور آمریکا هری ترومن و سفیر آمریکا در ایران دکتر گریدی بود که به نهضت ملی ایران خیلی علاقهمند بود و ترومن هم نسبت به دولت ملی احساس خصومت نمیکرد. البته با انگلیسیها همدلی داشت. در آن زمان چرچیل نخستوزیر انگلیس به اینتلیجنس سرویس، دستگاه امنیتی انگلیس دستور داد که طرحی برای براندازی دولت مصدق تهیه کنند و این طرح بهوسیله یک مقام برجسته MI6، سرهنگ «وودهاوس» تهیه شد. او به این دلیل انتخاب شده بود که سابقه کار در ایران داشت. نام طرحی که او تهیه کرد «آژاکس» و قبلاً عملیات چکمه بود. این طرح تدوین شد و از دولت ترومن خواسته شد که با براندازی دکتر مصدق موافقت کند و اگر به حرکت نظامی در ایران نیاز شد، از دولت انگلیس حمایت کند. ترومن نپذیرفت و شرط گذاشت که من در صورتی حاضرم در طرح براندازی دولت مصدق دخالت کنم که یا دولت شوروی آنطور که شما میگویید قصد سلطه بر ایران را داشته باشد و حمله نظامی کند یا اینکه حزب کمونیست ایران یعنی حزب توده در معرض گرفتن قدرت قرار بگیرد. در غیر این صورت من در طرح اینتلیجنس سرویس شرکت نخواهم کرد. بنابراین دولت ترومن حاضر به شرکت در کودتا علیه دولت ملی نشد.
ولی اتفاقاتی در این بین افتاد؛ اولاً در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، حزب دموکرات کنار رفت و دولت جمهوریخواه ژنرال آیزنهاور بر سر کار آمد و این تقریبا مصادف بود با اول بهمن سال ۱۳۳۱. بنابراین سیاست آمریکا در قبال ایران تغییر کرد. سفیری هم که در ایران داشتند، برکنار شد و سفیری آمد به نام لوی هندرسون که به اصطلاح سفیر تغییرات نامیده میشد و هر جا به عنوان سفیر آمریکا میرفت، میخواست به نفع آمریکا تغییراتی پیش بیاورد. بعد از این تغییرات در آمریکا، چرچیل دستور داد که طرح آژاکس دوباره در دولت جدید آمریکا مطرح شود و این دفعه سرهنگ وودهاوس شخصاً به آمریکا رفت و طرح را به اطلاع آلن دالس رئیس وقت سیا در دولت آیزنهاور و جان فاستر دالس برادر او که وزیر خارجه آیزنهاور بود، رساند. آنها طرح را تأیید کردند و به اطلاع رئیسجمهور آیزنهاور رساندند و او هم مهر تأیید پای آن گذاشت و عملیات شروع شد.
یک اتفاق دیگر هم که آمریکا و انگلیس را ترغیب کرد طرح خودشان را به اجرا بگذارند، مرگ استالین در اسفند ۱۳۳۱ یعنی تقریباً یک ماه بعد از استقرار دولت آیزنهاور بود. استالین دیکتاتور اتحاد جماهیر شوروی با آمریکا و انگلیس در رقابت بود و وقتی او درگذشت و جنگ قدرت در کاخ کرملین درگرفت، غربیها زمان را مناسب دیدند چون میدانستند از طرف شوروی مانعی سر راهشان برای هر حرکتی در ایران نیست. این هم از نظر سیاست خارجی در کودتای ۲۸ مرداد تأثیر داشت. به هر صورت بعد از قبول طرح به وسیله دولت آمریکا، اینتلیجنس سرویس و سیا عملیات کودتا را شروع کردند. اول ژنرال شوارتسکف که قبلاً در ژاندارمری ایران سابقه کار داشت، از طرف دولت آمریکا مأمور شد که به اروپا برود و با خواهر دوقلوی شاه، اشرف پهلوی در فرانسه ملاقات کند و او را به ایران بفرستد برای اینکه رضایت شاه را برای همکاری با کودتای انگلیس و آمریکا جلب کند. اشرف که به وسیله دکتر مصدق به خارج از کشور تبعید شده بود، این کار را انجام داد. چون دکتر مصدق نهایت تلاشش را میکرد که از توطئهها جلوگیری کند.
دکتر مصدق با گرفتن پست وزارت جنگ، حدود پانصد نفر از افسران وابستهای را که در توطئهها شرکت میکردند، بازنشسته یا اخراج کرد و این گروه به رهبری فضلالله زاهدی نقش عمدهای در کودتا بازی کردند. او کانون افسران بازنشسته تشکیل داد و تمام افسران تصفیهشده از ارتش را زیر پوشش گرفت. عوامل اینتلیجنس سرویس نیز در خدمت کودتا قرار گرفتند مثل برادران رشیدیان (سه برادر که فرزند حبیبالله رشیدیان بودند که او اصلاً عامل انگلیس بود و در سفارت انگلیس کار میکرد و این سه برادر هم معروف بودند به اینکه عامل MI6 هستند.) یا شاپور ریپورتر که عامل مهم انگلیس در منطقه و در ایران بود. فرماندهی عملیات را آمریکاییها در اختیار گرفتند و کرمیت روزولت که رئیس شعبه سیا در منطقه خاورمیانه بود، از راه زمینی وارد ایران شد و مخفیانه با شاه ملاقات کرد. برای اینکه به وسیله افسران گارد کاخ شاه شناخته نشود، عقب اتومبیل دراز کشید و یک پتو روی خودش کشید و نیمههای شب وارد کاخ شاه شد و با او ملاقات کرد و چند روز بعد فرمان عزل دکتر مصدق و نصب زاهدی به عنوان نخستوزیر در اختیار کرمیت روزولت قرار گرفت.
شامگاه ۲۵ مرداد نیروهای گارد شاهنشاهی بعضی از وزرای کابینه و افراد مؤثر و نزدیک مصدق را در منازلشان بازداشت کردند و به کاخ سعدآباد بردند. مثلاً دکتر فاطمی (وزیر خارجه)، مهندس زیرکزاده (رهبر حزب ایران) و مهندس جهانگیر حقشناس را بازداشت کردند. آنها برای بازداشت سراغ تیمسار ریاحی هم رفتند که او در محل فرماندهی ارتش بود و نتوانستند او را بازداشت کنند. حدود نیمهشب سرهنگ نعمتالله نصیری همراه با تانک و کامیونهای سربازان زرهپوش به منزل مصدق رفت و درخواست ملاقات کرد. گارد محافظ علت ملاقات را در آن ساعت شب جویا شدند و او پاسخ داد که حامل نامه اعلیحضرت برای آقای نخستوزیر است. دکتر مصدق خواست که آن نامه را بگیرند و بیاورند که او ببیند. نامهای که دکتر مصدق در دادگاه اعلام کرد مخدوش بود و جعلی به نظر رسید. علت این بود که شاه نامه را سفید امضا کرده بود و هیراد رئیس دفتر شاه، کاتب آن فرمان عزل بود. در اصل او وقتی شروع به نوشتن کرده بود، با در نظر گرفتن فاصلهای بین خط اول و دوم آغاز کرد و وقتی فرمان را نوشته، دیده اگر با همین دستخط و با همین فاصله جلوتر برود، از امضا شاه که زیر نامه هست عبور میکند. بنابراین تصمیم گرفت فاصله خط را کم کند و حروف را هم ریز و برای همین است که در آن فرمان مشاهده میشود که فاصله خطها از همدیگر کمتر شده و حروف ریزتر شده تا از امضای شاه تجاوز نکند و تاریخی هم که زیرش گذاشته مخدوش بوده است. دکتر مصدق آن فرمان را که دید، به گارد محافظ دستور داد که سرهنگ نصیری را بازداشت و خلع سلاح و در منزل حبس کنند. بعد به گارد محافظ نخستوزیری دستور داد که کامیونهای سربازان را که بیرون از منزل دکتر مصدق ایستاده بودند، خلع سلاح کنند و سربازان و تانکها را به پادگان باغشاه ببرند و تحویل بدهند.
با این اقدامات کودتا در حقیقت در نطفه خفه شد و صبح ۲۶ مرداد، اطلاعیه دولت از رادیو پخش شد و دکتر مصدق به مردم اطلاع داد که دیشب کودتایی در حال وقوع بود و با مقاومت گارد محافظ نخستوزیری با شکست روبهرو شد و عوامل کودتا بازداشت شدند و وزرای دولت که در کاخ سعدآباد بازداشت شده بودند، آزاد شدند. با این بیانیه دولت که از رادیو پخش شد، شاه که به کلاردشت رفته بود، به اتفاق ملکه ثریا با سرعت به طرف رامسر حرکت کرد. در رامسر هم یک هواپیما و خلبان کارکشتهای مانند خاتمی، شوهر خواهر شاه در انتظار آنها بود که اگر کودتا با شکست مواجه شد، فوری از مملکت خارج شود. میگویند شاه از شدت عجله حتی جوراب به پا نکرده بود و در فرودگاه بغداد وقتی پیاده شده بود، همه متوجه کفش بدون جوراب شاه شده بودند. با آن هواپیما به بغداد پرواز کردند و از آنجا هم به طرف رم پایتخت ایتالیا رفتند.
طرفداران رژیم سابق که اصل کودتا را میخواهند انکار کنند و میگویند کودتایی نبوده و قیام ملی بوده و مردم علیه دکتر مصدق قیام کردند، پاسخ بدهند که اگر کودتا نبوده، چرا نامه عزل نیمهشب به خانه نخستوزیر برده میشود؟ چرا همراه آن تانک و کامیونهای سرباز میبرند؟ چرا قبل از اینکه این فرمان بیاید، وزرای کابینه بازداشت میشوند، آن هم به وضعی خشونتبار؟ مگر کتاب خاطرات فرماندهان کودتا مثل کرمیت روزولت یا سرهنگ وودهاوس و دونالد ویلبر را میشود در نظر نگرفت؟ چرا وزیر امور خارجه آمریکا، خانم آلبرایت چند سال پیش از دولت و ملت ایران بابت آن کودتا عذرخواهی میکند؟
در مرحله دوم، لوی هندرسون سفیر آمریکا که یکی از عوامل مهم کودتاست و در ۲۵ مرداد در ایران نبود و گویا برای مرخصی به سوریه رفته بود، به ایران برمیگردد و عصر ۲۷ مرداد به ملاقات دکتر مصدق میرود. آن ملاقات با سروصدا و تهدید از طرفین همراه میشود و دکتر مصدق به هندرسون میگوید من به شما اجازه نمیدهم در مسائل داخلی کشورم دخالت کنید و به شما چه ارتباطی دارد. هندرسون میگوید که تظاهرات در خیابانها را متوقف کنید و از پایین کشیدن مجسمههای شاه و تحرکات حزب توده جلوگیری کنید و اگر این کار را نکنید، کمکهای آمریکا به ایران قطع میشود و حتی آمریکا دولت شما را دیگر به رسمیت نخواهد شناخت. اینجا بود که دکتر مصدق با خشم به او اعتراض میکند و او را در حقیقت از منزل خود، مقر نخستوزیری بیرون میفرستند. هرچند قبل از اینکه هندرسون به ملاقات دکتر مصدق برود، او از احزاب ملی میخواهد که آرامش را حفظ کنند و در دوره خارج شدن شاه از کشور به دولت فرصت بدهند که به شکل مسالمتآمیز و درستی قضیه را حل کند. بعضی از افراد کابینه مثل دکتر فاطمی اصرار داشتند که باید همهپرسی صورت بگیرد و جمهوری اعلام شود اما دکتر مصدق نمیپذیرد و دنبال این بود که بعد از خارج شدن شاه از کشور شورای سلطنت تشکیل بدهد. حتی صبح ۲۷ مرداد با علامه علیاکبر دهخدا مشورت و گفتوگو میکند. دو نوع روایت هست؛ یکی پیشبینی شورای سلطنت و ریاست دهخدا برای این شورا و مورد دوم اینکه پیشنهاد قبول ریاستجمهوری به دهخدا شده بود. چون دکتر مصدق مایل نبود که به عنوان رئیسجمهور فعالیت کند.
آیا فازهای متعددی برای کودتا طراحی شده بود که در صورت شکست هر یک، سراغ گزینه بعدی بروند؟
در اسناد مربوط به کودتای ۲۸ مرداد که فاش شده، سندی نشان میدهد که وقتی کودتای ۲۵ مرداد با شکست روبهرو و شاه از مملکت خارج میشود، آیزنهاور در تماس با فرماندهی کودتا، کرمیت روزولت و سفیر آمریکا لوی هندرسون و وزارت خارجه میپرسد حالا که این کودتا با شکست روبهرو شده، شما چه برنامهای دارید؟ پاسخ ستاد کودتا به وزارت خارجه آمریکا این بود که مرحله دومی در نظر داریم که یکی دو روز آینده اجرا خواهیم کرد. آیزنهاور مجدداً سؤال میکند که اگر مرحله دوم با شکست روبهرو شود، چه برنامهای دارید؟ آنجا نامهای از والتر اسمیت معاون وزیر خارجه برای آگاهی دادن به رئیسجمهور هست که میگوید ما برای مرحله سوم برنامه چیدهایم و قسمتی از مرحله سوم را شرح میدهد که ما در پایگاه خودمان در لیبی به اندازه مسلح کردن ده هزار نفر، سلاح جمعآوری و آماده کردیم و آنها را وارد ایران میکنیم و جنگ داخلی به وجود میآوریم. میگوید ما در پایگاهمان در ترکیه ده هواپیمای جنگی آماده کردهایم برای اینکه به عملیات بعدی کمک کند. توضیح میدهد که در ظهران عربستان هم تعدادی هواپیما آماده کردهایم که برای عملیات بعدی طبق برنامه وارد عمل شوند. همچنین میگوید در خلیج فارس، حوالی آبادان و سواحل جنوبی ایران چندین ناو و ناوبر قرار دادهایم که اگر بعد از سقوط مصدق، نیروهای طرفدار او و نیروهای چپ بخواهند از مملکت بگریزند و وارد کشورهای عربی شوند، آنها را بازداشت کنیم و از پراکندهشدنشان در کشورهای همسایه جلوگیری کنیم. این گزارش آقای والتر اسمیت است به رئیسجمهور آمریکا.
خالی شدن تهران در روز ۲۸ مرداد به وسیله نیروهای مردمی و ملی موجب میشود که ستاد کودتا، اراذل و اوباش به سرکردگی طیب حاجرضایی و رمضان یخی و هفت کچلان و این قبیل افراد بهاضافۀ دارودسته مورد حمایت آیتالله کاشانی و با تأسف زنان نگونبخت فسادخانه تهران را به کار بگیرند. این افراد با کامیونهایی که سرکردگان میدانها مثل طیب و همکاران دیگرش تهیه کرده بودند، راه میافتند در شهر و شروع میکنند به حمله به روزنامههای ملی و دفاتر احزاب ملی مثل مرکز حزب ایران، حزب نیروی سوم، حزب مردم ایران و حزب ملت ایران و این مکانها را به آتش میکشند. ولی کار اصلی با نظامیانی بوده که به سمت رادیو حرکت میکنند. زاهدی سوار بر تانک بهطرف بیسیم میرود که فرستنده رادیو را اشغال کنند و ساعت ۳-۲ بعدازظهر ۲۸ مرداد، رادیو اشغال میشود و صدای میراشرافی نماینده دستراستی از رادیو شنیده میشود که شروع میکند به ایجاد رعب و وحشت در بین مردم. افسران بازنشسته و تصفیهشده هم خیلی نقش داشتند، علاوه بر اینکه پادگانهایی هم از خارج از تهران قرار بود حرکت کنند و تهران را اشغال کنند. از جمله پادگان کرمانشاه به فرماندهی سرهنگ تیمور بختیار، پادگانی به فرماندهی سرهنگ عباس فرزانگان و پادگان رشت و غیره قرار بود که به سمت تهران حرکت کنند. بنابراین کودتا به طور کامل یک کودتای نظامی بود و ظاهرش را هم به وسیله آن اراذل و اوباش آراستند که اسمش را قیام مردمی یا قیام ملی بگذارند.
بعد از اینکه بیسیم را اشغال کردند، همان نظامیان به اضافه نظامیانی که در خدمت بودند از شهربانی و ارتش با نیروهای فراوان و با تانکهای متعدد به طرف خانه دکتر مصدق حرکت میکنند و خانهاش را زیر بارش توپ و گلوله میگیرند. سروان مهران در خاطراتش ذکر میکند که ۲۸ تانک به منزل نخستوزیر حمله کردند. سروان مهران همان ستوان فشارکی است که جزو محافظین منزل دکتر مصدق بود. او که از مدافعین دکتر مصدق بود تا آخرین گلولهاش از خانه نخستوزیر محافظت کرد. بههرحال خانه دکتر مصدق در هم کوبیده شد و بعد به آتش کشیده و غارت شد. دکتر مصدق با دکتر صدیقی، مهندس زیرکزاده، محمود نریمان و مهندس معظمی و کسانی که اطرافش بودند از طریق نردبان به خانه همسایه میروند و صبح هم به ستاد کودتاچیان میروند و خودشان را معرفی میکنند. آنجا زاهدی میآید و از دکتر مصدق استقبال میکند و مصدق را به زندان لشکر دو زرهی منتقل میکنند.
کودتای ۲۸ مرداد تصویر آمریکا را در ایران چگونه تغییر داد؟
آمریکا قبل از کودتای ۲۸ مرداد سابقه امپریالیستی و استعمارگری آشکاری نداشت و حتی به وسیله خیلی از کشورها و ملتها به عنوان فرشته نجات شناخته میشد. مخصوصاً به دلیل دخالتی که در جنگ دوم کرد و دنیا را از به اصطلاح فاشیسم پیشرویکننده آلمان نجات داد و هیتلر را و افکار پلیدی که برای جهان در ذهن داشت، متلاشی کرد و بعد طرح مارشال را پیاده کرد که به موجب آن به تمام کشورهای جنگزده اروپا که ویرانیهای گستردهای پیدا کرده بودند، برای سازندگی کمک کرد. ملتهای اروپایی همه خودشان را مدیون آمریکا میدانستند. همچنین طبق اصل چهار ترومن مسئله کمک به جهان سوم را از هر نظر مثلاً کمک دارویی، کمک غذایی و کمک برای رونق اقتصادی مطرح کردکه شامل حال ایران هم شد. اصل چهار در ایران اداره تأسیس کرد و مواد غذایی، بشکههای شیرخشک برای کودکان و دارو و غیره میآوردند. بنابراین قبل از کودتای ۲۸ مرداد آمریکا یک قدرت امپریالیستی شناخته نمیشد و این کودتا چهره آمریکا را تغییر داد. ویلیام داگلاس قاضی برجسته دیوان آمریکا در همان روزهای بعد از کودتا بیان کرد شما با همکاری انگلیس دولت ملی و مردمی مصدق را براندازی کردید ولی بدانید که دیگر از آمریکا در منطقه خاورمیانه به نیکنامی یاد نخواهد شد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، آمریکاییها کودتای دیگری در گواتمالا علیه آربنز کردند یا در شیلی علیه پروفسور آلنده کودتا کردند و پینوشه نظامی، مرتجع و فاشیست را سر کار آوردند. همین کودتاها و اعمال دیگر باعث شد آمریکا از آن حالت خوشنامی خارج شود.
به نظر شما آیا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر وقوع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تأثیرگذار بود و اگر تأثیر داشت، از چه طریقی بود؟
بدون شک تأثیرگذار بود. حوادث تاریخی که در جامعهای اتفاق میافتد، مثل حلقههای زنجیر به هم متصل است و نمیشود واقعهای را به طور انتزاعی در نظر گرفت و به بستری که به آن واقعه ختم شده نگاه نکرد. کودتای ۲۸ مرداد، کودتایی بود علیه آزادی و استقلال کشور و دولت ملی مصدق دولتی بود که دموکراسی و آزادی را در کشور پیاده کرد. دولتی سر کار آمد که اولاً آن جو دموکراسی و آزادی را به کل مسدود کرد. بگیروببند و اعدامهای هر روزه در زندان قصر و قزلقلعه و تعطیلی مطبوعات آزاد و بستن دفاتر احزاب و یک جو بسته و سنگینی پس از کودتا در کشور حاکم شد. آن سیاست مستقل ایرانی زیر پا گذاشته شد، بهطوری که دو، سه ماه از کودتا نگذشته بود که کنسرسیومی مرکب از شرکتهای نفتی انگلیسی و آمریکایی و بعضی کشورهای اروپایی تشکیل شد و این بار سهم صد درصد انگلیس بین این کشورها تقسیم شد و آنها هم سهیم شدند. چهل درصد از منابع نفتی ایران به آمریکا رسید، ۴۰ درصد به انگلیس و ۲۹ درصد به فرانسه، آلمان و ایتالیا و هلند و بقیه کشورهای کوچک اروپایی. بعد از کودتا علی امینی، وزیر دارایی دولت زاهدی (دولت کودتا) با نماینده آن کنسرسیوم که آقای «پیچ» بود، قرارداد پیچ – امینی را منعقد کرد و منابع نفتی ایران باز هم در اختیار قدرتهای بیگانه قرار گرفت. ملت ایران شاهد این مسائل بود و مقاومت در مقابل کودتا را از همان فردای کودتا آغاز کرد. پایههای نهضت مقاومت ملی گذاشته شد و نمایندگان احزاب ملی جمع شدند و با هدایت آیتالله حاج سید رضا زنجانی مقابله با کودتا را شروع کردند. نهضت مقاومت ملی توانست تظاهرات گستردهای در بازار، دانشگاه و صحن حضرت عبدالعظیم علیه کودتا سازماندهی کند. بگیروببند و تبعیدها به قلعه فلکالافلاک و جزیره خارک انجام شد و زندانهای قزلقلعه و قصر پر از آزادیخواهان و مخالفان کودتا شد و این جو سنگین ادامه پیدا کرد. این کودتا در حقیقت مورد بغض و نفرت ملت ایران قرار گرفت و این بغض و کینه ادامه پیدا کرد و در بهمن ۱۳۵۷ ترکید و آن انقلاب را شکل داد. شرایط فعلی هم ریشه در کودتای ۲۸ مرداد و ساقط شدن دولت ملی دارد و اگر آن کودتا اتفاق نمیافتاد، شاید انقلاب ۱۳۵۷ هم پیش نمیآمد. سنگ بنای انقلاب در کودتای ۲۸ مرداد گذاشته شد.
انتهای پیام