فرهاد مهراد، «مرد تنهای» کم کار اما جاودانه
ایسنا نوشت: «البته من به طور کلی، آن وقتی هم که اگر کسی مایل بود، میتوانست مثلا ۲۰ تا آهنگ هم ضبط کند و هیچ مشکلی هم نداشت، آن موقع هم خیلی کم کار میکردم. در عرض این بیست و چند سال فعالیت، بخصوص از وقتی که شروع کردم شعر فارسی خواندم؛ حدود سالهای ۴۸، ۴۹ تا الآن، اگر حساب کنید، میبینید که کارهای من خیلی کم است و حتی به ۲۰ تا نمیرسد. شخصا اگر هم شعر و آهنگی داشته باشم که خوب باشد و بپسندم، دوست ندارم و عقیده ندارم به اینکه زیاد کار کنم. این است که خیلی با احتیاط و خساست کار میکنم. درحقیقت تنها موردی است که من از خساست خوشم میآید و به کار میبرم.»
بسیاری معتقدند فرهاد مهراد بهعنوان یک خواننده و موزیسین کسی بود که خودش بود و کارهایش خاص و به یادماندنی. محال است که تا به حال کاری از او نشنیده باشید یا صدایش را دوست نداشته باشید. فرهاد در نزد علاقهمندانش صاحب صدایی بوده که همیشه تاریخ مصرف خواهد داشت. درواقع موسیقی او تاریخ انقضاء ندارد.
فرهاد یک بار طی یک مصاحبه که ویدیوی آن موجود است، خودش را اینگونه معرفی کرد: «من فعالیت هنریام را از سال ۱۳۴۲ آغاز کردم. یعنی یکی از اعضای ارکستر چهار نفرهمان قراردادی بست در اهواز خوزستان در هتلی به نام «خورشید» که یک صاحب دورگه روس / ایرانی داشت. اسم گروه را گذاشته بودیم the four imps، یعنی چهار بچه جن. این جریان برای پیش از آغاز فعالیتم با the black cats است؛ چون آغاز فعالیتم با آنها اگر اشتباه نکنم برمیگردد به سال ۱۳۴۵ یا ۴۶.
از حدود سال ۴۵ تا ۴۹ با گروه the black cats کار کردم. اواسط این بازه زمانی به مدت یک سال وقفه افتاد و باری دیگر مجددا با یکی دو نفر از اعضای گروه the black cats و گروه دیگری با شکل جدیدی کارمان را شروع کردیم. البته آخرین شکلش که بهترین شکلش هم بود، با استفاده از چهار ساز زهی بهترین کارهایی را که در عمرم با ارکستر کردم، انجام دادیم. این برمیگردد به سال ۵۳ و بعد از آن هم برای همیشه قطع شد. البته به تدریج به حکم اجبار فهمیدم که باید تنها کار کنم؛ چون مشکلاتی در کار کردن داشتم. البته کار کردنم هم مدام وقفه داشته؛ چون عقیده، توان و تناسب نوع کار، هیچکدام را مناسب نمیدیدم؛ یعنی هیچکدام از اینها درخور نبود برای اینکه آدم مدام کار کند و همیشه روی صحنه باشد.»
فرهاد سالها به زبان انگلیسی خواند ولی بعدتر که تصمیم به خواندن به زبان فارسی گرفت، اولین آهنگش «مرد تنها» نام داشت که روی فیلمی بود به نام «رضا موتوری» با آهنگسازی اسفندیار منفردزاده و شعر شهیار قنبری. فرهاد در آن زمان تنها ۲۶ سال داشت.
فرهاد درباره اینکه چرا سالها به زبان انگلیسی خواند، میگفت: «وقتی میخواستم کاری را بخوانم اینجور نبود که من بگردم. علتش هم این بود آن زمانی که موسیقی را به زبان فارسی شروع کردم، همیشه عقیده داشتم که خواننده خوبی در زبان فارسی نیستم؛ زیرا آهنگهای پاپی که اجرا میکردم، خیلی سادهتر بود و هیچ احتیاجی به تحریر نداشت. من هیچوقت نمیتوانم آهنگی که تحریر دارد را ولو خیلی ساده هم بخوانم ولی به هر حال این اتفاق هم افتاد.»
فرهاد درست میگفت، آخرش هم آن اتفاق افتاد و حتی به سراغ تصنیفهای قدیمی و مشهور رفت و آنها را با سبک و سیاق خود و البته با دلپذیری بسیار اجرا کرد؛ نمونهاش همین قطعه مشهور «مرغ سحر» است که خوانندگان سرشناس ایرانی بسیاری همچون محمدرضا شجریان آن را اجرا کردهاند ولی فرهاد با همان سادگی دلنشین همیشگیاش این قطعه را خواند.
او درباره انتخاب نوع شعر و موسیقی میگفت: «در درجه اول کلام آهنگ، شعر، ترانه و هر چه که هست برایم اهمیت دارد. اگر نتوانم کلام را حس کنم، نمیتوانم آن آهنگ را اجرا کنم؛ چون یک چیزی کاملا مصنوعی از آب درمیآید و روی این موضوع خیلی مصر هستم. البته بوده شعرهایی که خواندهام ولی متأسفانه چندان چیز جالبی نبوده است اما میتوانم ادعا کنم که هیچ وقت به حد ابتذال یا خلاف عرف و آن قالب خوشایندی که شعر به عقیده من باید داشته باشد، نبوده است. ولی باید بتوانم بفهمم که آن شعر چیست و حسش کنم، طبعا موسیقیش هم مهم است ولی در درجه اول کلام. این است که اگر چیزی بود که این خصوصیات را داشت و من هم میتوانستم اجرا کنم این کار را میکردم.»
در همان مصاحبه از فرهاد سوال میشود که «نقش یک خواننده در جامعه امروزی چه هست؟» که میگوید: «جوامع با هم خیلی فرق میکنند. ولی من فکر میکنم آنچه که لازم است این است که هنرمند اعم از اینکه نوازنده باشد، خواننده باشد یا در هر کدام از رشتههای هنری که باشد، اگر تنها یک مسئولیت داشته باشد، آن عدم ارائه کار مبتذل است. البته مسلما این کار خیلی آسان نیست و اولین مسئلهای که احتمالا برای اکثر مردم مهم است، بحث مالی است. ولی اگر قرار باشد آدم از قِبَل هنر ارتزاق کند، کارش از بین خواهد رفت و اگر بخواهد کارش را درست انجام دهد، خودش از بین خواهد رفت.»
فرهاد دارد میگفت کلام یک کار در نهایت مال او نیست، چون از اینجا و آنجا جمله یا عبارتی را وام گرفته ولی دارد آثاری که موسیقیشان را خودش ساخته باشد؛ مثلا «کوچ بنفشهها» روی شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی که البته تا مقداری هم روی کلام دست برد، «خواب در بیداری» که شعرش چند خط از شکسپیر با ترجمه الهی قمشهای است، «آوار» که از قدیمیهاست و شعرش متعلق به شهریار قنبری بود. همچنین آهنگ دیگری به نام «برف» روی یکی از اشعار نیما یوشیج که در شعر آن هم دست برده است و «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» از یک قصیده بلند از مهدی اخوان ثالث که بخشی از شعر را خود فرهاد اضافه کرد و حالت سرود دارد.
مهراد که سالها کارهای غربی را کاور کرد و اصلا جزو پیشروان سبک راک در ایران بود، با این حال درباره موسیقی خارج از ایران گفته بود، «آن چیزی که شنیدم خیلی جالب نیست و اگر فرقی در آن باشد شاید در تنوع سازها، نحوه ضبط و استفاده از ادوات موسیقی مدرن باشد؛ وگرنه اگر اصل قضیه که شعر و آهنگ است خوب نباشد اینها کمکی نیست.»
و در نهایت فرهاد کسی بود که بر دوری از ابتذال در کار هنر تأکید داشت، تا حدی که میگفت: «اگر شما یک خواننده بودی حاضر بودی فشاری را تحمل کنی، کمبود درآمد مادی را تحمل کنی، ولی کار خوب عرضه کنی؟ برای کسی که بخواهد کار را آسان کند و برای کسی که نتیجه مادی قضیه فقط و فقط برایش مطرح باشد، بهترین جواب این است که آقا مردم اینجوری میخوان. خب مردم هم وقتی که ۲۴ ساعت این نوع موسیقی را بشنوند البته که خوششان میآید و خودشان هم زمینه دارند قبول دارم. عموما طبع اکثریت قریب به اتفاق مردم به ابتذال گرایش دارد در این هیچ شکی نیست و این موارد اصلا ربطی به کشور ما ندارد. در تمام دنیا همین گونه است و متأسفانه روز به روز هم بیشتر میشود. ولی به نظر من اجراکنندگان و به وجود آورندگان آثار هنری سمعی، بصری … از هر نوعش کسانی که به هر حال به شکلی روی مردم اثر میگذارند، میتواننن کاری خوب تحویل بدهند.»
انتهای پیام