روزی که ایران فیک شد
مهدی رزاقی طالقانی، پژوهشگر اجتماعی در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
ایرانیان و بخشی از مردم جهان چند دههای است که مصرفکنندۀ کالای تقلبی شدهاند. این شکل از مصرف، در واقع یک سبک زندگی است که چین به جامعه جهانی تحمیل کرده است و ابعاد مختلف زیست انسانی را در بر میگیرد.
در این سبک زندگی، فرد مصرفکننده کالای تقلبی بهمرور به وضعیتی دچار میشود که قادر به استفاده از کالا، خدمات، عنوان، رفتار و فرهنگ اصیل نیست.
آنچه به عنوان جنس چینی در بازار شناخته میشود و اشاره به بی کیفیتی و تقلبی بودن دارد محصول یک شیوه تولید در چین بود که با هدف ایجاد شغل و درآمد برای یک میلیارد انسان تدارک دیده شد و کشور چین را از مسائل و معضلات بسیاری نجات داد اما بازار مصرفی آن، تبعاتی برای جوامع غیرمولد داشت که سختترین و آسیبزاترینِ آنها، ایجاد یک سبک زندگی مبتنی بر مصرف کالای تقلبی بود که چهرۀ اجتماعی و فرهنگی آن جوامع را تغییر داد.
هجوم کالای تقلبی تقریباً پس از اصلاحات اقتصادی در چین در دهه 1980 میلادی آغاز شد. سبک زندگی مبتنی بر کالای تقلبی در ابتدا به صورت ایجاد یک بازار ارزان قیمت در جوامع درحالتوسعه بود که در آن محصولی با برندی گمنام، اما با ظاهر مشابه با جنس اصل و با قیمت بسیار اندک به فرد میرسید.
مشتری این بازار هم مشخص بود، طبقهای از جامعه که شکل زندگی مرفهانه را دوست داشت، اما قدرت مالی فراهم آوردن ابزار آن را نداشت. بنابراین تصمیم گرفت نسخۀ بدلی آن را در اختیار داشته باشد تا اگر هم ثروتمند و مرفه نیست، نقش انسان مرفه و ثروتمند را در جامعه بازی کند.
روند تغییر ذائقه فرهنگی و اجتماعی با مصرف فیک از اینجا آغاز میشود که فرد در ابتدا تنها مصرفکننده یک کالای تقلبی است؛ اما بهمرور، لذت در اختیارگرفتن یک جنس بدل با ظاهر اصل، او را در همه زمینههای دیگر زندگی به سمت ظاهرپرستی و بدلگرایی میکشاند.
جوامع مولد و توسعهیافته در تحمیل این سبک زندگی، واکنش هوشمندانهای داشتند؛ آنان پیش از آنکه بازار کپیکار چینی محصولات بومی آنها را با بیکیفیتترین وضعیت تولید کند، با اقدامی پیشگیرانه، نیروی کار خلاق و زمین چین را در خدمت تولید ملی خود درآوردند؛ تا محصول با کیفیت خود را در دل چین تولید کنند. اینگونه، هم امکانات چین را به خدمت خود درآورد، هم آنچه که تولید میشد اصالت و کیفیت داشت. مشخصاً آمریکا و ژاپن با راهاندازی کارخانههای مونتاژ در چین، هم این برندها را از معرض ساخت محصول تقلبی چینی نجات دادند و هم مانع اعتیاد به مصرف فیک در جامعه خود شدند.
اما تمام کشورهای دنیا نتوانستند چنین تهدیدی را به فرصت تبدیل کنند و کشورهای زیادی از جمله ایران به ورطههای سختی کشیده شدند که شاید تا قرنها نتوانند از آثار آن رهایی یابند.
در همین برهۀ تاریخی که نظام مدیریتی و تصمیمسازی در ایران درگیر موضوعات دستچندم فرهنگی و اجتماعی دیگر بود، اقتصاد بی صاحب کشور دربست در اختیار کشور چین قرار داده شد و جامعهای که اگر فقیر هم نبود، احساس فقر داشت، با آغوشی باز، بازار اجناس فیک و همچنین، سبک زندگی مبتنیبر این شیوۀ تولید را پذیرفت. به مرور چنان در فرهنگ متقلبانهزیستن هضم شد، که امروز به سختی قادر به فهم گزارههای اصیل در زندگی فردی و اجتماعی و حتی سیاسی خود است.
درباره چرایی این رویداد میتوان گفت که حاکمیت که از بغض و لجاجت با امریکا و غرب به چنین ورطهای غلتید اما اینکه چرا مردم در برابر هجوم فرهنگ تولید و مصرف کالای تقلبی تسلیم شدند ریشه در یک تاریخ عجیب داشت که در آن فرد لاجرم با نمایشگری، ریا و نقاب، قدرت استقامت مییافت، تا زنده بماند.
در تاریخ ایران واقعیت همیشه هزینهبر بوده است. واقعیبودن در ایرانی که همیشه در خفقان بوده، هزینه داشته است. جامعهای که در آن واقعیبودن هزینه دارد و فرد برای بقا، نیازمند نقاب است، پذیرش فیکبودن سخت نیست. چراکه فیکبودن سبک زندگیای را ایجاد میکند که در آن، همهچیز نمایش است. در این سبک زندگی دندان مسواک نشده، لمینت میشود؛ دیوار خراب رطوبتزده، کاغذدیواری؛ یک کسبوکار معمولی، تجارت؛ و طلعت، مهتا.
متقلبانهزیستن با خالیشدن یک واژه از معنا آغاز میشود. واژۀ جدید، صورت واژۀ قبل را دارد، اما از معنا تهی است؛ مثل قالی ماشینی، که نام «قالی» روی آن است، اما درونش چیزی شبیه موکت است؛ یا خودروی چینی، یا گل پلاستیکی، یا موی مصنوعی و ….
متقلبانهزیستن نسبت به اشیا آنقدر مخرب نیست که در واژههای ارتباطی و عناوین شخصی و اجتماعی مخرب است. دوستداشتن، دکتر بودن و استاد بودن وقتی متقلبانه و جعلی میشود، اعتماد را از بین میبرد، اصالت از زندگی فردی و اجتماعی میرود و جای آن را بازیگری میگیرد. زندگی میشود صحنۀ یک تئاتر که در آن هرکس نقشش را بهتر بازی کند، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. در چنین جامعهای زندگی برای آدمهای واقعی سخت میشود؛ کناره میگیرند و فراموش میشوند. در این جامعه هیچ انباشتی صورت نمیگیرد که بشود میراث، تنها ارثیهای تقلبی میماند برای نسلهای بعدتر که سند ندارد.
جامعۀ ایرانی برای نسلهای آتی میراثی ندارد، دهها سال بعد، این جامعه نه شعری از امروز دارد، نه استادی، نه هنری، نه حتی یک ساختمان که نشاندهندۀ معماری این دوره باشد. از اینها وحشتناکتر، مفهومی به نام اخلاق و فضیلت. آنها باید همهچیز را از نو بسازند. باید با یک اصلاحات چنددهساله در حوزۀ آموزش، دوباره واژهها را بازتعریف کنند؛ که وقتی میگویند شاعر، مراد حافظ باشد، نه هر واماندهای که چهار قافیه بر سر یک جمله میگذارد. آنها باید سالها تلاش کنند تا واژههای صداقت، ایثار، دوست، سیاستمدار، انسان و مهربانی را دوباره معنادار کنند.
در غیر این صورت، آنچه بدیهی مینماید این است که مردماني که براي حيات اجتماعي و اخلاقي خود، واژگانی اصیل و معنادار ندارند، خوشبخت نخواهند بود.
انتهای پیام
چندان ربطی به چین ندارد…به عملکرد عالمان دینی ما ربط دارد…آنچنانکه مینمودند ، نبودند…
تحلیل بسیار درستی بود ولی گناه دوگانه زیستن ایرانیان برگردن حاکمیتی است که مامورش باپیشانی پینه بسته اختلاس هم میکرد ‘یاکسانیکه غرب رادشمن معرفی میکردن ولی نورچشمیها شون درخاک دشمن عیش ونوش میکردن’ حاکمیتی که اجناس باکیفیت غربی را حرام ولی بنجلهای چینی حلال درصورتیکه مسول خودش ازبرندهای غربی مثل بنز سود میبرد ولی مردم لیفان چینی سواربشن.