خرید تور تابستان

بازخوانی کارنامه مبارزاتی آیت‌الله سیدمحمود طالقانی

هم میهن نوشت: آیت‌الله سیدمحمود علایی‌طالقانی، را بدون‌شک می‌توان نامی بزرگ و ویژه در تاریخ مبارزات با حکومت پهلوی دانست؛ نامی که شاید بهترین روایت درباره او، تأثیرش در انقلاب و ترس حکومت از او توسط سیدغلامرضا سعیدی، نویسنده و مترجم دینی معاصر بیان شده. سعیدی نوشته است: «محمدرضا (پهلوی)‌ گفته‌ بوده‌ است‌ پدرم‌ را سید‌حسن‌ مدرس‌ بیچاره‌ كرد و خودم‌ از دست‌ سید محمود طالقانی نمی‌دانم‌ چه‌کار كنم‌.»
آشنایی کهنه وی با مبارزات سیاسی که به‌نوعی می‌توان آن را به‌ارث‌رسیده از پدرش ابوالحسن علایی طالقانی دانست، از سال 1314 و ماجرای کشف حجاب در دوران رضاخان آغاز شد و به انقلاب سال 1357 منتهی می‌شود. دورانی که با هفت‌سال‌و‌نیم زندان و 18 ماه تبعید سپری می‌شود و در دل خود سال‌ها فعالیت مستمر سیاسی در نهضت مقاومت ملی، نهضت آزادی و کانون اسلام را همراه دارد و مسجد هدایت را تبدیل به پایگاهی مهم در تاریخ انقلاب می‌کند. از دل این روند، پس از انقلاب، بعد از ترور مرتضی مطهری، ریاست شورای انقلاب به محمود طالقانی واگذار می‌شود. سپس به نمایندگی مردم تهران در خبرگان می‌رسد و درحالی‌که فقط یک ماه از صدور حکم امام‌جمعه بودنش در تهران گذشته بود، در 69 سالگی درگذشت.

از تحصیل تا اجتهاد

آخرین روزهای سال 1289 هجری‌شمسی، در روستای گیلرد طالقان به‌دنیا آمد و در پنج‌سالگی سوادآموزی را در مکتبخانه زادگاهش آغاز کرد. تحصیلات ابتدایی‌اش در مدرسه ملارضا سپری شد و در همان دوران کودکی با فعالیت‌های مبارزاتی آشنا شد و در جلساتی که در منزل پدری‌اش در مخالفت با رضاخان تشکیل می‌شد بین سال‌های 1299 تا 1301 حضور داشت. در این جلسات با شخصیت سیدحسن مدرس آشنا می‌شود.
سال 1300 با تشویق شوهرخواهرش سیدمحی‌‌الدین‌ طالقانی برای تحصیل حوزوی راهی قم شده و در قم ابتدا به مدرسه رضویه و سپس وارد مدرسه فیضیه می‌شود و نزد استادانی چون «سید‌محمد حجت، سیدشهاب‌الدین مرعشی، عبدالکریم حائری‌یزدی و میرزا خلیل کمره‌ای» تحصیل کرد. سال 1310 به شهر نجف سفر می‌کند و طی مدت‌زمانی که در عراق حضور داشت در کلاس‌های درس سید‌ابوالحسن اصفهانی، محمدحسین غروی و ضیاءالدین عراقی شرکت کرده و موفق می‌شود از سیدابوالحسن اصفهانی اجازه اجتهاد بگیرد. سپس به ایران برمی‌گردد و به تحصیل خود ادامه می‌دهد. از سال 1314 فعالیت سیاسی را در ماجرای کشف حجاب در دوران رضاخان آغاز می‌کند.
یک سال پس از ازدواجش در سال 1317 تحصیل حوزوی خود را به پایان رسانده و موفق می‌شود از عبدالکریم حائری‌یزدی نیز اجازه اجتهاد بگیرد. همچنین اجازه حدیث او توسط سیدحسین طباطبایی قمی و شمس‌الدین محمود مرعشی صادر می‌شود. سپس در سال 1318 راهی تهران شده و تدریس در مدرسه سپهسالار را (در دوره سرپرستی علی‌اصغر حکمت بر این مدرسه) آغاز می‌کند. پس از آن وارد مرحله جدیدی از زندگی سیاسی شده و برای اولین‌بار در سال 1318 دستگیر می‌شود. دو ماه در زندان می‌ماند. البته درباره اولین دستگیری او روایات مختلفی بیان شده که برخی می‌گویند دستگیری به‌دنبال درگیری با پرسنل نظامی به‌دلیل اعتراض به سرقت از یک خیاطی بوده و برخی دیگر می‌‌گویند اعتراض او به صحنه‌ای بوده که مأموری از سر یک زن کشف‌حجاب کرده است.

از کانون اسلام تا کودتا

محمود طالقانی با آغاز دوران تدریس، در کنار فعالیت‌های سیاسی که از سال‌های قبل آغاز کرده بود، فعالیت‌های علمی را دنبال می‌کند و سال 1320 (پس از آغاز دوران محمدرضا پهلوی) اقدام به تأسیس «کانون اسلام» در خیابان‌ امیریه‌ با هدف نشر معارف قرآن و سنت می‌کند. بازرگان که یکی از اعضای این کانون بوده، درباره این کانون گفته است: «کانون اسلام، محل معارضه و برخورد افکار اشخاص بود: از افسر ارشد ارتش، مهندس، و صاحب‌منصب عالی‌رتبه وزارت پست و تلگراف گرفته تا دانشیار و آموزگار و دانشجو، دانش‌آموز و کاسب دکاندار». (کتاب پیک آفتاب، نوشته محمد اسفندیاری)
در همان کانون دست به انتشار مجله دانش‌آموز می‌زند و از دل همین کانون زمینه آشنایی او با مهدی بازرگان فراهم می‌شود. بازرگان درباره آشنایی با طالقانی گفته است: «فعالیت منظم من در زمینه‌های اجتماعی و مذهبی، در سال 1321 در کانون اسلام آغاز شد و در آنجا بود که برای اولین‌بار با آقای طالقانی آشنایی و ارادت پیدا کرده، یک همکاری صمیمانه مداوم پیدا کردیم. حضرت آقای طالقانی با شیوه روشن و اصیل و مؤثری تفسیر قرآن می‌گفتند و دائماً عده‌ای از دانشجویان و جوانان و این‌جانب از محضرشان بهره‌مند می‌شدیم.» (کتاب پیک آفتاب، نوشته محمد اسفندیاری) البته ذکر این نکته ضروری است که آشنایی محمود طالقانی و مهدی بازرگان ریشه قبلی هم داشته و پدر آنها در مجالسی که علیه رضاخان در منزل پدری مهدی بازرگان تشکیل می‌شده است، حضور داشته‌اند و یکدیگر را می‌شناختند.
فعالیت او در کانون اسلام طی تقریباً یک دهه بر اساس یک روال طی می‌شود و در همین سال‌ها، پس از تأسیس «انجمن اسلامی دانشجویان در دانشگاه تهران، انجمن اسلامی مهندسین، فدائیان اسلام به‌وسیله سیدمجتبی نواب صفوی و اتحادیه‌‌ مسلمین‌ به‌ سرپرستی‌ مهدی‌ سراج‌ انصاری»‌ به فعالیت و سخنرانی در این انجمن‌ها و گروه‌ها می‌پردازد. در همین ایام و بعد از واقعه‌ آذربایجان، محمود طالقانی‌ در سال‌ 1325، از طرف‌ اتحادیه‌‌ مسلمین‌ و جامعه‌ روحانیت‌ با مأموریت بررسی اوضاع این منطقه، به‌ آذربایجان‌ سفر می‌كند. این سفر کمی پیش از آن است که در فضای سیاسی با نواب صفوی ارتباط پیدا می‌کند و در سال‌های 24 و 25 در مقاطعی به او پناه می‌دهد. آن‌گونه که هاشمی رفسنجانی گفته است، مبارزات مسلحانه نواب صفوی و فداییان اسلام مورد تائید طالقانی بوده است. هاشمی درباره این موضوع گفته است: «تأیید ایشان‌ از مبارزات‌ مسلحانه‌ تأثیر بسیاری‌ در جامعه‌ی مذهبی‌ داشت‌.»
همزمان با این مرحله از زندگی سیاسی، طالقانی در کنفرانس شعوب‌المسلمین در شهر کراچی در سال 1331 همراه با میرزا خلیل کمره‌ای، سیدرضا زنجانی و سید صدرالدین بلاغی حاضر می‌شود. او همچنین در دورانی که محمد مصدق نخست‌وزیر بود، با پیشنهاد سیدابوالقاسم کاشانی، نامزد حضور در هفدهمین دوره مجلس شورای ملی از حوزه مازندران می‌شود. گفته می‌شود نامزدی او برای حضور در این انتخابات به این علت بوده که با توجه به هم‌مرز بودن مازندران با شوروی، طالقانی تلاش می‌کرده است تا مانع از گسترش حزب توده در این منطقه شود. اما در نهایت به‌دنبال درگیری بین طرفداران حزب توده و فئودال‌های منطقه، دولت دستور لغو انتخابات مجلس در این حوزه انتخابیه را صادر کرد و در نتیجه، حضور محمود طالقانی در مجلس هفدهم منتفی می‌شود.
احساس خطر او از نفوذ اندیشه‌های چپ آنجا خود را به‌خوبی نمایش می‌دهد که در سال 1332 و به‌طور ویژه پس از کودتای 28 مرداد اقدام به نگارش کتابی تحت عنوان اسلام و مالکیت می‌کند و در این کتاب سعی می‌کند ضررها و کمبودهای اقتصادی مارکسیسم و سرمایه‌داری را بیان کرده و پس از آن راه‌حل‌های اسلام در زمینه‌های مالکیت و اقتصاد را عنوان کند.

از کودتا تا تبعید

پس از کودتای 28 مرداد 1332 و به‌دنبال تشکیل نهضت مقاومت ملی، او به این نهضت پیوست و در کمیته روحانیون این نهضت حضوری جدی پیدا کرد. به‌عبارت‌دیگر کودتای 28 مرداد روند فعالیت‌های سیاسی محمود طالقانی را اوج داد؛ به‌گونه‌ای‌که علی شریعتی درباره او گفته است: «در سال‌های خفقان و ظلمانی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هر وقت‌ به‌ تهران‌ می‌آمدم‌ تنها طالقانی و مسجد هدایت، چون مناره‌ای در کویر، قامت فریاد بود.»
در کنار این فعالیت‌ها، مسجد هدایت (واقع در خیابان استانبول سابق، جمهوری فعلی) را تبدیل به پایگاهی جدی برای اندیشه می‌کند و سخنرانی‌های انجمن اسلامی دانشجویان تهران به این مسجد منتقل می‌شود؛ موضوعی که نشان‌دهنده جایگاه بالای این مسجد در سیر تحولات است؛ به‌گونه‌ای که محمد امامی کاشانی به نقل از مرتضی مطهری می‌گوید: «شهید مطهری معتقد بودند که مسجد هدایت، پل بین مسجد و دانشگاه است و اولین کسی که بین این دو نهاد مهم پل زد، مرحوم آیت‌الله طالقانی بود.» (مصاحبه با پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 8 بهمن 1398) همچنین مصطفی چمران درباره جایگاه این مسجد گفته است: «به‌راستی‌که آن اجتماع کوچک (جلسه تفسیر مسجد هدایت)‌ که با هدفی متعالی تشکیل می‌شد، در طوفان حوادث سیاسی آن روزگار مانند کشتی نجات بود که ما را از خطرات فراوان انحراف به گرداب‌های چپ و راست حفظ کرد».
طی این سال‌ها که فعالیت در مسجد هدایت ادامه داشته، به علت پناه‌دادن به فداییان اسلام و شخص نواب صفوی دستگیر شده و مدتی کوتاه زندانی می‌شود. ماجرا از این قرار بوده است که پس از ترور نافرجام حسین علاء به‌وسیله فداییان اسلام، این گروه غیرقانونی اعلام می‌شود و به همین جهت به زندگی مخفیانه روی آورده و مدتی را در منزل محمود طالقانی مخفی می‌شوند اما چند ساعت پیش از رسیدن مأموران، آنها از منزل او خارج می‌شوند. حضور مأمورها در منزل طالقانی منجر به دستگیری او می‌شود اما ازآنجاکه سندی علیه وی وجود نداشته، پس از مدتی کوتاه از زندان آزاد می‌شود.
در همین ایام اتفاق مهم دیگری رخ می‌دهد؛ توجه ویژه به جلسات مسجد هدایت باعث می‌شود که حکومت، دستور تعطیل شدن جلسات این مسجد را صادر کند و در نتیجه فعالیت‌های طالقانی از این مسجد به مکان دیگری منتقل می‌شود. او که مدتی در انجمن ماهانه دینی حضور داشته است و در سال‌های 1339 تا 1341 به فعالیت در این انجمن می‌پردازد؛ انجمنی که توسط احمدعلی بابایی اداره می‌شد و اختصاص به روحانیون روشنفکر آن زمان داشت و افرادی مانند مرتضی مطهری و محمدابراهیم آیتی از ارکان اصلی و تأثیرگذار این انجمن بودند. مرتضی مطهری درباره جلسات انجمن ماهانه دینی گفته است: «این جلسات هرچند نتوانست به حیات خود ادامه دهد اما منشأ خیرات و برکات معنوی فراوانی شد و موجب یک‌سلسله اصلاحات و جنبش‌هایی، در سطحی وسیع‌تر و گسترده‌تر، در کار مسائل تبلیغی و ارشادی اسلامی گردید.»
طالقانی در همان سالی که فعالیت خود در انجمن ماهانه دینی را آغاز می‌کند، (1339) به جبهه ملی دوم دعوت شد و در این جبهه کنار افرادی مانند مهدی بازرگان، کریم سنجانی، داریوش فروهر، شاپور بختیار و یدالله سحابی قرار گرفت. یک سال بعد از آغاز به کار در جبهه ملی دوم، با همراهی مهدی بازرگان و یدالله سحابی اقدام به تأسیس نهضت آزادی می‌کند و یک سال بعد یعنی در سال 1341 عضو شورای مرکزی جبهه ملی می‌شود.
در سال 1341 و در زمانی که موضوع انقلاب سفید مطرح بود، او به بیان نظراتش درباره این موضوع و به مخالفت با رفراندوم می‌پردازد. در دوم بهمن 1341 سخنرانی مهمی را در مسجد همت تجریش انجام می‌دهد و عنوان می‌کند که: «با این رفراندوم که نقش جدید استعمار است صددرصد مخالفت می‌کنیم. طبقه روشنفکر با این جریانات خلاف قانون موافق نیستند. در مملکتی که نه آزادی قلم و نه آزادی مطبوعات وجود داشته و قانون اساسی را زیر پا گذارده‌اند چه رفراندومی؟ شما در هر چاپخانه‌ای که بروید چند مأمور سازمان امنیت می‌بینید که آنجا ایستاده‌اند و از طبع و نشر نشریه‌های جبهه ملی جلوگیری می‌کنند. هیئت حاکمه دروغگو و فاسد ما تبلیغات را در اختیار دارد، روزنامه فرمایشی و دستوری زیر نظر اوست و هرچه دلش می‌خواست می‌نویسد و می‌گوید. به‌به به این آزادی و مشروطه که داریم. رفراندوم بایستی در محیط آزادی صورت گیرد تا مردم بتوانند عقاید باطنی خود را آزادانه اعلام کنند و رای دهند. این هیئت حاکمه یا می‌خواهد ملت را گول بزند یا خارجی‌ها را ولی به خدا با این عمل خودشان را گول می‌زنند. امروز هر کاری که کرده‌اند به رسوایی و افتضاح کشیده شد.»
در نتیجه همین مخالفت‌ها و ازآنجاکه دولت قصد داشت مخالفان در روز برگزاری رفراندوم در صحنه نباشند، در بهمن همان سال (1341) همراه با بازرگان و سحابی بازداشت و در قزل‌قلعه زندانی می‌شوند اما چهار ماه و هشت روز بعد از زندان آزاد می‌شود. پس از آزادی یک‌بار دیگر به مسجد هدایت برگشته و فعالیت خود را در این مسجد ادامه می‌دهد تا اینکه ماجرای خرداد 1342 پیش می‌آید. پس از دستگیری آیت‌الله خمینی در 15 خرداد، طالقانی با همراهی دیگر اعضای نهضت آزادی، اعلامیه‌ای با عنوان «دیکتاتور خون می‌ریزد» منتشر می‌کند که در آن اعلامیه به بازداشت غیرقانونی آیت‌الله خمینی و حبس دیگر علما اعتراض می‌شود و در آن تأکید می‌کنند که هر کس در این وضعیت دست از مقاومت بردارد، به اسلام، قرآن و آزادی خیانت کرده است. پس از زندانی‌شدن آیت‌الله خمینی، مخالفت‌های طالقانی با این برخوردها ادامه پیدا می‌کند. برای مثال در همین ایام، او با اشاره به خطبه‌های حسین‌ابن‌علی درباره سلطان جائر، به افسران و سربازان هشدار می‌دهد و از آنها می‌خواهد از حمایت رژیم پهلوی دست بردارند.
در نتیجه این سخنرانی‌ها و مخالفت‌های علنی با حکومت، تحت تعقیب قرار می‌گیرد و سرانجام، زمانی که در ده لواسان حضور داشت، در خرداد 1342 یک‌بار دیگر بازداشت شده و این‌بار از سوی دادگاه به 10 سال زندان محکوم می‌شود. طالقانی درباره ماجرای بازداشت خود تعریف کرده است: «صدای‌ غرش‌ خودروهای‌ ارتشی‌ در كوهستان‌ پیچید و من‌ نگران‌ آن‌ شدم‌ كه‌ این‌ جنایتكاران‌ برای‌ پیدا كردن‌ من‌ نسبت‌ به‌ روستاییان‌ بی‌گناه‌ به‌ هر جنایتی‌ دست‌ بزنند، لذا بر فراز تپه‌ای‌ رفتم‌ و دست‌ تكان‌ دادم‌ و صدایشان‌ زدم‌. همگی‌ شگفت‌‌زده‌ به‌طرف‌ من‌ آمدند و گفتند چند روز است‌ دنبال‌ شما می‌گردیم‌. به‌ آنان‌ گفتم‌ من‌ اینجا بودم‌، شما بیخود این‌طرف‌ و آن‌طرف‌ می‌گردید.» البته این حکم به‌صورت کامل اجرا نمی‌شود و او پس از نزدیک به چهار سال از زندان قصر آزاد شده و باز هم به مسجد هدایت برمی‌گردد. (9 آبان 1346) یکی از نکات مهم در زندانی شدن طالقانی و بازرگان در این مقطع، واکنش آیت‌الله خمینی به موضوع است که گفته بود: «از زندانی بودن آقای طالقانی و مهندس بازرگان افسرده نباشید. تا این چیزها نباشد کارها درست نمی‌شود. تا زندان رفتن‌ها نباشد پیروزی به‌دست نمی‌آید. هدف، بزرگ‌تر از آزاد شدن عده‌ای از زندان است.»
سیر فعالیت‌های محمود طالقانی پس از آزادی از زندان تا ابتدای دهه 50 در همان مسجد هدایت ادامه پیدا می‌کند تا اینکه در سال 1350 یک‌بار دیگر بازداشت شده و پس از اینکه یک ماه در حصر خانگی بود، از سوی دادگاه به 10 سال تبعید در زابل محکوم می‌شود.

از تبعید تا انقلاب

پس از اینکه حکم 10 سال تبعید محمود طالقانی اعلام عمومی می‌شود، اعتراض‌ها در افکار عمومی در برابر این حکم سنگین شکل می‌گیرد و میرزا احمد آشتیانی که آن زمان یکی از مراجع شهر تهران بود، با انتشار نامه‌ای به حکم صادرشده اعتراض می‌کند. سرانجام به‌دنبال همین اعتراض‌ها حکومت وادار به عقب‌نشینی بزرگی در این ماجرا می‌شود و حکم تبعید را از 10 سال کاهش می‌دهد؛ به این‌صورت که وی شش ماه اول تبعید را در زابل سپری می‌کند و سپس راهی بافق می‌شود. در این منطقه هم یک سال دیگر در تبعید حضور دارد تا اینکه پس از یک‌سال‌و‌نیم تبعید به تهران برمی‌گردد تا حکم 10 سال تبعید به یک‌سال‌و‌نیم کاهش یابد. آزاد بودن او این‌بار سه‌سال زمان می‌برد و یک‌بار دیگر در سال 1354 دستگیر می‌شود. دستگیری محمود طالقانی در این مقطع به‌دنبال اعترافات وحید افراخته از اعضای مجاهدین خلق صورت می‌گیرد. در گزارش ساواک درباره دستگیری او آمده است: «طالقانی ضمن برقراری ارتباط با افراد فعال کادر مرکزی گروه‌هایی همچون سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی و جبهه ملی ایران در زمینه‌های مختلف به‌منظور پیشبرد مقاصد خرابکارانه فعالیت نموده است. یادشده فردی است فوق‌العاده متعصب که درصدد گسترش فعالیت‌های ضدامنیتی بوده و امکان فعالیت حادتر از ناحیه مشارالیه متصور می‌باشد.»
پس از دستگیری، او به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری فرستاده می‌شود؛ مکانی که مخصوص شکنجه بازداشتی‌ها بود اما به‌علت کهولت سن و جایگاه ویژه‌ای که طالقانی نزد مردم داشت، او از شکنجه جسمی معاف می‌شود اما در همین زمان مورد شکنجه روحی قرار می‌گیرد و گفته می‌شود برای آزار او شکنجه‌شدگان را با بدنی خونین به اتاق وی می‌فرستادند. پس از تشکیل دادگاه، او به 10 سال زندان محکوم شد اما سه سال بعد و در آبان 57 از زندان آزاد شد.
بنا بر آنچه در گزارش ناصر مقدم، رئیس ساواک خطاب به محمدرضا پهلوی آمده است، علت درخواست برای آزادی زودهنگام او به این صورت بوده است: «‌وضعیت نامبردگان (طالقانی و منتظری) از جهات مختلف موردتوجه قشریون مذهبی است و در تظاهراتی که در ایران و خارج از کشور از طرف گروه‌های مذهبی انجام گرفته، آزادی یاد‌شدگان از زندان درخواست و تبلیغاتی نیز در این زمینه از طرف گروه‌های مذکور صورت گرفته و می‌گیرد. درصورتی‌که در اثر شدت یافتن بیماری، خطری متوجه سلامت و زندگی آنها شود، این موضوع می‌تواند دستاویز جدید برای تبلیغات ضد‌میهنی گروه‌های قشری مذهبی و مخالف باشد.»
پس از آخرین آزادی از زندان، او ابتدا قصد داشت مدتی را به علت کهولت سن و ضعف قوای جسمی و روحی به استراحت بپردازد اما پیام‌های رسیده از پاریس تصمیم او را تغییر داد و در نتیجه یک‌بار دیگر فعالیت‌ها در مسجد هدایت را پیگیری کرد. طالقانی درباره تغییر تصمیم خود این‌گونه اظهارنظر کرده است: «همین‌که‌ در آن‌وقت‌ شب‌ از زندان‌ بیرون‌ آمدم‌ آنچه‌ را درباره‌‌ تولد تازه‌ و حركت‌ خروشان‌ مردم‌ در روزنامه‌ها خوانده‌ بودم‌ و به‌وسیله‌ی‌ اشخاصی‌ كه‌ به‌ زندان‌ می‌آمدند شنیده‌ بودم‌، به‌ چشم‌ خود دیدم‌. در همان‌ لحظه‌ احساس‌ كردم‌ با مردمی‌ دیگر روبه‌‌رو هستم‌. قصد داشتم‌ در همان‌ شب‌ به‌ دیدن‌ آقای‌ منتظری بروم‌، زیرا از رادیو شنیدم‌ كه‌ ایشان‌ هم‌ از زندان‌ اوین‌ آزاد شده‌اند، اما موج‌ جمعیت‌ اختیار را از من‌ سلب‌ كرد. مرا با خود برد، آرزوی‌ چهل‌ساله‌ام‌ برای‌ به‌ میدان‌ آمدن‌ مردم‌، بیش‌ازحد انتظارم‌، تحقق‌ می‌یافت‌، به‌ آقای‌ منتظری تلفن‌ كردم‌ و از اینكه‌ نتوانسته‌ام‌ خدمت‌شان‌ برسم‌ عذر خواستم‌، دیدم‌ ایشان‌ هم‌ همان‌ نظر و احساس‌ مرا داشته‌اند. در زندان‌ كه‌ شنیدم‌ مرا آزاد كرده‌اند، پیش‌ خودم‌ گفتم‌ یكی‌ دو ماه‌ در یك‌ بیمارستان‌ استراحت‌ می‌كنم‌، شاید بیماری‌های‌ جسمیم‌ كمتر شوند، اما همین‌که‌ این‌ مردم‌ را با چنین‌ جوش‌وخروش‌ دیدم‌ همه‌ی‌ خستگی‌ها و دردها و رنج‌ها از تنم‌ رخت‌ بربست‌، خود را شاداب‌ و بانشاط‌ یافتم‌»
‌در روزهایی که فعالیت‌های منتهی به انقلاب اوج گرفته بود، محمود طالقانی در همان دوران اقدام به تشکیل شورای انقلاب کرد. البته او در این مقطع خبر نداشته که آیت‌الله خمینی در نوفل‌لوشاتو شورای انقلاب را تشکیل داده بود؛ چنانچه صادق طباطبایی، سخنگوی دولت موقت درباره این موضوع گفته است: «یادم می‌آید شبی دکتر یزدی به امام گفت: از تهران اطلاع دادند که آقای طالقانی اقدام به تشکیل شورای انقلاب کرده است. یادم است که امام با تغیّر پرسید که «مگر آقایان به آقای طالقانی نگفتند؟ نمی‌شود که ایشان در شورای انقلاب نباشند» و از همان لحظه به تهران اطلاع داده شد که امام دستور دادند حتماً آقای طالقانی در شورای انقلاب باشند که مرحوم طالقانی هم آمدند و رئیس شورای انقلاب شدند.»
در همان ایام دولت شاپور بختیار تشکیل شد و محمود طالقانی این دولت را به‌رسمیت نشناخت و دولت بختیار را مغایر اسلام و خواست مردم دانست. پس از بازگشت آیت‌الله خمینی از فرانسه به ایران، محمود طالقانی به ریاست شورای انقلاب رسید و جانشین مرتضی مطهری شد. سپس به‌عنوان نماینده تهران به مجلس خبرگان رسید و درحالی‌که فقط یک ماه از صدور حکم امام‌جمعه بودنش در تهران گذشته بود، شهریور 1358 در 69 سالگی درگذشت.

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا