ابوالحسن داودی: نگاه پدرسالارانه به سینما خودزنی است
اعتماد نوشت:
وقتي مشكلات در سينماي ايران انباشته شود، وقتي بيكاري و مشكلات معيشتي ميان اعضا زياد شود، وقتي مردم ميل به تماشاي فيلم نداشته باشند و مهمتر، وقتي هيچ برنامه و راهحلي براي برونرفت از اين مشكلات وجود نداشته باشد، نتيجه اين خواهد شد كه بارقه و نشانههاي اميد نزد سينماگران كم ميشود و ميل و رغبت به كار و فعاليت سينمايي در كشور پايين ميآيد. آن هم درست زماني كه مردم ايران در تلاطم مشكلات، روحيه خوبي ندارند و از تفريح و سرگرمي چنداني براي پركردن اوقات فراغت خود برخوردار نيستند. وقتي سينما صدمه ببيند، اين در نهايت براي كليت فرهنگ خوب نيست و آسيبزاست. در چنين شرايطي جرياني در كشور بر «بيكاري» اهالي هنر اصرار دارد. چرا؟ ابوالحسن داوودي، نويسنده، كارگردان و تهيهكننده سينما معتقد است اين روزها انگار بعضيها به عمد، معناي اميد را دارند از قاموس جامعه سينمايي حذف ميكنند. با او درباره وضعيت امروز سينماي ايران گفتوگو كرديم.
مرداد ماه امسال طي گفتوگوي مفصلي كه با روزنامه «اعتماد» داشتيد، به نقد سياستهاي سينمايي دولت پرداختيد بهطور شفاف به شكاف بيسابقهاي اشاره كرديد كه ميان سينماگران و مديريت سينما به و جود آمده است. از آن روزها تقريبا شش ماه گذشته؛ در حال حاضر تحليلتان از شرايط فعلي سينما چيست؟
در آن مصاحبه من نه تنها از تغيير شرايط تعاملي مديريت دولتي سينما صحبت كردم، بلكه گفتم از ادامه و گسترش اين انشقاق پيشآمده بر سينما نگرانم، چراكه ميدانستم وضعيت آغازين آن روزها در صورت اصرار مديريت بر استمرار رويه تقابل و تلافي به جاي پدري كردن، همچنين كمتوجهي به معضلات و نيازهاي صنفي و مدني اصناف و آحاد سينما به شرايط بحراني امروز ميرسد. وقتي به جاي مشاركت و همراهي در مواردي نيازهاي مشروع خانواده سينما را با رفع مسووليت پشت گوش مياندازيم و به زير فرش جارو ميكنيم، نميبينيم كه اين دوقطبي پيشآمده چگونه همچون دومينو به سرعت همه سينما را در مينوردد و به چنان كنشهايي در برخي سينماگران ميانجامد. وقتي به جاي افزايش تماشاگران، قهر و ريزش جدي و انكارنشدني مخاطبان قديمتر را با رسانه مثلا ملي و سينماي «بهفرموده» دولتي ميبينيم و سرمان را عين كبك زير برف ميكنيم، بالطبع بايد انتظار شرايط تيره و تارتري را كه اين روزها در سينما حكمفرماست، داشته باشيم. به نظر ميرسد كار به جايي رسيده كه كلا در بسياري از زمينهها بدنه سينما از مديريت دولتي فاصله گرفته و با تاسف بايد بگويم كه تقريبا همه حدسيات و پيشبينيهايم در آن مصاحبه اين روزها عيان و آشكار شده و اين غمانگيز است. نكتهاي كه الان من سينماگر را بيش از همه درگير كرده، اين است كه هم به لحاظ شرايط اجتماعي و هم در موقعيت احساساتي غريبي كه خيلي از سينماگران را فراگرفته، هر كاري ميكنم نميتوانم به سينما به عنوان حرفه نگاه كنم. نگاه من به سينما امروز به عنوان ضرورت اجتماعياي است كه اتفاقا نياز الان جامعه است براي تصويرگري آسيبها و تفاهم از دست رفته كه البته در معرض مخاطره جدي هم قرار گرفته.
چرا؟
به دليل برخي كوتهبينيها و تفكرات غيرآيندهنگري كه به جاي سعي در ترميم تعارضات اجتماعي بر سرپوش گذاشتن آنها پافشاري ميكند و با از بين بردن يا مميزي نشانههاي انحطاط فرهنگي تلاش دارد اوضاع را بسامان نشان دهد؛ اين تفكر ميخواهد ديدگاههاي فرهنگي و هنري را در شكلگيري واقعيتهاي جريانات جامعه كمرنگ كند كه اين بيشتر براي آينده همين مديريت فرهنگي به خودزني ميماند. چنين تلقياي از اين شيوه مديريت بين مردم و اهالي فرهنگ هم رسوخ كرده است و آشكارا زمينههاي تعاملي را كه قبلا ميان اهالي سينما و مديريت دولتي كم و بيش وجود داشت، مخدوش كرده و اين بسيار حيرتانگيز است كه چنين آسيب مهمي از جانب اين دوستان درك نميشود. انگار كه اينان از شِماي نزديك اين آينده وهمناك يا بيخبرند يا اينكه از آن واهمهاي ندارند و حتي به استقبال آن هم ميروند! و باز هم ميگويم، چشماندازي كه الان از آينده سينما وجود دارد و آن تاكيد پدرسالارانه و غالبا بدون منطق و تفكر كه باعث كنار گذاشتن ابعاد متكثر اين سينما ميشود، اگر ادامه داشته باشد در فاصلهاي بسيار كم همه موجوديت سينما و حتي فرهنگ را هم به مخاطره مياندازد.
درباره به مخاطره افتادن شرايط سينما، كمي واضحتر و مصداقي توضيح ميدهيد؟
موقعيتي كه جريان مديريت فرهنگي در مواجهه با كليت نظام فرهنگي كشور پيش گرفته بيشتر شبيه موقعيت بازي رولت روسي به نظر ميرسد. با اين تفاوت كه در رولت روسي يك نفر زنده ميماند و جان سالم به در ميبرد؛ اما در جنس مديريت لجبازانه و سياست گرفتن دست بالاتر به جاي درك مشكلات اجتماعي و حرفهاي و هر بار پناه بردن به روش النصر بالرعب، به نظر ميرسد در پايان برندهاي زنده و سالم از ميدان مسابقه خارج نخواهد شد. انگار نگاه به سينما و سينماگران و اساسا كليت هنر و تمايل به يك سويه كردن شكل جامعه فرهنگي از جانب كساني است كه يا نميتوانند يا نميخواهند فرهنگ در ايران شكوفا باشد و كثرتگرا. به همين دليل شاهد ميشويم كه تعارضات به بالاترين حد خود ميرسد و از هر دو طرف به فرهنگ شليك و اين باعث ميشود كه نابودي اين عرصه قريبالوقوع به نظر برسد.
خيلي سعي ميكنم تحليل منطقي داشته باشم و خارج از قضاوت و احساسات شخصي در اين باره صحبت كنم، اما هر چه سعي ميكنم كه اميدوار باشم، هيچ كورسوي اميدي در صورت ادامه اين تعارض براي حرفهمان نميبينم.
به نظر ميآيد كمي از شرايط اين روزها عصباني هم هستيد. اينطور است يا اشتباه برداشت كردم؟
چرا نبايد عصباني باشم؟ در 67 سالگي و بعد از چهل و اندي سال فعاليت حرفهاي، خودم را و مهمتر از آن سينماي ايران كه عاشقانه دوستش دارم در موقعيت باخت- باخت ميبينم و احساس ميكنم در شراط پيشرو انگار بعضيها به عمد، معناي اميد را دارند از قاموس جامعه سينمايي حذف ميكنند. اين خطرناك نيست؟ نبايد عصباني بود؟ هيچ فكر كردهايد اگر اميد به آينده در ميان سينماگران و اهل فرهنگ رنگ ببازد، ديگر هيچگونه چشماندازي، نه فقط براي سينما بلكه كليت عرصه فرهنگ نميتوان متصور شد. اينكه بسياري از اهالي سينما در بدترين موقعيت روحي و اقتصادي قرار گرفتهاند، بايد بزرگترين مساله مديريت فرهنگي باشد و به اين فكر كند كه تاثيرات جبرانناپذير و عوارض غيرقابل پيشبيني آن را در آينده نزديك چگونه بايد درمان كند.
عدهاي هم متاسفانه با تفسيرهاي اشتباه بر آتش نااميديها و اندوه جامعه سينمايي ميدمند. در حالي كه نميدانند حيات هنر به در جريان بودن است و نميتوان هنر را محبوس و متوقف كرد. آنهايي كه بر آتش تحريم هنر ميدمند، اساسا انگار با ذات هنر آشنايي ندارند. شما چه نظري داريد؟
به نكته مهمي اشاره كرديد. اين به نظر من يك جنگ دوگانه است. كاسبان اين عرصه در هر دو طرف بر آتش ميدمند و ماهيهاي خودشان را از اين آب گلآلود صيد ميكنند و اين به نظر من بسيار بيانصافي است. كافي است كساني كه حافظه خوبي ندارند به پشت سرشان نگاهي كنند. از همين جشنواره فيلم فجر مثال ميزنم؛ پرسشي كه من دارم اين است كه در اين چهار دهه چه كساني رشددهندگان اين رويداد بودهاند و چه كساني تلاش كردهاند تا اين جشنواره با همه معايب و محاسني كه داشت و با تمام مشكلات و كمبودهايش به اين مرحله برسد؟ آيا اين پايگاه را مديران دولتي بنا نهادند و به اينجا رساندند يا همه اهالي سينما با تلاش و كوشش جمعيشان؟ جامعه سينمايي با همه اميدي كه براي تعامل و تفاهم جهت رشد جامعه فرهنگي و هنري داشت، خارج از تعاملات سياسي باعث شدند جشنواره به قدمتي چهار دههاي برسد و ويترين سينماي كشور بشود. چه شد كه به اينجا رسيد كه بعد از چهار دهه، بحران مخاطب و مشروعيت و اقبال عمومي، چه از جانب مردم و چه اهالي حرفه، بزرگترين دغدغه و نگراني مسوولان فرهنگي شد؟ جايي كه مهمترين پل ارتباطي ميان حاكميت و مردم در سينما بود، چرا حالا بايد اينگونه مورد شماتت باشد؟ چه شد كه اكثريت اهالي سينما يا مغضوب شدند يا اين ويترين فرهنگي را مغضوب كردند؟ چرا مديران، بزرگترين جشنواره سينمايي كشور را به مرحلهاي رساندند كه براي خيلي از سينماگران برسر حضور نداشتن در آن و نفياش دعواست؟ اين در حالي است كه اين جشنواره در گذشته براي كساني كه در ساخت و ساز فرهنگ اين كشور مشاركت داشتند، جايگاه تعيينكنندهاي بود و البته كه ظرفيت و قالبش را هم داشت. اگر كمي بيشتر با تفاهم و تعامل ميتوانستيم به مشكلات جدي پيش رويمان نگاه كنيم و به جاي نفيشان آنها را بپذيريم. منِ ۶۷ ساله كه ديگر قرار نيست جاهطلبي آنچناني داشته باشم و حرص بود و نبود كار خودم را بزنم يا به دنبال موقعيت فرديام باشم؛ اما دلم براي كليت اين سينماي بزرگ ميسوزد كه زير چرخدنده اين دوقطبي دهشتناك حاكم رو به زوال ميرود. اگرچه شنيدن و خواندن اين حرفها كه از دل برميآيد براي شنونده مسوولي كه احتمالا خودش را به خواب زده، لزوما بانگ بيداري ندارد.
با همه اين صحبتها، تحليل شما از تحريمها چيست؟
از ابتدا هم با اينگونه تحريمها و تعليقها مشكل داشتم و مخالف بوده و هستم. اگرچه چند سالي هم هست كه خودم شخصا در اين رويدادها حضوري ندارم، اما كساني كه اين دستورالعملها را صادر ميكنند به اين توجه نميكنند كه هنر زبان حال جامعه است و هنر در هر شرايطي كار خودش را ميكند و مسيرش را ادامه ميدهد. تصور اينكه در يك موقعيت اجتماعي از هنرمند خواسته شود هنرش را متوقف كند، دقيقا مثل اين است كه به سربازي كه از مرزها مراقبت ميكند، بگويند اسلحهاش را زمين بگذارد. با متوقف كردن هنر انگار به ما گفته ميشود اسلحهات را زمين بگذار و دستهايت را بالا بگير و تسليم شو. من نظرم اين است كه مثل همان اشتباه و سوءبرداشتي كه امضاكنندگان بيانيه «تفنگت را زمين بگذار» داشتند و نبايد ميگفتند سربازي كه وظيفهاش حفاظت از مرزهاست اسلحهاش را زمين بگذارد، تا جايي كه من ميدانم الان از جانب ديگر دارد با دعوت هنرمندان به كار نكردن اتفاق ميافتد و به هنرمند ميگويند كار نكن! چرا نبايد كار كرد؟ چرا نبايد زبان حال جامعه بود؟ همان اتهام به اين افراد هم وارد است. قبول داريم كه جامعه ناراضي است، اما اگر نپذيرد كه چه در عرصه دولت و چه در ميان اهالي تفكر هنر جريان داشته باشد، يعني تنها وسيله ارتباطي خود را زمين بگذارند و كار نكنند، اين باعث از بين رفتن پل ارتباطي ميان هنرمند و جامعه ميشود و تعامل و گفتوگو را از بين ميبرد. اصلا وظيفه هنرمند با پذيرش و به كار بستن مسووليت اجتماعياش است كه بايد در كارش جريان پيدا كند، وظيفه هنرمند با آن معنا پيدا ميكند. مگر در 40 سال گذشته كشور كم با مشكلات مواجه بود؟ مگر ما فيلمسازان تا الان كجا زندگي ميكرديم؟ در جامعه اتوپيايي كه نبوديم؟ 40 سال با همه مشكلات پيشرو كار كرديم و اگر كه اين مشكلات را لمس نميكرديم و راههاي دور زدن و اميد به آينده داشتن را نمييافتيم كه دوام نميآورديم! چرا الان بخواهيم كنار بكشيم و كار نكنيم؟ من براي اين پاسخي ندارم. خيلي از فيلمسازان ما در همه 40 سال گذشته در همه شرايط سخت تمام توان خود را گذاشتند تا موانع را از سر راه بردارند. همه آموختههايشان را به كار گرفتند تا حرف درست را بگويند و دست از كار نكشيدند ولي الان شرايط به گونهاي است كه اين تفكر و روش را محكوم ميكنند. چرا؟ گفتم كه بعضي كاسبان در هر دو طرف فعالند.
شما چه پيشنهادي براي بهبود وضعيت در حال حاضر داريد؟ اگر بخواهيم تمام بار مشكلات را صرفا روي دوش مديران سينمايي بگذاريم كمي اجحاف نيست؟
مشكلات امروز سينما از مديران فراتر رفته. شخصا با آقاي خزاعي در خيلي از موارد همنظر نيستم و بالطبع تضاد فكري هم دارم، اما به هر حال اين را ميفهمم كه او هم خاك همين صحنه را خورده. اگرچه در زاويهاي ديگر و با سياستي ديگر، نه به اندازه كهنهكارها اما او هم حالا وظيفه وجداني دارد كه براي زنده بودن اين سينما تلاش كند. بقيهاش ديگر به خودش مربوط است و خداي خودش. البته من خزاعي را آمر و عامل اين وضعيت موجود نميدانم. سياستگذاري عرصه سينما بالطبع فراتر از خزاعي است؛ ولي اين را هم به تكرار و به تاكيد بگويم كه اگر همين رويه مرغ يك پا دارد ادامه پيدا كند و با هنرمندان تعاملي در كار نباشد، هيچ كدام، نه عرصه مديريت دولتي و نه بدنه سينما، راه به جايي نخواهند برد. قضيه همان رولت روسي است. به نظرم جايي بايد برگرديم و به پشت سر نگاه كنيم. گاهي لازم است به اشتباهات اعتراف كرد. نه مايه سرشكستگي است و نه معناي تسليم ميدهد. بايد از انديشمندان و اهل تفكر در كار مديريت دولتي كمك گرفته شود تا رابطه تعقلي و عاطفي با هنرمندان برقرار شود. اگر قرار است گرهي گشوده شود با درك مشكلات و توقعات واقعي و قابل دفاع ممكن است؛ وگرنه اگر چارهساز و سياستباز اين عرصه بخواهد بر همين مسير پيش رود، آنچه به ذهن متبادر ميكند مصداق بارز بر شاخ نشستن و بن را بريدن است.
برخي كوتهبينيها و تفكرات غيرآيندهنگري كه به جاي سعي در ترميم تعارضات اجتماعي بر سرپوش گذاشتن آنها پافشاري ميكند و با از بين بردن يا مميزي نشانههاي انحطاط فرهنگي، تلاش دارد اوضاع را بسامان نشان دهد. اين تفكر ميخواهد ديدگاههاي فرهنگي و هنري را در شگلگيري واقعيتهاي جريانات جامعه كمرنگ كند كه اين بيشتر براي آينده همين مديريت فرهنگي، به خودزني ميماند.
مشكلات امروز سينما از مديران فراتر رفته. شخصا با آقاي خزاعي در خيلي از موارد همنظر نيستم و طبعا تضاد فكري هم دارم اما او را آمر و عامل وضعيت موجود نميدانم. سياستگذاري عرصه سينما طبعا فراتر از خزاعي است.
انتهتی پبام