فروغ؛ در پنجاه و شش سالگرد او
نام فروغ به بهانههای گوناگون و هر از گاهی بر سر زبانها میافتد اما مناسبت ۸ سال پیش یگانه و غافلگیر کننده بود. وقتی که مسعود کیمیایی مدعی شد پیکر فروغ را او شستوشو داده است! سخنی که اسباب شگفتی و حتی استهزا و البته از جانب افراد مختلف تکذیب شد.
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: در پنجاهوششمین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد شاعر نامدار ایرانی همچنان یاد او تازگی دارد و این تنها به خاطر آن نیست که شاعری نوپرداز و زن بوده یا در جوانی و در یک سانحه کشته شده یا اتفاق در دهۀ 40 رخ داده که سالهای شکوفایی ادبیات معاصر ایران است بلکه فراتر از جنبههای شاعرانه به سبب ردپای ابراهیم گلستان در زندگی او هم هست که در این 56 سال بعد از مرگ فروغ از هر پاسخ و توضیحی دربارۀ نوع رابطه تن زده اگرچه در 100 سالگی هم باز اگر مجالی دست دهد از او پرسیده خواهد شد.
نام فروغ به بهانههای گوناگون و هر از گاهی بر سر زبانها میافتد اما مناسبت ۸ سال پیش یگانه و غافلگیر کننده بود. وقتی که مسعود کیمیایی در خرداد 1393 مدعی شد پیکر فروغ در بهمن 1345 را او شستوشو داده است! سخنی که اسباب شگفتی و حتی استهزا و البته از جانب افراد مختلف تکذیب شد.با جدیدترین محصول گریل و کباب پز چند کاره مه پویا آشنا شویدپیشنهاد امروز
کارگردان خاطرهساز سینمای ایران به روزنامه شرق گفته بود: «سر فروغ فرخزاد در حادثه رانندگی به جدول میخورد و کشته میشود. باید فردا برویم از پزشکی قانونی جنازهاش را تحویل بگیریم و تشییع کنیم. اتومبیل خواهرم را میگیرم. 19 سالهام. تصدیق رانندگی ندارم. همه سوار میشوند. محمدعلی سپانلو، مهرداد صمدی، اسماعیل نوریعلا و احمدرضا احمدی. راه میافتیم به سمت پزشکی قانونی. جنازه را با آمبولانس حمل میکنند. تند میرود. همه جا میمانند. جا ماندهها میروند ظهیرالدوله. ما بهدنبال آمبولانس میپیچیم زرگنده، آنجا یک غسالخانه هست. مردی از غسالخانه بیرون میآید. میگوید: غسال زن نداریم. باید به مرحوم محرم شوید. خطبهای خوانده میشود. دو نفر از ما به فروغ محرم میشویم. میشویم برادران او. روی او آب میریزیم.»
این ادعا موجی به راه میاندازد. زودتر و تندتر از همه پوران فرخزاد خواهر فروغ در واکنش میگوید:
«اینکه در زرگنده مرده شور (مردهشوی) نبود، درست است و این که پس از آن، فروغ را به ظهیرالدوله آوردند. در ظهیرالدوله یک اتاق کوچک و متروکی که انگار صد سال است کسی آنجا نرفته، وجود داشت و فروغ را آنجا بردند. مقداری طول کشید تا کسی برای غسل بیاید و در نهایت زنی را پیدا کردند که آمد و غسل فروغ را انجام داد. ولی تنها من به همراه دختر عمهام، احمدرضا احمدی، علیرضا میبدی و اسماعیل نوری علا (که البته او را مطمئن نیستم) حضور داشتیم. رفتند و فروغ را برای آخرین بار در آن اتاق دیدند. دختر عمهام اصرار کرد برای آخرین بار بیا و فروغ را ببین و گفت: مثل ماه شده ولی من نتوانستم بروم و از آنجا آوردند و به خاک سپردند. شاهد حرفهای من هم اشخاصی هستند که نام بردم… با کمال احترامی که برای آقای کیمیایی قائلم، گفتههایشان را تکذیب میکنم و متأسفانه تمام اینها که گفتهاند، داستان است. ایشان هیچ نقشی در غسل فروغ نداشت و من یادم نمیآید اصلاً ایشان را دیده باشم. تصاویر این تشییع جنازه نیز ثبت شده و مشخص است که جایگاهها چگونه بوده است. از همه درخواست میکنم برای کسب شهرت یا در جایگاه شهرت ماندن، راههای دیگری بیابند و خانواده من را رها کنند. من اهل جاروجنجال و مبارزات مطبوعاتی نیستم و به همین دلیل توقع دارم، مطالب این چنینی نیز گفته نشود.»
داستان اما به همین ختم نشد. وجه شرعی هم البته مهم بود و این که مگر میشود خطبه برادری با یک زن مرده خواند و اساساً اگر زنی در چنین موقعیتی قرار گیرد که هیچ زنی نباشد، غسل او به دست مرد نامحرم اشکال شرعی ندارد؟ یکی هم نوشت: اگر چنین موضوعی در فقه میبود، چه لزومی به طرح آن با مسعود کیمیایی بود و چرا برای خود غسال، خطبه برادری خوانده نشد؟!
کیمیایی اما چندی بعد به جای آن که به آن تکذیبها واکنش دهد بحث تازهای پیش کشید و در یادداشتی نوشت:
«دو فیلم مستند آتش و موج و مرجان و خارا آماده شده بود. آیتالله تقوی شیرازی با دیدن آنها به این نظر رسید که این گونه فیلمها نه که ایرادی از نظر شرعی ندارد بلکه مفید هم هست. در پایان همان روز بود که تقی گلستان از پسر پرسید این خانم فروغ کجاست؟ فردایش پدر و پسر با فروغ راهی زرده بند شدند گفتوگوکنان. در همه راه گلستان بزرگ با فروغ سخن میگفت. تا ناگهان از این دو پرسید چرا ازدواج نمیکنید؟ مخاطبان بالتبع لبخند میزدند و پاسخی در کار نبود. اما آقای پدر پیگیر بود و صلاح نمیدید ارتباطی که همه از آن باخبر بودند، چنین بماند… ابراهیم گلستان سنگ انداخت و پرسید شما به فخری میگویید؟ و از پدر جواب شنید بله. فردایش وقتی آنان به دیدار آیتالله تقوی شیرازی رفتند، آقای گلستان پدر که برای فخری خانم گلستان عمو و بزرگتر و عزیز بود و علاقه سرشاری هم به وی داشت، پاسخ آورده است که گفتهاند موافقم به هر چه صلاح می دانید. و بدینگونه بود که روز نهم شهریور ۱۳۴۲ آیت الله تقوی شیرازی، خطبه عقد شرعی فروغ فرخزاد فرزند سرهنگ محمدباقر فرخ زاد را با سید ابراهیم گلستان فرزند سید تقی خواند. هم او بیست سال قبل دو برادرزاده خود فخری و سید ابراهیم را هم برای هم عقد کرده بود.»
این یکی دیگر خواهر فروغ را خشمگینتر کرد و گفت: «فرض کنید این ادعاها واقعیت داشت، خب که چی؟ حالا که واقعیت ندارد، باید به کیمیایی چه بگویم؟ من قبلاً به ایشان ارادت داشتم اما حالا با این حرفهایی که مکرر میزند، دیگر ارادتی ندارم و واقعاً برای او متأسفم که چنین روشی را در پیش گرفته است… اگر قصد دارد کمی وجودش و رسیدنش به خط پایان را با این ادعاها جبران کند و خودش را احیا کند، از این طریق نمیتواند. آقای کیمیایی! اگر میخواهی از این طریق دوباره متولد شوی، مطمئن باش از این طریق خودت را میکشی. دنیا دارد تمام میشود و آقای کیمیایی در دیوانهخانه وجودش این خیالات را میسازد و متاسفم که بدون تحقیق این ادعاها نقل میشود… فروغ رفته و متاسفم که عدهای زندگی و خانوادهاش را رها نمیکنند. من برای آقای کیمیایی متاسفم و به ایشان پیشنهاد میکنم اگر به این نتیجه رسیده که تمام شده، به جای آنکه به دیگران ضربه بزند، همان حرکتی را انجام دهد که ارنست همینگوی وقتی حس کرد رو به افول است، انجام داد. اسلحه را زیر گلویش بگذارد و شلیک کند! بیان این تعابیر واقعا برای من راحت نیست اما آخر ببینید با زندگی ما چه میکنند؟»
با این حال تنها مسعود کیمیایی نبود که به جنبههای خصوصی زندگی فروغ سرک میکشید و اگر مخاطب میتوانست در صحت آنها تردید کند و به حساب آمیختن تخیل و واقعیت در ذهن او و به اقتضای دهها سال سینماگری کارگردان بگذارد اما آن یکی دیگر مستند بود.
وقتی در آن سوی دنیا فرزانه میلانی استاد ادبیات دانشگاه ویرجینیای آمریکا در کتابی نامههای عاشقانه فروغ به ابراهیم گلستان را که شاهی خطاب میکرد منتشر کرد: «…. شاهیجانم! چرا دنیا اینقدر پر از چیزهای وحشتناک است؟ چرا پر از محکومیتهای وحشتناک است؟ پر از نیازهای وحشتناک است؟ پر از بیماری و جنون است؟ دیروز اینجا در مونیخ یک نفر مرد. خودش را به دار کشیده و علتش این بوده که در جریان پخش مسابقۀ فوتبال آلمان و سوییس تلویزیونش خراب میشود و چون نمیتواند بقیۀ مسابقه را تماشا کند از عصبانیت اول تلویزیون را میشکند و بعد خودکشی میکند. این خبر برای من خیلی عجیب بود. زندگی به یک چنین علاقههای کوچکی بسته شده و این علاقهها با همۀ کوچکیشان حیاتی هستند و با وجود این به دست نمیآیند. قربانت بروم. من که تو را دوست دارم. من که تو را دوست دارم. من که تو را دوست دارم. دیگر نمینویسم چون واقعاً حالم وحشتناک بد است…»
شاید هم پوران خانم خواهر فروغ – که دو سالونیم بعد از آن واکنش و تکذیب و ۹ دی ۱۳۹۵ درگذشت – زیاده سخت میگرفت چون دنیای شعر و شاعر رازآلود است و پر از قصه و افسانه درباره آنها ولی چون برای او فروغ خواهر بر فروغ شاعر ارجح بود دوست داشت از همه اینها برکنار بماند. داستان غسل را البته وقتی محمد علی سپانلو هم تکذیب کرد و احمد رضا احمدی سکوت کرد تا رفاقت او با مسعود کیمیایی آسیب نبیند روشن شد یا حدس زده شد که کارگردان آنچه را که برای یک فیلم احتمالی در ذهن پرورانده خود هم باور کرده است!
گزارش واقعی از مرگ فروغ در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ خورشیدی اما این گونه ثبت شده است:
«ساعت ۴:۳۰ دقیقه بعدازظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ خودرو جیپ به شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ که از سمت قلهک به سمت دروس میرفت در چهارراه لقمانالدوله ادهم دروس چهارراه مرودشت با یک استیشن به شماره ۱۴۲۸ ط ۱۹ متعلق به یک مدرسه خصوصی تصادف کرد. در اثر این تصادف راننده خودرو جیپ که زنی جوان بود سعی کرد به ماشین مدرسه نخورد اما منحرف شد و به سمت پیاده رو رفت و به ساختمان شماره ۲۲ اصابت کرد و از حرکت بازایستاد. اما شدت تصادف آن قدر بود که زمانی که به سمت پیادهرو میرفت در ماشین باز و خانم راننده از ماشین به بیرون پرت شد و سرش به جدول کنار جوی اصابت کرد. غلامحسین کامیابی راننده استیشن به سرعت بالای سر راننده آمد. چهره او را جایی دیده بود. فردا که روزنامهها نوشتند فروغ فرخزاد شاعره معروف در اثر تصادف درگذشت تازه فهمید با چه کسی تصادف کرده است.»
ظهر آن روز فروغ جیپ استودیو گلستان را برداشته و به خانه مادرش در خیابان امیریه چهارراه گمرک کوچه خادم آزاد رفته بود تا هم مادرش را بییند و هم حسین پسرخواندهاش را. حسین منصوری پسرخوانده فروغ گفت از چهارراه گمرک سیگاری برای او خریدم و سریع رفت تا به استودیو برسد. در استودیو گلستان مشکلی پیش میآید و فروغ به گلستان میگوید میبرم استودیو ایران تا درست کنند و سر راه آن اتفاق میافتد و شاید اگر بیمارستان هدایت در همان نزدیکی مجروح را پذیرفته بود و ناچار نمیشدند به بیمارستان رضا پهلوی (شهدای تجریش کنونی) بروند دیر نمیشد اما دیر میشود و شاعر ۳۲ ساله در اوج شهرت و محبوبیت در اتاق عمل بیمارستان جان میسپارد.
این قصه که در غسالخانه امامزاده اسماعیل قلهک – زرگنده- امکان غسل زن نبود درست است. خانواده تصمیم میگیرد به ابنبابویه منتقل شود اما ابراهیم گلستان با ۲۵ هزار تومان مشکل ممنوعیت دفن در ظهیرالدوله را حل میکند و روز ۲۶ بهمن ۱۳۴۵ همان جا به خاک سپرده میشود البته بیحضور خود ابراهیم گلستان تا سوژه به عکاسان ندهد. جای پرویز شاپور و فرزندشان کامیار ( که ۲۵ تیر ۱۳۹۷در ۶۶ سالگی در تهران درگذشت) هم خالی بود و حتی حسین پسرخوانده فروغ. پیکر شاعر اما روی دوش این چهرهها تشییع شد: صادق چوبک، جلال آل احمد، احمد شاملو، مهدی اخوانثالث، امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)، سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نجف دریابندری و احمدرضا احمدی و همین نامها کافی است تا جایگاه و اعتبار و اشتهار و محبوبیت او را نشان دهد و نیازی به داستانی از جنس مسعود خان کیمیایی نباشد!
فروغ در ظهیرالدوله دفن شد کمی آن سوتر از گور ملک الشعرای بهار و سید حسن تقیزاده. راستی آن روز هم مثل امروز در ظهیرالدوله برف میبارید و چه خوب شد که در زرگنده غسال زن نبود و در ظهیرالدوله به خاک سپرده شد چرا که در تمام این سالها دوستداران شاعر به بهانه او به ظهیرالدوله میروند و اگرچه درهای آن غالبا بسته است ولی همین که چراغ آن روشن است شاید به خاطر نام فروغ باشد که اگرچه هماورد بزرگان مدفون ادبیات معاصر ایران در آن گورستان در عرصههای دیگر نیست اما توجهها بیشتر به خاطر حضور غایب اوست که گفته بود:
« من از نهایت شب سخن میگویم
به سراغ من اگر آمدی
ای مهربان! چراغی بیاور….»
—————————
* عکس از صحنه مرگ فروغ فرخزاد را در مجموعه عکس بازسازی شده «به روایت یک شاهد عینی» از آزاده اخلاقی
* گزارش واقعه به نقل از مجموعه سده سنگ و الماس و گزارشهای مربوط به واکنشها به سخنان مسعود کیمیایی از مجله تجربه در تیر ۹۳ با تیتر چه کسی فروغ را شست با طرحی از بزرگمهر حسینپور بر روی جلد.
انتهای پیام