خرید تور تابستان

«هیستری جمعی» در مدارس قم؟

حسین قادری، از مخاطبان انصاف نیوز در ایمیلی به عنوان «هیستری جمعی در مدارس قم»، نوشت:

«سلام این فقط به زعم بنده سرنخی در جریان مسمویت‌های دانش آموزان در قم است. نمی‌دانم تا بحال موضوعی با نام هیستری جمعی یا Mass hysteria  به گوشتان خورده یا نه اما بنده وقایع مربوط به استان قم را بی ارتباط به حادثه‌ای شبیه این در مدرسه در بلژیک نمی‌بینم.

او به لینک خبری مربوط به سال ۱۳۷۸ یعنی ۲۳ سال پیش را در نشریه‌ی گاردین اشاره کرده که متن ترجمه‌ی آن را در زیر می‌خوانید:


یک مورد هیستری دسته جمعی

گاردین، سال ۱۳۷۸: کوکاکولا پس از ترس از سلامتی، نیم میلیون بطری نوشابه را در بلژیک دور ریخت. اما به نظر می‌رسد مشکل تماماً ذهنی بوده است.

کوکاکولا در ماه گذشته 30 میلیون قوطی و بطری نوشابه را از فروش در بلژیک خارج کرد، زیرا نزدیک به 100 نفر گزارش داده‌اند که پس از نوشیدن محصولات کوکاکولا دچار گرفتگی معده، حالت تهوع، سردرد و تپش قلب شده‌اند. این ترس ایمنی بدنبال هشدار نامربوطی در مورد دیوکسین‌های بالقوه سرطان‌زا در گوشت و مرغ بلژیکی بود که به سرنگونی دولت کمک کرد.

با این حال، یک تحقیق اولیه نشان می‌دهد که هشدار کوکاکولا ممکن است به دلیل چیزی سمی‌تر از شیوع هیستری جمعی نبوده باشد. چهار عضو شورای بهداشت بلژیک در نامه به لنست {هفته‌نامه‌ی پزشکی} می‌گویند که بررسی‌های اولیه نشان می‌دهد که اپیدمی ماه گذشته یک مورد “بیماری اجتماعی انبوه” (هیستری جمعی) بوده است.

داستان از 8 ژوئن شروع شد، زمانی که 26 کودک از یک مدرسه پس از نوشیدن کوکاکولا در بطری شروع به احساس بیماری، خستگی و شکایت از سردرد، تپش قلب و درد معده کردند. روز بعد در خبرها اعلام شد که کوکاکولا در حال فراخوانی محصول مورد اعتراض است و ظرف 48 ساعت آینده چندین کودک دیگر از همان مدرسه از همان علائم شکایت کردند و به دنبال آن کودکان مدارس دیگر.

مقامات بهداشت ملی وارد عمل شدند و فروش کوکاکولا را ممنوع کردند، در حالی که صدها نفر دیگر با مرکز ملی سموم تماس گرفتند و گفتند که آنها نیز مسموم شده‌اند. مردم شمال فرانسه نیز علائم مسمومیت را گزارش کردند، اما هیچ کس به طور جدی بیمار نبود. در نامه به لنست {هفته‌نامه‌ی پزشکی} آمده است: “بیشتر شکایات شامل علائم مبهم مبهم و گذرا بود”. نه یافته‌های فیزیکی و نه نتایج آزمایشگاهی هیچ ناهنجاری قابل توجهی را نشان ندادند.

علیرغم یافته‌های منفی، در 15 ژوئن، شرکت کوکاکولا ادعا کرد که دو علت را برای این همه‌گیری آشکار علائم ناشی از کولا شناسایی کرده است – قارچ‌کشی که بیرون قوطی‌ها را آلوده کرده بود و “دی اکسید کربن بد”. اما زمانی که کارشناسان سم شناسی تجزیه و تحلیل قوطی‌ها را آغاز کردند، نتوانستند چیزی را در هیچ غلظتی پیدا کنند که بتواند شیوع بیماری را توضیح دهد.

نویسندگان نامه، که یکی از آنها گزارش‌های سم شناسی را مطالعه کرده است، می‌گویند که شیوع بیماری حاکی از بیماری اجتماعی انبوه (هستری جمعی) است. آن‌ها می‌نویسند: «MSI به عنوان مجموعه‌ای از علائم یک بیماری ارگانیک توصیف می‌شود، اما بدون علت قابل شناسایی، که در بین دو یا چند نفر که باورهای مشترک مرتبط با آن علائم را دارند، رخ می‌دهد».

علائم یک بیماری اجتماعی انبوه، صرف نظر از اینکه منشأ روانشناختی داشته باشد، ناخوشایند و ترسناک است. شیوع MSI معمولاً در محل کار یا مدارس رخ می‌دهد. آن‌ها علائم مشترکی دارند، اغلب شامل تنفس بیش از حد (یا تنفس بیش از حد که باعث گرفتگی دست‌ها و احساس سرگیجه و وحشت می‌شود)، غش، درد شکم، بیماری، سردرد، ضعف و خارش. علائم بسیار زیاد است، یافته‌های غیر طبیعی در معاینه وجود ندارد.

زنان (یا دختران) بیشتر از مردان تسلیم آن می‌شوند و علائم با دیدن فرد دیگری که تحت تأثیر قرار گرفته است ایجاد می‌شود. دکتر ریچارد لوین و تیم تحقیقاتی‌اش در سال 1974 با توصیف یک بیماری همه گیر در یک مدرسه ابتدایی در جورجیا، در لنست نوشتند: “برخی از اظهارات افراد مبتلا حاکی از یک مکانیسم روان تنی است”، “مثل دیدن از میان مه بود”، “چشم‌هایم احساس می‌کردند که از سرم بیرون می‌زنند.”

همانطور که لوین خاطرنشان می‌کند، “تشخیص هیستری به صورت عکس است. معاینه فیزیکی و داده‌های آزمایشگاهی هنگامی که به دست آمد، ناهنجاری‌های کمی را نشان داد یا هیچ ناهنجاری را نشان نداد”. در این مورد، والدین نگران سموم موجود در هوا بودند. چیزی پیدا نشد، والدین و فرزندان اطمینان یافتند و دیگر متوقف شد.

هیچ کس به دلیل علائم نمی‌میرد و معمولاً گروه دیگری در همان محیط وجود دارد که حالشان خوب است، کسانی که گزارش می‌دهند بیمار هستند معمولاً تحت فشارهای جسمی یا روحی غیرعادی بوده‌اند. اپیدمی معمولاً به سرعت شروع و به پایان می‌رسد. اخبار علائم این بیماری توسط رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی به ویژه والدین منتشر می‌شود. همانطور که نویسندگان نامه لنست خاطرنشان می‌کنند: “احتمالاً قابل توجه است که شرکتی با چنین دید بالا و تصویر نمادین در این قسمت نقش داشته است. علاوه بر نقش مهم رسانه‌ها، مقیاس شیوع ممکن است توسط عوامل تشدید شده باشد. اقدامات اساسی توسط مقامات بهداشتی و همچنین ارتباطات ناقص توسط شرکت کوکاکولا انجام شده است.”

یافتن چیزی که باعث شده گروهی از مردم به شدت بیمار شوند، کار دشواری است. در بریتانیا، پزشکان بهداشت عمومی جزئیات علائم را جمع‌آوری می‌کنند، آنها را بررسی و عوامل خطری را که ممکن است دخیل باشند شناسایی می‌کنند. ردیابی عامل اصلی دشوار است و نیاز به کار پرزحمت دارد. تیم بهداشت عمومی فعالانه به دنبال موارد می‌گردند، نامه‌هایی به پزشکان عمومی می‌نویسند و از آنها می‌پرسند که آیا با بیمارانی با مجموعه‌ای از علائم مواجه شده‌اند یا خیر، و سوابق بخش‌های تصادف و اورژانس را بررسی می‌کنند.

در بلژیک ترس قبلی در مورد دیوکسین‌های آلوده کننده خوراک دام به سرنگونی دولت در انتخابات ملی در ژوئن کمک کرد. شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه مقامات بهداشت عمومی ممکن است ظرف 48 ساعت پس از تحقیقات خود به هیستری دسته جمعی در پرونده کوکاکولا مشکوک شده باشند، اما به اندازه کافی اطمینان نداشتند که سوء ظن خود را در معرض دید عموم قرار دهند.

در بریتانیا، نمونه‌های چشمگیری از بیماری‌های اجتماعی انبوه وجود داشته است. در سال 1965، در یک مدرسه بلکبرن، چند دختر گفتند که احساس عجیب و سرگیجه دارند و تا ظهر 85 نفر از آنها در بیمارستان دراز کشیده بودند و دندان‌هایشان به هم می‌خورد و سخت نفس می‌کشیدند. اگرچه بیشتر آنها به سرعت به خانه فرستاده شدند، اما مدرسه دو روز درگیر آن بود.

طبق معمول در چنین اپیدمی‌هایی، آلودگی هوا و زمین و مواد غذایی اطراف بررسی شد، علت ویروسی جستجو شد، اما تا روز دوم به علت روانی مشکوک شدند. احتمالاً دو عامل وجود داشته است – شیوع فلج اطفال در شهر، و حادثه‌ای که در آن برخی از همان دختران دانش آموز پس از سه ساعت ایستادن در انتظار یک مراسم کلیسا، واقعاً غش کرده بودند.

دکتر پیتر ماس و دکتر کالین مک‌ویدی در توصیف این مورد در مجله پزشکی بریتانیا در سال 1966 می‌نویسند: «آنچه همه‌گیر شد، رفتاری بود که در نتیجه یک حالت عاطفی ایجاد شد؛ هیجان یا در مراحل آخر، ترس آشکار که در نتیجه‌ی آن هر زمان که در مدرسه جمع می‌شدند، خود به خود شروع می‌شد».

پس از پوشش گسترده رسانه‌ها، دو مدرسه دیگر، در پورتسموث و راکسام، اپیدمی مشابهی داشتند. سایر بیماری‌های همه‌گیر با علائم مختلف، در گروه‌های جمعی، در بازی‌های فوتبال و در میان پرستاران یک بیمارستان جذام در ژاپن رخ داده است.

اما همه بیماری‌های مرموز در دانش‌آموزان را نمی‌توان به هیستری دسته جمعی سپرد. در سال 1994، 50 کودک از یکی از مدارس لندن که از بیماری و درد شکم رنج می‌بردند به بخش حوادث و اورژانس مراجعه کردند. در عرض شش ساعت آنها بهبود یافتند. در ابتدا، محققان احساس کردند که بسیاری از افراد با دیدن بیمار بودن دوستانشان و امکان سوار شدن در آمبولانس، احساس بیماری کرده‌اند. با این حال، تحقیقات دقیق نشان داد که خوردن خیار، آلوده به یک ماده شیمیایی سمی، مقصر است.

در گزارش این حادثه در مجله اپیدمیولوژی و سلامت جامعه، محققان می‌نویسند: “محققان باید مراقب باشند که علت روان زایی را به شیوع غیرمعمول بیماری حاد در کودکان مدرسه نسبت دهند.”


هیستری جمعی در تاریخ و پزشکی

علیرضا مجیدی تیرماه ۱۴۰۱ در سایت یک پزشک در گزارشی بلند درباره‌ی تاریخ هیستری جمعی نوشت:

در اروپا در قرن‌های ۱۴ تا ۱۷ میلادی، گاهی گروه‌هایی از مردم به ناگاه و بدون مقدمه دچار مشکلی عجیب می‌شدند: ناگهان گروه‌هایی از مردم، گاه هزاران نفر، شروع به رقص‌های عجیب و غیر قابل کنترلی می‌کردد، آنها فریاد می‌کشیدند، آواز می‌خواندند و ادعا می‌کردند که توهماتی را تجربه می‌کنند. این مشکل مردان و زنان و کودکان را درگیر می‌کرد، آنها تا وقتی از خستگی از پاد درمی‌آمدند به رقص ادامه می‌داند.

سال ۱۳۷۴ میلادی، رقص‌های دست‌جمعی آلمان، یکی از اولین دفعات گزارش‌شده این رقص‌های عجیب بود، همه‌گیری مشهوری در سال ۱۵۱۸ در استراسبورگ گزارش شد.

آن زمان کسی نتوانست ماهیت این مانیای جمعی برای رقص را کشف کند، معمولا نوازندگان با حضور در این جمع‌ها با نواختن موسیقی، سعی می‌کردند ذهن جمعیت را هدایت کنند و حملات را فروبنشانند، اما گاهی کار آنها تأثیر معکوس می‌گذاشت.

یکی از توجیهاتی که مذهبی‌ها در آن زمان می‌کردند این است که این رقص‌های جمعی وسیله‌ای برای تسکین تنش‌ها و فراموش کردن درد فقر است. اما بعضی‌ها هم مسمومیت، آنسفالیت و تشنج را علت مشکل می‌دانستند. در تابلوهای بسیاری هم مانیای رقص به تصویر کشیده شده است:

مردم در این زمان به یاد داستان فلوت سحرآمیز یا «فلوت‌زن هاملین» افتادند:

در شهر «هاملین»، موش‌ها شروع کردند به زیاد شدن و آنقدر زیاد شدند که مردم دست به دامن شهردار شدند، شهردار هم چون نتوانست کاری کند، آگهی داد که هر کس شهر را از شرّ موش‌ها راحت کند ، هزار سکه جایزه داره.

شخصی پیدا شد و ادعا کرد می‌تواند این کار را بکند. مرد هم رفت وسط میدان شهر ، فلوتش رو درآورد و شروع کرد به فلوت زدن. موش‌ها یکی یکی و ده تا ده تا آمدند و جمع شدند و به موسیقی سحرآمیز او گوش دادند. وقتی همه موش‌ها جمع شدند، مرد برخاست و  راه افتاد و رفت طرف دریا ، موشها هم دنبالش . رفت و رفت تا کمر توی آب، موش ها هم همین طور و همه غرق شدند.

فلوت‌زن هاملین برگشت تا جایزه‌اش را بگیرد، ولی شهردار به او خندید و یه پاپاسی هم نداد. او هم دوباره رفت وسط میدان و این بار یه آهنگ دیگر زد …

چند دقیقه نگذشته بود که همه بچه‌های شهر جمع شدند و این بار او با بچه‌ها از شهر بیرون رفت و هنوز هم که هنوز است برنگشته!

– در ۳۰ ژانویه سال ۱۹۶۲، در یک مدرسه دخترانه واقع در «کاشاشا»ی تانزانیا، حادثه عجیبی رخ داد، سه دختر شروع به خنده‌های بی‌مورد کردند، در کمال تعجب خنده آنها مسری شد و ۹۵ نفر از ۱۵۹ دانش‌آموز مدرسه را که بین ۱۲ تا ۱۸ سال سن داشتند، شروع به خنده‌های طولانی بی‌علت کردند.

کسانی که مبتلا شدند بین چند ساعت تا ۱۶ روز خنده می‌کردند، معلم‌ها درگیر نشدند، اما دانش‌‌آموزان دیگر نمی‌توانستند روی درس‌هایشان تمرکز کنند. یک ماه و نیم بعد، دستور بسته شدن مدرسه داده شد.

اما با بسته شدن مدرسه و بازگشت دانش‌آموزان به خانه‌شان، این مشکل عجیب روشتای «نشامبا»، روستایی که محل زندگی چند نفر این دانش‌آموزان بود، را هم فراگرفت.

در ماه‌های آوریل و می، مجموعا ۲۱۷ نفر در این روستا دوره‌های خنده‌های بی‌مورد را تجربه کردند. در ۲۱ می مدرسه بازگشایی شد، اما در ماه جون، مقامات مجبور شدند، دوباره مدرسه را ببندند. در این ماه، همه‌گیری خنده به مدرسه متوسطه بوکوبا سرایت کرد و ۴۸ دختر دیگر را درگیر کرد، همه‌گیری دیگری هم در کانیانگراکا رخ داد و دو مدرسه پسرانه این منطقه بسته شدند.

– در اکتبر سال ۱۹۶۵، در یک مدرسه در بلکپرن، چند دختر به طور ناگهانی از سرگیجه شکایت کردند، بعضی از آنها غش کردند. در طی چند ساعت، ۸۵ دختر در این مدرسه با آمبولانس به بیمارستان مجاور برده شدند. علایم آنها شامل غش، ناله، به هم فشردن دندان‌ها، نفس‌نفس زدن و گرفتگی عضلات بود.

بررسی‌های لازم انجام شد و هیچ نشانی مبنتی بر آلودگی غذا یا هوا پیدا نشد. آن دسته از دخترهایی که کم سن و سال‌تر بودند، بیشتر مبتلا شده بودند، اما آنهایی که سن بیشتری داشتند، علایم را به شکل شدیدتر و طولانی‌تری از خود بروز می‌دادند.

پزشکان تشخیص دادند که علت مشکل هیستری است و یک پیاده‌روی سه ساعته و ترس از همه‌گیری فلج اطفال، افراد را مستعد بروز چنین علایمی کرده است.

– در مالزی در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی، در دخترهای محصل و زنان جوانی که در کارخانه‌ها کار می‌کردند، به کرات حملات هیستری جمعی دیده شد، در فرهنگ محلی این باور وجود داشت که روح‌های شرور در انها رخنه کرده‌اند!

– در مارچ ۱۹۸۳، ۹۴۳ دختر فلسطینی که بیشتر آنها محصل بودند و همچنین تعدادی از مبارزان زن فلسطنی، غش کردند و احساس تهوع به آنها دست داد. بلافاصله همه به اسرائیل مشکوک شدند که مبادا ماده شیمیایی مهلکی به کار برده باشد. اما باز هم بررسی‌ها نشان دادند که هیچ مشکل بدنی یا آلودگی در کار نیست و مشکل باز هم روانی است.

– در سال ۲۰۰۶، در پرتغال یک شوی تلویزیونی پخش می‌شد که بین دخترهای نوجوان محبوبیت زیادی داشت، اسم این شو، توت‌فرنگی با شکر بود، در یکی از قسمت‌های این شو،  یک ویروس مهلک یک مدرسه را درگیر کرده بود، بعد از پخش این قسمت ۳۰۰ دختر در ۱۴ مدرسه، علایم مشابهی را از خود بروز دادند.

علایم آنها شامل، راش‌های پوستی، نفس‌تنگی و سرگیچه بود. شدت علایم باعث شد که مدیران بعضی از این مدارس، تصمیم به تعطیلی بگیرند. اما بررسی‌های انستیتوی ملی طب اورژانس، نشان داد که هیستری جمعی در کار است.

– در سال ۲۰۰۷، در یک مدرسه روستایی در نزدیکی مکزیکوستی، شمار زیادی از دانش‌آموزان دچار دشواری در راه رفتن، تب و تهوع شدند.

– در سال ۲۰۰۸، در تانزانیا، ۲۰ دانش‌آموز همزمان غش کردند و ناهشیار شدند، تعدادی هم شروع به فریاد کشیدن و دویدن کردند.

– در سال ۲۰۱۰، در برونئی هم هیستری جمعی در میان دانش‌آموزان دختر رخ داد. این مسئله موجی از وحشت را در میان والدین، معلمان و مردم ایجاد کرد، بعضی از دانش‌آموزان ادعا می‌کردند که «جنی» شده‌اند، انها علایم عجیبی را نشان می‌داند، جیغ می‌کشیدند، می‌لرزیدند و گریه می‌کردند.

– در اواخر سال ۲۰۱۱ و اوایل ۲۰۱۲، دخترهای یک دبیرستان در نیویورک هم علایمی شبیه سندرم تورت از خود بروز دادند، یعنی حرکات فیزیکی ناگهانی، تکراری و، بدون رتیم مشخص(تیک) انجام می‌دادند و اصواتی از خود خارج می‌کردند، این بار مقامات مشکوک به حمله تروریستی شیمیایی شدند. دخترهای دیگر و والدین آنها حادثه را به اطلاع رسانه‌ها رساندند. در ژانویه سال ۲۰۱۲، تعداد بیشتری از دخترها مبتلا شدند. تشخیص آنها هیستری جمعی یا به عبارت صحیح‌تر اختلال تبدیلی یا conversion disorder بود.

– اولین مورد گزارش شده از هیستری جمعی در ایران در سال ۱۳۶۵ در یک مدرسه دخترانه در استان کرمان بوده است، به طوری که افراد مبتلا به صورت حاد دچار اضطراب و نگرانی شده بودند. در سال ۱۳۷۱ و بعد از واکسیناسیون کزاز نمونه ‌گیری از هیستری جمعی در ۲۱ دختر دانش‌ آموز در یک روستا از استان کرمان گزارش شد. بعد از تزریق واکسن علایمی به صورت غش و صرع کاذب، لرزش، اختلال دید، سردرد، تعریق و سوزش دست در یکی از دانش‌آموزان بروز کرد و به دنبال آن ۹ دانش‌‌آموز دیگر نیز علایم مشابهی را تجربه کردند. مورد سوم در سال ۱۳۷۳، در روستایی واقع در اطراف یزد رخ داد.

در اردیبهشت سال ۱۳۸۱ در روستایی واقع در اطراف شهرستان سردشت استان آذربایجان غربی، بیماری ناشناخته‌ای شیوع پیدا کرد، بیماری از یک مدرسه راهنمایی دخترانه آغاز شد و شیوع آن فقط در بین جنس مؤنث بود، در مدت کوتاهی تعداد موارد به ۶۴ نفر رسید. مسئولان بهداشتی درمانی منطقه و استان تمام اقدامات لازم را با همکاری متخصصان مختلف منطقه‌ای و کشوری جهت شناسایی بیماری انجام دادند و سرانجام تشخیص احتمالی هیستری جمعی مطرح گردید و تأیید شد.

معمولا ما انتظار نداریم که اختلالات روانی حالت مسری داشته باشند و در زمان کوتاهی یک جمع را درگیر کنند، اما مورد هیستری جمعی که علاوه بر موارد مزبور، موارد بسیار متعدد دیگری هم از آن گزارش شده (+)، خلاف این مطلب را نشان می‌دهد.

شاید واژه هیستری را قبلا هم شنیده باشید، اما این هیستری اصلا چیست؟ در بخش اول این مقاله در مورد جنبه «جمعی» اختلال مثال‌هایی را عنوان کردم، اما در اینجا بر اختلال به صورت فردی تمرکز می‌کنم:

هیستری یک به تعبیر درست‌تر اختلال تبدیلی، یکی از شایع‌ترین علل مراجعه به بخش‌های اورژانس است، این اختلال در زنان بیشتر دیده می‌شود و مبتلایان، بی‌‌حسی و مورمور شدن در اندام‌‌ها، کری، کوری، حرف نزدن و فلج عمومی بدن یا علایم حرکتی نیز شامل حرکات غیرطبیعی، اختلال در راه رفتن، ضعف عمومی، فلج، لرزش، تیک و حرکات پرتابی و تشنج‌‌های کاذب را از خود بروز می‌دهند. اما همه این علایم و نشانه‌های منطبق با هیچ بیماری بدنی خاصی نباید باشد. تشخیص کاذب بودن علایم با معاینه و تشخیص پزشک و رد علل بدنی صورت می‌گیرد.

استفاده واژه «تبدیلی» برای این بیماری، از نظریه فروید منشأ گرفته است، او عقیده داشت که اضطراب این بیمار «تبدیل» به علایم فیزیکی می‌شود.

جالب است بدانید که سرآغاز روان‌درمانی را فروید زمانی شروع کرد که یک بیماری مبتلا به اختلال تبدیلی را بررسی و درمان می‌کرد، نام این بیمار Anna O. بود که نام مستعار برتا پاپنهایم است، فروید بر اساس داستان زندگی این دختر، کتابی نوشته است که پیش از این در «یک پزشک» معرفی کرده‌ام، نام این کتاب «گزارش تحلیلی یک مورد هیستری» است که توسط انتشارات ارجمند ترجمه شده است. البته در این کتاب از نام دورا برای او استفاده شده است.

جان هیوستون، بازیگر و کارگردان سرشناس هالیوود و خالق کلاسیک‌هایی مانند شاهین مالت، گنج‌های سیرامادره، کی لارگو، جنگل آسفالت، ملکهٔ افریقا، مولن روژ، ناجورها و مردی که می‌خواست سلطان باشد، در سال ۱۹۶۲، فیلمی به نام فروید ساخته است که در قسمت‌هایی از این فیلم در مورد درمان همین بیمار صحبت شده است.

برتا پاپنهایم، یک فمینیست یهودی اتریشی بود، علایمی که او را آزار می‌داد، سرفه‌های شدید، فلج سمت راست بدن، اختلالات دید و شونوایی و گفتار، توهم و کاهش سطح هشیاری بود که فروید و همکارانش در نهایت تشخیص هیستری را برای او مطرح کردند. یک سری مشکلات در زندگی او مثل ابتلای پدرش به سل، جداشدگی شبکیه و فراموشی، به همراه عوامل تنش‌زای دیگر باعث شده بود که به اختلال تبدیلی مبتلا شود.

خب! مختصری در مورد هیستری یا اختلال تبدیلی و تاریخچه آن صحبت کردم، اما درمان این اختلال چیست؟

یکی از مؤثرترین درمان‌ها توضیح و اطمینان‌بخشی پزشکی است، پرواضح است که در این قسمت آگاهی و اطمینان همراهان و خانواده بیمار نقش زیادی بازی می‌کنند. پزشک باید به روشنی توضیح بدهد که این اختلال شایع است، منشأ بدنی ندارد، برگشت‌پذیر است و اینکه مبتلا، به تعبیر و تلقی جامعه یک فرد «روانی» نیست. ضمن اینکه باید پزشک توجه خاصی مبذول کند که مشکل جسمانی خاصی را از قلم نیانداخته باشد و تشخیص اشتباهی انجام نداده باشد.

ثابت شده است که کاردرمانی هم نقش مفید در درمان این بیماری درمان. درمان دارویی با داروهای ضد اضطراب و ضدافسردگی هم مفید هستند.

البته معمولا در کشور ما به خاطر تشریح نشدن این اختلال و عدم آشنایی توده مردم با بیماری، انبوهی از اقدامات، آزمایشات و تصویربرداری‌های بی‌مورد برای این بیماران انجام می‌شود و معمولا این بیماران دست آخر و گاه از روی تصادف به روانپزشک، یعنی پزشکی که بیشترین کمک را می‌تواند به آنها بکند، مراجعه می‌کنند. در این میان علاوه بر عملکرد ضعیف رسانه‌های نوشتاری و دیداری، دانش اندک جامعه، عدم ارجاع درست از سوی همکاران پزشک هم نقش زیادی دارد، خانواده بیشتر بیماران، مخصوصا قشر تحصیل‌کرده ما هم غالبا نمی‌توانند به خود بقبولانند که یک بیماری روانی می‌تواند به صورت نشانه‌های جسمانی بروز کند، بنابراین معمولا مدت‌ها این بیماران از تخصصی به تخصص دیگر مراجعه می‌کنند.

در این مقاله در مورد هیستری جمعی صحبت کردیم، اما آیا بیماری‌های روانی دیگری وجود دارند که جنبه مسری یا مشترک داشته باشند؟

بله! یکی از این بیماری‌ها جنون یا سایکوز مشترک است که در پزشکی با واژه فرانسوی Folie à deux شناخته می‌شود. در این اختلال، علایم و باروهای هذیانی یک فرد به شخص دیگر انتقال می‌یابد. ممکن است بیشتر از دو نفر هم گرفتار بشوند که در این صورت از اصطلاحات دیگری برای اشاره به بیماری استفاده می‌شود. نسستین بار یک روانپزشک فرانسوی در قرن نوزدهم، به این نوع روانگسیختگی اشاره کرد. مورد او زنی به نام مارگارت بود که هماره همسرش -مایکل- درگیر این مشکل شده بودند، هر دوی آنها هذیان گزند و آسیب داشتند و باور داشتند که اشخاصی وارد خانه آنها می‌شوند، گرد و غبار پخش می‌کنند و کفش‌هایشان را می‌پوشند.

در این جنون مشترک، ممکن است که اول بیماری در یکی شکل بگیرد و به دومی منتقل شود، که در این صورت معمولا وقتی آن دو را از هم جدا نگاه می‌داریم، علایم در شخص دوم تخفیف می‌یابند. یا اینکه ممکن است به طور همزمان باورهای هذیانی در ذهن هر دو شکل بگیرد و هر دو به صورت مشترک بر محتوای هذیانی هم اثر بگذارند.

در دنیای سینما فیلم ۱۲ میمون با بازی بروس ویلیس، یکی از مشهورترین فیلم‌هایی که مقوله جنون مشترک در آن مطرح شده است.

اما یکی از جنبه‌های مشترک اکثر اختلالات روانپزشکی، کاهش عملکرد اجتماعی و کاری مبتلایان است. به همین خاطر در طول تاریخ بسیاری به این فکر افتاده‌اند که با استفاده از یک سری مواد شیمیایی غیرکشنده، با ایجاد جنون موقت در سربازان نظامیان دشمن، باعث آشفتگی آنها شوند.

جالب است بدانید که ارتش «هانیبال» در سال ۱۸۴ قبل از میلاد، با استفاده از گیاه بلادونا، سعی در ایجاد توهم و آشفتگی در سپاه رقیب داشت.

در دوران معاصر و بعد از جنگ جهانی دوم هم آمریکا تحقیقاتی در این زمینه با استفاده از مواد توهم‌زا مثل LSD، آنتی‌کولینرژیک‌ها و داروهای خواب‌آور خاص، انجام داد ولی شواهدی مبنی بر استفاده و کاربرد عملی از این شیوه توسط آمریکا وجود ندارد.

در عین حال استفاده از اصطلاحات «هیستری» یا «هیستری جمعی» دهه‌هاست که منحصر به پزشکان و روانپزشکان بقای نمانده است و به دفعات توسط جامعه‌شناسان و کارشناسان سیاسی و روزنامه‌نگاران، البته با «بار معنایی و مفهومی متفاوت» هم مورد استفاده قرار می‌گیرد.

آنها آنگاه از توجیه رفتار بی‌منطق و نابخردانه جماعتی درمی‌مانند و مدل‌ها و تئوری‌های شناخته‌شده را در توضیح رویدادی ناکارآمد می‌بینند، به این اصطلاح پناه می‌برند.

در عین حال گاهی هم در رسانه‌ها، زمانی که جمعی مردم به ناگاه یک خرافه را باور می‌کنند و این باور نادرست همگانی می‌شود، از این اصطلاح استفاده می‌شود. در اینجا بد نیست به مواردی اشاره کنم:

– در سال ۲۰۰۶، در بمبئی شایع شد که آب رود «ماهیم کریک» که یک از آلوده‌ترین رودخانه‌های هند است و آلودگی‌های صنعنی زیادی به آن تخلیه می‌شوند، شیرین شده است، مردرم گجرات هم باور کردند که آب ساحل دریا هم شیرین شده است. بعد از این حادثه مقامات مسئول بسیار ترشیدند، چون با هجوم مردمی روبرو می‌شدند که می‌خواستند آب‌های آلوده را بچشند!

– هند در سال ۱۹۹۵ هم تجربه دیگری از شیوع هیستریک‌گونه این عقاید را داشت، در سپتامبر این سال شایع شد که یک وقتی شخصی برای عبادت به معبدی در جنوبی دهلی نو رفته و شیر به خدای «گانشا» تقدیم کرده، قاشق شیری ناگهان ناپدید شده است و به عبارت دیگر مقبول گانشا قرار گرفته است. موجی از مردم با شیر روانه معبد مذکور شدند!

انتهای پیام

بانک صادرات

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا