سخن نو آر | یادداشت تحلیلی محمدرضا تاجیک
دکتر محمدرضا تاجیک، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی تحلیلی که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
یک.
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر (فرخی سیستانی)
تئوری بقاء حکم میکند که جریان و گفتمان حاکم بر جامعهی امروز ما، در اندیشهی سازکردن آهنگ تازه باشد، زیرا به قول اخوان ثالث، «امید دل ننوازد غزل به طرز کهن». اما آیا اساسا چنین انتظاری در طاقت گفتمان مسلط و حاملان و عاملان آن هست؟ بگذارید برای یافتن پاسخ، با بهرهبردن از آموزههای ژیژک، منظری نظری فراهم سازیم.
ژیژک، در مطلبی با عنوان «مشکل انقلاب ونزوئلا این است که بهقدر کافی انقلابی نبود» (ایندیپندنت، ترجمهی امیررضا گلابی) مینویسد: … آیا اصلا امروزه میتوان یک قدرت اصیل کمونیستی را تصور کرد؟ چیزی که نصیب ما میشود یا فاجعه است (ونزوئلا)، یا تسلیم (یونان)، یا بازگشتی کامل به سرمایهداری (چین، ویتنام).
همانطور که جولیا بوکستون گفته، انقلاب بولیواری «روابط اجتماعی را در ونزوئلا متحول کرد و بر کل قاره تاثیر زیادی گذاشت، اما تراژدی این است که هیچوقت نهادینه نشد و ازاینرو، ثابت کرد ناپایدار است.»
گفتن اینکه سیاست رهاییبخش اصیل همیشه باید فاصلهاش را با دولت حفظ کند کار سادهای است: مشکل پشت این قضیه این است که با دولت چه باید کرد. آیا اصلا میتوان جامعهای بیرون از حوزهی دولت متصور شد؟ باید با این مشکلات هماکنون و همینجا مواجه شد. برای اینکه واقعا اوضاع را تغییر دهیم، باید بپذیریم که (در چارچوب نظام موجود) واقعا هیچچیز را نمیتوان تغییر داد.
ژان لوک گدار، این شعار را پیشنهاد داد: «Ne change rien pour que tout soit different» (هیچچیز را تغییر نده تا همهچیز عوض شود)، معکوس این جمله که «باید چیزی را عوض کرد تا همهچیز همانطور که هست باقی بماند.»
در سازوکار سرمایهداری مصرفگرایانه متاخر، ما همیشه زیر بمباران محصولات جدیدیم، اما این تغییر دایمی بیش از پیش یکنواخت است. وقتی فقط تغییر مدام قادر است نظام را سرپا نگه دارد، تنها کسانی که زیر بار هیچ تغییری نمیروند در عمل عامل تغییر واقعیاند. یا به بیان دیگر، تغییر واقعی تنها زمانی رخ میدهد که نهتنها نظام پیشین را سرنگون کنیم بلکه نظامی جدید برقرار کنیم.
لویی آلتوسر، شخصیتشناسی فیالبداههای از رهبران انقلابی ارائه کرد، مشابه طبقهبندی کیرکگور از انسانها. به اعتقاد کیرکگور، انسانها بر سه دستهاند: افسران، کلفتها و دودکشپاککنها. طبقهبندی آلتوسر از رهبران انقلابی چنین است: کسانی که میتوانند از ضربالمثلها شاهد بیاورند، کسانی که نمیتوانند و کسانی که ضربالمثلهای (جدید) خلق میکنند. گروه اول، اراذلاند (آلتوسر نظرش به استالین بود)، گروه دوم، انقلابیون بزرگی که سرنوشت محتومشان شکست است (روبسپیر)، و گروه سوم، کسانیاند که سرشت واقعی انقلاب را درک کرده و پیروز شدند (لنین، مائو).
این سهگانه، بیانگر سهگونه ارتباط متفاوت است با دیگری بزرگ (جوهر نمادین، حیطهی عادات نانوشته و حکمتهایی که به بهترین وجه خود را در بلاهت ضربالمثلها نمایان میکند). اراذل، صرفا انقلاب را به سنتهای ایدئولوژیک ملت خود متصل میکنند (برای استالین اتحاد جماهیر شوروی مرحلهی آخر توسعهی روسیه بود). انقلابیون رادیکالی مانند روبسپیر شکست خوردند چون رابطه با گذشته را قطع کردند بدون اینکه در تلاششان برای تحمیل عاداتی جدید موفق شوند (شکست نهایی روبسپیر برای جایگزینکردن مذهب با فرقهای حول محور موجودی متعالی). رهبرانی مانند لنین و مائو، موفق شدند (حداقل برای مدتی) چون ضربالمثلهای جدیدی خلق کردند، بدینمعنا که توانستند عاداتی جدید برای ساماندهی به زندگی روزمره برقرار کنند.
یکی از بهترین زبانلغزههای گولدوینی این است که چطور سام گولدوین [تهیهکننده هالیوودی] بعد از اینکه متوجه شد منتقدان از این شاکیاند که فیلمهایش پر از کلیشههای قدیمی است، یادداشتی به دفتر فیلمنامهنویسیاش نوشت بدین مضمون: «ما نیاز به کلیشههای جدید بیشتری داریم!» حق با او بود و این سختترین کار یک انقلاب است: خلق «کلیشههای جدید» برای زندگی عادی روزمره. حتی باید یک قدم جلوتر رفت. وظیفهی چپ تنها طرح نظمی جدید نیست، بلکه تغییر افق ممکنات است.
ازاینرو، پارادوکس مخمصهی کنونی ما این است: ظاهرا مقاومت در برابر سرمایهداری جهانی و جلوگیری از پیشروی آن دایما به شکست ختم میشود، در همان حال، این دست مقاومتها بهطرز غریبی نمیتوانند به گرایشهایی دست یابند که بهوضوح نشانگر فروپاشی روزافزون سرمایهداریاند – گویی این دو رویکرد (مقاومت و فروپاشی درونی) در دو سطح مختلف حرکت میکنند و به هم نمیرسند. در نتیجه، همزمان با انحطاط درونی سرمایهداری ما شاهد اعتراضات بیهودهای هستیم و هیچ راهی هم نیست تا این دو را در کنار هم قرار داده اقدامی هماهنگ برای رهایی از سلطهی سرمایهداری صورت دهیم.
چطور به اینجا رسیدیم؟ درست همان زمان که (اکثر) چپها نومیدانه در تلاشند تا از حقوق کارگران سنتی در مقابل تهاجم سرمایهداری جهانی محافظت کنند، این منحصرا «مترقیترین سرمایهدارانند که در مورد پساسرمایهداری صحبت میکنند (از ایلان ماسک تا مارک زوکربرگ) گویی سرمایهداری نفس باور ما را به گذر از سرمایهداری به یک نظم پساسرمایهداری مصادره به مطلوب کرده است.
دو.
اکنون با این پرسش مواجهایم که در این شرایط، اصحاب قدرت ما در قاب و قالبِ کدامین شخصیت آلتوسری قابل تصویر و تعریفند؟ آیا آنان قادرند با دم مسیحایی تئوریک و پراتیک خود بر مخمصههای تاریخ اکنون «خویش» فائق آیند و افق ممکنات را تغییر دهند؟ آیا آنان از این استعداد و امکان برخوردارند که کلیشههای آیندهی در راه را خلق کنند، و سخن نو آورند؟
آیا انقلابیون امروز، برای خلق کلیشه و سخن نو، نیازمند آن نیستند که بسیار بیش از آنچه مینمایند، انقلابی باشند؟ و نهایتا، آیا همین انقلابیون گرفتار در کلیشههای خودساختهی خویش نیستند که با مقاومت در برابر هر تغییر، دیر یا زود موجب تغییر همهچیز میشوند؟
شوربختانه، امروز، شاهد رخنهی دو گروه نخستِ آلتوسری در پیکرهی نظم و نظام انقلابی هستیم:
گروهی که صرفا انقلاب را در حصار تنگ و تاریک ایدئولوژی خویش محصور و محدود میدارند، و گروهی که چون خلق سخن نو نمیدانند و نمیتوانند، لاجرم در راه ناکامی گام میگذارند، و خود در نقش ضدانقلاب ظاهر میشوند. گروه نخست، همان مخهای کوچک زنگزده هستند که چون ذهنهای بسته دارند، دهنهای گشاد نیز دارند، و از کلامشان بلا میخیزد.
گروه دوم، اولتراانقلابیونی هستند که لبریز از شور انقلابی هستند، اما چون این شور به شعور ره نمیبرد، خود نبرند راه سوی خویش و نهایتا، خود رهزن و نافی و عدوی آرمانهای انقلابی میشوند. در این شرایط، شاهد نوعی شکاف نمادین و زبانی و ادراکی میان آنانی که بهنام انقلاب حکم میرانند (عاملین) و آنانی که باید ابژهی میل و ارادهی آنان باشند (تابعین) هستیم که بهطور فزایندهای در حال تعمیق و آنتاگونیستیشدن (ستیهندهشدن) است، زیرا عاملین، امکان و استعداد برونشد از پیلههای ایدئولوژیک و منجمد خویش ندارند، و تابعین، در گریز و پرهیز از کلیشههای سترون و مومیاییشدهی ایدئولوژیک-انقلابی، شتابان در مسیر فصل و فاصله قرار گرفتهاند.
این شکاف، در صورت تعمیق، به مکان و بستری برای رویش و پیدایش انواع و اشکال خیزشها و جنبشها تبدیل میشود، زیرا، از یکسو، مردمان (بهویژه نسل پساانقلابی)، به تعبیر شفیعی کدکنی، آنچه میبینند نمیخواهند و آنچه میخواهند نمیبینند، و از سوی دیگر، آنانی که جامهی قدرت را تنها شایسته و برازندهی تن خویش میپندارند و نوعی رابطهی اینهمانی میان خود و انقلاب برقرار میکنند، اما برای حفظ آن، خود را قاصر و عاجز از تکرار تفاوت، خلق امر نو، و تولیدِ تولید (به بیان دلوز) یا بازتولید رانههای اصیل انقلاب مییابند، ناگزیر و ناگریز بهنام نامی انقلاب، به هر خشونتی متوسل میشوند.
در این حالت، انقلاب خود را میخورد، به خود خیانت میکند، و در یک گشت و بازگشت رادیکال، به ماقبل لحظهی آغازین خود برمیگردد و مناسبات گذشته را بازتولید میکند.
بزرگی میگوید: «وقتی پس از انقلاب همان نسبتهای پیشین در کار باشند، فردای انقلاب تکرار همان دیروز خواهد بود، فقط تحت نام و نقابی دیگر؛ و حاصل چیزی نخواهد بود جز ناامیدی و بدبینی تودهها نسبت به انقلاب بماهو انقلاب.»
در یک کلام، اگر بپذیریم هر نفس نو میشود دنیا و جامعه و انقلاب و ما، آنگاه باید بپذیریم که در حفظ و تداوم یک انقلاب، صورت و سخن زیبا نمیآید بهکار، بلکه این، به قول مولانا، حرفی نو از معنی داشتن است، که مایهی حیات و بقای آن است، و سخن و حرف نو نیز، بستۀ جانهای نو.
انتهای پیام
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ ﴿۳۶﴾ غافر
أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كَاذِبًا وَكَذَلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَابٍ ﴿۳۷﴾ غافر
اربابان ثروت و قدرت با بسیج اربابان تکنولوژی همداستان خود ، میخواهند قدرت امروز و فردای خود را به رخ بکشند و از نافرمانی محسوس و نامحسوس صغیر و کبیر ، امروز و فردا ، جلوگیری کنند….دنبال کشف حقیقت نیستند تا آنرا مصادره کنند بدنبال فریب هستند….
در سوره قبل ، سوره زمر ، یافتن حقیقت با شنیدن سخنان مختلف و تیبعیت از بهترین آنهاست و آن هم کلام خداست ، کلام خدا هم هشدار روز قیامت و دیدن نتایج اعمال است و عمل به اینکه به امر خدا ، نسبت به یکدیگر تکبر و زیاده خواهی نداشته باشیم…فهم و دیدن این حقیقت و منظر فردای آن در طاقت اربابان قدرت و ثروت نیست و اربابان تکنولوژی همداستان آنها نیز از نمایش و تبلیغ آن معذور هستند…
حقیقت ، وصل بین انسانهاست و نه تکبر و زیاده خواهی ، دیدن این حقیقت یعنی رعایت اتصال بین پدیده ها ، بین آیات…با این روش مفاهیم و مناظر زیبا و نو به نو مشاهده خواهیم کرد چون پدیده یا آیه ای فراموش نمیگردد و دور و تسلسل رخ نمیدهد…
مـيرهـاني هـردمي ما را و باز
سويِ دامي ميرويم اي بي نياز…بیاد دست از جان شستگان راه آزادی
مسلما پسا انقلابیها همینکه بقدرت رسیدن به غیر از نفی حکومت قبلی برای استحکام قدرت به خشونت روی می اورد وچون فکر میکند هرچه اراده اوست همان باید اجراشود و حاضرنیست دیگری را در حکومت شریک کند همچنین برای او درب بریک پاشنه میچرخد و چیزنو یا گفتاری نو نخواهد داشت وخودرا درارمانهای اولیه انقلاب پنهان میکند وهرکس وهرچیزی که باب مبلش نباشد محو ونابود خواهد کرد وچون حاضر نیست کوچکترین تغییزی بپذیرد ناچار در اخر مثل چوب خشکی که تحمل کمترین خم شدگی ندارد ازوسط خواهد شکست ‘ حتی اگرچن دهه مقاومت کند.
و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین