معاوضه اسب یکچشم با اسب کور | حمزه نوذری
حمزه نوذری در روزنامه شرق نوشت:
در جلسه دوم درس جامعهشناسی کارآفرینی در این ترم از یکی از دانشجویان خواستم درباره اینکه گفته میشود کارآفرینی قابل آموزشدادن است و نحوه آموزش آن، نظرش را بیان کند که با پاسخی غیرمعمول مواجه شدم. نظر دانشجو این بود که ذات آدمها فرق میکند و کارآفرینبودن به ذات افراد بستگی دارد. وقتی با اعتراض بقیه مواجه شد، اندکی بیانش را تعدیل کرد و گفت یک قسمتی از رفتارها به ذات ما بستگی دارد. او نمیدانست ذاتی که از آن سخن میگوید دقیقا چیست و چگونه قابل توضیحدادن است. او گفت من و خواهرم هر دو تقریبا همسن و در یک محیط مشابه رشد کردهایم اما از نظر استعداد، رفتار و حتی واکنش نسبت به محیط اجتماعی و فیزیکی متفاوت هستیم. از نظر او توضیح عقلانی درباره ذات و سرشت وجود ندارد، اما ذات واقعیت دارد. بد نیست لحظهای درنگ کرده و این مسئله را اندکی باز کنیم. فقط این دانشجو نیست که سعی میکند برخی از تفاوتهای رفتاری و احساسی را با ارجاع به سرشت و ذات توضیح دهد، بلکه در علوم مختلف از جمله زیستشناختی نیز دیده میشود یا حتی برخی اخلاقگرایان و حتی جریانهای سیاسی نیز چنین برداشتی دارند. نژادگرایی و قوممحوری هم بر بنیاد سرشت استوار است. در برداشت عامیانه از تفاوت احساسات و رفتارها هم ذاتگرایی مشهود است. سرشت انسانی از نظر برخی فلیسوفان اخلاق با نوعی همدردی، انصاف و مسئولیت همراه است. دیدگاه سرشتگرایی در مقابل فرهنگگرایی مطرح شده است.
فرهنگگرایی که تفاتهای رفتاری و احساسی را با تمایز در ارزشها، هنجارها و اجتماعیکردن توضیح میدهد، نشتیها و ضعفهایی دارد که برای توضیح تفاوتهای رفتار نابسنده است. از نظر ذاتگرایان، نیروی ناشناخته و گمنامی به نام سرشت وجود دارد که تفاوتها را در مرحله نخست رقم میزند و فرهنگ و آموزش بر هستهای اصلی به نام سرشت اضافه میشوند. همانی که دانشجوی مورد اشاره گفت: برخی تفاوتها را میتوان با ارجاع به هسته درونی انسان به نام سرشت توضیح داد. بر این اساس، رفتارها و احساسات، پدیدار، نمود و تجلی هسته پنهانی به نام سرشت هستند.
از نظر بودون، جامعهشناس فرانسوی، سرشتگرایی در حال تبدیلشدن به نوعی جریان اندیشگی است. مثلا برآمدن جامعهشناسی متکی بر مبانی زیستشناسی. وی معتقد است سرشتگرایی بُعد سیاسی هم دارد. به این معنا که فرهنگگرایی معمولا با حساسیت چپگرایی همراه است و به آن مشروعیت میدهد، درحالیکه سرشتگرایی به نظر میرسد حال و هوایی بیشتر محافظهکارانه داشته باشد.
دانشجوی داستان ما، جریانهای اندیشه و دیدگاههای سیاسی محافظهکار، باورها و رفتارها را به هستی نامشهودی به نام سرشت نسبت میدهد، چراکه نمیداند علل واقعی و تعینبخش کداماند. اما آیا ارجاع به فرهنگ و آموزش در تبیین تفاوت رفتاری بسنده است؟ سرشتگرایان معتقدند رفتارها و احساسات زائیده مکانیسمهای درونی و بدون آگاهی و اختیار فرد هستند که سازوکارهای زیستی (ژن) نامیده میشود و بشر راه فراری از آنها دارد. این آموزه خیلی مبهمتر از دیدگاه معروف فرویدی نیست که احساسات و رفتارهای انسان را به نیروی قوی و مبهم درونی به نام ناخودآگاه نسبت میدهد. دیدگاه سرشتگرایی مبتنی بر خاستگاهگرایی است، به این دلیل که سعی میکند بنیادی به نام سرشت را برای توضیح رفتار جستوجو کند اما نمیتواند توضیح دهد که چرا باورها و رفتارهای بشر در طول تاریخ اینقدر تحول یافتهاند؟ این تحولات و تغییرات در باورها، احساسات و رفتارهای بشر را چگونه میتوان به امر ثابتی به نام ذات توضیح داد؟ اگر هم قائل به سرشت باشیم با توجه به تغییرات تاریخی رفتار و احساسات، خود سرشت هم امری تاریخی و اجتماعی تلقی میشود. همه میدانیم که احساسات و باورها متعدد هستند و مشخص نیست چگونه میتوان این تعدد رفتاری را با گوناگونی سرشتها توضیح داد. اگر به اندازه احساسات و باورها و رفتارها، سرشت داریم آیا این کمکی به تبین رفتار میکند. تفکر سرشتگرایی میتواند وسیلهای برای توجیه تفاوت درآمدی و انواع نابرابری و طبیعی و بدیهی فرضکردن بسیاری از امور اجتماعی و اقتصادی در اختیار برخی قرار دهد. اینکه دانشجوی علوم اجتماعی کماکان برای توضیح بخشی از رفتارها و احساسات به امر نامشهودی به نام سرشت ارجاع میدهد یا حداقل اینکه از نظر او علوم اجتماعی براساس مبانی زیستشناختی قابل بیان است، نشان میدهد که ذاتگرایی دیدگاهی مورد قبول در میان افراد است؛ یعنی اینکه برخی از فرهنگگرایی به سوی سرشتگرایی برای فهم امور گذار کردهاند. بودون، تشبیه جالبی برای گذر از فرهنگگرایی به سوی سرشتگرایی دارد. «آیا نمیتوان گفت که اسب یکچشمی را با اسب کور معاوضه کردهایم؟ هرچند دیدگاه عقلانیت ابزاری (سودمندگرایی) هم برای توضیح رفتارها وجود دارد اما در علوم اجتماعی و به ویژه جامعهشناسی برای توضیح احساسات، باورها و رفتارها و به طور کلی توضیح پدیدهها از رویکرد رابطهگرایی استفاده میشود. مارکس بیان میکند که سرمایه یک رابطه اجتماعی است یعنی منطق سرمایه یک منطق رابطهای است یا فوکو که برای توضیح قدرت معتقد است قدرت در شبکهای از روابط در جامعه پخش شده یا همانگونه که بوردیو بیان میکند واقعیت، شبکهای از روابط است.
انتهای پیام