خرید تور تابستان ایران بوم گردی

گفت‌وگو با کارگردان و هفت نفر از بازیگران نابینا و کم‌بینای نمایشی به قلم محمد چرمشیر

هم میهن نوشت:

غلامرضا عربی، کارگردانی است که از سال 1393 تاکنون با همراهی نابینایان و کم‌بینایان، تحت عنوان گروه تئاتر «باران»، سه نمایش «فصل بهارنارنج»، «شاباش‌خوان» و «کبوتری‌ناگهان» را اجرا کرده است. او این روزها 11 بازیگر نابینا و کم‌بینا را با نمایش «همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری» به قلم محمد چرمشیر، روی صحنه سالن سایه مجموعه تئاتر شهر فرستاده است تا نشان دهد به‌رغم همه دشواری‌ها، بی‌مهری‌ها و کم‌لطفی‌های آنها که باید بیش از این به تئاتر و تئاترِ نابینایان و کم‌بینایان بیاندیشند، هم‌چنان امیدوار است، همچنان مبتلایان به عارضه چشمی را به‌گونه‌ای دیگر می‌بیند و همچنان به توانایی‌های آنها مومن است. تصور اینکه یک فرد نابینا چگونه قرار است بدون عصای سفید روی صحنه راه برود و مطابق میزانسن‌های مدنظر کارگردان حرکت کند، چگونه دیالوگ‌ها را از بَر خواهد کرد و مهم‌تر از آن، چگونه به خود ایمان خواهد آورد و در مقابل چشم کسانی خواهد ایستاد که نمی‌بیندشان، دشوار است و عربی سال‌هاست که تلاش می‌کند امنیت خاطری برای بازیگرانش به وجود آورد تا از ایستادن زیر نور اسپات صحنه در سالنی تاریک نترسند. آن‌چه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگویی است با غلامرضا عربی و هفت بازیگر نابینا و کم‌بینای نمایش «همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری»؛ (به ترتیب حروف الفبا) سهیلا جعفرآبادی، علی خدایاری، هانیه رستگاری، ندا سلیمانی، شیما شوری، حمیدرضا فلاحی و حمیدرضا کیانی‌خواه که در اتاق گریم سالن سایه و پیش از آغاز اجرای نمایش انجام شد. این نمایش تا 22 اسفند، هر شب ساعت 20 روی صحنه خواهد رفت.

یک نابینا روی صحنه نمایشی ابزورد

«قهرمان نابینا با وفادارترین موجود زندگی‌اش؛ اسبش از دل تاریخ گذر می‌کند، او در این مسیر عاشق می‌شود و در راه این عاشقی، آن‌وفادارترین را از ناحیه چشم، قربانی می‌کند. او برای رسیدن به معشوقه‌اش، محبوب‌ترین‌اش را، اسبش را نابینا کرده است اما معشوقه را هم از دست می‌دهد و این‌جاست که می‌گوید: «من در همه‌چیز شکست خورده بودم. در زندگی، در رفاقت و حالا در عشق. تنها بودم، تنهای تنها.» او در اوج ناامیدی‌ست، جایی که یک اثر ابزود، معناباخته یا پوچ‌گرا مخاطب را به آن‌جا می‌رساند اما روزنه امید در صحنه آخر پیداست. آن‌جا که می‌گوید: «من به مقصد رسیده بودم، به همین تنهایی. باید پیاده می‌شدم. به یاد «ادیپوس» افتادم و شاعرانگی پیاده‌شدنش از قطار به وقت رسیدن به مقصد. مقصد من همین‌جا بود، همین کشف تنهایی. همان‌طور که «ادیپوس» فهمید مقصدش جایی نیست جز کشف گناهش. من با همان شاعرانگی و شکوه «ادیپوس» از قطار پیاده شدم.» غلامرضا عربی، کارگردانی که سال‌های سال از عمرش را صرف کار با نابینایان و کم‌بینایان کرده و در این کار خبره است در پاسخ به اینکه چرا به اجرای متن محمد چرمشیر اندیشید به «هم‌میهن» چنین می‌گوید. متنی که طبق گفته عربی «آسان‌فهم نیست و اگر خواننده‌ای علاقه‌مند یا کنجکاو نباشید، ممکن است در همان صفحات اول کنارش بگذارید.» موسس و سرپرست گروه تئاتر «باران» این متن را که تک‌بازیگر آن نابیناست و رو به تماشاگر دیالوگ می‌گوید «یکی از ملودرام‌های خوب تئاتر ایران» می‌داند و آن را ذیل تئاتر ابزورد (معناباخته) تعریف و اشاره می‌کند که این متن «مانند دیگر آثار این دسته‌بندی، داستان ندارد» او معتقد است «تمام لحظات این نمایشنامه را مصور کرده است» و مثال می‌زند: «وقتی تک‌پرسوناژ این نمایشنامه از حرکتش با موتور وسپا از جوادیه تا منهتن می‌گوید بازیگران ما تنها دیالوگ نمی‌گویند بلکه تصویر مسیر را هم برای مخاطب می‌سازند.»
«ما برای هر کلمه، تصویری در ذهن داریم. به‌عنوان مثال با شنیدن کلمه قیچی، بلافاصله تصویرش را به ذهن می‌آوریم. حال، شخصی را مبتلا به عارضه چشمی تصور کنید. او با شنیدن کلمه قیچی به تصویر برساخته ذهنش که از طریق حس لامسه ایجاد شده است می‌اندیشد. تصویری که می‌تواند در ذهن هر فرد نابینا، با تغییر در جزئیات، به گونه‌ای باشد. درنتیجه ده‌ها تصویر آفریده می‌شود. حال مثالی دیگر را تصور کنید. مثالی که نتوان با حس لامسه درکش کرد، مثلا یک ببر را. فرد مبتلا به عارضه چشمی نمی‌تواند ببر را لمس کند و در نتیجه براساس آن‌چه می‌شنود، تصویرسازی می‌کند. پس تصاویر متعددی از ببر در ذهن هر کدام از افراد نابینا شکل می‌گیرد.» غلامرضا عربی این مثال را می‌زند تا به این نکته برسد که خلاقیت‌های تصویری افراد نابینا بسیار بیش از ماست و برای همین است که مخاطب، تصاویری متعدد و بدیع روی صحنه نمایش «همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری» می‌بیند. او در پاسخ به اینکه از جمله چالش‌های تولید تئاتر با حضور بازیگران نابینا و کم‌بینا چیست، می‌گوید: «این شیوه کار کردن، لذت‌های بی‌شمار دارد. این لذت‌ها آن‌قدر زیاد است که می‌توان به خاطرش تمام چالش‌ها را به جان خرید. اگر چالشی وجود داشته باشد در کار کردن با این بچه‌ها نیست. در ساختار تئاتر ماست. به‌عنوان مثال هنگامی که شما در مقام کارگردان، فضای ثابتی برای تمرین در اختیار ندارید و ناچارید هر بار بازیگران‌تان را به مکان تازه‌ای ببرید، با چالشی جدی روبه‌رو می‌شوید و این چالش ربطی به شرایط بازیگران‌تان ندارد و به ساختار تئاتر مربوط است. این چالش‌ها حاصل رهاشدن گروه‌های تئاتری است و اینکه هرکدام ناچارند، به طریقی گلیم خود را از آب بیرون بکشند. چالش‌هایی که اجازه شکوفاشدن خلاقیت‌های هنری را نمی‌دهند و ناچارتان می‌کنند بیش از آنکه به چگونگی خلق لحظات ناب بیاندیشید امنیت اقتصادی گروه‌تان را مدنظر داشته باشید.»

از جهت‌یابی تا حفظ‌کردن متن

سهیلا جعفرآبادی، از آن دسته اعضای گروه تئاتر «باران» است که با «همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری» نخستین تجربه حضور در یک نمایش را از سر می‌گذراند. او با اشاره به اینکه از اواسط شیوع ویروس کرونا، با حضور در کلاس‌های مجازی تئاتر «باران» به این گروه پیوست، می‌گوید: «ما تمریناتی پیچیده را از سر گذراندیم و غلامرضا عربی با اعتمادبه‌نفسی که در ما تازه‌پیوستگان به گروه، ایجاد کرد موجب ایجاد شرایط روی صحنه رفتن‌مان شد.» او که پیش از حضور در این نمایش، بازی در تئاتر را فقط در دوران مدرسه تجربه کرده بود، از طریق موسسه «عصای سفید» با گروه تئاتر «باران» آشنا شد و در کلاس‌های مجازی‌شان شرکت کرد و همین موجب حضورش در نمایشی به قلم محمد چرمشیر شد.
این بازیگر تئاتر در جواب اینکه اصلی‌ترین چالشش برای حضور روی صحنه چه بوده است، می‌گوید: «با توجه به اینکه ما بدون عصای سفید روی صحنه‌ایم، نخستین چالش پیش روی‌ام، به‌عنوان کسی که برای نخستین بار روی صحنه نمایشی حرفه‌ای می‌رفت، جهت‌یابی بود. چالشی که به‌واسطه مهندسی دقیق و درست صحنه توانستم بر آن غلبه کنم. صحنه ما همیشه با اشکال هندسی پُروخالی بر کف صحنه طراحی می‌شود و همین، کمکی بزرگ برای جهت‌یابی به ما می‌کند.» جعفرآبادی با اشاره به اینکه چالش دیگرش، حفظ‌کردن متن نمایشنامه بوده است، می‌افزاید: «هرچند همان‌طور که می‌دانید دیگر حواس پنجگانه افراد مبتلا به عارضه چشمی، خواه‌ناخواه بسیار قدرتمندتر از افراد دیگر است و همین مسئله برای حفظ کردن متن به یاری ما آمد.»

دیده شدن محدودیت‌ها در کنار توانمندی‌ها

علی خدایاری، مدرس حقوق هم شرایطی مشابه سهیلا داشته و نخستین‌بار است که روی صحنه می‌رود. او که پیش از پیوستن به گروه تئاتر «باران»، تئاتر را فقط به‌عنوان تماشاگر دنبال می‌کرده است در پاسخ به اینکه چه شد که احساس کرد دوست دارد روی صحنه برود، می‌گوید: «من پیش از آنکه علاقه‌مند به حضور روی صحنه باشم، به شخصیت غلامرضا عربی علاقه‌مند شدم. او به چیزهایی می‌اندیشید که همه نمی‌اندیشیدند و به اقشاری از جامعه توجه می‌کند که مورد توجه همگان نیستند. اقشاری که از سوی بسیاری، تحریم‌اند و توجهی به آنها نمی‌شود. او این اقشار را می‌بیند و درک می‌کند.»
«افراد مبتلا به عارضه چشمی برای تسلط بر جهت‌یابی نیازمند موادومصالحی هستند که باید برای‌شان فراهم شود. این افراد اگر بر جهت‌یابی مسلط نشوند نه‌تنها روی صحنه تئاتر که در زندگی عادی‌شان هم دچار مسئله می‌شوند. تئاتر مانند زندگی است و فرد مبتلا به عارضه چشمی، همان‌طور که نیازمند تسلط بر جهت‌یابی در زندگی عادی است، در صحنه تئاتر نیز به این مهارت نیازمند است. کسب این مهارت کاری دشوار است و تنها با تمرین و ممارست بسیار به دست می‌آید.» علی این را در پاسخ به پرسشی درمورد چگونگی حرکت روی صحنه بدون استفاده از عصای سفید می‌گوید.
او در جواب اینکه دوست دارد با بازی در «همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری» چه تاثیری بر تماشاگر بگذارد، می‌گوید: «این حقیقتی انکارناپذیر است که ما با محدودیت‌هایی مواجه‌ایم اما این محدودیت‌ها می‌توانند ازطریق تقویت دیگر توانایی‌هایمان مرتفع شوند تا در نهایت همچون دیگر افراد جامعه، زندگی کنیم. من امیدوارم جامعه ما به توانایی پذیرش این نکته برسد که صرفا کافی‌ست به مناسب‌سازی امکانات بپردازد تا ما هم بتوانیم مانند دیگر افراد به تحصیل، اشتغال، تفریح و… بپردازیم. آن‌چه ما می‌خواهیم واقع‌بینی است. ما می‌خواهیم جامعه همان چیزی را که هستیم ببیند؛ هم محدودیت‌های‌مان و هم توانمندی‌هایمان را. این خلاصه درخواست ماست؛ دیدن محدودیت‌ها در کنار توانمندی‌ها.»

احساسی که قابل توصیف نیست

هانیه رستگاری، هم وضعیتی مشابه علی و سهیلا دارد و نخستین تجربه همکاری با گروه تئاتر «باران» را از سر می‌گذراند. او در مورد دشواری جهت‌یابی روی صحنه برای افراد مبتلا به عارضه چشمی می‌گوید؛ تنها با تمرین بسیار است که می‌توان به این توانمندی دست پیدا کرد. حانیه تاکید می‌کند که طبیعتا این کار در ابتدا دشوار است و این دشواری، تنها با تمرین است که آسان می‌شود. او در توضیح اینکه از حضور روی صحنه تئاتر چه احساسی دارد، می‌گوید: «این احساس قابل توصیف نیست و آن‌قدر خوب است که از توصیف آن عاجزم. من تنها می‌توانم از احساس لذتی بگویم که به واسطه عشق‌مان به یکدیگر شکل می‌گیرد.» حانیه امیدوار است آدم‌ها توانایی‌های آنها را ببینند و بدانند که آنها اگرچه به عارضه چشمی مبتلا هستند اما توانمندی‌های بسیار دیگری دارند که بالقوه است و می‌تواند بالفعل شود.

چیزهایی هست که نمی‌دانیم

ندا سلیمانی، برخلاف سهیلا، علی و هانیه از جمله نخستین اعضای گروه تئاتر «باران» است و در هر چهار نمایش تولیدشده توسط این گروه حضور داشته است. او صحبت‌هایش را این‌طور آغاز می‌کند: «این خود ماییم که خود را در ذهن‌مان محدود می‌کنیم. من پیش از رفتن روی صحنه، بر هیچ‌کدام از توانمندی‌هایی که اکنون از خود بروز می‌دهم، آگاه نبودم. درواقع نمی‌دانستم که از چنین توانایی‌هایی برخوردارم. من معتقدم هم خودمان، مبتلایان به عارضه چشمی یا هر عارضه دیگر و هم دیگران، باید بدانیم که به‌رغم محدودیت‌ها، از توانایی‌های بالقوه بسیار برخورداریم که می‌توانند بالفعل شوند. مسلم است که ما محدودیت‌هایی داریم. محدودیت‌هایی که انکارشان به معنای نادیده‌گرفتن واقعیت است. شما به چشم می‌بینید که من مبتلا به عارضه چشمی هستم و نه شما و نه من، نمی‌توانیم انکارش کنیم اما می‌توانیم این نکته را در نظر داشته باشیم که چه من و چه دیگر مبتلایان به عارضه چشمی، توانمندی‌هایی دارند که نباید نادیده‌شان گرفت.»
او که طبق گفته خودش تا دو سال پیش به راحتی در خیابان تردد می‌کرده یا به آسانی کتاب می‌خوانده اما اکنون با کم‌بینایی تشدیدشده‌ای مواجه است، ادامه می‌دهد: «دیدن این توانمندی‌ها یکی از هنرهای غلامرضا عربی است. او ضمن دیدن این توانمندی‌ها، از آنها در راستای کار حرفه‌ای‌اش؛ اجرای تئاتر استفاده می‌کند. جملاتی که غلامرضا عربی در روزهای آغازین شروع کارمان به ما می‌گفت هیچ‌گاه از خاطر من نمی‌رود. او به ما تاکید می‌کرد که نگران نباشیم، نه نگران حفظ‌کردن دیالوگ‌ها و نه نگران چگونگی حرکت روی صحنه. او می‌گفت ما جمله‌به‌جمله و قدم‌به‌قدم، با هم پیش خواهیم رفت. او می‌دانست که ما نمی‌توانیم نمایشنامه را در دست بگیریم و دیالوگ‌ها را بخوانیم اما می‌توانیم به شیوه‌ای دیگر خود را به بازیگران بینا برسانیم. پس هیچ‌گاه به ما ترحم نکرد و همدلی کرد نه همدردی. همدردی به درد ما نمی‌خورد. ما همدلی می‌خواهیم، کاری که غلامرضا عربی کرد، راه رفتن با کفش‌های ما بود درحالی‌که چشم‌هایشان را بست.» ندا با بیان این «ما ممنون همدردی‌ها هستیم اما نهایت انتظارمان، همدلی است»، می‌افزاید: «انتظار ما این است که ما را به سبک خودمان ببینند. به‌عنوان مثال، من، کارمند هستم. طبیعتا صفحه کلید لپ‌تاپ را نمی‌بینم و نمی‌توانم مانند یک فرد عادی تایپ کنم اما وظیفه خود می‌دانم که خودم را به یک فرد عادی برسانم، پس تایپ ده‌انگشتی یاد می‌گیرم و کارم را به راحتی انجام می‌دهم. همان‌طور که می‌دانید روانشناسان معتقدند چهار ذهنیت در مورد آدم‌ها وجود دارد. آنچه من در مورد خودم می‌دانم و شما نمی‌دانید، آنچه شما در مورد من می‌دانید و خودم نمی‌دانم، آن‌چه هردو می‌دانیم و آن‌چه هیچ‌کدام، نمی‌دانیم. غلامرضا عربی بر آنچه خودش در مورد ما می‌دانست و خودمان نمی‌دانستیم، متمرکز شد. او می‌دانست ما توانمندی‌هایی داریم و تلاش کرد آن را پرورش دهد.»

ما را بیاموزید

شیما شوری که مانند ندا چهارمین تجربه همکاری با گروه تئاتر «باران» را از سر می‌گذراند، چگونگی جهت‌یابی روی صحنه را این‌طور توضیح می‌دهد: «در «فصل بهارنارنج» صحنه ما حدود 10 یا 15 سانتیمتر بالاتر از سطح زمین بود و درواقع روی صفحه‌ای حرکت می‌کردیم که خود دارای علامت‌ها و برجستگی‌ها و فرورفتگی‌هایی بود که جهت‌یابی را برایمان آسان می‌کرد. این اتفاق در دیگر نمایش‌های گروه «باران» تکرار و به این شکل مشکل‌ جهت‌یابی‌ ما را برطرف کرد.» شیما که کم‌بیناست و طبق گفته خودش، بینایی‌اش در حال کاهش است معتقد است در زندگی همه آدم‌ها مشکلاتی هست که در لحظاتی به اوج ناامیدی می‌رساندشان و نابینایان و کم‌بینایان هم از آن مستثنی نیستند اما دل‌شان نمی‌خواهد آدم‌ها گمان کنند چون نابینا هستند، ناامیدند. او می‌گوید: «ما تمام تلاش‌مان را می‌کنیم تا نشان دهیم که به واسطه نابینایی، ناتوان نیستیم. ما فقط با محدودیتی مواجه‌ایم که انکارش نمی‌کنیم اما می‌کوشیم راه دیگری بیابیم تا این محدودیت را جبران کند. جامعه می‌بایست ما و نوع برخورد با ما را بیاموزد. آدم‌ها باید ما را بشناسند و دریابند نابینایی به چه معناست و چگونه باید با یک فرد نابینا مواجه شد.» شیما مثالی دردناک هم می‌زند و می‌افزاید: «در جزئی‌ترین مورد، من بارها با برخورد آدم‌ها با عصایم مواجه شده‌ام. یعنی آدم‌ها حتی نمی‌بینند که من عصای سفید در دست دارم. تصحیح این رفتار، نیازمند فرهنگ‌سازی است و فرهنگ‌سازی نیازمند صرف هزینه و زمان.»

سلامتی و امنیتی که بابتش خاطرجمعیم

حمیدرضا فلاحی که وضعیتی مشابه سهیلا، علی و حانیه دارد و اولین تجربه حضور روی صحنه تئاتر را ازسرمی‌گذراند از طریق یکی از دوستانش که عضو این گروه بوده با غلامرضا عربی آشنا شده است. او می‌گوید: «همه اعضای گروه تئاتر «باران» اعتمادی فوق‌العاده به یکدیگر دارند و می‌دانند که در درجه اول، سلامت‌شان و در درجه دوم، امنیت‌شان برای همدیگر فوق‌العاده مهم است. ما هنگامی که در کنار کارگردان گروه هستیم، از چیزی نمی‌ترسیم. وقتی او به ما می‌گوید که میزانسن‌ها را براساس محاسباتی دقیق طراحی کرده است، می‌دانیم که می‌توانیم با خیال راحت، تنها به نقش‌مان فکر کنیم.» حمیدرضا با اشاره به اینکه در گروه تئاتر «باران» بازیگرانی بودند که با این نمایش چهارمین تجربه همکاری با غلامرضا عربی را ازسرمی‌گذراندند و از حضورشان در این گروه سال‌ها می‌گذشت، از نگرانی بابت گذاشتن تاثیری منفی بر کار آنها می‌گوید و می‌افزاید: «آنچه از آنها دریافت کردم، احساس همکاری، همدلی، هم‌فکری و صبوری بیش از اندازه بود. این چالش بعد از مدتی کوتاه رفع شد، به‌گونه‌ای که اکنون، روی صحنه، نه 11 نفر که یک نفریم و حین دیالوگ گفتن هرکدام‌مان، آن 10 نفر دیگر تمام انرژی‌شان را به آن یک نفر می‌رسانند و او را شارژ می‌کنند. ما در ظاهر 11 نفر و دراصل یک نفریم.»
او که طبق گفته خودش 48 ساله بوده که دچار عارضه چشمی شده و سه سال است که نابیناست، در توضیح تجربه دو دنیای متفاوت می‌گوید: «اگر در زشتی، زیبایی ببینید برنده‌اید. اگر در بدی، خوبی ببینید موفق‌اید. اگر در شکست، پیروزی ببینید به رویاها و آرزوهایتان می‌رسید و من چنین می‌بینم و برای همین است که نه ناراحتم و نه نابینایی را ضعف می‌دانم. من این عارضه را یک معلولیت نمی‌دانم و تنها گمان می‌کنم از چالش‌های دوران بینایی وارد چالش‌های دوران نابینایی شده‌ام و رسالتی دارم که باید آن را انجام دهم.» او در پاسخ به اینکه این رسالت چیست از عبارت «توسعه همیاری» و «در کنار دیگر هم‌نوعان‌بودن» استفاده می‌کند.

ترحم بزرگترین مشکل مبتلایان به عارضه چشمی

حمیدرضا کیانی‌خواه، مانند شیما و ندا از اولین اعضای گروه تئاتر «باران» بوده است. او که پیش از این در نمایش‌های «فصل بهار نارنج»، «شاباش خوان» و «کبوتری ناگهان» برای غلامرضا عربی بازی کرده است کاملا با شیوه کار این کارگردان آشناست و در این مورد می‌گوید: «نخستین مشکل، حرکت روی صحنه بدون در دست داشتن عصای سفید و همزمانی آن با ادای دیالوگ‌هاست. انجام‌دادن این دو کار، به صورت همزمان روی صحنه، برای مبتلایان به عارضه چشمی کاری دشوار است و می‌توان از آن به‌عنوان بزرگترین دغدغه پیش از آغاز کار یاد کرد. این دغدغه بزرگ، با تمرین و به‌مرورزمان رفع می‌شود به‌گونه‌ای که به‌شخصه، اکنون و هنگام حضور در چهارمین نمایش گروه تئاتر «باران» دیگر احساسش نمی‌کنم.»
حمیدرضا در پاسخ به اینکه یک بازیگر نابینا چگونه از پس حفظ کردن دیالوگ‌هایش برمی‌آید درحالی‌که متن را نمی‌بیند، توضیح می‌دهد: «کسانی که عارضه چشمی‌شان ژنتیک نیست، کسانی مانند من که 7 یا 8 سال است به این عارضه دچار شده‌اند، بیش از کسانی که ژنتیکی نابینا یا کم‌بینا هستند با این مشکل مواجه می‌شوند. خاطرم هست در نخستین نمایشی که برای غلامرضا عربی بازی کردم، دیالوگ‌ها را به‌سختی به‌خاطر می‌سپردم. هرچند این مشکل به واسطه تقویت دیگر حواس پنجگانه در غیاب بینایی، به مرور رفع شد به‌گونه‌ای که اکنون اگرچه میزان دیالوگ‌هایمان نسبت به نمایش‌های پیشین گروه تئاتر «باران» بیشتر است اما مسئله‌ای با حفظ‌کردن آن نداریم.» او در جواب اینکه آیا موافق است که «همه‌چیز می‌گذرد، تو نمی‌گذری» را به واسطه حضور بازیگران نابینا و کم‌بینا، فارغ از هر نقد کیفی، می‌توان اثری امیدبخش نامید یا خیر، می‌گوید: «ترجیح کلی من این است که تماشاگران در انتهای نمایش متوجه عارضه چشمی بازیگران شوند. درواقع معتقدم اینکه تماشاگر نداند که به تماشای نمایشی با بازی بازیگران کم‌بینا و نابینا نشسته است و در انتها متوجه شود با اینکه بداند و به این دلیل تماشای این اثر را انتخاب کند، متفاوت است و من حالت نخست را ترجیح می‌دهم، هرچند در عمل رخ نمی‌دهد. اینکه تماشاگر در انتها متوجه شود که برای یک ساعت و 10 دقیقه به تماشای بازیگرانی نشسته است که به‌رغم عارضه چشمی، مانند دیگر بازیگران روی صحنه حرکت می‌کنند هم می‌تواند متعجبش کند و هم امیدوار.» این بازیگر جوان تئاتر در پاسخ به اینکه افراد مبتلا به عارضه چشمی بیش از هر چیز به چه نیازمندند نخست به «اعتماد» و سپس به «واگذاری مسئولیت» اشاره می‌کند. حمیدرضا در توضیح این مسئله، می‌افزاید: «ما نیازمند آنیم که اطرافیان‌مان، خصوصا اطرافیان نزدیک‌مان، به ما اعتماد و مسئولیت‌هایی را واگذار کنند، بی‌آنکه نگران چگونگی انجام آن از سوی ما باشند. ترحم یکی از معضلات غیرقابل‌انکاری است که هر فرد نابینا و کم‌بینا با آن مواجه می‌شود و دردناک آنکه این ترحم از سوی نزدیک‌ترین افراد به ما، صورت می‌گیرد که بسیار مخرب و آزاردهنده است. من می‌دانم که نزدیکان، از روی محبت است که این کار را انجام می‌دهند اما این محبت خواه‌ناخواه به ترحم آغشته می‌شود. دلیل اینکه ترجیح می‌دهم تماشاگران پیش از تماشای نمایش از عارضه چشمی ما مطلع نباشند نیز همین مسئله است. ما نمی‌خواهیم تماشاگران به خاطر نابینا بودن‌مان به تماشای نمایش‌مان بنشینند و ترجیح‌مان این است که در رورانس (لحظه قدردانی تماشاگر از اجراگر در پایان نمایش) متوجه این موضوع شوند نه پیش از آن.»

راه از این طرف است

«مرد از جای برمی‌خیزد، با عصای خود راه را می‌جوید و قدم برمی‌دارد، یک لحظه بر جای می‌ماند: راه از این طرف است بچه‌ها. از این طرف جناب «تزار نیکلای دوم». لطفا خانواده را از این راه بیاورید.» این پایان نمایشنامه‌ای است که محمد چرمشیر 28 فروردین 1387 نوشت و گروه تئاتر «باران» این روزها، روزهایی که حال تئاتر خوب نیست، اجرایش می‌کند. حال تئاتر خوب نیست و اکثرا سالن‌ها از تماشاگر خالی‌ست، چه مرتبط با آنچه از 25 شهریور 1401 به این سو در ایران رخ داد بدانیم‌اش و چه در ارتباط با روزهای آخر سال و کمبود وقت برای رفتن به سالن تئاتر، اما حال مریم، ندا، شیما، مسیحا، علی، سهیلا، حانیه، دو زهره و دو حمیدرضا از بودن روی صحنه تئاتر خوب است و حال ما، از خوب بودن حال‌شان خوب می‌شود.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا