داستان تحقیر یک معلم؛ انبارداری با مدرک دکترای روانشناسی
دکتر محمدرضا رئیسی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
ورود بد شگون من به آموزش و پرورش مربوط است به اواخر سال ۸۴؛ زمانی که هنوز در دولت مهرورز کل نظام اداری و حراستها و گزینشها شخم نخورده بود.
از آنجا که در اواخر دهه ۷۰ و ابتدای ۸۰ از بچههای دفترتحکیم وحدت بودم و دورهای هم دبیر انجمن اسلامی دانشکده علوم اجتناعی دانشگاه علامه. این «سابقه» به همراه همدلی با جنبش سبز، دستاویز مناسبی بود برای برخوردهای اداری و مضایق سیاسی-شغلی که در این ۱۶ سال در آ.پ بر من روا داشتند.
نخسنین بار از سال ۸۷ برخوردهای «گزینشی» و حراستی آغاز شد که خود داستان پرآب چشمی دارد و سالها تعلیق و اخراج و تبعید و تحقیر در بطن آن است و فعلاً میگذارم و میگذرم.
همزمان ادامه تحصیل دادم و دکترا گرفتم و از نهادهای فرادستی نیز پیگیر بازگشت به کار بودم ولی برای امرار معاش به مدت ۲ سال یادداشتنویس ایرنا بودم که در دولت جدید (ابراهیم رئیسی) مورد نوازش قرار گرفتم و قطع همکاری!
اما ماجرای انتصاب حکم انبارداری برای من که مدرک دکترای روانشناسی دارم، بلافاصله بعد از ماهها دوندگی و نقض حکم از دادگاه تجدیدنظر بود که گمان نمیکردم ادارهای در حد ناحیه ۲ ری، بتواند چنین رفتار توهین آمیزی با من داشته باشد و حکم انتصاب مرا با سالها سابقه، به عنوان (انباردار هنرستان) تعیین کند و آن را هم بعد از ۲ ماه صادر و «حداقل حقوق» را بعد از ۳ ماه بلوکه.
گرچه معتقدم انبارداری شغل شریفی است ولی هدف اصلی مسببان این انتصاب، آن بود که چنان مرا تحت فشار بگذارند که خودم دُمم را روی کولم بگذارم و بروم؛ پس لازم بود حقوق اندک مرا هم مسدود کنند و چندرغاز پول را به جای حساب من، در حساب اداره راکد بگذارند؛ لابد از روی سهو و خوش نیتی!
۳ ماه به حکم انتصاب تمکین کردم و درکنار آن تمام سلسله مراتب اداری را طی کردم تا آب در دل مدیران مذکور تکان نخورد و متهم به رفتار غیرتعاملی نشوم؛ از حراست تا بازرسی؛ از ریاست تا کارگزینی؛ از اداره شهرری تا اداره کل و حتی مشاور معاون وزیر، ولی افسوس که مسئولان ناحیه ۲ شهرری با هماهنگی اداره کل شهرستانهای تهران، عزم خود را جزم کردهاند که هرگز اجازه ندهند در موقعیت شغلی قبلی حاضر شوم؛ مبادا با آموزههایم فرزندان این مردم را از راه بدر کنم یا افکار انتقادی خود را وارد مغزشان!
اما مهمتر از ستم و تحقیری که بر من رفته است، دلم برای انبوهی از همکاران فرهنگی فهیم و شایسته میسوزد که ناگزیرند تحت مدیریت این قبیل رئیس و معاون و مدیرکل کار کنند و فرهنگ بپرورانند و سواد بکارند
همینطور دلم برای میلیونها دانش آموزی میسوزد که در سیستم آموزشی و با این برنامه ریزان و مدیران، قرار است آینده این سرزمین را بسازند و «سرمایه اجتماعی» این آب و خاک باشند.
باری، آنچه بر من گذشت مشت نمونه خرواری است از ستم مضاعف و کارشکنی پنهان به صدها فرهنگی شریف و متخصص گمنام که ناگزیرند، به احکام مافوق خود گردن بگذارند، تا مبادا مدیری «جوان و انقلابی» آزرده خاطر شود و جایگاه چند روزهاش به خطر افتد …
انتهای پیام
غلغلی انداختی در شهر تهران ای قلم / خوش حمایت می کنی از شرع قرآن ای قلم
گشت از برق تو ظاهر نور ایمان ای قلم/ مشکلات خلق گردد از تو آسان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
ای قلم تا می توانی در قلمدان صبرکن/ یوسف آسا سالها در کنج زندان صبرکن
همچو یعقوب حزین در بیت الاحزان صبرکن/ کور شو بیرون نیا از شهر کنعان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
قصه این فروکوبیدن ها وبرکشیدن هادرابندیار…روایت امیرمومنان است…اذاملک الاراذل هلک الافاضل…است