خرید تور تابستان

سید جواد طباطبایی؛ چرا نهاد قدرت با فیلسوف «ایرانشهر» مشکل جدی نداشت؟

مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت:

دکتر سید جواد طباطبایی استاد و پژوهش‌گرِ برجستۀ تاریخ و فلسفه، دور از ایران و در 77 سالگی در آمریکا تسلیم چنگاری شد که به جان او چنگ انداخته بود و درگذشت. او با نظریۀ مشهور «ایرانشهر» و دغدغۀ پیوستۀ «ایران»‌ شناخته می‌شد و  در پی مدرنیتۀ ایرانی بود اما با روشن‌فکریِ متعارف، میانه نداشت و از این رو خود را بیشتر «دانش‌ور» توصیف می‌کرد.   تاسفِ مضاعف، بدین سبب است که دانشی‌مردی طی دهه‌ها به ایران بیندیشد ولی در فرجام‌، دور از همین سرزمین، چشم از جهان ببندد. در آغاز همین سالِ رو به پایان، دکتر محمد علی اسلامی ندوشن نیز که تمامِ عمر برای ایران نوشته، کوشیده و پوییده بود در کانادا درگذشت. اندکی قبل از او دکتر رضا براهنی – که بسیار متقاوت با هر دو می‌اندیشید- نیز باز در کانادا با دنیا وداع کرد

سید جواد طباطبایی؛ چرا نهاد قدرت با فیلسوف «ایرانشهر» مشکل جدی نداشت؟

       در این نوشته اما نمی‌خواهم به ذکر خصایل و خصایص و اندیشه‌های او بگویم (‌ که مانند جلال‌آل احمد و فروغ فرخ‌زاد با نام کوچک و به صورت «سید جواد» بیشتر شناخته می‌شد تا با نام خانوادگی). چرا‌که دانش‌آموخته علوم سیاسی یا فلسفه نیستم و در ستایش و توصیف او -به رغم لحن بسیار گزنده‌ای که گاه به کار می‌بُرد- در حیات و نیز همین دو روزِ ممات و غیاب، کم ننوشته‌اند.  در میان اهل فکر و قلم هم کم، مرید نداشت و برخی از آنان، نزدیک‌ترین دوستانِ این قلم در رسانه‌های مستقل‌اند. اگر چه می‌توان گفت شگفتا که دوست‌دارانِ سروش و شریعتی را از رابطۀ مرید- مرادی برحذر می‌داشت ولی بر پیرامونیان خود در این رویکرد، سخت نمی‌گرفت.     پس این جُستار در پی توضیحِ دیدگاه‌های او دربارۀ نظریۀ ایرانشهر، مدرنیتۀ ایرانی، بیرونِ درونِ جهان اسلام و تعابیری از این قبیل نیست چرا که خود نیز بیشتر از مقالات او به‌ویژه در نشریّاتی چون مهرنامه و سیاست‌نامه آموخته‌ام و خوانندگان و مخاطبان می‌توانند به آنها یا کانال تلگرامی او مراجعه کنند. بلکه برآنم به این پرسش پاسخ دهم که چرا این استادِ اخراجی دانشگاه تهران که در فرانسه، فلسفه خوانده بود، کراوات می‌بست، از استقلالِ نهادِ علم دفاع می‌کرد، کار‌به‌دستان و حتی مدرسانی را به صراحت کم‌سواد و بیگانه با علم و مانند اینها می‌دانست (و می‌گفت باید از آنها آزمون املا بگیرند) یا مقدمۀ قانون اساسی را به سُخره می‌گرفت، مانند دیگر روشن‌فکران، آماجِ حملات و اتهامات و پرخاش‌های اصول‌گرایان نبود و سوژۀ برنامۀ وقیح هویت ( به تعبیر دکتر زرین‌کوب:هوئیت) نشد؟ آیا تنها به این خاطر که می‌گفت روشن‌فکر به معنی عرفی و مصطلح کلمه نیست و بیشتر دانش‌ور است و سیاست‌باز هم نیست؟   همچنین در همین آغاز باید روشن کنم اگر در این گفتار، لحن انتقادی می‌بینید بدان سبب نیست که درگذشته و اصطلاحاً دست او و همچنین زبان و قلم او از دنیا کوتاه شده یا نویسندۀ این سطور در زمرۀ منتقدان ایرانشهر است که دل و جان در گرو ایران و زبان پارسی داریم و کافی است به یاد آورم  در خرداد ۱۳۹۸ که سید محمد خاتمی را به خاطر اظهار‌نظر درباره «مطلوبیت نوعی فدرالیسم» با لحنی گزنده و شاید موهن، سرزنش و توصیه کرد پس از ریاست جمهوری به شهروندی عادی بدل شود، مطلب بلندی با عنوان «تفکر یا تفرعن»‌ نوشتم در هفته‌نامۀ «‌امید جوان»‌ و در همین تارنما هم عنوان آن که بر پیشانی صفحۀ نخست نشسته بود، بازنشر شد و طبعاً استاد یا دوستان او اگر هم اصل مطلب را نخوانده باشند با عنوان آن رو‌به‌رو شده‌اند و مجال پاسخ فراهم بوده است. (آقای خاتمی البته در پیام تسلیت خود به ستایشِ استادِ فقید پرداخته که نشان می‌دهد از آن قصّه نرنجیده یا سیاسی ندانسته یا حسب اظهار احمد زیدآبادی می‌دانسته شیوۀ نگارش او چنین است و اصطلاحاً در متن، مین‌گذار‌ی می‌کند).     آن مطلب این گونه آغاز می‌شد: «‌ چندی است که برخی از اندیشه‌ورزان آنچه را که نمی‌توانند در قالب انتقاداتی دیگر مطرح کنند با طرح نقد خاتمی و سروش و مانند آنها بر زبان می‌آورند تا هم نحله‌های ملی‌گرایانه و سلطنت‌طلبانه را خوش آید و هم حساسیت‌های امنیتی را تحریک نکنند.  به نظر می‌رسد آقای سید جواد طباطبایی نیز با این هنر آشناست. اما چندان شهامتی در این موضع‌گیری‌ها مستتر نیست زیرا معمولآً سراغ چهره‌هایی می‌رود که دیگر بر مدارِ قدرت نیستند و طبعاً هزینه‌ای برای گوینده دربرندارد. تازه اگر مغضوب شده باشند انتقاد از آنان خوش‌آیندِ برخی هم هست.»        در همان نوشته یادآوری شد «در حالی خاتمی را به خاطر حمایت از حسن روحانی با ادعای کارنامۀ سیاه شماتت کرده که خود دو سال قبل با شور و شعفِ فراوان از دست همان روحانی جایزه گرفته و تصویر آن بر صفحه اول روزنامه‌ها نشسته بود!».    در آن نوشته آمد که شوربختانه «درشت‌گویی»‌های او بر «درست‌گویی»‌ها سایه می‌اندازد وگرنه دفاع از تمامیت ایران و محور قرار دادن ایران در کانونِ بحث‌ها دغدغۀ همۀ ایران‌دوستان است. پرسشِ نوشتۀ حاضر این است که چرا با همۀ طعنه‌ها و انتقادها و تشبیهات، نهاد قدرت – به معنیِ فنیِ کلمه – با او مشکل جدّی نداشت:    1. چون اصرار داشت خود را روشن‌فکر معرفی نکند طبعا با انواع آن – اعم از سکولار  و چپ و دینی- مرزبندی می‌کرد. هر قدر کلمۀ روشن‌فکر، حساسیت‌زاست و حامل غرب‌زدگی یا گرایش به چپ، اندیشه‌ورز یا دانش‌ور اما چنین نیست. این در حالی است که از تدریس در دانشگاه محروم شده بود. سید جواد البته سعیِ بلیغی در دفاع از استقلالِ نهادِ علم و افشای بی‌سوادیِ مدعیانِ صاحب‌مدرک به خرج داد که واقعاً ستودنی است خاصه این که بر خلاف سنتِ رایج ایرانی، بدون رودربایستی بیان می‌شد.    2. به جای آن‌که مانند برخی درصدد نفی اسلام و جوهر دین باشد دین را به عنوان یکی از مؤلفه‌های فرهنگیِ ایران و البته ذیل آن معرفی می‌کرد. نمی‌دانم در نوشته‌های او یا از زبانِ همفکران او خوانده یا شنیده‌ام که بر مثلث “شهریاری،  عیاری و دین‌یاری” تاکید دارند. منتها سید جواد، ایران را  درونِ بیرونِ جهان اسلام توصیف می‌کرد یعنی خارج از دنیای عرب یا مناطقی که قرن‌ها تحت سلطه عثمانی بودند که نکتۀ درست و دقیقی هم هست.    درست است که مانند دکتر سروش تقلیل دین به ایدیولوژی را شماتت می‌کرد اما این را به گردن روحانیون نمی‌انداخت بلکه مدام به بنی‌صدر و شریعتی طعنه می‌زد که البته چنان که در بالا اشاره شد هزینه‌ای دربر نداشت حال آن که می‌دانیم در شورای انقلاب دست بالا با ۷ روحانی بود نه با غیر روحانیون و لیبرال‌ها یا غیر معممین شورا اندک زمانی بعدتر حذف شدند و حتی سر یکی‌شان بالای دار هم رفت.     او اما کاری به بقیه نداشت و تنها از شریعتی و بنی‌صدر به عنوان انشا‌نویس یاد می‌کرد تا تحقیر کند حال آن که اتفاقاً شریعتی بیشتر اهل نطق و خطابه بود تا نوشتن و این را همه می‌دانستند. بنی‌صدر نیز. تا جایی که به طنز به او می‌گفتند بنی‌حرف.  اما کاش می‌گفت چرا پس از سال‌ها به این نتیجه رسیده و در زمان خودشان که عقل‌رس هم بوده کجا بوده؟ یا در 5 بهمن 1358 خود او به کدام نامزد ریاست جمهوری رای داده بود؟ به همان بنی‌صدر یا به حبیبیِ مورد نظر روحانیون یا به تیمسار مدنی؟! یا اصلا رأی نداده بود.    قبل از طباطبایی هرگز نخوانده بودم کسی قانون اساسی را دست‌پخت بنی‌صدر بداند. همه جا صحبت از دکتر بهشتی بود و اصلاً چگونه امکان داشت بنی‌صدری که سال‌ها قبل‌تر خود را به گواه دوستان اولین رییس جمهوری تاریخ ایران دانسته بود قانون اساسی‌یی بنویسید که رییس جمهوری آن رییس واقعی جمهوری نباشد و جدای مقامی بالادستِ ریاست جمهوری، اختیارات اجرایی هم با نخست‌وزیر باشد. نمی‌دانم این نکتۀ بدیهی را چگونه استاد درنیافته بود.    این که دانشمندِ فقید اصرار داشت قانون اساسی را به خاطر مقدمه به بنی‌صدر نسبت دهد نشان می‌داد مطلقاً در آن حال‌و‌هوا نبوده و نمی‌دانسته پیش‌نویس اساساً چیز دیگری بوده و احتمالا بعداً مطالعه کرده یا عامدانه سراغ کسی رفته تا اسبابِ دردسر نشود!   و گرنه باید می‌دانست در انتخابات خبرگان قانون اساسی همه جور کاندیدا بود و روشن‌فکری چون علی اصغر حاج سیدجوادی پس از کارگر گمنامی چون علی‌محمد عرب در ردیف 11 قرار گرفت چون حزب جمهوری اسلامی و ملی‌مذهبی‌ها ائتلاف کرده و فهرست واحد 10 نفری (‌طالقانی، منتظری، بهشتی، موسوی‌اردبیلی، بهشتی، گلزاده غفوری، عزت الله سحابی، شیبانی، عرب و منیره گرجی) ارایه داده بودند ولی روشن‌فکران عرفی و چپ این کار را نکردند و با هم رقابت کردند و همه حذف شدند!    حتی احمد فردید هم مستقلا نامزد شده بود و رای حقارت‌باری آورد و نمی‌دانم موضع ایشان در آن زمان چه بود. یادمان باشد در آن زمان سید جواد که هنوز دکتر طباطبایی نشده بود (‌چون 9 سال بعد دکتری گرفت) 34 ساله بوده و قاعدتا چه در ایران چه در فرنگ باید در جریان بوده باشد. کافی است با دکتر سروش مقایسه کنید که در آن سن چقدر مطرح بوده است. همین که به جای متن سراغ مقدمه رفته و دو سه اصل خاص قانون اساسی را فروگذاشته و مدام از مقدمه انتقاد می‌کرد نیز در نوع خود جالب بود در حالی که خود هم گفته مقدمه ارزش حقوقی ندارد.    این شیوه را البته خیلی‌ها در پیش گرفته‌اند چون کم‌هزینه است و البته هم سلطنت‌طلبان را خوش می‌آید و هم جمهوری اسلامی نمی‌رنجد چون اولین رییس جمهوری ایران برکنار شده و مرحوم مطهری هم منتقد شریعتی بوده است خیلی پیش از آقا سید جواد.     اگر نسل کنونی خرده بگیرد به دو دلیل قابل فهم است چون نتیجه را به حساب دکتر شریعتی می‌گذارد و آن زمان نبوده‌اند ولی از متولد ۱۳۲۴ که در مقطعی به گرایش‌های چپ و البته از نوع آلتوسری یا چپ اروپایی شهرت داشته می‌‌شد پرسید خود ایشان آن زمان چه می‌کرده است؟    وقتی بالای ۳۰ سال داشته  چرا یک مقاله در سال 1358 در نقد همین مقدمۀ قانون اساسی یا از مواضع بنی‌صدر از او در مطبوعات نمی‌بینیم در حالی که دیگران مانند احمد شاملو در صحنه حاضر بودند. مصطفی رحیمی که جای خود دارد. مهم آن است که آن روز سخنی می‌گفت نه سال‌ها بعد که مصداق این سخن شود: از کرامات شیخ ما این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است! استاد انگار خیلی دیر آمده بود و می‌خواست زود برود. پرهیز از سیاست روز و پرداختن به تاریخ و گذشته یکی از حاشیه‌های امنیت او بود. البته نه مثل فردیدی‌ها دربارۀ پریروز که دیروزِ تاریخ.     در جایی نوشت «البته، نبوغ شریعتی هم حدّی داشت. اگر بی‌شعوری عامّۀ مردم ایران، بویژه حامیان و حاضران لانۀ زنبوری مانند حسینۀ ارشاد نمی‌بود تُرّهات او می‌بایست مایۀ انبساط خاطر می‌شد. در ایران، آن تُرّهات به قانون اساسی راه پیدا کرد و چهل سال از کسی صدایی درنیامد که فرق مقدمۀ قانون اساسی با “چه باید کرد” لنین، چیست؟ پیشتر به مورد حقوقدان برجسته و دادستان کلِّ کشور، پیش از انقلاب، اشاره کرده‌ام. او ده سالی پس از انقلاب زنده بود، اما لب، تر نکرد که بگوید : من به انتشار این خزعبلات کمک مالی کرده‌ام.»  خود او اما چرا آن زمان لب، تر نکرد؟!   حتی به بزرگ‌ترین خطای مقدمۀ قانون اساسی – ادعای 60 هزار شهید (‌با وجود واقعیت زیر دو هزار نفر) – نپرداخته و جمله‌ای را نقد کرده که اتفاقا درخور تأمل است: «قانون اساسی زمینۀ چنان مشارکتی را در تمام مراحل تصمیم‏‌گیری‏‌های سیاسی و سرنوشت‏‌ساز برای همۀ افراد اجتماع فراهم می‌سازد که در مسیر تکامل انسان هر فردی خود دست‌‏‌اندر‌کار و مسؤول رشد و ارتقا و رهبری گردد و این همان تحقّق حکومت مستضعفین در زمین خواهد بود.»     در این که  مقدمه پر از شعار است تردیدی نیست اما جمله بالا اتفاقا نشان می‌دهد چه آرمانی دنبال می‌شده و به هر رو بازتاب همان زمانه است. تدوین کنندگان قانون اساسی هم در انتخاباتی آزاد انتخابات شدند و اصلا چرا همان زمان ننوشت؟    در حالی که آدم هایی مثل عزت‌الله سحابی و مقدم مراغه‌ای درون همان مجلس خبرگان با افزودن اصل ولایت فقیه به متن مخالفت کردند و دکتر گلزاده غفوری به فکر حقوق ملت بود و آقای مکارم هم مواضع مترقیانه‌ای داشت آقای طباطبایی که آن روزها 34 ساله بوده و قاعدتا لیسانس حقوق خود را هم گرفته بود چرا یک کلمه ننوشت یا نوشته و خبر نداریم؟    این که دیگر دوران مشروطه نیست تا بگوید نبودیم؟ باشندۀ ساکت نمی‌تواند از باشندگان فعال پس از 40 سال انتقاد کند! اواخر البته وجه تاریخی او می چربید تا جایی که به مورخی در اندازه و آوازۀ باستانیپاریزی هم طعنه می‌زد و نوشته‌های او را “بحرطویل‌های بامزه و اسباب انبساط خاطر” می‌دانست نه تاریخ.    3. سید جواد از ایرانشهر می‌گفت نه از ملی‌گرایی که رهبر فقید انقلاب خلاف اسلام دانسته بود  (بیشتر به خاطر تقابل نیروهای ملی با مذهبی‌ها در سال های ۵۸ و ۵۹  و گرنه خود امام در اولین پیام مکتوب بعد از حمله عراق در مهر ۵۹ چند بار واژه میهن را به کار برده بود). آن قدر که در قبال ناسیونالیسم و پان‌ایرانیسم حساسیت وجود دارد درباره ایرانشهر نیست (شنیده‌ام پان‌ایرانیست‌ها  در مناطقی که هم‌وطنان عرب – ایرانیان عرب یا اعراب ایرانی – زندگی می‌کنند آزادی عمل دارند و اگر در تهران اسم یک بزرگراه «حجر بن عدی»‌است در شهرهای استان و خوزستان اسامی ایرانی رواج دارد: آرش و کورش به وفور).     4. هر چند اوایل خود را لیبرال – محافظه‌کار توصیف می‌کرد ولی به مرور دیگر بر لیبرال‌بودن خود تاکید نداشت. به جای دغدغه لیبرال دموکراسی سراغ موضوع ایران رفت و به جای انحطاط ایران بحث تداوم ایران را پیش کشید. پس از تیررس دور شد چون  آن قدر که نواصول‌گرایان به لیبرالیسم حساس‌اند حتی به مارکسیست‌ها نیستند.    5. ظهور و حضور فعال‌تر دکتر طباطبایی در دهه 80 سبب شد جای دکتر سروش دهه 70 را در ذهن شماری از فعالان مدنی و مطبوعاتی و فرهنگی پر کند. اگر از مکتب سروش، مجله کیان و روزنامه‌های شمسالواعظین درآمد یا برآمد که با قدرت، اصطکاک داشت از مکتب سید جواد، نشریاتی حاصل شد که در کتیبۀ خود می‌نوشتند ما به دنبال تغییر جهان نیستیم. در پی تفسیر جهان هستیم یعنی ما کاری با قدرت نداریم و ما را تهدید ندانید.

چرا نهاد قدرت با سید جواد طباطبایی مشکل حاد نداشت؟

6. نظریه طباطبایی (‌ایرانشهر) به شدت بر تمرکز‌گرایی تاکید دارد. هر چند مانند نزدیکان رضاشاه، راه رسیدن به تجدد را تمرکز نمی‌داند ولی در جمهوری اسلامی هم تمرکز‌گرایی ادامه یافته است تا جایی که  دیدیم نه محسن رضایی نه باقر قالیباف هم به رغم صبغه نظامی نتوانسته‌اند ایده فدرالیسم اقتصادی یا حکومت‌های محلی خود را اجرا کنند. اجرا که سهل است دیگر آن را بر زبان هم نمی‌آورند.    پیش‌تر اشاره شد که چگونه بر خاتمی به خاطر مطلوب دانستن اداره فدرالی در اظهار نظری تاخت.  نهاد قدرت در ایران بعد از انقلاب هم به شدت تمرکز‌گراست و از این رو نه تنها با چنین نقدی  مشکل ندارند که آن را می‌ستایند. البته روشن است که خاتمی هم در چارچوب دموکراسی مطرح کرده بود و انگ جدایی‌طلبی بر براهنی هم نمی‌نشست چه رسد به خاتمی.    7. در کنگره 100 ساله شدن مشروطیت که در پایان دولت خاتمی برگزار شد سید جواد به دعوت محمد قوچانی پشت تریبون رفت و نقش روحانیت در مشروطه را ستود. درست است که ادبیات رسمی جمهوری اسلامی به شیخ فضل‌الله نوری نزدیک شده که مشروطه را مشئومه می‌دانست (‌در عین اشتهار به مشروطه مشروعه) اما سید جواد به جای بزرگ‌نمایی این وجه نقش مراجع نجف و دو رهبر روحانی داخل ایران را ستود. روشن است که طرح این موضوع از زبان یک فلسفه خوانده غرب و چهره ملی بر مخاطب بیشتر اثر می‌گذارد تا از زبان یک روحانی.    8. طباطبایی ابایی نداشت هر از گاهی به چهره‌های شاخص روشن‌فکری بتازد. چه صادق زیبا‌کلام باشد چه مصطفی ملکیان و چه نقد کتابی که داریوش آشوری در جوانی ترجمه کرده بود. نقد چهره‌های   اردوگاه  روشن‌فکری کار‌به‌دستان را خوش می‌آمد اما این نکته در پی آن نیست که بگوید به قصد خوش‌آمد آنان می نوشت منتها حق دارد تعجب کند که چرا مثلا به نوشته‌ای از مطهری گیر نمی‌داد؟ در حالی که به لحاظ تاریخی می‌توانست.    9. طباطبایی ابتدا لیسانس حقوق گرفت و بعد فلسفه خواند و در این مسیر رضا داوری اردکانی او را بسیار یاری رساند.  به همین خاطر زبان تند و تیز او که شامل جلال و شریعتی و بنی‌صدر و فکوهی و اباذری می‌شد سراغ داوری نرفت.   اگر قایل به دو گانه پوپر- هایدگر در ایران با نمایندگانی چون سروش- داوری یا فردید باشیم نزدیکی سید جواد به داوری یعنی در نقطه مقابل پوپری‌ها قرار گرفتن. این در حالی است که در دهه 60 کتاب «جامعه باز و دشمنانش» کارل پوپر با ترجمه فولادوند سر و صدا کرده بود.   از دهه 70 به بعد البته پوپر و سروش مغضوب و داوری و فردید مطلوب بودند. طباطبایی اما فردیدی و هرگز  مرید جلال نبود چون دغدغه “دیروز معلوم” ایران و گفرداگی ایران  را داشت نه آن که مثل فردید اسیر پریشان‌گویی “پریروز” و “پس فرداگ باشد. با این حال  در منازعه سروش و داوری اگر قرار بر انتخاب بود شاید این طرف می‌ایستاد.    10. در پی استقلال جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی اتحاد شوروی و 10 سال بعد ظهور رجب طیب اردوغان در ترکیه، پان‌ترکیسم به عنوان یک خطر امنیتی در ایران مطرح شد. سفرهای زیاد مردم به ترکیه و تماشای شبکه‌های متعدد تلویزیونی ترک در ایران سبب شده نگاه نسل جوان به تاریخ حکومت عثمانی و دست‌کم ترکیه امروز تغییر کند. آذری یا ترک بودن خود سید جواد که به جد مخالف این تحرکات است یک ویژگی مطلوب در این مقابله بود. اگر مجال بیشتر می‌یافت ایده نوصفوی در مقابل نوعثمانی را جدی‌تر پی می‌گرفت.    11. بازخوانی و الگوسازی از عصر صفویه، حساسیت روحانیت نسبت به او را کم کرده بود. چون یکی از ارکان حکومت صفویه روحانیت بود و با شریعتی مقایسه می شد که تعلق خاطری به تشیع صفوی و امثال مجلسی نداشت.     توجه به صفویه یعنی پروژه ایران او در صدد اسلام‌زدایی یا شیعه زدایی نیست. با این حال با ورود دین به عرصه عمومی مخالف بود و می‌گفت: “دین اگر دین باشد امری شخصی و خصوصی و درونی است و با امر درونی نمی‌توان انقلاب کرد. عرفان عارفان و متدینانی که به انقلاب پیوستند ایدیولوژی قدرت سیاسی بود”.  12. اقتدارگرایی ایرانی چندی است به ملی‌گرایی تظاهر می‌کند زیرا  مشکل اصلی آن با لیبرالیسم و دموکراسی است و از این روست که مثل قبل با موضوعات ملی مشکل ندارند. ولی این وجه در تقابل با لیبرالیسم و دموکراسی است و در توجیه اقتدارگرایی. طباطبایی البته این گونه نمی‌اندیشید اما گاه به گونه‌ای سخن می گفت یا موضع می‌گرفت که حتی به رواج فاشیسم هم متهم می‌شد. هر چند چنان که در ادامه خواهد آمد این اتهام را رد می‌کرد.  13.  در مقطعی نقد و تخطئه اصلاح‌طلبان ولو متضمن نقد کلیت جمهوری اسلامی می‌بود مطلوب اصول‌گرایی رادیکال ایرانی بود. همین امروز بیستمین سالگرد انتخابات شوراهایی است که به خاطر کاهش مشارکت مردم به دست آبادگران افتاد و از دل آن احمدی‌نژاد بیرون آمد. اگرچه حامیان بریده از اصلاحات، اصول‌گرا نشدند اما غیبت آنان در صحنه‌های انتخابات به پیروزی اصول‌گرایان یاری رساند. نمی‌خواهم بگویم سید جواد طباطبایی در پروژه مایوس‌سازی از گفتمان اصلاحی نقش داشت اما دوری حامیان از اصلاحات و اعتدال انتقاد و نسبت به انتخابات به سود اصول‌گرایی ایرانی بود. چندان که اگر همین حالا مقاله‌ای بنویسید که فیلمفارسی در دوران وزارت ارشاد خاتمی ممنوع شد برخی رسانه‌های مدافع سینمای ایدیولوژیک استقبال می‌کنند و به فیلمفارسی کار ندارند به بخش دیگر کار دارند ولو شبکه تلویزیونی من‌و‌تو نیز همین را بگوید.   14.  تردیدی نیست که نظریه تداوم ایران به جای انحطاط ایران به سود امنیت ملی است و طباطبایی آشکارا از تداوم ایران می‌گفت. درست است که حضور مستشاری ایران در منطقه و نقش سردار سلیمانی با اهداف ایدیولوژیک یا برای مقابله با داعش توصیف و گفته می‌شد در آنجا می‌جنگیم تا داخل ایران نیایند اما تا قبل از انتخابات 1400 و جنبش مهسا که پایگاه اجتماعی حاکمیت ریزش نکرده بود تفکیک بین ایران و جمهوری اسلامی چندان پررنگ نبود و خیلی‌ها از منظر غیر ایدیولوژیک هم از حضور منطقه‌ای ایران حمایت می‌کردند کما این که در تشییع پیکر سردار سلیمانی در دی 98 نیز این امر دیده شد. با این نگاه نظریۀ ایرانشهر سید جواد نه تنها مقابل حاکمیت دینی قرار نمی‌گرفت بلکه مقوم آن بود بر خلاف ناسیونالیسم و ملی‌گرایی جبهه ملی که نسبتی با حاکمیت دینی نداشت.     15. ذهنیت ایران‌باستان مبتنی بر دو گانه خیر و شر است نه نسبیت و تکثر. نظریه ایرانشهر هم ایرانی و انیرانی را مقابل هم می‌نشاند و با تکثری که نگران‌کننده باشد نسبتی ندارد البته در پوشش کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت مطرح می‌شود. بخش وحدت البته مطلوب حاکمیت و نهاد قدرت است.  16.  مشروطه خواهی سید جواد طباطبایی مانند مشروطه خواهی سلطنت‌طلبان نگران‌کننده نبود چون نه تنها بوی براندازی از آن به مشام نمی‌رسید بلکه با علاقه نواصول‌گرایی رادیکال که دوست دارد از فرم جمهوری فاصله بگیریم تا حدی نزدیک بود و دیدیم وقتی جنبش مهسا سمت و سوی براندازی گرفت در مقالات خود که ابتدا با عنوان انقلاب ملی هم‌دلانه بود سعی کرد مرزها را مشخص‌تر کند.   17.  یک استرالیایی هیچ‌گاه از مدرنیته استرالیایی سخن نمی‌گوید چون پیشینۀ تاریخی‌یی در این زمینه ندارد. طباطبایی اما از مدرنیته ایرانی سخن می‌گفت که مشخص است  نه از جنس سنت‌گرایی سید حسین نصر  است و نه نسبتی با بازگشت به خویشتن علی شریعتی دارد و چون از زبان کسی که کاملا با مدرنیته آشناست بیان می‌شد حساسیت‌زا نبود و گویا خاتمی هم این تعبیر را می‌پسندیده است.  هر قدر تعبیر اسلام ایرانی مناقشه‌برانگیز بود مدرنیته ایرانی اما خاص خود طباطبایی بود و جایی هم برای مخالفت باقی نمی‌گذاشت. چون کاری با دین نداشت ولو آن را شخصی و فرهنگی و دور از مناسبات رسمی می‌پسندید.  18.  جایی از او خوانده بودم که اسلام، سکولار نمی‌شود چرا که معتقد بود اصلا اسلام دین دنیا هم هست و این با موضع نهایی مهندس بازرگان که اسلام برای آخرت آمده متفاوت بود اما یادمان باشد مراد او اسلام سیاسی و اسلام ایدیولوژیک نبود. منتها همین که بوی سکولاریسم از آموزه های ملی او شنیده نمی‌شد نزد برخی خطرآفرین نبود.   با این که کوشیدم به یک پرسش در قالب 18 نکته و به تفصیل و تفکیک پاسخ دهم اما هنوز بیم دارم سوء‌تفاهم برخیزد.  بنا‌بر این جا دارد گفته شود نقد اصلی بر پاره‌ای درشت‌گویی‌هاست که بر درست‌گویی‌ها سایه انداخت. وگرنه خود دکتر طباطبایی در شمارۀ 7 سیاست‌نامه تصریح می‌کند مراد او از ایرانشهر “نه ناسیونالیسم است که جز در مورد تاریخ اروپا معنا و مصداق ندارد و نه اطلاق معادل فارسی آن ملی‌گرایی بر تحول تاریخی ایران وجهی دارد” و خوش‌بختانه انگ فاشیسم را هم با این توضیح دور می‌کند: “اصطلاح ایرانشهر که من برای بیان وضع پیچیده ایران – ملت یعنی ایران به عنوان ممالک محروسه‌ای که به طور تاریخی یک ملت نیز بوده به کار برده‌ام در کهن‌ترین متن‌های پهلوی و عربی و فارسی آمده و جعل جدید من نیست که بتوان از دل آن ایدئولوژی‌های فاشیستی درآورد“.   نکته پایانی این که اگر گفته شد با دکتر سید جواد طباطبایی مشکلی جدی پیدا نکردند نه که ندانم حکم استادی در دانشگاه نگرفت و ناچار شد در مؤسسه خصوصی با دانشجویان دیدار و درس‌گفتار داشته باشد. بلکه در قیاس با کسانی است که از موضع لیبرال یا خوانش دیگر از اسلام یا توزیع قدرت چالش داشتند وگرنه اگر در دو سه سال اخیر نکوچیده بود و می‌دید قانون تا چه حد مهجور شده از این منظر نقد می کرد چه بسا اصطکاک پیدا می‌کرد و  کاش فرصت می‌یافت در کنار بحث ایران به موضوع قانون‌خواهی به عنوان مهم‌ترین وجه مشروطه بیشتر بپردازد.   سید جواد طباطبایی سال 95 در سیاست‌نامه نوشته بود: “اندیشۀ مشروطه‌خواهی در ایران به مناسباتِ قدرت فروکاسته و از ماهیتِ حقوقی نهضت غفلت شده است” و بر همین اساس همت خود را صرف پرداختن به ماهیت حقوقی و جنبه‌های قانون‌طلبی در مشروطه‌خواهی کرد و نوشت:  “پیروزیِ جنبشِ مشروطه خواهیِ مردم ایران و توشیحِ قانون اساسی به عنوان نخستین سندِ حکومتِ قانون در ایران، اتفاقی مهم در تاریخ کشور ماست.”    چند رو‌ز قبل اما در نشستی می‌شنیدم  مقام مسؤولی چه بی‌لکنت و چه با صراحت و نه یک بار که 18 مرتبه سخنان خود را مستند به اسنادی می‌کرد که در واقع مصوبات یک شورای ذکر نشده در قانون اساسی بود با این یادآوری: اینها از نظر ما قانون است! وقتی هم گفتم در این مملکت طی کمتر از 100 سال دو بار انقلاب و دو مرتبه قانون اساسی نوشته شده تا قانون حکم کند، پاسخ داد همین‌ها قانون است.      سید جواد طباطبایی در آن نوشته آورده بود: “اگر مشروطه‌خواهی را جنبش قانون‌خواهی و حکومت قانون بدانیم -که هست- باید گفت این جنبش شکست نخورده است. زیرا در فاصلۀ صدور دست‌خط مظفرالدین شاه برای تأسیس عدالت‌خانۀ دولتی با هدف اجرای احکام شرع و دست‌خط فرمان مشروطیت و فرمان سه روز بعد که حاکمیت مردم را به رسمیت می‌شناخت و دو ماه بعد هم مجلس تأسیس شد ایران در عداد کشورهای مشروطه درآمد با نظام حقوقی جدید.”     نمی‌دانم به این دغدغه هم پرداخته بود که اگر نظام حقوقی جدید و ساختار پارلمان کنار گذاشته شود تا جایی که همین دیروز در مقابل مجلس برای فروش ساختمان بهارستان در طرح مولد سازی تجمع شد چون نهادهای دیگر با مصوباتی به نام “سند” جای “قانون” را گرفته‌اند چه راهکاری داشته و آیا نسخۀ ایرانشهر را در این فقره هم راهگشا می‌دانست یا نه. اما کاش روزنامه‌نگاران شاخصی که احیانا درصدد پاسخ به این نوشتار برخواهند آمد دربارۀ نسبت ایرانشهر با دموکراسی هم توضیح دهند. چون در نفی نسبت آن با فاشیسم و حتی ناسیونالیسم خود استاد فقید چنان که در بالا آمد به صراحت گفته و نوشته است و پرسش اصلی دربارۀ دموکراسی است و این بیم که در بطن آن نوعی اقتدارگرایی نهفته یا خفته باشد. 

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. ‌سلام‌‌خلاصه‌نظر‌ایرانشهری‌وتمام
    صغرا‌وکبری‌چیدن‌آن‌اینست‌که
    حکومت‌ایران‌باید‌غیر‌دموکراتیک
    ودیکتاتوری‌باشد‌والا‌ایران‌از‌درون
    آسیب‌میبیند‌وتنها‌زبان‌فارسی‌را
    عامل‌وحدت‌ایران‌معرفی‌میکند
    اگر‌شجاعت‌داشتند‌میگفتند‌مانند
    دولت‌رضاخانی‌وپسرش‌وضمنا
    معتقد‌است‌حکومت‌لائیک‌هم‌باید
    باشد‌تا‌ظاهر‌کشور‌‌ظاهری‌هم‌شده
    رنگ‌اورپایی‌‌داشته‌باشد‌مثلا‌در‌
    روابط‌زن‌ومرد‌ورقص‌وآواز‌و…..
    الی‌ماشا‌الله‌بی‌تعارف‌باید‌گفت
    خیلیها‌چنین‌میخواهند‌ومعتقدند
    گور‌پدر‌آزادی‌‌مگر‌نمی‌بینید‌پول
    داشتند‌هی‌میروند‌سواحل‌ترکیه
    و…..حمام‌آفتاب‌مختلط‌میگیرند
    وعرق‌میخورند‌وبرمیگردند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا