ترند فضای مجازی؛ «ببخشید، شما هم دارید دیوانه میشوید؟»
برترینها نوشت: «ببخشید شما هم دارید دیوونه میشید؟» این توییتی بود که دردِدلهای کاربران را باز کرد. بعضی بغضهایشان را پشتِ یک «بله» ساده پنهان کردند اما کسانی هم بودند که بیشتر از حالِ بد این روزهایشان نوشتند. آنهایی که از اقرار به دیوانه بودن خود هراسی نداشتند، نوشتند که چرا اصطلاحا دیوانه شدهاند یا حالشان بد است. یکی از کاربران آرزو کرد که در این روزهایی که فشار روانی و اقتصادی زیادی به ایرانیها وارد میشود، کاش هیچکس از اقرار به اینکه چقدر زندگی کردن آنها را در تنگنا قرار داده هراسی نداشت چرا که شاید این مدلی بشود به یک همدردی جمعی رسید.
پیشتر هم در توییتر چالشی مبنی بر اینکه «چه آرزوهای کوچکی دارید که نمیتوانید آنرا برآورده کنید؟» ایجاد شده بود و تقریبا میزان ناامیدی و تنگدستی که کاربران داشتند، نقاط اشتراکی با این توییت دارد چون کاربران در جواب هر دو توییت اشاره کرده بودند که بیشترین چیزی که آنها را دیوانه میکند، اخبارِ ناخوشایند چند وقت اخیر و گرانیهاست و این باعث شده بود « یک پرس شیشلیکِ گران و با کیفیت»، «لوازم آرایشِ استاندارد و مرغوب» «کافه رفتن بدون داشتن دغدغه پول» تبدیل به آرزوهای کاربران شود.
ببخشید شما هم دارید دیوونه میشید؟
کاربران به این توییت، اینگونه جواب دادند:
میلاد نوشته: یعنی نشدیم؟ سالمیم الان؟
مقصرالممالک گفته: من بله. نفسم پس میره از خوندن خبرها. تمرکز ندارم. نمیتونم بخوابم و افق دیدم برای آینده از نوک دماغم اونورتر نمیره. امید و قدرت برنامهریزیم رو تا حد معناداری از دست دادهم.
آقای پاندای تنها اشاره کرده: راستش قبلاً با ایم دیونگی اذیت میشدم، الان عادت کردم به سکوت، فکر الکی کردن، بغض و تو خودم رفتن واسه یه ساعت خیره شدن، لذت از خواب و سکوت و خاموشی، از گوشی و لپتاپ و موسیقی و کتاب و درس و رفیق و بیرون متنفر شدم. لرزش دست، اعصاب کیلوی چند، حوصله چیه؟
کاربر خودمم نوشت: همه حالشون بده ولی هرکسی فکر میکنه فقط خودشه که توانش واسه هضم این همه مصیبت کمه.مدام از خودش میپرسه چجوری بقیه دارن میتونن؟چجوری دووم میارن؟چجوری خسته نمیشن؟چجوری صبح از تخت خوابشون جدامیشن؟نیروی محرکه شون چیه؟
ق.ق گفت: نه تنها دارم دیوانه میشم که مدام به این فکر میکنم این همه خشم و اضطراب و عصبیتی که این روزها بهش دچارم/ دچاریم بعدها چه اثراتی خواهد گذاشت؟
آی کیوسان: چه طوری این استرسو مهار کنیم؟ واقعا نگران بچههای مردمم. نگران هممون. نگران همه چی. نگرانی شده زندگیمون. هر بار گوشی دست میگیریم معلوم نیست چه خبری قراره بیاد بالا.
مصطفی که همیشه در حال سفر است اینطور دردِدل کرد: شغل ما دریانوردی هست. همیشه در غربت هستیم. وقتی میاییم شهر به جای ارامش دیوانه میشیم هر ماه قیمت ها اختلاف قطاری پیدا کرده و حقوق ها حلزونی مانده. تا کی؟
انتهای پیام