گفتگوی احمدغلامی با رضا منصوری درباره آثارش
احمد غلامی در شرق نوشت:
تمام آثار دکتر رضا منصوری، فیزیکدان، کیهانشناس، سیاستگذار علم و استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی شریف، اخیرا در قالب مجموعهای با عنوان «ایران من» در نشر دیبایه منتشر شده است. در هفت عنوان این مجموعه که در زمینههای مختلف واژهگزینی، مبانی تفکر در علوم فیزیکی و معماری علم نوشته شدهاند، گذشته و حال ایران مدنظر مؤلف بوده و خودش در مقدمه کتابها آورده است: «در همه آنها ایران بخشی از عنوان بوده؛ چون ایران خانه من است، متعلق به من است. زیستنم در آن معنی داشته و لذتم در دیدن آرامش و رفاه ساکنان آن بوده -شهروندان خانه من! برای آنها نوشتهام». دوره اول این کتابها، شامل «ایران 1427»، «واژهگزینی در ایران و جهان» و «چهار سال در وزارت عتف»، بیان تصور او از ایران گذشته و آینده و نیز نقش زبان فارسی در توسعه ایران، تجربه اجرائی در زمینه علم و سرانجام تجربه اجرائی در زمینه پژوهش در ایران است؛ تجربهای که ذهن دکتر منصوری را به سمت مفهوم «معماری علم» کشاند و ماحصل آن ایده «سندرم دوره نقل» بود که رضا منصوری آن را در کتاب «سندرم در دوره نقل، حاشیه بر معماری علم در ایران» مطرح میکند. «مبانی علم و طراحی مفهومی دانشگاه» از دیگر تأملات منصوری در این زمینه است که در گفتوگوی پیشرو درباره آن به تفصیل بحث شده است. رضا منصوری معتقد است در صد سال گذشته که دانشگاه تأسیس کردیم تاکنون تعریفی از دانشگاه نداریم، بنابراین تاکنون به این قضیه وارد نشدیم که دانشگاه چه ارتباطی با جامعه دارد و چطور باید نیاز جامعه را رفع کند. او با تأکید بر ضرورت درک درست مفهوم مدرن علم در ایران میگوید آینده نهادهای علمی و وضعیت علم در ایران را تاریک میبیند و این دوران را «دوران آگاهی» میخواند، به این معنا که از عقبماندگیمان آگاه شدیم، نه اینکه میدانیم چه کنیم.
در کتاب «ایران 1427» موضوعی با عنوان بیگانگی مفهوم دانشگاه -عدم تطبیق با نیازهای دانشگاه- مطرح شده است. در اینباره توضیح بفرمایید. روند حرکت جامعۀ علمی در این راستا مثبت است یا خیر؟
چه در صد سال گذشته که دانشگاه تأسیس کردیم و چه قبل از آن که مدارس عالی داشتیم و بعدها در دانشگاه تهران ادغام شدند، تاکنون تعریفی از دانشگاه نداشتیم. بنابراین تاکنون به این قضیه وارد نشدیم که دانشگاه چه ارتباطی با جامعه دارد و چطور باید نیاز جامعه را رفع کند. تنها بحثی که در شروع تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313 و قبل از آن مطرح بود و ادامه داشت، این بود که ایران نیاز به نیروی کار دارد و این نیروها باید در دانشگاه آموزش ببینند. بنابراین حداکثر چیزی که میتوان در مورد دانشگاه در ایران گفت این است که دانشگاهها تأسیس شدند تا عدهای جوان را آموزش دهند تا چیزهایی یاد بگیرند. مردم یا دولتهای وقت هم از دانشگاه نخواستند چه چیزهایی را آموزش بدهد یا ندهد یا چه نیازهایی وجود دارد. بنابراین در صد سال گذشته، جامعه و دولت تنها وظیفۀ دانشگاهها را آموزش جوانان طبق مدل و سنت رایج در اروپا و آمریکا مقرر کردند -منظور ظاهری است که متقدمان ما از دانشگاه دیده بودند نه اینکه بحثهای مرتبط را در اروپا دنبال کرده باشند. ولی تعریف دانشگاه در دنیای مدرن این نیست. تحولاتی در دویستسال گذشته در اروپا رخ داد، بگذریم از اینکه هشتصد سال از عمر دانشگاه میگذرد، اما عمدهترین تحولاتی که در 150-170 سال گذشته در اروپا رخ داد و به آمریکا منتقل شد، این بود که دانشگاهها با جامعه ارتباط پیدا کردند و این ارتباط بعد از جنگ جهانی دوم تشدید شد. سند «علم، مرزهای بیانتها» که در سال ۱۳۲۵/۱۹۴۶ وانوار بوش، مشاور علمی رئیسجمهور وقت آمریکا در پی پاسخ به پرسش رئیسجمهور در باب نیازهای آمریکا منتشر کرد، شروع جدی سرمایهگذاری دولتها در پژوهش یعنی پاسخ دنشگاهها و مراکز پژوهشی به پرسشها و نیازهای جامعه است؛ یعنی پرسشهایی که هیچ نهاد مدنی مدرن دیگرd نمیتواند حل کند یا جزو وظایفش نیست. مثلا اگر وزارت نیرو یا کشاورزی پرداختن به بعضی مسئلهها را در توان یا جزو وظایف خود نمیدانند قاعدتا حلکردن آنها به عهدۀ دانشگاهها است. با این تعریف، ما دانشگاهی در ایران نداریم و دولتها نیز تاکنون چنین وظیفهای به عهدۀ دانشگاهها نگذاشتهاند.
میتوان این مسئله را به وضعیت علم در ایران تعمیم داد. با این حساب موقعیت علم در ایران چندان جدی گرفته نمیشود.
بله. ما در ایران هنوز علم را به معنایی میگیریم که بعد از دوران طلایی اسلام و با شروع سلجوقیان در نظامیهها شکل گرفت؛ معنایی که با روالهای قبل از سلجوقیان در دوره آل بویه و سامانیان تطبیق ندارد. دورانی که بزرگانی همچون فارابی، ابنسینا، بیرونی و خوارزمی داشتیم. از دوره سلجوقیان به بعد، علم در قید شریعت منجمد شد، به این معنا که همه میبایست کتابهایی گاه دینی و گاه غیردینی را یاد بگیرند -«از بَر کنند». این روال که خلاصۀ مفهوم علم است، هنوز در ذهن ما ایرانیان هست. ما در ایران متوجه تحولات مفهوم علم به معنی «science» در دویستسال گذشته نشدهایم و این مسئله تمام سیاستهای مرتبط با علم را در کشور، چه قبل و چه بعد از انقلاب، تحتتأثیر قرار داده است و تغییری در آن در سطح ملی مشاهده نمیشود.
در قبل و بعد از انقلاب شاهد این بودیم که افرادی با رشتههای تخصصی و علمی، وارد سیاست میشدند، حتی بهنوعی در عرصه سیاسی فعال و عملگرا بودند. به نظرتان این امر، تا چه حد به فضای علمی دانشگاه آسیب زده است؟ نمیخواهم بگویم سیاست و علم به هم مرتبط نیستند، اما به هر حال در جاهایی مستقل از هم حرکت میکنند. آیا این نگاه سیاسی به علم موجب شده از دانشگاهها تقاضا نکنند در حل مسائل و مشکلات کشور مشارکت کنند؟
به نظرم این اتفاق در قبل و بعد از انقلاب، نقشی در درجا زدن ما در مفهوم منسوخ علم نداشته. مهمتر از آن، بحثِ افرادی است که معمولا آنان را «تکنوکرات» میخوانیم، متخصصانی که وارد مسائل اجرایی کشور میشوند. قبل از انقلاب هم افرادِ بهاصطلاح تکنوکرات بودند که بعضیها مثل آقای عالیخانی در اقتصاد بسیار مؤثر بودند و حتی در رشد فناوری مبتنی بر علم تأثیر گذاشتند و بعضیها هم کمتر. بعد از انقلاب هم همیشه کسانی بودند که در زمینهای متخصص بودند و در سیاست وارد شدند. اما اصل قضیه عوض نشده است. هیچیک از این افراد قبل یا بعد از انقلاب درک درستی از علم و دانشگاه در جامعه مدنی مدرن نداشتند و نتوانستند آگاهانه تأثیری در جهت درک درست مفهوم مدرن علم در ایران بگذارند.
به دوره سلجوقیان اشاره کردید که نوعی نگاه شریعتمدار وارد علم میشود. اگر این دیدگاه جلوی رشد علم را گرفته باشد، آیا همین نگاه نمیتواند به نوع دیگری بعد از انقلاب در دانشگاههای ما تأثیرگذار باشد؟
بله، تأثیر داشته. اما قبل از انقلاب هم این تفکر که دانشگاه باید جور دیگری باشد وجود نداشت. تأثیر آن را فقط اندکی در سه دانشگاه میبینیم: دانشگاه پهلوی شیراز که دانشگاه شیراز شد، دانشگاه آریامهر که شریف کنونی است و تنها دانشگاهی که با ابتکاری جهانی در تعریف دانشگاه شروع کرد -و معمولا از آن حرف زده نمیشود- دانشگاه همدان است. در دو سال اول آن که متأسفانه زود به شکل بقیه دانشگاهها درآمد. آن دانشگاهها گامهای جدیدی برداشتند اما باز عمدتا متمرکز بر آموزش بودند، نه علم به آن معنای وسیع که پاسخگوی پرسشهای جامعه است و آموزش یک بخش آن است.
نظام سیاسی چه قبل و چه بعد از انقلاب، نسبت به دانشگاه نوعی بدبینی داشت، بهخصوص از زمان محمدرضا پهلوی به بعد. چون قبل از انقلاب، دانشگاه همیشه منبع اعتراضات سیاسی بود و بعد از انقلاب نیز روحانیون خود را رقیب دانشگاهیان میدیدند و بین این دو گروه رقابت بود که بالاخره دانشگاه شکست خورد و این شکست روی دانشگاه سایه انداخت و نظر سیاسیون را نسبت به دانشگاه تغییر داد.
نکته درستی است اما باید این نکته را در مورد مقایسۀ شما با دورۀ سلجوقیان اضافه کنم که بعد از انقلاب، شریعت دوباره حاکم شده و سیاست بهنوعی دیگر بر دانشگاه تأثیر گذاشته است. به همین دلیل هم در کتاب گفتهام ما الان در دوران سلجوقیان صغیر هستیم.
خیلی عجیب است که در این پنجاه، شصتسال گذشته، هیچگاه دانشگاه و اقتصاد یا صنایع نظامی کشور هیچ نوع هماهنگیای با یکدیگر پیدا نکردند و همیشه از هم فاصله داشتند، حتی بعد از انقلاب که اینقدر لازم بود؛ چون با خارج ارتباط نداشتیم و صنایع نظامی نیاز جدی به دانشگاهها داشت. اگر هم بنا بود از دانشگاه استفاده کنند، افراد مورد نظر را به مراکز نظامی و اقتصادی میبردند و کار را به دانشگاه محول نمیکردند.
چهبسا اگر این اتفاق میافتاد، سبب رشد دانشگاه میشد.
ارزش زبان در پیشگامی دانشگاه چیست؟ پیشرفت علمی و حرکت در خط مقدم علم چگونه با زبان فارسی و استفاده از آن درهم تنیده شده است؟
این مسئلهای بنیادی است. یکی از کتابهای من با عنوانِ «واژهگزینی در ایران و جهان» که فرهنگستان زبان چاپ کرده، مبتنی بر این واقعیت است که امکان رشد فکری فرد و جامعه بدون رشد زبان ملی امکانناپذیر است. در هندوستان که مدتها زبان انگلیسی رشد کرد و زبان دولتی شد، بالاخره از حدود سال ۱۳۴۴/۱۹۶۵ به بعد متوجه شدند با زبان انگلیسی نمیتوانند کشور را توسعه بدهند. چین و ژاپن هم زبانِ علمی ملیشان را رشد دادند. یعنی زبان تخصصی زندگی مدرنشان را با زبان بومیشان تطبیق دادند. در عمل این کار را با رشد دادن زبان خودشان کردند. چین و ژاپن با آن خط و زبان این کار را کردند. کوششهای فراوانی هم در ترکیه شد که زبان را برای توسعه آماده کنند یا در اسرائیل بسیار هزینه شده و میشود تا زبان عبری را که اصلا آماده نبود، زنده و زبان علمشان شود. آنوقت، ما از زبان فارسی با چنین قدمتی غافل بودیم. درست است که در زمان پهلوی اول و دوم فرهنگستان زبان بود و بعد از انقلاب نیز همچنان برقرار است، اما باید بدانیم که این مسئله وسیعتر از این است که تنها فرهنگستان درگیرش شود. هر جامعهای که بخواهد- چه در ایران چه در هر جای دیگر دنیا- رشد فکری بکند، ناچار باید زبان ملیاش را رشد بدهد. و این وظیفۀ همه بخشهای تخصصی جامعه است. دانشگاه از این مسئله غفلت کرده است.
این مسئله بعد از انقلاب تا حد زیادی مدیون افرادی همچون شما است و به خاطر همین تلاشهاست که ما اکنون صاحب زبان علمیِ بومی شدهایم. نقش آقای نصرالله پورجوادی در مرکز نشر دانشگاهی در این زمینه چقدر بوده است؟
آقای پورجوادی مؤسس مرکز نشر دانشگاهی بود. حدود یکی دو هفته قبل از اعلام انقلاب فرهنگی، همراه ایشان به منزل دکتر انواری استاد فیزیک دانشگاه شریف رفتیم. در جلسه آقای پورجوادی پیشنهاد ایجاد یک مرکز نشر داد. یعنی فکر و ابتکار و حتی نام از او بود. بعد هم که انقلاب فرهنگی اعلام شد، جهاد دانشگاهی و کمیتههای تألیف و ترجمه راه افتاد. سال 61 به بعد مرکز نشر دانشگاهی به پیشنهاد پورجوادی تأسیس شد.
چرا مرکز نشر دانشگاهی تعطیل شد؟
با اینکه آقای پورجوادی با من همنظر نیست، اما از دید من دَه سال اول دهه شصت کار بینظیر مرکز نشر دانشگاهی تحول در کل کتب دانشگاهی بود. من از قول آقای آذرنگ نقل میکنم -که شخصیت برجستهای در دانشنامهنگاری است و انسانی فرهیخته است- که در دعوتی به دانشگاه سلیمانیه اولین پرسش از او این بوده که شما «نهضت ترجمه» را چگونه راه انداختید؟ نام «نهضت ترجمه» را آنها روی جریانی گذاشته بودند که در مرکز نشر دانشگاهی رخداده بود. حدود هزار کتاب تخصصی دانشگاهی ترجمه و کمی هم تألیف و سپس چاپ شد و هنوز هم داریم از آن هزار کتابی تغذیه میکنیم که دهه شصت انتخاب و ترجمه، تألیف و چاپ شد. اما اوایل دهه هفتاد به بعد، مرکز نشر به سمت علایق بسیار شخصیِ آقای پورجوادی رفت و من آن زمان از مرکز نشر جدا شدم و به ایشان هم این مسئله را گفتم. در علم مدیریت به گروهی که فعالیتی را شروع میکند گروه «اثرگذار» میگویند که رشدی نمایی میکند (منحنی S) و بعد از حدود بیستسال سقوط میکند، مگر اینکه فکر و ایدۀ جدیدی به آن وارد شود. ده سال اول نشر دانشگاهی رشد کرد، اما با گذشت چند دهه همچنان همان کتابهای قدیمی چاپ میشود و اتفاق جدیدی نیفتاده است. در دهه هفتاد باید فکری تازه میآمد که مانع سقوط یا توقف این نهضت شود: نهضت باید تبدیل میشد به روال متعارف بالنده همانند نمونههای کشورهای صنعتی. اما نشد، متوقف شد.
از نظر شما آن فکر جدید چه میتوانست باشد؟
برای مثال اتفاقاتی که آن زمان داشت میافتاد؛ مثل اینترنت و فضای مجازی و کارهایی که ناشر بزرگی مانند «اشپرینگر» و دیگر ناشران بزرگ جهانی انجام میدادند. مرتب میگفتیم باید انتشارات را برای این تحولات آماده کنیم، واژگان و مفاهیم آن را فرابگیریم، که نشد و بخش واژهگزینی که تنگاتنگ تألیف و ترجمه هم پیش میرفت، منتزع شد و به فرهنگستان منتقل شد و در فرهنگستان هم مستقل از صنعت نشر ادامهای بهنسبت متصلب یافت. مرکز نشر هم نهتنها به تحولات جهانی بیتوجه و تهی از ابتکار متناسب با این تحولات شد که اتصال میان صنعت نشر و استانداردهای زبانی را هم از دست داد، بدون هیچ نوع ابتکار حتی سیاسی در پایداری این مرکز مهم -که البته کار سادهای هم نبود. یک نمونه موضوع توجه به وجود اینترنت و رشد سریع فضای مجازی و نقش آن در صنعت نشر بود که علاقهای و حوصلهای برای این تحول وجود نداشت. درست در سالهایی که ناشران اروپایی و آمریکایی تغییر ماهیت میدادند و بهوضوح شاهد دگردیسیها بودیم که حالا نتیجۀ آن جلوی چشم ما است. این غفلتها نقشی جدی در تبدیل مرکز نشر به یک تیولداری شدند نه بنگاهی بالنده!
شما در بحث بومیسازیِ زبان علمی چه فعالیتهایی کردید و در مرکز نشر دانشگاهی چه کارهایی را به انجام رساندید؟
اوایل دهۀ شصت که هنوز مرکز نشر نبود و اسمش کمیتههای تألیف و ترجمه بود، روزی مدیر وقت بخش کامپیوتر دانشگاه آزادِ قبل از انقلاب پیش من آمد وگفت امکان محاسباتی خوبی در آن دانشگاه هست و میتوان واژههای فیزیک را جمعآوری کرد. پیشنهاد گنگ بود اما بسیار تحولآفرین بهنظرم رسید. بلافاصله با همکارمان، آقای دکتر امینی از دانشگاه صنعتی اصفهان با تخصص ماده چگال محاسباتی و آشنایی کافی با روشهای محاسباتی کامپیوتری آن صحبت کردم که بیاییم «واژگان فیزیک» تهیه کنیم. این کلمۀ واژگان را از کتاب داریوش آشوری گرفتیم و تعریف دقیقتری از آن کردیم: جمعآوری برابرنهادههای فارسی اصطلاحات علمی از کتابهای چاپشده بدون اظهارنظر. کمی زودتر تعدادی از فیزیکدانها را دعوت کرده بودم-بهعنوان مسئول علوم پایه و فیزیک جهاد دانشگاهی- برای واژهگزینی در فیزیک که از دوران دانشجویی به آن علاقه داشتم. به این ترتیب فعالیتی گسترده شروع شد که تا اواخر دهۀ شصت ادامه داشت و بعد کمابیش به فرهنگستان زبان منتقل شد.
در نتیجۀ انتشار واژگان فیزیک بود که دیدیم گاهی تا ۱۷ معادل برای یک اصطلاح از زبان بیگانه در فارسی بهکار رفته است: اصطلاح «ویسکوزیته» از این نوع بود. بعدها که کمیته تألیف و ترجمه به مرکز نشر دانشگاهی منتقل شد، فعالیت واژهگزینی هم در مرکز نشر دانشگاهی تثبیت شد و حتی در جلسات ما هر ماه یکی دو بار آقای آشوری یا علیاشرف صادقی و دیگران را دعوت میکردیم تا در مورد مشکلهایی که داشتیم مشورت کنیم.
در این زمینه فرهنگستان چقدر میتوانست به شما کمک کند؟
آن زمان فرهنگستانی نداشتیم که کمکی بکند. تنها توانسته بودیم به بعضی مستندات فرهنگستان دوم-در زمان پهلوی دوم- دست پیدا کنیم که کمک چندانی به ما نکرد. اساسنامه فرهنگستانها قبل از تفکیک -فرهنگستان سوم- تازه در سال ۱۳۶۸ نوشته شد که در جلسات تدوین آن شرکت داشتم. از زمان تأسیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی با مسئولیت مرحوم حسن حبیبی عملا تمام ابزارهای معنوی و فردی کسانی که در این زمینه بودند، به این فرهنگستان منتقل شد. یعنی ادامه کار واژهگزینی مرکز نشر که با فیزیک شروع شده بود همراه با بقیه رشتههای علوم انسانی، ریاضی، شیمی و حتی پزشکی گسترش پیدا کرده بود و به فرهنگستان منتقل شد. در آنجا گروه واژهگزینی زیر نظر آقای حداد عادل شکل گرفت. من هم آنجا بودم و تربیت نیرو و مصاحبه با افراد، با مرحوم ابوالحسن نجفی و علیاشرف صادقی شکل گرفت. از آن زمان، فرهنگستان زبان و ادب فارسی این کار را انجام میدهد.
آیا مفهومی به نام «علم بومی» وجود دارد؟ این مفهوم در تعریف و مشخص کردن جایگاه ما در دنیا چه کمکی میکند؟
سعی میکنم کوتاه بگویم. کتابهای زیادی در ایران نوشته شده که بخشی از آنها را دیدهام. کتابهای مفصلی هم هست که به آن علم بومی یا دانش بومی میگویند که ترجمۀ Indigenous Knowledge است. در ایران معمول این است که کلمۀ علم و دانش را از هم تفکیک نکنیم که این خود نشان وارد نشدن به دنیای جدید علم است. من «دانش» را معادل knowledge انگلیسی میدانم. اما علم که معادل Science در انگلیسی است، پدیدهای مدرن است، غیر از علمی که در سنت خودمان داشتیم. پدیدۀ خیلی پیچیده اجتماعی است که نتیجۀ آن را دانشِ علمی یا بهاختصار دانش مینامند. ما علم بومی نداریم، علمْ جهانی است. مثل اینکه بگوییم جامعه مدنی که یک تعریف کلی دارد. علم، یک فرایند پیچیده جهانی است و آنقدر باز است که بومی معنی ندارد. اما دانش بومی داریم. فرض کنید مردمی در ایران هستند که گیاهان کوهی را میشناسند و کاربردآن را میدانند. این دانستن نوعی دانش است-دانش بومی- و این دانش بومی ضد علم نیست، مکمل علم است. کسی که دانشگر (scientist)است، از این اطلاعات و دانش بومی استفاده میکند. بنابراین ما دانش بومی داریم که همهجای دنیا هم هست، اما علم بومی نه. اما وقتی سراغ علم میآییم، میگوییم کسی که در دنیا scientist (دانشگر) است، متفاوت است با لفظ «دانشمند» که هزار سال قبل هم داشتیم و شاید میتوانیم آن را معادل اسکالر scholar در انگلیسی بدانیم؛ کسی که علاوه بر داشتن تخصص بهنوعی جامعالاطراف و خردمند است. در انگلیسی که میگویند طرف اسکالر scholar است، یعنی چیزی بیش از scientist و تخصصش دارد. ساینتیست میتواند یک جوان خام، مرد یا زن باشد و کلی کار تحقیقاتی بکند اما هنوز اسکالر نیست. در سال 1854 یکی از فلاسفۀ علوم طبیعی انگلیس به اسم «هیوول» در Royal Society سخنرانی میکرد. آنجا از عبارت «e scientists» استفاده کرد. این کلمه اولینبار آنجا به کار رفت و همه اعتراض کردند و گفتند ما ساینتیست نیستیم، ما فیلسوف- فیلسوف علوم طبیعی- هستیم. این لغت را تحقیر میدانستند و قبول نکردند، اما کمکم جا افتاد. الان بعد از صدوهفتاد سال کسی به این تفاوت فکر نمیکند، اما ما این تحول را طی نکردیم. ساینتیست یعنی کسی که شغلش و حرفهاش پرداختن به علم است و دانش، و در ازای آن حقوق میگیرد. کسی که حرفهاش کار علمی نیست، ساینتیست نیست. کسی هم که در سمت دانشجوی دکتری است یا سمتهای پسادکتری دارد، شاغل است و کار تحقیقاتی میکند دانشگر- ساینتیست- محسوب میشود. اگر این کار را رها کند یا حرفهاش علم نباشد، دیگر ساینتیست نیست، حتی اگر کار علمی بکند. ما این را هنوز درک نکردهایم. بنابراین دانشگر معادل ساینتیست است، اما دانشمند مفهوم دیگری در تاریخ ما است که باید معنای دیگری به آن داد. بنابر این تعریف، علم بومی نداریم. به زبان ساده، علم مثل یک ارّه است. ابزار است. ابزار تفکر برای پاسخ به سؤالهای بشر است که چگونه فکر کنیم و دولتها برای این «ارّه» ارزش قائل هستند و با روشهای خیلی پیچیده پول خرج آن میکنند. آمریکا 750 میلیارد دلار در سال گذشته برای کل پژوهش که به آن( R&D Research & Development) – تحقیق و توسعه (تحتو)- میگویند، در سال گذشته هزینه کرده است. ما اصلا تصور درستی از این رقم نداریم. کل GDP ایران بین 300 تا 500 میلیارد دلار است. آمریکاییها یکونیم تا دو برابر این رقم را فقط برای کار پژوهش هزینه کردهاند و این را دور نمیریزند. ببینید با چه دقتی به پژوهش نگاه میکنند! یک فرایند عظیم اجتماعی است. ما هنوز با ابزار مفهومی این فرایند و نهاد اجتماعی مرتبط با آن آشنا نیستیم.
الان علم و دانش در ایران چه موقعیتی دارد؟ با تعریف شما به نظر میرسد ما در دانش بیشتر سرمایهگذاری میکنیم تا علم.
سرمایهگذاری ما روی آموزش است -آموزش دانشِ علمی. دقت کنید این روزها و سالها هرگاه از توفیقات انقلاب صحبت میشود به تعداد دانشگاه و دانشجو اشاره میشود. همه سرمایهگذاریها روی آموزشِ دانش است، نه برای علم به معنای وسیع آن. ما در ایران نهادهایی همچون «NSF ایران»، شورای فلان برای تحقیقات، فرهنگستان و انجمنهای علمی داریم. اینها نهادهای علمی جهان مدرناند، اما کدامیک کارکرد سالم مورد انتظار علم دنیا را دارد یا مرتبط است با بقیه نهادها در جهت رفع مشکل جامعه؟. بیشتر به شوخی میماند تا رفع یک نیاز جامعه. نه اینکه به این نهادها نیازی نیست بلکه منظور بیتوجهی به نقش و اهمیت آنها در توسعه است. پس از علم خبری نیست، آنچه دیده میشود توجه ناقص به آموزش دانش علمی است.
از وقتی علم به وجود آمد و در دنیا پخش شد، روندهای خیلی مشخصی داشت. ما بعضی از این روندها مانند نوشتن مقاله را گرفتیم. معنی مقاله داشتن خودبهخود این نیست که در کشور ساینس داریم، اما از نظر وزارت علوم معنای ساینتیست بودن این است که در ژورنالهای خارجی مقاله چاپ کنیم. اما این تمام علم نیست، بلکه کشف حقایق، روند ارزیابی است. موضوع خیلی پیچیدهای است که سیصد سال طول کشیده تا در غرب به وجود آمده است.
اضافه کنم آنچه کلمه علم و عالم در ذهن ما تداعی میکند: کتاب خواندن، پاسخ هر سؤالی را دانستن است؛ نه توانایی یافتن پاسخ منطقی و توان بررسی پاسخهای ممکن آن. شاید دَه درصد دانشگاهیان ما واقعا به این شکل کار میکنند یا بالقوه توان چنین رفتاری را دارند. ده درصدِ هشتاد هزار هیئت علمی ما میشود هشتهزار نفر. اما علم که پدیدهای اجتماعی است با این ده درصد حاصل نمیشود. علم فردی نیست. فرد میتواند در هر جای دنیا کار علمی بکند. ما هم در حد خودمان این کار را انجام میدهیم اما در کشور از علم خبری نیست، از درک اجتماعی و سیاسی برای فعالیت علمی خبری نیست. کشور ما به لحاظ نظام اجتماعی در امر علم اصلا متوجه نیست چهکار باید بکند. یک شاخص ساده را در نظر بگیرید: از سال 1365 که بحث بودجههای پژوهشی در ایران مطرح بود و در اولین برنامه پنج سالۀ جمهوری اسلامی ایران در سال 1367 تصویب و اجرا شد، تا الان مدام میخواهیم بودجه پژوهشی را افزایش دهیم. این بودجه هنوز کمتر از هدف برنامه پنج سال اول جمهوری اسلامی است -که به نظر میرسد در دولت سیزدهم دارد به قبل از انقلاب برمیگردد: یعنی در کانال ۰.۲ درصد تولید ناخالص ملی! این برای یک کشور فاجعه است.
برای اینکه ما علم نداریم که از آن بهره ببریم و برایش خرج کنیم. کما اینکه الان میگویند دانشگاه صنعتی شریف را باید ببندند. حق هم دارند چون اگر دانشگاه را ببندند، هیچ اتفاقی نمیافتد!
دقیقا. نماینده مجلس میگوید اینها کیاند، صد تا استاد جدید به دانشگاه شریف بفرستید! از نظرشان فقط عدهای قرار است باشند و درس بدهند. بخشی از این جهل به همان بحث عقبماندگی و انحطاط زبان برمیگردد. تعداد مفاهیم مرتبط با برنامهریزی دولتی برای علم و پژوهش حداقل صد واژه است. این واژهها و توقیف آنها را میشود در کتاب فرسکاتی1 «شیوهنامه تحقیق و توسعه در اروپا» که از سال 1955 شروع شده و ویراست هفتم آن چند سال قبل به فارسی ترجمه شد مشاهده کرد. من گروهی تشکیل دادم و بالاخره آن را چاپ کردیم. حداقل صد تا واژه مرتبط با برنامهریزی دولتی است. ما حتی یکی از اینها را در موافقتنامههای سازمان مدیریت نداریم. وقتی دولت و سازمان مدیریت و برنامهریزی ما غافل است از فرد – آن ده درصد متخصص دانشگاهی چه برمیآید؟ چگونه علم در جامعه «بَرآید»؟ سال 1382 «توبیتک» (شورای پژوهشهای ترکیه) از اروپا مشاور آورد تا شیوهنامه فرسکاتی را آموزش دهند و آن را در نظام اداری دولتیشان پیاده کنند. همزمان هرچه تلاش کردم، سازمان مدیریت نپذیرفت. بالاخره در مقایسه با ما کاری کردند. اما ما اگر الان شروع کنیم شاید بیستسال بعد به جایگاه ترکیه برسیم. این ضعف ماست. توسعه که شعار نیست، شعور است!
تلسکوپ ساختهشده در ایران، چهقدر علم است و چه قسمتی از آن علمی است که میگویید باید در کشور باشد.
چند جنبه دارد. یکی اینکه کشوری میپذیرد یک رصدخانه ملی داشته باشد تا با آن کار علمی انجام دهد. این بخشی از فعالیت علمی است. دوم اینکه چهطور آن را تأسیس کند یا بسازد، برود از شرکتی بخرد، مثل کاری که به ایران فشار آوردند انجام دهد و خوشبختانه نشد. یا اینکه آن را بسازد و یاد بگیرد چطور آن را بهکار بگیرد و سرپا نگه دارد. آلمان یا آمریکا که نیازی به یاد گرفتن ندارند، چون بلدند. اما ما در ایران بلد نبودیم و تلاش کردیم یاد بگیریم چطور میشود تلسکوپ ساخت. این خودش بخشی از علم و بخش بسیار مهم آن است. این کار انجام شد. اما کافی نیست، رصدخانه باید آماده و تحویل منجمان داده شود. اینجا ما کم آوردهایم. این تلسکوپ دوبار رسما افتتاح شده. یکبار بهخاطر اینکه آینه نداشت، دولت خجالت کشید و عقبنشینی کرد. بار دیگر چند ماه پیش دوباره افتتاح شد. اما تلسکوپ هنوز کامل نیست، چون آنچه در عرف جهانی در علم و فناوری commissioning «فرایند تحویل» نامیدهمی شود -و من به آن «تحویلش» میگویم، انجام نشده. یعنی بخش مهندسی به بخش علمی میگوید ما خواستۀ شما را برآورده کردیم، تحویل شما، بیایید کار علمی انجام دهید، که این تازه شروع نهایی کردن و تحویل به بخش علمی است. وقتی «تحویلش» مهندسی انجام شد -که مشخص نیست چه زمانی اتفاق میافتد- بخش علمی شش ماه تا یک سال کار میکند تا هر نوع ایراد دیگر علمی پیدا و برطرف شود. وقتی بخش علمی تأیید نهایی کرد، تلسکوپ آماده کاربرد علمی است، یعنی فرایند تحویلش نهایی است و میشود گفت ما «رصدخانه ملی داریم». هنوز اما نداریم! حالا اگر مسئولی اعلام کند رصدخانه ملی از بهترین تلسکوپهای دنیا است و در جهان اسلام بینظیر است، زود خوشحال شده، چون هنوز رصدخانهای در کار نیست. من بهشدت نگرانم که اینهمه زحمت دستاندرکاران به آهنپارهای غیرقابل استفاده در بالای قله گرگش تبدیل شود. عزمی ملی در تکمیل فرایند تحویلش ندیدهام!
مفهومی با عنوان «خرد نقلبنیان» و «سندرم دوره نقل» مطرح کردهاید. درباره آن بیشتر توضیح دهید؟
همان که گفتم: دانشگاه -بخوانید مدرسه عالی- تأسیس میکنیم، دانش علمی موجود در دنیا و تولیدشده در جامعههایی با خرد فعال و با حضور پویای اجتماع علمی را آموزش میدهیم، بیتوجه به زیرساخت مفهومی و اجتماعی فرایندی که به تولید این دانش مکتوب علمی منجر شده. این آموزش را عین فعالیت علمی میانگاریم و در ذهن و رفتار اجتماعیمان کاملا از فرایندهای زیرساختی آن غفلت میکنیم. در این معنی و در بهترین شرایط دانش علمی را «منتقل» میکنیم؛ بنیان خرد ما مبتنی میشود بر نقل حرف دیگران. این پدیده را که بسیار در ایران رایج است «خرد نقلبنیان» یا «خرد نقال» نامیدهام. خلاصه اینکه بههمان زبان تاریخیمان شاهنامه نمیسراییم، نقالی شاهنامه میکنیم. این نقالی و مطلقانگاشتن آن به پدیدۀ علم در جامعه منجر نمیشود، بلکه حتی خلاقیت و خرد بالقوه فعال نسلها را منجمد و نابود میکند. کشوری که صد سال این کار را کند، نوع تفکرش انتقال دادن مفاهیم و دانشی میشود که دیگران بهوجود آوردهاند. این میشود «خرد از نوع نقلبنیان» که بنیانش بر نقل دانش دیگران است. ما هنوز تمرین نکردهایم که خودمان بانی فکر جدیدی بشویم. نگوییم خلق علم. علم خلق نمیشود، بلکه یک فرایند است، یک «پدیدۀ برآمده» در جوامع است در معنی سامانههای پیچیده و گوریده که در علوم میشناسیم. خردی که ما ایرانیها در دانشگاهها داریم نقلبنیان است. بنیانش بر نقل دانشی است که دیگران تولید کردهاند. در خارج از دانشگاه هم که انتظاری نیست!
حتی وقتی کار علمی میکنیم، باز برمبنای پسزمینهای است که دیگران درست کردهاند.
همینطور است. حالا من چند تا عدد و رقم بگویم. مثلا در ایران میخواهیم بنشینیم خودمان فکر کنیم و مسئله تولید کنیم. خوب این کار نیاز به تجهیزات و پول دارد. دانشگاه یا منِ فرد پژوهشگر چه بودجههایی داریم. مثلا پژوهانهها در چه حدی است؟ رقمی از مرتبه بزرگی ده میلیون تومان -برابر حدود چند صد دلار! بله جدی میگویم: بگوییم روزی یک دلار برای پژوهش دانشگاهی یا پژوهشگاهی! این شوخی بسیار زشتی است که حکمرانی ما در ایران با پژوهش و فعالیت علمی میکند. پس، پژوهشگران ما تنها دنبال مسئلهای میتوانند بروند که حداکثر هزار دلاری باشد -برای یک تا چند سال! این شوخی است. از این رفتار دولتی نه علم «برمیآید» و نه حتی میشود خرد نقال را ادامه داد. دانشگاه و پژوهشگاه میشود یک بخش اداری که بنا به توصیه نماینده مجلسی میشود با یک دستور کارمندان معترض آن را عوض کرد و چند صد نفر دیگر جای آنها نشاند! بودجه پروژه علمی جیمز وب 12 میلیارد دلار بود که در بیست و پنج سال هزینه شد و نتیجه داد. رصدخانه ملی ما با حدود ۲۰ میلیون دلار هزینه پس از بیست و پنج سال هنوز ممکن است به آهنپاره تبدیل شود. این تفاوت خرد فعال است با خرد نقال! در این شرایط حاکمیتِ خرد نقال -در بهترین شرایط- در تمام سطوح کشوری ما، پرسشهایی هم که مطرح میشود پرسشهای 12 میلیارد دلاری نیست، هزار دلاری است! توان دولت و خودمان هنوز در حد پرسشهای یکمیلیون دلاری هم نیست، آخر چه انتظاری داریم! این خرد خودبهخود عقبافتاده باقی میماند. درست است که هر کسی در تخصص خود دارد کاری انجام میدهد، اما آخرش در حد همین هزار دلار است. این خرد نقلبنیان است. بنابراین اگر به فکر نباشیم کار ما همواره دست دوم و سوم میماند و هیچوقت نمیتوانیم کار دست اول انجام دهیم و در توسعه جهانی نقشی داشته باشیم. این نتیجۀ محتوم روش حکمرانی کنونی ما است!
ما IPM (پژوهشگاه دانشهای بنیادی) را با این فکر تشکیل دادیم که مقالهنویسی و کار علمی را یاد بگیریم و بعد از ده، بیست سال به مرحله خلق دانش جهش کنیم. یعنی مقدمات کشف کردن را فراهم کنیم. از زمان احمدینژاد متوقف شدیم و درجا زدیم. فقط مقاله مینویسیم اما خلق دانش نداریم. خلق دانش نیازمند جهش است که در شرایط فعلی ممکن نیست.
دیگر بیستسال شده که در این وضعیت ماندهایم. میخواهم تأکید کنم که ما نمیتوانیم کشورمان را با آمریکا مقایسه کنیم، آنها ثروتمندند. من همیشه مثال کشورهای کوچک اروپایی هفت، هشت میلیون نفری مانند سوییس، سوئد، اتریش و نروژ را میزنم که باوجود کوچکی اما کارهای جهانی میکنند، چون برنامهریزی را بلد هستند. چرا ما با جمعیت هشتاد میلیون نفر نمیتوانیم؟ علیالاصول باید بتوانیم اما سیستم مدیریتی ما و اجتماعمان هنوز بالغ نشده که از پس این کار بربیاید.
شما نوشتن مقالات علمی و مشق علم را مطرح کردید. نظر شما در این مورد پس از گذشت چند دهه از مقالهنویسی در ایران چیست؟
سیاستی از سال 81 در وزارت علوم شروع شد که افراد در ازای نوشتن مقاله علمی پول دریافت میکردند، که نام آن را «مشق علم» گذاشته بودم؛ یعنی تمرین نوشتن نتیجۀ پژوهش علمی. آن زمان حدود پنجاه هزار هیئت علمی داشتیم اما تعداد مقالهنویسهایی که مقالاتشان در سطح جهانی چاپ میشد به هزار نفر هم نمیرسید، یعنی حدود دو درصد هیئت علمی ما بروندادی نوشتاری از فعالیت خود داشتند، که وحشتناک بود. اما الان این به حدود صد درصد رسیده، یعنی هشتاد هزار هیئت علمی ما هشتاد هزار مقاله در سال منتشر میکنند؛ پس نوشتن را یاد گرفتهایم که این هدف از آن سیاست بود. کاری به کیفیت مقالهها ندارم اما بالاخره تمرین کردند و نوشتن یاد گرفتهاند. این همان مشق است، منتها این خود علم نیست. ما حداکثر فقط خواندن و نوشتن را آموختهایم. وزارت علوم و کل دولت و حکمرانی ما هم از سال 84 به بعد در این تفکر متوقف شده. کل سیستم ما گفتند باید ISI (مؤسسه آمار بینالمللی)2 اسلامی درست کنیم و ISI بد است، اما تا الان هر بار که میخواهند میزان رشد علم را در ایران اعلام کنند، از آمار ISI استفاده میکنند. خوب این تناقض است. در اینجا متوقف شدیم.
تا چه اندازه از بهت اولیهمان در مقابل علم مدرن کم شده است؟ افق پیش رو را چگونه میبینید؟
من در کتاب «ایران 1427» تاریخ اندیشه را در ایران تقسیمبندی کردهام. در سه کتاب «معماری علم در ایران»، «مبانی علم و طراحی مفهومی دانشگاه» و «مبانی تفکر در علوم فیزیکی» اینها را تفکیک کردهام. میدانیم دو قرن اول دوره اسلامی در کل کشورهای اسلامی از جمله ایران، زمینهساز اتفاقاتی بود که در قرن سوم و چهارم نمود آن دیده شد، یعنی دوران طلایی اسلام در ایران. از اوسط قرن پنجم به بعد با ظهور سلجوقیان این رشد متوقف شد و دوره انحطاط ما شروع شد تا دوره قاجار -که آن را «دوران بهت» مینامم، تجار و روشنفکران ایرانی میرفتند و میآمدند. دوران صفویه هنوز بهت نبوده، آنجا هنوز ازخودمتشکر بودیم. اولین دوربین نجومی حدود پنجاهسال بعد از گالیله به ایران آمد. منتها هنوز میگفتیم علم ما وسیعتر از این حرفها است. لغت «بهت» در حیرتنامهها به کار رفته است، ایرانیها حیرت میکردند. حدود مشروطه در دوران قاجار چند کتاب حیرتنامه داریم. از پهلوی به بعد را دوران «گذار به آگاهی» و جمهوری اسلامی را «دوران آگاهی» میخوانم. یعنی از عقبماندگیمان آگاه شدیم، نه اینکه میدانیم چه کنیم. قبول کردیم که عقب ماندهایم. فعلا هم که در چالۀ «خرد نقال» گیر کردهایم که امیدوارم سیاهچالهای برای ما نباشد.
دوران اخیر را هم میتوان به دو بخش تقسیم کرد. یکی دوران اول تا پایان خاتمی، و از خاتمی به بعد برگشتیم و در جهل خود غرق شدیم. گویا از این جهل هم خوشمان میآید.
بله، مانند دوران صفویه هنوز خیال میکنیم خیلی پیشرفته هستیم. اما در کل مردم قبول کردهاند که عقبافتاده هستیم و حالا باید کاری کرد. این خودش شروع دوران تحول است. پس الان هم در دوران بهت، هم دوران انحطاط و هم در دوران آگاهی هستیم. نمود این سه نوع تفکر را در کشور میبینیم. هم در حیرتیم و مردم عادی میگویند چیزی نداریم. دولت میگوید خیلی پیشرفته هستیم. ملغمهای است. اما از دید من به سمت آگاهی میرویم. منتها هنوز نمیدانیم باید چه کنیم.
داستان کتاب «مبانی تفکر در علوم فیزیکی» چیست؟ آن را تدریس هم کردهاید، بازخورد دانشجویان چگونه بوده است؟
این آخرین کتاب من در این مجموعه است. انگیزه این کتاب همین بحثهای بهت و حیرت بود، به علاوه اینکه چرا ما بالاخره نمیفهمیم علم چیست. بهخصوص وقتی حرفهای حوزویان را در امر دنیای مدرن، غرب، علوم انسانی اسلامی و غیراسلامی گوش میدهیم، متوجه میشویم اینها «گزارههای دانشی» را علم و مطلق تلقی میکنند و نمیدانند این گزارهها از کجا میآیند و چه معنایی دارند. این را سعی کردم در این کتاب مطرح کنم. بهخصوص وارد علوم انسانی نشدم، به علوم تجربی پرداختم که فیزیک مبنایش است. اصلا ما در این علوم چگونه فکر میکنیم، برخلاف تلقی که در ایران میشود. وقتی از قانون نیوتن میگوییم، یعنی چه؟ میگویند این قانون است، اما مرحوم مطهری و علامه طباطبایی مقالهای نوشتند و میگویند نهخیر اینها درست نیست. مقاله نوشتند و بر اساس نوع مفاهیمی که در فلسفه اسلامی از زمان ابن سینا به بعد بوده، میگویند این قوانین غلط است و باید اینطور نباشد و آنطور باشد. متوجه نبودند گزارههایی که قانون اول، دوم و سوم نامیده میشود از کجا میآید و نقش آنها چیست؛ از جمله وقتی به نسبیت عام میرسیم چه فرقی میکند و ارتباطشان با هم چگونه است. دیدم هیچ درکی از اینها ندارند. دانشجویی که فیزیک میخواند الزاما متوجه این ظرافتهای مفهومی هم نمیشود. یاد میگیرد چطور کار علمی انجام بدهد. اول میخواستم این را در دانشگاه شریف درس بدهم، در شورا هم مطرح شد، همکاران اعتنا نکردند. مسکوت باقی ماند. اول در کاشان، بعد هم سرانجام در شریف درس دادم. دانشجویان خیلی استقبال کردند. درسی نبود که من فقط ارائهدهنده باشم. مدام با پرسش پیش میرفتم، حتی سر کلاس. اگر کتاب را نگاه کنید صفحاتی که پرسش دارد، بیش از متن کتاب است. عمدتا پرسشهای دانشجوها را نوشتهام. سؤالهای دانشجوها را یادداشت میکردم. مثلا من چیزهایی میگفتم و آنها مدام سؤال میکردند. اینها را بهعلاوه آنچه در رسانهها بود و در حوزه علمیه و در میان مردم، به پرسش تبدیل کردم و در کتاب آوردم. این کتاب و بهخصوص پرسشهایش ورای فیزیک یا علوم تجربی است، نوعی تأمل در آن است. همزمان نشان میدهد چرا «یک» کتاب درسی برای فراگرفتن بخشی از فیزیک اهمیت دارد؛ ما کمی بهشوخی میگوییم اگر دانشجویی کتاب فیزیک هالیدی را -که برای آموزش در سال اول دانشگاه است- خوب فرابگیرد در امتحان دکتری فیزیک هم قبول میشود. در علوم انسانی اینطور نیست. تعداد زیادی کتاب باید خواند تا بر موضوعی اشراف حاصل شود، بهویژه که مکتب فکری و مفاهیم مرتبط با آن مکتب نقشی اساسی دارند. مکاتب هم کتابها و مفاهیم خود را دارند. از مکتبی به مکتب دیگر معنای مفاهیم عوض میشود، حتی اگر کلمهاش همان باشد. اینها برای ما در ایران کمی غریب است، چون هنوز منش و روش نظامیهای را که در حوزه ادامه داشته عین علم و علوم انسانی تلقی میکنیم. درکی نداریم از اینکه چگونه یک دانشآموز دبیرستانی برای نوشتن مقالهای در باب موضوعی که به او محول شده، دهها کتاب باید بخواند. همین است که علامه طباطبایی و مطهری در این تصور بودهاند که میشود در رَد قانون نیوتن مقاله بنویسند. لازم دانستم نوع تفکر و مفهومسازی را در علوم فیزیکی روشن کنم. برای جا انداختن این امر لازم بود از روشهای علوم انسانی بهره بگیرم. این است که پرسشهای بسیار مطرح کردهام و به کتابهای بسیار ارجاع دادهام تا دانشجو مجبور به بحث بشود. هدف من بحث جدی است نه «از بَرکردن» گزارههایی که من درست میپندارم.
این کتاب میگوید مدلسازی یعنی چه، وقتی میگوید قانون نیوتن، یعنی چه؟ مفهومی به اسم زمان، مکان، مختصات داریم، مثلا مشتقگیری یعنی چه. از زبان ریاضی استفاده میکنیم. ریاضی برای ما یک زبان است. مثلا اگر میخواهیم شعر بگوییم این شعر معادله میشود، یک طرفش اگر برداری باشد طرف دیگر هم باید باشد. اگر طرف نیرو است طرف دیگر هر مفهوم دلخواه نمیتواند باشد. این را کسانی نکوشیدهاند بدرکند. دانشجوی ما اما باید یاد بگیرد. این مبانی در این کتاب آمده، که در فیزیک مدل چه معنایی دارد. اگر سؤال از ذهن جوانی بیرون نیاید و پیرامون آن بحث نشود، او هیچوقت عمیقا چیزی یاد نمیگیرد. اگر من مدام درس بدهم و او حفظ کند، به درد نمیخورد. این نوع یادگیری که منظور من در این کتاب است مبتنی است بر پرسش.
نقش نهادها بهخصوص نهادهای علمی را در آیندۀ ایران چگونه میبینید؟
خلاصه بگویم من فعلا تاریک میبینم.
در اینجا منظورتان از نهادها چیست؟
نهاد به معنی Institution. مثل دانشگاه، فرهنگستان و معاونت علمی. منتها در جامعهشناسی گاهی به روالهای حاکم بر رفتار درون یک اجتماع نیز Institution میگویند. منظورم هر دو اینها است. یعنی رفتار علمی و روالهای آن هم نوعی نهاد است. مورد تحویلش که در باب رصدخانه ملی گفتم، بخشی از همین روالهای نهادی است. در ایران نهادهایی را کپی کردهایم. فرهنگستان داریم. معاونت علمی ریاستجمهوری داریم. این نهادها ظاهر درستی دارند، اما روالهای داخلشان معیوب است، بسیار ناسالم است. بنابراین اگر از آیندهاش بپرسید، شاهدی نمیبینم که به سمت سلامت پیش برویم. گاهی روالهای ناسالم در شروع با سازوکاری بهسمت سلامت پیش میرود، اما من سلامت سازوکار را نمیبینم. این همان ارتجاع است.
1. Frascati Manual 2015: Guidelines for Collecting and Reporting Data on Research and Experimental Development.
2. International Statistical Institute (ISI).
* فیزیکدان، استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی شریف و از محققان و مؤسسان پژوهشگاه دانشهای بنیادی است که از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۳ ریاست پژوهشکده فیزیک این پژوهشگاه را بر عهده داشت. دکتر فرهاد اردلان در سال ۲۰۰۹ به دلیل «پژوهشهای پیشگام درباره کاربرد هندسه نابجایی در نظریه ریسمان و نظریههای پیمانهای و همچنین گسترش مشارکت دانشمندان ایرانی در سرن و پروژههای خاورمیانهای» بهعنوان عضو برجسته انجمن فیزیک آمریکا برگزیده شد.
انتهای پیام