«هم میهن» شش ماه است قلب ندارد | یادداشتی برای الهه محمدی
امیرجدیدی در هم میهن نوشت: دویست روز؛ هفت، هشت، ده روز کم در گوشه صفحه سه روزنامه دور هم نشستیم و از هر دری سخنی. نوشتن هر روز کار دشواری است. خیلی از روزها حوصله خودم را هم نداشتم، چه رسد به اینکه ستون شاد و شنگی هم بنویسم. سالی که گذشت سال غریبی بود. سیاست، اجتماع، فرهنگ، هنر و در ذیل آن روزنامهنگاری با چالشهای غریب و عجیبی روبهرو شد. یک سال پیش درست در همچین روزی از روزنامه اعتماد خداحافظی کردم. روزنامهنگاری با چالشهای جدی روبهرو شده بود. آخرین روز سال 1400 آنقدر ناامید و بیکس بودم که هرگز تصور نمیکردم دوباره به تحریریهای پر از روزنامهنگار برگردم. روزنامههای مستقل در سالهای اخیر هر سال لاغر و نحیفتر میشدند. یک روز صفحه کم میکردند، روز دیگر یکی دو فرم از روزنامه را سیاه و سفید میکردند. بعد که میدیدند دوباره کفه هزینهها سنگینتر است، شروع به تعدیل روزنامهنگاران میکردند. نمیخواهم گلایه کنم، حتی نمیخواهم به قضاوت بنشینم و دلیل این بیمهریها بر روزنامهنگاران را برشمرم. زمانه عوض شده بود و بساط ما روزنامهنگاران به هزار و یک دلیل رونق سابق را نداشت. کار به جایی رسید که نه مردم دوستمان داشتند نه حکومت تحویلمان میگرفت، نه مدیران روزنامهها… باقی روزنامهنگاران را نمیدانم اما خودم چنان غرق در ناامیدی بودم که هرگز تصور نمیکردم روزگاری دوباره رنگ و بوی تحریریه به خودم ببینم. روزهای عید 1401 در ملال وصفناشندنی گذشت.
یکی از همین روزها جواد روح سردبیر روزنامه گفت قرار است در سال جدید روزنامه هممیهن را منتشر کنیم. سه ماه از آن تماس گذشت و به دلایلی انتشار روزنامه به تعویق میافتاد. شعله امید در دلم پِر پِر میکرد و همین که میخواست خاموش شود، جلسهای با دبیران انتخابی ترتیب میدادند. تا روزنامه منتشر شود جانمان به لب رسید. اما بالاخره شد. روزهای اول حتی باور نمیکردیم. راستش را بخواهید هنوز هم باورمان نمیشود که دوباره خواننده پیدا کردیم، دوباره بازارمان رونق گرفت و دوباره توانستیم زبان مردم شویم و سره را از ناسره بیرون بکشیم. ما روزنامهنگاران روزنامههای مستقل هر چه در چنته داشتیم و هر چه بلد بودیم در قلم و دوربینمان گذاشتیم که به ایران آباد و سربلند برسیم. ما تحریریهای ساخته بودیم که هر کداممان از زن و مرد و بچهمان کم میگذاشتیم ولی از کار روزنامهنگاریمان کم نمیگذاشتیم. ما با کف حقوق کارگری و بیخوابی و خستگی بدون حق ماموریت و اضافهکاری از خروسخوان تا زوزهکشان به دنبال حقیقت میگشتیم. لااقل تصور میکردیم که میگردیم. خیلی حرفها را میتوانستیم بگوییم و بنویسیم و خیلی حرفها هم همچون بغض در گلویمان مینشست. حالا که به عقب نگاه میکنیم از گذشتهمان پشیمان نیستیم. بابت عشق به مردم و ایران این همه سختی و اضطراب و هول و ولا را تجربه کردیم. نگذاشتیم مردم هم این احساس را تجربه کنند. خیلی وقتها همین که ما مینوشتیم عین این بود که حرف دلشان را از زبان ما میشنیدند. نمیخواهم بگویم کار ما درست است، حتما و حکما در جای درست تاریخ ایستادهایم، اما به هر دلیلی عده زیادی از مردم حرف دلشان را در روزنامههای ما میخوانند. حالا دوباره روزهای آخر اسفند است، آخرین روزهای اسفند سال 1401 است. مردم با همه سختیهای معیشتی دنبال خرید شب عیدشان هستند. شرکتهای خصوصی و دولتی جشن آخر سال گرفتهاند و خودشان را میهمان کافهها و رستورانهای شهر میکنند. خیابانها شلوغ است. حاجیفیروزها در خیابانهای ای سال برنگردی میخوانند و تنبک و دایره میزنند. ما شوق و شادی شهر را در چشمان آدمها میبینیم. صدای ساز و آواز و دهل را میشنویم. بوی بهار زیر دماغمان آمده. اتفاقا ما هم تحریریه داریم. روز آخر دور هم جمع هم میشویم اما درست مثل پازل که اگر یک تکهاش گم شود، تصویر درستی نمیدهد، نمیشود که نمیشود که نمیشود. یک تکه که از اتفاق قلب این پازل بود و صورت هممیهن بود، حالا شش ماه است که پیش ما نیست و چنان حفره عمیقی در دلمان گذاشته که نمیگذارد از دیدن تصویر خنده به لبمان بنشیند. رسم است که موقع سال تحویل دور هم بنشینیم و یا مقلبالقلوب بخوانیم و … ما دست به آسمان میکنیم و از سویدای دل از خدا میخواهیم که الهه محمدی را به تحریریه ما برگرداند.
انتهای پیام
ما دعا می کنیم برگردد شما چه برای بهتر شدن وضع اقتصادی مردم برای نشر قوانین اسلامی و دفاع از تعرض هاو حملات پی در پی به اسلام و خراش به آن چه بسته ای دارید
برای دور شدن از نگاه های دوگانه و چندگانه رسانه به وقایع چیزی دارید؟؟
راستی حقوق کارگری و کف شما و تحریریه چند است؟؟؟
چیزی برای کسانی که با نصف و چند پنجم حقوق کارگری و کف شما روزگار بسیار سختی می گذرانند هم دارید؟؟