برای «علیرضا»، برادر «لیلا»!
امیر قادری، منتقد سینما، در یادداشتی در «کافه سینما» دربارهی فیلم «برادران لیلا»، به کارگردانی سعید روستایی نوشت:
«[این یادداشت، نه برای پدر، و نه لیلا، که باشد برای علیرضا…]
تعطیلات همین نوروز بود که بعدِ مطمئن شدن از رضایتِ سازندگانشان، نشستم دو فیلم برادران لیلای سعید روستایی و جاده خاکیِ پناه پناهی را دیدم. هر دو متعلق بهشرایطِ تازهی سینمای کشور، که سازندگانِ بخش قابل توجهای از محصولات، نهچندان امیدوار بهاکران داخل، بهنمایشهای بینالمللای چشم دوختهاند و این البته فرق دارد با سینمای موسوم بهجشنوارهای سالهای قبل که کلن چندان تمایلای بهنمایش و دیدنشان در داخل کشور، وجود نداشت. سازندگانِ این محصولاتِ تازه، درگیرودار با جریانهای اجتماعای و فرهنگای روز، اتفاقن آرزوی اکران داخل دارند و نمیشود. دربارهی از همگسیختگیِ خانوادهی امروز ایرانای و در عین حال مهر و امیدهایاش فیلم ساختهاند و نمیتوانند در سالنهای سینما برای همین تماشاگران اکراناش کنند.
ماجرای جاده خاکی از این نظر البته کمای متفاوت با برادران لیلاست. فیلم برای مخاطب انبوه نیست. توانایی تاثیر گذاشتن بر گروههای گستردهی تماشاگران را هم ندارد؛ اما دغدغهاش، دلمشغولایِ گروهِ پرشماری است. هموطنانای که یا خودشان و یا نزدیکانشان، درگیر مسئلهی مهاجرتاند. میشود دردِ کارگردان را حس کرد. خانوادهای که دارند فرزندشان را میبرند لبِ مرز تا خارجاش کنند. اما خب، در قدم اول، کارگردان بههمین حد از قصه راضی است. پس مجبور میشود مدام همین موقعیت را تکرار کند؛ و در عوض سعی میکند تا با ایدههای گوناگون، و همینطور چند اشاره بهروابط افرادِ خانواده، زمانِ فیلم را پر کند. در چنین شرایطای نخستین قدم این است که هر کدام از کرکترهای قصه، تبدیل بهنمایندهی نگاه و موقعیت و طرز فکر خاصای شوند: محافظهکار یا جسور، گذشته یا آینده، و از این قبیل. بهاین ترتیب قصه تبدیل بهمحملای میشود برای چیدن این نمایندهها، عوض آن که قصه موقعیت را بسازد و بپروراند. کاراکترها از ابتدا بهنمایندگی انتخاب شدهاند، جای این که در مسیر فیلم ساخته شوند. امتیاز جاده خاکی نسبت بهنمونههای مشابهاش اما این است که ایدههای سینماییاش در مواردی خلاقانه از آب درآمدهاند، بهخصوص پلان آغاز قصه، که هم جذاب است، هم چارچوب کلای فیلم را در خود جای داده و هم خوب اجرا شده است: دوربین میان اعضای خانواده، محصور در ماشین میچرخد و بهپسرِ در آستانهی مهاجرت میرسد که جایی خارج از اتوموبیل/خانواده، ایستاده است. اما آن احساس دریغآلودی که پس از تماشای فیلم میخواهم بهاش اشاره کنم چیست؟ اجازه بدهید اول دربارهی برادران لیلا صحبت کنیم.
سعید روستایی و فیلماش، کلن از جنس متفاوتای نسبت بهفیلم نخستِ این یادداشت، هستند. روستایی توانایی فیلم ساختن و تحت تاثیر قرار دادنِ گروه گستردهای از هموطناناش را دارد. استعدادی که نمونهای نه تنها در میان همنسلهایاش، که نسل فیلمسازانِ قبلتر هم ندارد. این که انتشار برادران لیلا تبدیل بهیک پدیدهی ملی شد، فقط بهدلیلِ حاشیههای قبلای و توقیف و فرش قرمز کن و از این قبیل موارد نیست. روستایی دست روی موقعیت دشواری گذاشته که بسیاری از هموطناناش با آن درگیر هستند، درکاش میکنند و این توانایی را دارد که این موقعیت ملموس و درعینحال ملتهب را از طریق ساختن شخصیت و در مسیر داستان بپروراند، احساسات قابل درک و در عین متناقض درون آن را بیرون بکشد و با مخاطباش در میان بگذارد و هر جا فرصتاش پیش آمد، بهاندازهی کافی ادویه اضافه کند. مسیر روان دیالوگهای فیلم (بهنکتهی منفیاش در بخش بعدی یادداشت اشاره خواهم کرد) خلاف آن چه بهنظر میرسد؛ بهسختای شکل گرفته است: این که چطور شخصیتها وارد کادر شوند، کجا حرف همدیگر را قطع کنند. آکسانها کجا باشد. نماهای واکنشای کجا بیاید. و همهاش طوری اتفاق میافتد که انگار کار مهمای صورت نگرفته است. انتخابِ درست بازیگران و هدایتشان از سوی فیلمساز هم یادمان نرود. (بهخصوص حواسمان بهاجرای ظریف و دلپذیر فرهاد اصلانی باشد که طنز “لازم”ِ کارگردان را در کوتاهترین فرصتها، بهفضا تزریق میکند.) روستایی از این طریق میتواند گرمایی بهفیلماش ببخشد که عوض از بین بردنِ عمقِ داستان، بهتاثیر نهاییاش اضافه کند. همین میشود که میتواند از دوگانهسازیهای مرسوم در چه در جریان آلترناتیو و چه جریان اصلای سینمای ایران عبور کند: در این جا، ما با احساسات متناقض خانوادهی ایرانای مواجه هستیم، که هم از اخلاقِ پدر بهتنگ آمده و هم دوستاش دارد. خانوادهای که در مسیر انهدام در مواردی بدشان نمیآید همدیگر را تکهپاره کنند، اما مهرشان بهیکدیگر کم نمیشود. خانوادهای که بر تصمیمِ پدر میشورد و در عین حال اعضایاش نمیتوانند از همدیگر جدا شوند. (تراژدی اصلای برادران لیلا هم همین است و نه فقط داشتن یک پدرِ خودخواه با تصمیمهای اشتباه. یک داستانِ خوب، عوضِ خلقِ دوگانهی ناشی از نگاه انقلابای و بهعنوانِ نمونه، تهمینه میلانیوار، اینگونه عمق پیدا میکند و پیچیده میشود. و جالب این که منتقدانِ موافق و اغلب مخالفِ فیلم اما، انگار از متن چنین انتظاری دارند و عوض کنارهمچیدن این موقعیتها و روابطِ متفاوت، آن را بههمان دوگانههای حاصل از فضای متشنج سیاسی امروز، تقلیل میدهند؛ تا از آن بدشان بیاید یا نه. و تاثیر جریانهای پشت پروژه در فیلمنامه و فیلم هم، بهاین وضعیت، و نادیده گرفته شدنِ امتیازهای فیلم، دامن میزند.)
بهتصویر کشیدنِ این همزیستای پیچیدهی خانوادگی در برادران لیلا، البته باعث نمیشود که التهابِ موقعیت مرکزی هم تلطیف شود. این که شخصیت مرکزی را علیرضا بگیرید یا لیلا، موقعیتتان را نسبت بهقصه مشخص میکند؛ اما هر دو بهخصوص علیرضا، شخصیتهاییاند پیچیده؛ و در سینمایی که در اغلب موارد، تنها میتواند تیپ و نماد و نماینده تحویلِ ما بدهد؛ بهشدت غنیمتاند. علیرضا در شرایطای میخواهد درستکار باشد که درستکاریاش بهزعم باقی شخصیتهای قصه دستوپاگیراست، او پدرش و لیلا را، همزمان درک میکند و احترام میگذارد. روستایی توانسته فیلم عامهپسند بسازد، بیآن که از عمق و جدیت قصهاش کم کند. توانایی که باز در کمتر فیلمساز ایرانای این سالها سراغ داریم. بهاین نکته هم اشاره کنم که جدا از این امتیازها و توانایی دربرانگیختن احساسات، و سطح نازل سینمایی فیلم تعجببرانگیز است. فیلم قبلیِ روستایی، متری شیشونیم، محصولِ [بهمعنای منفی کلمه] متناقضای بود؛ آویزان میان نظرگاههای چپوراست، با پایانِ ناامیدکنندهای که فساد را چارهناپذیر جلوه میدهد. ایرادهایی که برادران لیلا، فاقد آن است. اما در سطحای قابل توجه، در متری شیشونیم، پرداخت و ایدههای جذاب بصری میدیدیم که میزانسنهای فاقد عمق و پرداخت در مواردی تلویزیونای برادران لیلا فاقد آن است. انگار نهانگار سازندهی این دو فیلم، از این لحاظ، یک نفر بوده است.
اما نکتهای دریغآلود و پر از حسرتای که پس از دیدن هر دو فیلم، میخواهم بهاش اشاره کنم؛ گیر افتادنِ فیلمسازان بااستعدادِ کشورهایی مثل ایران در چنین دورانهای تاریخی است. وقتای فیلمسازها، نه فقط پیگیرِ قصهی فیلم و شخصیتها و موقعیتها و پرداخت بصریاش، که وامدار و درگیرودار با گروههای سیاسی مختلفای در داخل و خارج کشورشان هستند. بخشای از آن (بهخصوص اینجا بحثام سر برادران لیلاست)، میتواند حاصل طمع و زیادهخواهای باشد، اما در سینمای روزبهروز فاصله گرفته از شرایط طبیعی عرضه و تقاضا و ارتباط با اجتماع، معدود سینماگران بااستعداد ما، حتا آنها که زبان مخاطبشان را بلدند، مجبورند بهجریانهای سیاسی ادای احترام کنند، خواستههایشان را بهدل قصههای انسانای (و در هر دوی این موارد) حاصل از تجربهی زیستهشان ببرند. سراغ این رنگ و آن رنگ در قابهای فیلم بروند و پای ارجاع بهموقعیتهای سیاسی بهدست آمده یا از دست رفتهی گروههای مختلف بروند؛ تا پروژهشان را در داخل و خارج کشور، پیش ببرند، از پول و امکاناتِ بیشتری برخوردار شوند و تهاش تعدادی یادداشت و اظهارنظر از سوی سیاسیون، و جامعهشناسها و کارشناسانِ نزدیک بهاین جناحها تحویل بگیرند. همین میشود که شخصیتهای قصهشان، عوض تجربهی مسیر طبیعی موقعیت خلق شده، مدام باید صبر کنند تا بهدقت، دیالوگهایشان گفته و شنیده شود و موقعیتهای سیاسی مورد نظر، بیاید و برود تا بهباقی ماجرا برسیم. همین میشود که انگار هیچکس علیرضای برادران لیلا را ندیده، اما همه دارند از جدالِ پدر و دختر صحبت میکنند. از این جنبه، برای فیلمِ سعید روستایی بااستعداد و موثر، خیلی بیشتر افسوس خوردم. اما کشور ما با اجتماعِ متنوع، رنگارنگ، زنده و پیچیدهاش، همچنان پایدار خواهد ماند، تماشاگران سینما و سینماگراناش هم، و البته خود سینما. پس بهامید آینده…»
انتهای پیام