نگاهی به یک نوحه دهه شصتی
مهدی افشارنیک، روزنامه نگار و نویسندهی کتاب «گود» در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
آن روزها که هیات و عزای حسین (ع) سر و شکلی داشت و مثل امروز حسین، اوسین صدا نمیشد، بعد از زمینه و نوحه و واحد، یک دم شورآفرین بین سینه زن میافتاد که نه مداح میخواست و نه میوندار. همه با جان ودل آن را میخوندند.
«بر مشامم میرسد / هر لحظه بوی کربلا»، غیر از عشق و ارادتی که در این شعر بود، آنچه همه را به منطقه داغ دل نزدیک میکرد، نوستالوژی نینوا بود. سالها بود بوی کربلا به سینهزن حسینی در ایران نخورده بود. انقلاب شده بود، پشتش هم جنگ و سالها جنگیده بودیم در هوای آزاد سازی آنجا اما بین راه مانده و لب ماسیده برگشت خورده بودیم. مصرع دوم دقیق داغ این نوستالوژی را نشان میداد. «بردلم ترسم بماند آروزی کربلا، تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده / تا بگیرم در برم قبر شهید کربلا»
بوی کربلا و تشنگی آب فرات، نوستالوژی و ناکامی نسل جنگیده و به کام نرسیدهی دههی شصت بود و به دههی بعدی هم کشیده شد. جنگ تمام شده بود اما آروزی هوای نینوا در هیاتی و سینهزن داغی بر دل و تمنایی بعید بود که با تمام سوز دل بیان میشد. تسخیر و برانداختن حکومت صدام نه با جنگ ما میسر شده بود و نه در جنگی که آمریکاییها علیه صدام راه انداختن (جنگ اول) که میانهی راه بر سر ماندن صدام به توافق رسیدند و دست جلادش را در کشتار شیعیان جنوب و کردهای شمال باز گذاشتند، او هم چنین کرد که میخواست. چرخ سیب تحولات به گونهای شد که «بر دلم ترسم بماند آروزی کربلا» برای بسیاری از جنگاوران و دلاوران ایرانی محقق شد و با حسرت نینوا و کربلا از این دنیا کوچ کردند و رفتند.
عجیب بود، شیعیان که در عالم اسلام اقلیت بودند تبعا باید متحد در مقابل کل بزرگ سنی میبودند، اما چنان میانشان فاصله افتاده بود که زیارت کربلا از این سو حسرت بود و تمنای وصال علی ابن موسی الرضا برای آن سو. داغ کربلا بین سنتیها وسیاسیها که در آن سالها معروف به این دسته بندی بودند، وحدت شکلی برقرار ساخته بود. شکاف فقه سنتی و سیاسی از حوزهها خود را به مساجد و حتی هیاتها رسانده و کشانده بود طوری که حتی به شکاف نسلی هم بدل شده بود. به شکلی و با کمی اغماض نوعی رقابت پدران و پسران بود. پدرانی که در جوانی یا توانسته بودند به زیارت کربلا بروند یا اینکه این توانایی را هر وقت اراده میکردند، داشتند و داغ کربلا رفتن به دل نداشتند. اما داغ دل پسرانشان واینکه در پیری و میانسالی و وقت زیارت رفتنِ آخر عمری، ولی دیگر توان زیارت رفتند نداشتند، آنها را نیز همنوا با «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» ساخته بود.
این دو دمهی پرشکوه با این که در دل خود سؤال داشت که چرا تمنای کربلای نقطهی وصلش این قدر دور و بعید است و چرا نشد که به وصالش برسیم و آزادش سازیم؟ اما هیچ وقت از داغ دلی که در هیات بالا میزد، بالاتر نرفت و سوالی عمومی نشد. تا اینکه صدام در عراق سقوط کرد. گرچه در سالهای آخر حکومت بعث، کسان و دستههایی توانسته بودند از موانع گذر کنند و خود را به ضریح سیدالشهدا برسانند اما این عمومیت نداشت تا اینکه حکومت بعث توسط بوش مسیحی برافتاد و کم کم راه باز شد و مسیر عادی شد و هیاتیها رفتن سوی نینوا را آموختند و دستهای رفتند و شیرینی زیارت را به کام خود ریختند.
برمشامم میرسد چه شد؟ از نظر یک شیعه کربلا ارض موعود است. با اینکه وعدهی ظهور حضرت صاحب از مکه داده شده، اما کربلا کم اهمیتتر از آنجا نیست. بند اول نوحه همیشگی است. بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا… اما بند دوم چه؟ بر دلم ترسم …؟ دیگر ترسی در میان نیست. رفتن به کربلا برنامهریزی میخواست و مقداری امکانات مالی (بسیار کمتر از سفر به مکه) عجیب بود. رفتن به کربلا برای ما و آمدن به مشهد برای آنها، تسهیل شده بود نه با تدبیر خود ما. با تسخیر آن دیگری. آن دیگری که باید اهریمن میبود اما ناخودآگاه راه و مسیری را باز کرده بود که تمنای بعید یک نسل شده بود. جای همهی آن مردانی که در وصیتنامههایشان آرزوی زیارت کربلا موج میخورد واقعاً خالی.
با اینکه این روزها شاید در هیاتها این دو دمه خوانده شود اما دیگر ترسی از بر دل ماندن حسرت زیارت کربلا معنای سوزندهی آن روزها را ندارد، اما با رقابتهای تازهای که در منطقه شکل گرفته و منطقهی نزاع بر عکس دودهه پیش از نقطهی زوم شیعیان به منازعهی ایران شیعه و عربستان وهابی بدل شده است، کربلا و عاشورا معنایی تازه یافتهاند. اگر تا دیروز کربلا در کنار مکه ارض موعود بود و با فاصلهی کمی همان ارج و قرب را برای شیعیان داشت، امروز به مراتب پراهمیتتر شده است. این فقط شیعهی ایرانی نیست که با سعودی وهابی مشکل دارد. عراقیها هم از حمایتها و خط وخطوط داعش و جبهه نصرت و الاحرارالشام با سعودیها شاکی هستند. قطع رابطهی ایران و عربستان و به حج نرفتن ایرانیها توجه به کربلا را دو چندان کرده است.
برای رزمندهای که در سن 20 سالگی در جبهه رزمیده بود و تا سال 81 داغ نرفتن به کربلا را چشیده بود، و بعد از آن راه باز شده بود و امروز که کربلا پیش از هر زمان مورد توجه قرار میگیرد، سیکل جالبی طی شده است و مشخص نیست امروز وقتی میشنود «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا» چه حسی برش غالب میشود. البته اگر هیاتی مانده باشد که اینگونه دودمه بخواند. این روزها «اوسین اوسین» گفتن رایجتر و سکهتر است.
انتهای پیام