خرید تور تابستان

درباره عماد افروغ و ریشه‌یابی بزرگترین اشتباه زندگی‌اش | محمدجواد روح

محمدجواد روح، سردبیر هم میهن در این روزنامه نوشت: «رأی به محمود احمدی‌نژاد بزرگ‌ترین اشتباه زندگی من است». این را عماد افروغ در یکی از آخرین مصاحبه‌های عمرش بیان کرد. این اعتراف افروغ، اما صرفا تجربه‌ای زیسته یا شخصی برای او نبود. چالشی است که پیش روی هواداران و خواستاران عدالت وجود دارد؛ چالشی که آرمانی چون عدالت را به ابزاری برای قدرت فرومی‌کاهد و در این مسیر، چهره‌های اندیشمند، منصف، بااخلاق و عقل‌گرایی چون افروغ را نیز به اشتباهی بزرگ در حد همراهی و حمایت از پوپولیست‌هایی نظیر محمود احمدی‌نژاد وامی‌دارد. تجربه افروغ (و چهره‌های دیگری از طیف عدالتخواه جناح راست همچون: احمد توکلی، محمد خوش‌چهره و…) در اوایل دهه 80، تجربه مهمی است؛ تجربه‌ای که جا دارد جوانانی که این روزها تحت عنوان «عدالتخواه» همان آرمان‌ها و ایده‌های چهره‌هایی چون افروغ را طرح می‌کنند و تحقق آن را در دستور کار خویش قرار می‌دهند، به بازخوانی آن بپردازند و قبل از آنکه گامی به پیش بردارند، پاشنه آشیل‌های آن را بیابند و ببینند.
در یک نگاه شخصیت‌شناسانه مستقل، افروغ و احمدی‌نژاد نماد بارز دو سر طیف در میان نیروهای منتقد جریان اصلاحات و دولت خاتمی در اوایل دهه 80 بودند. افروغ چهره‌ای با رویکرد علمی و صاحبنظر در مباحث جامعه‌شناسی با دلبستگی آشکار به گفتمان انقلاب اسلامی بود که حتی مخالفان سیاسی او نیز، برایش شأن و منزلت و اعتبار و احترام قائل بودند. در مقابل، احمدی‌نژاد وجهه‌ای جنجالی و تبلیغاتی داشت که از دوران دانشجویی‌اش در دانشگاه علم‌وصنعت تا استانداری دولت هاشمی و یک سال شهرداری‌اش در پایتخت، همواره آن را بازنمایی می‌کرد؛ درست برخلاف افروغ که هیچ‌گاه یک کنشگر (activist) سیاسی نبود، اما نزد اهل سیاست و علم جایگاه و اعتبار داشت. چنان که «عصر ما»، ارگان سازمان مجاهدین انقلاب، در اوایل دهه 70 زمانی که به تحلیل آرایش نیروهای سیاسی می‌پرداخت، با همه «خودی/غیرخودی»های پررنگی که داشت، بارها به افروغ میدان و تریبون می‌داد و مصاحبه‌هایی تفصیلی با او انجام می‌داد تا در آن، از منظری عدالت‌خواهانه درباره نظریه و تجربه انقلاب و نیز اسلام سیاسی عدالتخواه بگوید و میان نهج‌البلاغه علوی تا گفتار شریعتی و انقلاب خمینی پل بزند. انعکاس نظرات و گفتارهای افروغ در ارگان مجاهدین انقلاب چنان پررنگ بود که ممکن بود مخاطب را به اشتباه اندازد و او را یکی از تئوریسین‌ها و نظریه‌پردازان ایدئولوژیک مجاهدین انقلاب در آن سال‌ها پندارد. چنین بود که وقتی یک دهه بعد نام افروغ در میان نامزدهای ائتلاف راستگرایان تحت عنوان «آبادگران» برای انتخابات مجلس هفتم قرار گرفت، بسیاری از خوانندگان قدیم «عصر ما» و کسانی را که با اندیشه‌ها، گفتارها و آثار او آشنا بودند، شگفت‌زده کرد. شگفتی زمانی بیشتر شد که او یک سال و چند ماه بعد در بهار 1384، در صف حامیان نامزدی محمود احمدی‌نژاد برای ریاست‌جمهوری قرار گرفت. همان اقدامی که خود در آخرین روزهای عمر، آن را بزرگترین اشتباه زندگی‌اش خواند.
اما آیا آن تصمیم و همراهی جای شگفتی داشت؟ آیا حمایت افروغ و چهره‌هایی چون او از احمدی‌نژاد صرفا اشتباهی موردی یا تاکتیکی بود؟ به نظر می‌رسد پاسخ این پرسش‌ها، نیازمند تاملی جدی‌تر در اندیشه سیاسی و بازخوانی نسبت «عدالت» با مقولاتی چون آزادی و توسعه و بازدیدن پیامدهای عینی گفتمانی است که از آن به‌عنوان «عدالت‌خواهی» یاد می‌شود. همان گفتمانی که چه در ادبیات شیعی و چه اندیشه مارکسیستی پشتوانه‌ها و بنیان‌های محکمی دارد. همان گفتمانی که توانی بالا در آفریدن دارد؛ چه آفریدن پرسش‌ها و به چالش کشاندن وضع موجود و چه آفریدن خیزش‌ها و بسیج کردن علیه وضع موجود. گفتمان «عدالت‌خواهی» در هر شرایط تاریخی، در مقام نفی و رد کلیت وضع موجود است؛ حتی اگر سخنگویان و نظریه‌پردازان آن، چهره‌هایی منصف و بااخلاق همچون عماد افروغ باشند. گفتمان «عدالت‌خواهی» رویکردی سلبی به وضع موجود دارد. تفاوت‌های طبقاتی و تحقیرهای اجتماعی و مشکلات اقتصادی و معیشتی و حتی شکاف‌ها و نابرابری‌های سیاسی را می‌بیند و بر آن انگشت می‌گذارد. چنین است که گفتمان «عدالت‌خواهی» جذابیت دارد. نمونه‌های تاریخی از صفین تا عاشورا نیز آن را برای جامعه ناراضی مذهبی جذابیتی بیشتر می‌بخشد و به سخنگویانی چون علی شریعتی و حبیب‌الله پیمان و دیگران فرصت می‌دهد تا خوانی گسترده افکنند و خواستاران را از آن طعام دهند و به حرکت و مجاهدت و حتی شهادت وادارند. گفتمان «عدالت‌خواهی» هرچه از دیروز و امروز تصویری منفی ارائه می‌کند، آینده را روشن و درخشان و دست‌یافتنی نشان می‌دهد. تنها کافی است دست‌ها به دست هم متحد شوند و زبان‌ها در رد و نفی وضع موجود به وحدت کلمه برسند تا به این آینده دست یابند.
چنین است که گفتمان «عدالت‌خواهی» همواره در انتظار فرصت و امکانی است برای شوریدن علیه وضع موجود و نمایاندن خود. و برای یافتن این فرصت، ازیک‌سو نیازمند رهبران و چهره‌هایی است که بتوانند با زبانی عامیانه جامعه (عموما طبقات فرودست) را تحت‌تاثیر قرار دهند و ازدیگرسو، نیازمند سوژه‌هایی است که آنان را برخوردار از وضعیت تبعیض‌آلود موجود نشان دهد و در نفی و رد آنها بگوید. هرچه رهبران جنبش عدالت‌خواهی ناشناخته‌تر باشند، برد اجتماعی آنان بیشتر است. در مقابل، هرچه سوژه‌های مورد انتقاد کارنامه‌ای حجیم‌تر و عملکردی بیشتر داشته باشند، جای بیشتری برای نقد و نفی در اختیار عدالت‌خواهان قرار می‌دهند.
هاشمی‌رفسنجانی در دهه 70 و 80 چنین سوژه‌ای بود. چنان که هم اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس ششم و هم احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم، فرصت به چالش کشیدن او را از دست ندادند. البته، نوع مواجهه اصلاح‌طلبان و احمدی‌نژاد با هاشمی متفاوت بود. رویکرد اصلاح‌طلبان عموما مبتنی بر آزادی‌خواهی و نقد کمرنگ بودن آزادی‌های سیاسی و عملکرد غیرشفاف نهادهای امنیتی در دولت هاشمی بود. رویکرد احمدی‌نژاد و حامیان او همچون افروغ در قبال هاشمی اما مبتنی بر عدالت‌خواهی بود که با تعابیری چون «مبارزه با مافیای ثروت و قدرت» رنگ و لعاب تبلیغاتی و انتخاباتی می‌گرفت. تمایز این دو نوع مواجهه در رفتارها و گفتارهای بعدی هاشمی خود را نشان داد. هاشمی بعدها در گفتمان خود بسیار به اصلاح‌طلبان نزدیک شد و کوشید تصویر و عملکردی آزادیخواهانه از خود نشان دهد. درمقابل، او نه‌تنها به ایده‌ها و گفتمان عدالتخواهان گرایش نیافت، بلکه هرچه گذشت تضاد و تعارض خود با آنان و به‌ویژه شخص احمدی‌نژاد بیشتر شد. راهی که عدالتخواهان منصفی همچون افروغ نیز آن را رفتند؛ اما به نظر می‌رسد تا پایان عمر نیز درنیافتند که عدالتخواهی فی‌نفسه مستعد درافتادن به دام پوپولیسم است و حتی می‌توان ادعا کرد برای برکشیدن خود و شوریدن بر وضع موجود، چاره‌ای جز افتادن به این دام ندارد. همچنان که افروغ در دام احمدی‌نژاد افتاد..

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا