دربارۀ «امپریالیسم یانکی»، «دکترین مونرو» و «دیپلماسی دلار»
عصرایران نوشت:
“امپریالیسم یانکی” (Yankee Imperialism) عبارتی است که نخستین بار برای تقبیح سیاست خارجی دولت ایالات متحدۀ آمریکا در قبال کشورهای آمریکای لاتین در زمان ریاست جمهوری تئودور روزولت (1919-1858) به کار رفته است.
تئودور روزولت در فاصله سالهای 1901 تا 1909 بیستوششمین رئیس جمهور ایالات متحدۀ آمریکا بود.
منتقدین معتقد بودند سیاست خارجی دولت روزولت در قبال آمریکای لاتین، مداخلهگرانه است و هدفش بسط نفود ایالات متحده در منطقۀ آمریکای لاتین است. در واقع هم دولت روزولت در همین راستا تلاش میکرد ولی دلیل اتخاذ این سیاست، دخالت ویلهلم امپراتور آلمان در امور ونزوئلا و دومینیکن بود.
روزولت برای حمایت از استقلال منطقۀ آمریکای لاتین در برابر مداخلات اروپاییها، اعلامیهای در تبیین “دکترین مونرو” صادر کرد و بر ضرورت دفاع از این دکترین تاکید نمود.
دکترین مونرو یک دکترین سیاسی آمریکایی بود که از سوی جیمز مونرو (1831-1758)، پنجمین رئیس جمهور ایالات متحدۀ آمریکا مطرح شده بود. مونرو بین سالهای 1817 تا 1825 بر آمریکا حکومت کرد.
جیمز مونرو
این دکترین مخالف استعمار یا دخالت قدرتهای اروپایی در کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قاره آمریکا بود. بر اساس این دکترین، دولت ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت که از دخالت در جنگهای بین قدرتهای اروپایی و مستعمرات آنها خودداری و وقوع جنگ یا فعالیت استعماری در قاره آمریکا را به عنوان حرکتی خصمانه تلقی کند.
دکترین مونرو در جنگ آمریکا علیه اسپانیا در سال 1898 به صورت کامل تحقق یافت. این جنگ به سلطۀ اسپانیا بر مستعمراتش در قارۀ آمریکا پایان داد. نقطۀ آغاز این جنگ، درخواست استقلال کوبا از اسپانیا بود که پاسخ سرکوبگرانۀ اسپانیاییها را در پی داشت.
کنگرۀ ایالات متحده با تصویب قانونی، استقلال کوبا را به رسمیت شناخت و نیروهای نظامی اسپانیا را ملزم به ترک کوبا دانست. جنگ بین اسپانیا و آمریکا آغاز شد و با شکست اسپانیا، تسلط استعماری این کشور بر قارۀ آمریکا برای همیشه از بین رفت. کوبا نیز به کشوری مستقل بدل شد.
سه سال پس از این جنگ، تئودور روزلت به ریاست جمهوری آمریکا رسید و در تایید سیاست قطع ید اروپاییها بویژه امپراتوری آلمان از آمریکای لاتین، اعلامیهای صادر کرد که معنای آن پیگیری دکترین مونرو بود.
تئودور روزولت
البته برخی از مفسران سیاسی گفتهاند اعلامیۀ روزولت برداشتی تهاجمی از دکترین مونرو بود ولی از آنجا که دکترین مونرو هم “فعالیت استعماری در قارۀ آمریکا” را “اقدامی خصمانه” تلقی کرده بود، به نظر نمیرسد روزولت حرف بیشتری نسبت به مونرو زده باشد.
تفاوت فقط در این بود که دولت آمریکا در زمان جیمز مونرو آمادگی کمتری برای ورود به جنگ علیه قدرتهای استعماری اروپایی داشت. هشتاد سال پس از ریاست جمهوری مونرو، ایالات متحده به قدری قدرتمند شده بود که بتواند به نفوذ قدرتهای استعماری فرسودۀ اروپایی در قارۀ آمریکا پایان دهد.
البته تهدید مندرج در اعلامیۀ روزولت، شامل حال همۀ کشورهای غیرآمریکایی میشد. در نتیجه، تعبیر روزولت از دکترین مونرو به این صورت درآمد که چنانچه کشورهای خارج از قارۀ آمریکا بخواهند برخلاف دکترین مونرو در امور قارۀ آمریکا دخالت کنند و اختلالی در روابط جوامع آمریکایی بوجود آورند، دولت ایالات متحده ناگزیر خواهد بود که به عنوان حافظ و پشتیبان این کشورها در برقراری نظم و امنیت با استفاده از نیروی نظامی خود بکوشد.
پس از اتمام دوران ریاست جمهوری تئودور روزولت، ویلیام هوارد تافت رئیس جمهور آمریکا شد. تافت در راستای دکترین مونرو و سیاست روزولت، در راستای بسط نفوذ دولت ایالات متحده در منطقۀ آمریکای لاتین “دیپلماسی دلار” را مطرح کرد.
ویلیام هوارد تافت
دیپلماسی دلار در واقع توصیفی از سیاست خارجی ایالات متحده در فاصلۀ سالهای 1910 تا 1920 بود که بر اساس آن، دولت آمریکا با کمک مالی به کشورهایی که تازه از دولتهای استعماری اروپایی مستقل شده بودند، به ویژه در منطقۀ آمریکای لاتین، نفوذ اقتصادی و سیاسیاش را در قارۀ آمریکا (بویژه در آمریکای لاتین) توسعه داد.
در 1913 که وودرو ویلسون رئیس جمهور آمریکا شد، آلمان در جریان جنگ جهانی اول، سیاست تحریم بریتانیا را در پیش گرفت و مانع تجارت دریایی بریتانیا با سایر کشورها بود. همین موجب ورود آمریکا به جنگ جهانی اول شد چراکه آمریکا و بریتانیا تجارت دریایی گستردهای داشتند.
از آنجا که ناظران سیاسی معتقدند دکترین مونرو خصلت دفاعی داشت، ورود آمریکا به جنگ جهانی اول، از نظر آنها به معنای وداع آمریکا با وجه دفاعی دکترین مونرو و تقویت وجه استعماریِ پنهان این دکترین بود.
این وجه پنهان، در “دیپلماسی دلار” نمود بارزتری یافت و پس از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم و سپس کمک ایالات متحده به بازسازی کشورهای اروپایی در دوران پس از جنگ، آمریکا را جانشین قدرتهای استعماری اروپاییای کرد که ابتدا با انقلاب آمریکا در 1776 و سپس با دکترین مونرو، طی یک دورۀ هشتاد ساله تدریجا دستشان از سلطه بر قارۀ آمریکا کوتاه شد.
این تحولات در مجموع در ترویج عبارت “امپریالیسم یانکی” بویژه در دورانی که کمونیستها نیز از راه رسیده بودند و در برابر ایالات متحده صفآرایی کرده بودند، نقش موثری داشت. در واقع پس از بیرون رانده شدن امپریالیسم اروپایی از اکثر مناطق قارۀ آمریکا (بویژه آمریکای لاتین)، امپریالیسم یانکی در قرن بیستم سر بر آورد.
تئودور روزولت در توضیح و توجیه آنچه که از نظر منتقدان سیاست خارجی ایالات متحده “امپریالیسم یانکی” قلمداد میشد، میگفت: «مثلی است معروف: ملایم حرف بزن ولی چماق بزرگی را همراه داشته باش.»
انتهای پیام