خرید تور تابستان

مرگ کیومرث پوراحمد؛ سرزنش یا ستایش؟!

محمدعلی محمدی قره‌قانی، جامعه شناس و عضو هیات علمی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:

آری! مرگ بر کیومرث پوراحمد و منطق زندگی او غلبه کرد و جان شیرینش را ربود! برای چنین مرگی بیش از آن که شیونی در کار باشد، شیوه کار مهم بوده و این وجه از مرگ وی بود که به جای سوگواری برجسته شد.

راستی آیا چنین مرگی سزاوار سرزنش است یا ستایش؟ بعضی‌ها آن را سرزنش کردند و بعضی هم جرأت و شهامت او را ستودند و البته دسته سومی هم بودند که با اتخاذ موضع شیک و روشنفکرانه، نه ستودند و نه نکوهیدند! وسط را گرفتند!

مرگ، معمای بزرگ بشر از همان ابتدا تا انتها بوده و خواهد بود. کل تاریخ بشر در دو کلمه مرگ و زندگی خلاصه شده. مرگی که مرموز و مخوف است. لجباز و لجوج! از هر دری که برانی از در دیگر، از هر پنجره و روزنی سرک می‌کشد تا برگردد. خسته هم که شود، جایی نمی‌رود! همان پشت دیوار زندگی منتظر می‌ماند تا روزی که از روزن ناامیدی راهی باز شود و یا کهولت و پیری دری بگشاید. مرگ اما سوژه‌های نوبرانه را دوست دارد! جوان و نوجوانی، نوگل نارسته‌ای که چنان ضجه و ناله‌ها را دربیاورد که عیش جان‌ستانی‌اش افزون شود. به قول سیاوش کسرائیان مرگ اهریمن خوی، آدم خوار است! اگر هم نوبرانه نبود، آدم معروفی، مشهوری، سلبریتی و قهرمان و اسطوره‌ای! خلاصه به کشتن کم اثر راضی نمی‌شود! احتمالاً گرفتن جان پیران و افتادگان و درماندگان، شعفی به او نمی‌دهد! فقط از سر بی میلی و کسالت آن هم برای انجام وظیفه می‌آید و تن لش و پیر و فرسوده‌ای را با صد غرولند به کارفرما، می‌برد! مانند شیر پیری که از سرناچاری و گرسنگی موش شکار می‌کند!

مرگ، رنگ و لعاب‌ها، حالت و مسیر و راهها، انواع و اقسام دارد! مرگ سرخ و سیاه، سبز و قهوه‌ای! مرگ ایستاده! مرگ افتاده در بستر و در راه و در مسیر حق و حقیقت و عدالت، مرگ برای دیگری و دیگران و یا برای خود و بیخودی! بخوانید پوچی! به همه این اقسام می‌توان خودکشی گفت و دورکهایم وضعیت فرد در جامعه را به هرکدام از انواع خودکشی نسبت می‌دهد و این جامعه است که نوع مرگ اعضای خود را تعیین می‌کند. خودکشی خودخواهانه که فرد، از جامعه جدا افتاده و تنها مانده و یا جامعه نتوانسته او را بپذیرد و حفظ کند. خودکشی آنومیک که وضعیت جامعه هرج و مرج است. ارزش‌ها و هنجارها یا بیمارند و یا مرده به سان کودکی مادر مرده، خانه خالی است! هیچ چیز جای خودش نیست، غم و اندوه همه جای خانه را فراگرفته! حتی دل و دماغ و روان‌ها را گسیخته است. الگوی دیگر خودکشی دورکهایمی، از نوع تقدیرگرایانه و خرافاتی است. برخی فرقه‌های مذهبی گاهی الهامی دریافت می‌کنند که مرگ دسته جمعی فرزندان و عزیزان و پیروان در جهت رضایت کائنات، راه رسیدن به رستگاری است. این سه نوع مرگ را باید در طبقه سیاه، افتاده، برای خود و بیخودی و از سر احساس بیهودگی دسته بندی کرد!

مرگ سرخ و سبز و ایستاده و برای دیگری و دیگران، در تقسیم بندی دورکهایمی خودکشی دگرخواهانه است. چنان رابطه بین جامعه و فرد مستحکم و منسجم است که آدمی برای ارزش‌ها و هنجارهای جامعه حاضر است خود را قربانی کند. همان شهادت یا مرگ سرخ ایدئولوژی‌ها و مرگ قهرمانان و اسطوره‌ها در دوران‌های تاریخی است که معروف به مرگ پرومته‌ای، «آرش کمانگیر»، «حسین وارث آدم» و سربازان مبارز راه آزادی و وطن است.

یک مرگ و خودکشی از نوع سیاه دیگر است که لعابی سبز بر روی آن می‌کشند که به رنگ سبز لجنی یا خاکستری و شایدم قهوه‌ای درمی‌آید! مرگ‌های عاشقانه، مرگ‌های فلسفی و پوچ‌انگارانه از نوع مهندس کریلوف، قهرمان رمان برادران کارامازوف داستایوفسکی که عنوان خودکشی برتر، منطقی و تربیتی به آن می‌دهد که در آن کریلوف به منظور نافرمانی در برابر مرگ و برای اثبات اختیار انسان، مرگ را در زمانی که خود انتخاب می‌کند، با شلیکی به سر، آن را اثبات می‌کند! از همین نوع مرگ قهوه‌ای، لجنی و یا خاکستری، مرگ عاشقانه یا خودکشی از پی ناکامی عشقی است که قهرمانان آن مثلاً رومئو ژولیت اثر شکسپیر است.

این مرگ روشنفکرانه و شیک با لعاب سبز لجنی که خودکشی هنرمندان و مشاهیر هم جزو این دسته است، به نظر من از خطرناک‌ترین انواع خودکشی است. حتی مرگ سیاه که تکلیف آن با خود و با جامعه روشن است، این خودکشی رگه‌هایی از توجیه و موجه بودن و پز و اطوار مقبولیت خطرناک دارد که می‌تواند مورد ارجاع و رفرنس قرار بگیرد و از طرف قشری از جامعه که درگیر وضعیت سیاه ذهنی و یا پوچی معنا هستند، مورد تقلید قرار گیرد. مرگی حقارت بار با طعم شیرین پوپولیسم! جامعه‌ای دچار وضعیت آنومیک با آدم‌های ناامید و مستأصل که مرگ سیاه را نمی‌پسندند اما منطق زندگی خود را هم از دست داده‌اند، به شدت در معرض تقلید از این نوع خودکشی فیلسوفانه با ارجاع به افراد مشهور و سلبریتی هستند. اینجاست که قضیه خطرناک می‌شود و باید پرسید که آیا یک سلبریتی یا شخصیت مشهور دارای پیروان فراوان، حق دارد به زندگی خود مثل یک انسان عادی و با رنگ سیاه یا سبز لجنی پایان دهد؟ من در باب مرگ از نوع خودکشی آن، چندی نگاشته و چندی هم در محافل علمی گفته‌ام که خودکشی یک امر مسری است و به آسانی می‌تواند از سلبریتی‌ها و مشاهیر به افراد عادی سرایت کند و آنان را بکشد!

با این تعاریف، آیا پوراحمد نمی‌توانست مرگ بهتری را انتخاب کند؟ از نوعی ایستادگی سرخ در راه حقیقت و عدالت و برای دیگری و دیگران؟ آیا روشنفکران و منتقدان ادبی و هنری و نخبگان فرهنگی نباید تکلیف خود با چنین مرگ‌هایی را صریح و بی‌پروا عیان کنند؟ وقتی در ملطیه، شهر باستانی روم شرقی زنان شروع به خودکشی کرده و این امر سرایت عمومی کرده و به صورت اپیدمی درآمده بود، حکما و حکمرانان شهر دستور دادند تا جسد زنانی که مرتکب خودکشی می‌شوند را عریان در شهر بگردانند تا شرمسار شوند و چنین شد که خودکشی در آن شهر متوقف گردید.

ستایشی که از خودکشی پوراحمد گاهی اینجا و آنجا شد و رنگ و لعاب فلسفی که به استیصال و بی‌معنایی عمل و زندگی او زده شد، حتی بی‌طرفی و قضاوت نکردن‌هایی که در نقد و نظرها آمده بود، نوعی محافظه‌کاری شبه‌روشنفکرانه‌ای بود که به نظرم فاقد موضع شجاعانه و مسئولانه بود! باید گفته می‌شد که مرگ سیاه با روکش سبز جعلی از طرف هرکس و به‌خصوص روشنفکر فیلسوف‌مآب و هنرمند و سلبریتی مشهور، محکوم و ناپسندیده است. اسطوره‌ها و قهرمانان نه فقط سبک زندگی، بلکه شیوه مرگ آنان نیز تعیین کننده و الهام بخش است و کسی از آنان حق ندارد به مرگی زرد و قهوه‌ای تن دهد و ما هم ردای سبز بر تابوت سیاه آنان بکشیم و غزلی شاعرانه و رومانتیک برای چنین مرگ‌هایی بسراییم!

هرکسی حق دارد که مرگ و زندگی خود را رقم زند! گاهی انتخابی هم در کار نیست، و یک قهرمان یا اسطوره، سلبریتی یا هنرمند مشهور هم با از دست دادن کنترل روان خود ممکن است در چنگال مرگ سیاه اسیر شود، اما ما داعیه‌داران فرهنگ و ادب جامعه از فیلسوف و جامعه‌شناس و شاعر و هنرمند، محق نیستیم که برای عموم مردم که علی‌رغم همه کاستی‌ها و بدبختی‌ها و مشکلات، همچنان حرمت زندگی را پاس می‌دارند و قهرمانانه بر سر بیعت خود با آن ایستاده‌اند، الگوی مرگ سیاه را با اشعار و الفاظ سبز، کادو پیچ و تقدیم جامعه کنیم! آری! هنرمند و سلبریتی شاید که الگوی برتری باشد و بودن بهتری را تجربه کند که مورد حسرت جمعیت عوام و عامه مردم باشد، اما این همه محبوبیت و خلاقیت بیشتر محصول روح و ذات حساس و یک نبوغ طبیعی است که طبیعت در اختیار آنان قرار داده و بر همین اساس بسیار هم آسیب‌پذیرتر از عموم مردم هستند و همواره در معرض صدها تحریک ریز و درشت از طرف همین ذهن و ضمیر حساس خود بوده که سبک زندگی و گاهی مرگ آنان را متفاوت می‌کند. چنین شخصیت‌هایی باید به‌خاطر هواداران خود، مسئولانه‌تر زندگی کنند و معنادارتر بمیرند و اگر چنین نکردند، مسئولیت روشنفکران و نخبگان بازمانده جامعه است که اعمال و نیت آنان را عریان در شهر بچرخانند تا عبرتی باشد برای سایر سلبریتی‌ها و مرهمی بر روح مردمی که از آنان الگو ساخته بودند. من، خود حقیقتاً از مرگ پوراحمد بسیار پریشان حال و افسرده شدم!

مرام سلبریتی قهرمان، باید که ستایش زندگی و دفاع از منزلت انسان باشد، نه تسلیم و وادادگی! پرومته از رنج و بیدادگری زئوس نمی‌نالد، بلکه آنچه پرومته را به گریه انداخت، جدایی از انسان و رنج تنهایی بود. آلبر کامو در وصف سیزیف اسطوره‌ای که از طرف خدایان محکوم به عمل پوچ بالا بردن تخته سنگی بزرگ بر بالای کوه و سپس پایین آوردن بی‌معنای آن شده بود، می‌گوید؛ سیزیف اما از این پوچی هم زندگی و خوشبختی می‌سازد و شور زندگی و انسان دوستی او را به اعتراض می‌خواند نه به سوی تسلیم و مرگ!

ویکتور فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنا می‌نویسد؛ هرکس که چرایی زندگی را درک کند، با هر چگونگی کنار خواهد آمد و معنایی برای رنج خود و زیستن خواهد یافت! چه معنایی بالاتر از جهاد در راه منزلت انسان و پیروان، به جای انتخاب مرگی هولناک و سیاه و چه خطایی بالاتر از این که چنین مرگی را بستاییم و بر آن نقش و نگار سرخ‌فام بزنیم؟

پوراحمد معنای زندگی را از دست داده و چرایی زنده بودن را گم کرده بود! این نقطه ضعف هنرمندان و ویژگی روح حساس و روان آسیب‌پذیر آنان است که به نسبت قدرت خلاقیت و آفرینش، به همان میزان هم در معرض مرگی ویرانگر و سیاه هستند و از این جهت جزو اقشار آسیب‌پذیر جامعه محسوب می‌شوند. به نظرم در سیاست اجتماعی در راستای مدیریت آسیب‌های اجتماعی، برای آنان باید سهمیه ویژه روان درمانی در نظام سلامت کشور در نظر گرفته شود نه آن که شیوه نابودی زندگی ایشان، الگویی وسوسه‌انگیز برای خیل درماندگان بخصوص جوانان جامعه امروز ما باشد!

آری زندگی زیباست و باید زیست، حتی چون آرش با مرگی سرخ و ایستاده بر بلندای ستیغ کوه البرز با کمانی در دست که تیرش مرزهای بودن را سامان می‌دهد؛ که اسطوره‌ها و سلبریتی‌ها این گونه باید بمیرند!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا