«سناریوی اشغال سفارت امريكا را نوشتهام»
الهام نداف در مقدمه ی گفتگوی روزنامه ی اعتماد با فرهاد توحیدی نوشت:
شايد فرهاد توحيدي تنها فيلمنامهنويس سينماي ايران باشد كه سالها از راه نوشتن ارتزاق كرده است. علاقه او به نوشتن، آنقدري است كه چند برابر فيلمنامههاي ساخته شدهاش، سناريوهاي ساخته نشده در خانه، حوزه هنري و ديگر مراكز سينمايي دارد. او فعاليتش را در حوزه هنر از دهه٥٠ آغاز كرد اما بنا به دلايلي كه تا به حال عنوان نكرده، ناچار شد از اوايل دهه ٦٠ تا پايان آن به مدت ١٠ سال سينما را كنار بگذارد.
در كارنامه كاري توحيدي، تمام ژانرهاي سينمايي به چشم ميخورد. او هم گوشه چشمي به تاريخ داشته و هم هشت سال دفاع مقدس و دنياي كودكان را روايت كرده است. با اين همه علاقه اين فيلمنامهنويس با توجه به فعاليتهاي سياسي و دلمشغوليهايش در اين حوزه، بيش از ديگر حوزههاست. به بهانه اكران امكان مينا، با او درباره اهميت روايت بدون تحريف تاريخ معاصر ايران و موانع موجود بر سر راه فيلمنامهنويسان در اين زمينه، گفتوگو كرديم. توحيدي در تمام مدت مصاحبه بدون ملاحظات ،تجربيات خود را در نويسندگي و روايت شخصياش از تاريخ را با ما به اشتراك گذاشت.
مروري بر فيلمنامههاي شما نشان ميدهد به تاريخ معاصر و وقايع دهه ٥٠ و ٦٠ علاقه داريد. يك بار هم در سريال «يك مشت پر عقاب» تحولات تاريخي آن دوران را به تصوير كشيديد. مواجههتان با انقلاب و دهه ٦٠ چطور بود؟
من در اوج جواني بودم كه انقلاب شد. در واقع امثال من جزو پياده نظام انقلاب بودند و در آن ميانه هم شور سياسي حسابي ما را گرفته بود. البته آن دوران هر كسي با شدت و ضعف به نوعي درگير سياست و مبارزه سياسي بود، اما عدهاي در آن فضا دغدغههاي خاصتري داشتند. آن روزها مساله انقلاب پديدهاي بود كه به واسطه مسائل سياسي درگير آن شديم.
همزمان با فعاليتهاي سياسي، فعاليت هنري هم داشتيد؟
سال ٥٨ من با ٢٣ سال سن عضو هيات دبيران سنديكاي هنرمندان شدم. جواني ميان هنرمندان استخوانداري چون محمود دولتآبادي، محمدعلي جعفري، مهدي فتحي، مصطفي اسكويي و… از سال ٥٥ وارد دانشكده هنرهاي دراماتيك شدم و پيش از آن هم گرد تئاتر ميچرخيدم. در دورهاي هم به انجمن تئاتر ايران پيوستم.
در دانشكده چه كساني همدورهتان بودند؟
آدمهاي معروف امروز. امسال سالگرد چهلمين سال ورود ما به دانشكده هنرهاي دراماتيك است و ميخواهيم پاييز، اين سالگرد را جشن بگيريم. جهانگير كوثري، رخشان بنياعتماد، مينو فرشچي، محمد كاسبي، رضا نبوي، شهاب الدين عادل، حسن ملكي، هوشنگ گلمكاني، مسعود مهرابي و… با من همدوره بودند. تقريبا ميتوانم بگويم اكثر همدورهايهاي من امروز چهرههاي مطرحي هستند.
آنها هم به ميزان شما به سياست علاقهمند بودند؟
كمابيش، ما گروهي بوديم كه همه كارهايمان با هم بود و من بينشان يك مقدار فعالتر بودم. اصلا آن فضا برايم جذاب بود. حالا هم يكي از دغدغههايم اين است حال و هواي دهه ٥٠ را در كارهايم بازتاب دهم. كوششي هم در «يك مشت پرعقاب» داشتم و بعدها آقاي ضرغامي و سيمافيلم پيشنهاد دادند ادامه اين سريال را كه به مسائل انقلاب برميگشت، بنويسم .
چرا نساختيد؟
گفتم نمينويسم چون به نظرم پايان اين سريال زماني بسته شد كه نورث به سفارت امريكا رفت و در اين سفارت تا زمان بالا رفتن دانشجويان از ديوارش بسته ماند. من گفتم حاضر بودم ماجرا را بعد از بالا رفتن دانشجويان از ديوار سفارت بنويسم. من از دهه ٨٠ شروع به تحقيق در مورد اشغال سفارت امريكا كردم و مجموع تحقيقاتم را اگر روي زمين بگذارم از قد خودم بلندتر است.
چرا فيلمنامهاش نكرديد؟
نتيجه اين تحقيقات به نوشتن سريالي منجر شد كه متاسفانه تا امروز ساخته نشده است. اما يك فيلمنامه سينمايي هم از اين تحقيقات بيرون آمد كه تلاش ميكنيم به صورت مشترك بسازيم و البته طرح يك رمان هم هست كه بايد فرصت كنم آن را بنويسم.
جداي از همه اينها چه تصوير و حسي از دهه ٦٠ و ٥٠ داريد و چقدر ميتوانيد آن را در فيلمنامههايتان نشان دهيد؟
دهه ٥٠ برايم خيلي شيرين است. جوانيام در اين دهه گذشت. همان موقع بود كه عاشق شدم. همان دهه بود توانستم در بحث با پدرم بر سر ورود به عرصه هنر، پيروز شوم و پا به اين عرصه بگذارم. اين دهه را در دانشكده گذراندم و دوستان عمرم را پيدا كردم. به نظرم بزرگترين سرمايه آدمي دوستانش هستند و اين سرمايهگذاري براي من در دهه ٥٠ اتفاق افتاد.
اما دهه ٦٠ برايم بسيار هيجانانگيز بود و احساسات متناقضي به آن دارم. احساس خوف و رجا. خيلي اميدوارانه وارد دهه ٦٠ شدم و با نااميدي آن را به پايان رساندم. مهمترين مساله در آن دوران اين بود كه كساني كه براي انقلاب زحمت كشيدند ميدانستند چه چيزي نميخواهند اما نميدانستند چه ميخواهند و اين مشكل تاريخي ما است. ما در جستوجوي آزادي بوديم. استقلال مهم بود اما من دركي از استقلال نداشتم. در پايان دهه ٦٠ زماني كه مرد خانواده شده بودم با دو فرزند بسيار افسرده بودم. البته همه تقصيرها را متوجه نظام نميدانم. يكي از دلايل قابل توجه توليد اين فضا واكنش به اقدامات راديكال سازمانهاي سياسي نابكاري چون مجاهدين و شركاي آنها بود. آنهايي كه مشي مسلحانه را براي براندازي جمهوري جوان اسلامي ايران انتخاب كردند. از طرفي نميشد همه مطالباتي كه مردم داشتند، در دوساله اول انقلاب محقق شود. حالاست كه همه ميفهمند اصلاح كار يك عمر است و بايد گام به گام اتفاق بيفتد. آن چيزي كه در عدم تحقق شعارهاي انقلاب موثر واقع شد اين بود كه سازماني مثل مجاهدين،{منافقين} (به جز منافقين سازمانهاي ديگري هم بودند كه مشي مسلحانه داشتند و از طريق تفنگ گفتوگو ميكردند) در راديكاليزه شدن فضاي جمهوري اسلامي از همان دهه ٦٠ دو اتفاق نقش داشت. ورود سازمان به فاز نظامي و دو انفجار بسيار تاسفبار حزب جمهوري و دفتر نخستوزيري. اين مسائل جمهوري اسلامي را عملا به سمت فضاي امنيتي راند و سازمان منافقين در امنيتي و نظامي شدن فضاي جمهوري اسلامي موثر بود.
اين حس نااميدي را نسبت به هنر و سينما در دهه ٦٠ هم داشتيد؟
در دهه ٦٠ علاوه بر اتفاقاتي كه در دانشكده و مسائل مربوط به انقلاب فرهنگي افتاد، چند سالي از فضاي هنر دور شدم و اجازه كار نداشتم، هر جا ميزدم به در بسته ميخوردم. شرح آن را سربسته در مصاحبهاي كه با مجله فيلمنگار كردم، گفتهام. يكي از كساني كه در بازگشت من به شغل اصليام، تاثير گذاشت، عباس كيارستمي بود. آن روزها من مدارا كردن را آموختم و فكر كردم كه چطور ميشود در اين فضا هم كار كرد، نوشت، فيلم ساخت و جلو رفت. پايان دهه ٦٠ تحول عمدهاي در زندگيام رخ داد و آن هم اين بود كه دوباره به كاري كه عاشقش بودم، برگشتم.
به خاطر همين افسردگي است كه تعداد فيلمنامههاي تاريخياي كه به قلم شما ساخته شده به نسبت ديگر فيلمنامهها كمتر است؟
فيلمنامه با محوريت تاريخ زياد نوشتهام اما تعداد فيلمنامههاي ساخته شدهام كم است. من اندازه موهاي سرم فيلمنامه نوشتهام و اگر پركارترين فيلمنامهنويس بعد از انقلاب نباشم، يكي از چند فيلمنامهنويس پركار سي سال اخير به شمار ميآيم. اما در دهه اولي كه مشغول نوشتن شدم سينما برايم سخت بود. زمان مديريت آقاي ميرسليم ما مدام فيلمنامه ميداديم و آنها هم رد ميكردند.
چه جنس فيلمنامههايي را رد ميكردند؟
فرقي نميكرد. من در فيلمنامهنويسي آدم تنوعطلبي هستم و در همه ژانرها نوشتهام چون اصل سينما برايم مهم است. مثلا سه فيلمنامه كودك داشتم كه هيچ كدامش مجوز نگرفت. چند فيلمنامه كمدي هم نوشته بودم كه آنها هم مردود شدند.
دليل رد شدن فيلمنامههايتان چه بود؟
نمي دانم دقيقا. واقعا هيچوقت حوصله نداشتم پيگيري كنم و جوابها هم هميشه كليشهاي بود. به نظر، آدمهاي غيرمتخصص در ميان متخصصين نشسته بودند. بعدها البته خودم عضو خيلي از اين شوراها شدم. بحثها بيشتر از اينكه جنبه فني داشته باشد جنبه محتوايي داشت. برايشان مهم بود متن متعرض هيچ چيزي نشود و هيچ برگي را تكان ندهد.
تلويزيون در آن دوران برايتان جاي بهتري بود ظاهرا!
بله. نخستين سريالي كه مردم از من ديدند و خيلي سر و صدا كرد «آقاي دلار» بود. البته اسمش را عوض كردند و گذاشتند «آقاي خيالاتي»! خيلي توي ذوقم خورد چون فكر ميكردم اسمي كه روي آن گذاشته بودم خيلي بامسما است.
آدم منعطفي هم بوديد!
دست من نبود. پولم را داده بودند و من آمده بودم كنار. ميگويند: «خدا كشتي آنجا كه خواهد برد/ وگر ناخدا جامه برتن درد.» اگر پيراهنم را هم پاره ميكردند نميتوانستم كاري كنم. موضوعي كه ما در اين سريال به آن پرداختيم آن روزها خيلي سروصدا كرد. البته گروه اقتصادي پشت آن بود و مدير شجاعي به نام آقاي اعتمادي پاي كار ايستاد. اين سريال درباره تبعات جنگ و فروش دلار و پولدار شدن آدمها بود. متعرض مسائل روز ميشد و با اينكه خيلي در نوشتن و ساختن تغيير كرد باز هم ميشد يك چيزهايي در آن پيدا كرد. يا مثلا در سريال آپارتمان كه خيلي ديده شد، نخستينبار بود كه يك بخشي از داستانهاي فرعي ما به رزمندهاي ميپرداخت كه خاطراتش را كتاب ميكند. پرويز پرستويي نقش آن رزمنده را بازي ميكرد كه بعد از بازگشت از جبهههاي جنگ آدم تلخي شده و با ديدن تغييرات جامعه مدام با اين مساله كلنجار ميرفت كه چرا براي تحقق شعارهايي جنگيده است كه حالا به راحتي كنار گذاشتهاند. اما سينما در آن دوره كار ديگري ميكرد و من در آن، جايي نداشتم.
و چطور شد كه وارد سينما شديد؟
سالهاي اول دهه ٧٠ بعد از پيوستن من به مدرسه كارگاه فيلمنامهنويسي اين اتفاق افتاد.
اين مدرسه،فيلمنامهنويسي را در سينماي ايران تكان داد. چه اتفاقي در آنجا ميافتاد؟
تمام سينماگراني كه سرشان به تنشان ميارزيد در اين كارگاهها حضور داشتند. از ناصر تقوايي تا بهروز افخمي، بهمن فرمانآرا، حميد جبلي، ايرج طهماسب، ابراهيم حاتميكيا، اصغر هاشمي، علي شاهحاتمي، خسرو دهقان و خيليهاي ديگر در اين كارگاه فعاليت ميكردند. شايد نزديك ٧٠، ٨٠ سينماگر در اين مدرسه فيلمنامه نوشتند و به سينما خدمت كردند.
روش فعاليتتان در اين مدرسه چطور بود؟
در اين مدرسه چند كارگاه مختلف برپا بود. مثل كارگاه جنگ، طنز و كودك. من تقريبا در همه اين كارگاهها عضو بودم. معمولا سينماگران براي اين كارگاهها طرح ميآوردند و بعد از مطرح شدن در جمع طرحها مورد نقد قرار ميگرفت. پيشنهاداتي داده ميشد و در نهايت طرح توسط خود نويسنده تصحيح و بعد از رسيدن به نتيجه، صاحب طرح فيلمنامه را مينوشت.
چه فيلمنامههاي شاخصي از اين كارگاهها بيرون آمد؟
خيلي از فيلمنامههاي شاخص سينماي ايران از اين مدرسه بيرون آمد. در طول ١٠ سال فعاليت اين مدرسه حدود ١٠٠٠ طرح و فيلمنامه نوشته شد. يك تعدادي هم ساخته شد. تمام اين فعاليتها با بودجه١٠٠ ميليون توماني انجام شد و چند تا از فيلمهايي كه فيلمنامهشان در اين مدرسه نوشته شد، در گيشه، هزينههاي اين مدرسه را تامين كردند.
كدام فيلمها؟
آدم برفي، مرد عوضي، خواهران غريب و حتي آژانس شيشهاي هم عملا در اين مدرسه شكل گرفت. آخرين روزهاي كار مدرسه فيلمنامه ارتفاع پست نيز شكل گرفت.
چه اتفاقي افتاد كه مدرسه تعطيل شد؟
آقاي زم كه از حوزه رفتند، در مدت كوتاهي بعد در زمان مديريت آقاي بنيانيان مدرسه نفسهاي آخرش را كشيد. البته به نظرم مدرسه تاثير خودش را گذاشت و موضوع فيلمنامه را در سينماي ايران مهم كرد.
شما به واسطه همين مدرسه فيلمنامه وارد مناسبات سينمايي شديد؟
در واقع مدرسه ارتباطات من را گسترش داد. قبل از آن چند تا از فيلمنامههايم بدون آوردن نامي از من در تيتراژ ساخته شده بود. شايد آن زمان نام من حساسيت زا بود.
به خاطر همان مشكلي كه نگفتيد؟
به هر دليلي (ميخندد) شايد بعد از مرگم معلوم شود چه فيلمنامههايي قبل از مرد عوضي در سينما نوشتم.
يعني مرد عوضي آغاز فعاليت شما در سينما نيست؟
پيش از آن فعاليت هايم غيررسمي بود.
نوشتن فيلمنامههاي تاريخي را چه موقع شروع كرديد؟
بيشتر فيلمنامههاي تاريخي من زمان مديريت آقاي زم در حوزه هنري نوشته شد. البته ايشان علاقه زيادي به تاريخ اسلام داشت و بيشتر توجه به سمت فيلمنامههايي با اين موضوعات ميشد. من چند فيلمنامه با موضوع تاريخ اسلام همان زمان نوشتم كه اتفاقا خيلي هم دوستشان دارم. يكي از اين فيلمنامهها درباره كودكي حضرت پيامبر بود. يك فيلمنامه هم درباره فتح مكه نوشتم. فيلمنامه ديگري هم داشتم كه جنبههاي اجتماعي زندگي در حجاز را پيش و پس از اسلام بررسي ميكرد.
چرا اين فيلمنامهها هيچوقت ساخته نشد؟
ساخت آنها هزينهبر بود. حوزه هنري هم يكي دو فيلم در حوزه تاريخ ساخت مثل مسافر ري آقاي ميرباقري كه با وجود كيفيت بالا هزينهبر بود و چندان هم در گيشه موفق نشد. چند فيلمنامه تاريخي ديگر با موضوع تاريخ معاصر نوشتم. يكي از آنها درباره ٢٨ مرداد بود كه آن هم ساخته نشد. به گمانم به دليل پررنگ بودن نقش مصدق تمايلي براي ساخت آن وجود نداشت.
با همه اين محدوديتها، چطور ميشود تاريخ معاصر را بدون كمترين دخل و تصرف به تصوير كشيد؟
به قول حافظ: «من اين حروف نوشتم چنان كه غير ندانست/تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني» شايد از خلال اين گفتوگو و پر كردن جاهاي خالي آن بتوانيد پي ببريد كه چرا ساختن فيلم در زمينه تاريخ معاصر سخت است. البته حالا ميخواهم به صراحت اين جاهاي خالي را پر كنم. متاسفانه در مملكت ما يك قرائت رسمي از هر چيزي از جمله تاريخ وجود دارد. هر چيزي خلاف آن قرائت رسمي باشد، ديده نميشود. هرچه هم نويسنده و هنرمند تصريح كند مسووليت يك نوشته با من است، باز فايدهاي ندارد. يكي از چيزهايي كه ما در خلال انقلاب دنبال آن ميگشتيم همين آزادي بيان بود. آزادي ابراز عقيده و نظر دادن درباره تاريخ هم جزيي از اين آزادي بيان است. حالا چه شده كه بعد از پيروزي انقلاب و سيواندي سال ما به جايي رسيديم كه نميتوانيم روايتهاي يكديگر را از تاريخ تحمل كنيم؟
فكر ميكنيد مسوولان فرهنگي امروز اين قرائت رسمي را قبول دارند؟
مساله اينجاست كه هر كسي براي خودش از هر واقعه حقي قايل است.
سر امكان مينا هم اين قرائت رسمي به قول خودتان يقهتان را گرفت؟
آنجا هم فينال كار چيز ديگري بود، فيلمنامه تغيير كرد. در واقع نبايد مقهور قدرت چهره مهران (قهرمان اصلي فيلم) ميشديم.
فيلمنامه چقدر تغيير كرد؟
خيلي جاها كوتاه شد يا تغيير كرد. مهران براي من همان آدم مطلوبي است كه تازگيها شكل گرفته. او به اندازه كافي چپ است اما عاقل است كه ارتباطش را با ديگر آدمها قطع نكند. او مثل همه ما زمان انقلاب و بعد از آن است. خب به هر حال شخصيت مهران يك معمارياي با در نظر گرفتن تمام ويژگيهاي ريز و درشتش داشت. همين آدم با علي ناطقي رفت و آمد دارد و از طرفي دوست دارد تفنگ دستش بگيرد و برود جبهه. يك چنين موجود متناقضنمايي است و مجموع همه اينهاست. او با همين معماري قهرمان فيلم است و به همسرش عشق ميورزد. خيليها ميگويند مگر ميشود اين عشق را باور كرد، اما به نظرم ميشود. دقيقا مثل پايان فيلم تايتانيك كه جك و رز در آب افتادهاند و يك تخته چوب بيشتر براي نجاتشان وجود ندارد. يكي از آنها بايد خودش را نجات بدهد. اينجا جك ميخواهد رز نجات پيدا كند. عشق يعني همين. يعني اينكه آنقدر عاشقت هستم كه حاضرم تو باشي و من نباشم.
با همه اين سختيها باز هم فيلمنامه درباره تاريخ معاصر و سازمان منافقين مينويسيد؟
من واقعا به تاريخ علاقه دارم. در سريال صياد شيرازي هم يك خط داستان به آنها برميگردد كه براي ترور صياد از عراق ميآيند و در ادامه به اشرف برميگردند. هنوز برايم جالب است اين سازمان چطور ميتواند مغزشويي كند.
فيلم «سيانور» بهروز شعيبي را هم ديدهايد؟
متاسفانه نديدم اما خيلي دربارهاش تعريف شنيدهام. فيلمنامه اين فيلم را مسعود احمديان نوشته و به دليل مطالعات درست و دقيقش به جرات ميتوانم بگويم هيچ فيلمنامهنويسي در ايران به اندازه او روي مجاهدين اشراف ندارد.
انتهای پیام