خرید تور نوروزی

گفتگوی رضا علیجانی با مصطفی ملکیان: سه محک نهایی؛ عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر

سه محک نهایی؛ عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر

مصطفی ملکیان پژوهشگر فلسفه

منبع: کتاب «آینده اسلام در ایران» / سه محک نهایی؛ عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر

چند نوع اسلام در ایران و جهان اسلام معاصر می بینید؟ آیا در اسلام های مشاهده شده در ایران، عربستان، ترکیه، مالزی، طالبان، القاعده، داعش و … رویکرد مشترکی به آینده سازی و تحول اجتماعی و احیانا پیشرفت می توان دید؟

به گمان من، در جهان اسلام معاصر و از جمله در ایران کنونی، کسانی که خودآگاهانه و خودخواسته به اسلام روی آورده اند، به سه گروه اسلام گرایان بنیادگرا، اسلام گرایان سنت گرا، و اسلام گرایان تجددگرا تقسیم می شوند. من در مقاله ی سخنی در چندوچون اسلام و لیبرالیسم«[۱] به یازده وجه  تفاوت هریک از این سه نوع اسلام گرایی با دو نوع دیگر اشاره کرده ام.

اما اکثریت عظیم مسلمانان، خودآگاهانه و خودخواسته به اسلام روی نیاورده اند؛ بلکه مانند اکثریت عظیم پیروان سایر ادیان و مذاهب در طول تاریخ، دین خود را از نیاکانشان به ارث برده اند و منفعلانه و بدون تأمل و تحقیق دریافت کرده اند. این اکثریت عظیم را میتوان معتقد به اسلام سنتی (که با اسلام گرایی سنت گرایانه فرق فارق دارد) دانست. اسلام سنتی، مؤلفه های هریک از آن سه نوع اسلام گرایی را در خود دارد و طبعا دستخوش ناسازگاری های درونی بسیاری است.

در اسلام های مشاهده شده در سرتاسر جهان، رویکرد مشترکی به آینده سازی، تحول اجتماعی و پیشرفت نمی بینیم. همه از اوضاع واحوال کنونی جهان اسلام ناراضی اند؛ همه نسبت به فرهنگ و تمدن متجدد غربی احساس حقارت و خودکمتربینی دارند (هرچند اسلامگرایان بنیادگرا، و تا حدی کمتر، اسلامگرایان سنتگرا، این احساس حقارت و خودکمتربینی را ظاهرا انکار می کنند و به همین جهت، به نوعی روانگسیختگی فرهنگی دچارند)؛ و همه در حال واکنش، اعم از واکنش مساعدانه یا معارضانه، به فرهنگ و تمدن غرب اند. ولی از این سه وجه اشتراک شان، رویکرد مشترکی در قبال آینده سازی، تحول اجتماعی و پیشرفت پدید نیامده است و به گمان من پدید نخواهد آمد.

جایگاه مذهب در ایران کنونی، به خصوص در میان نسل جوان که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند، در مقایسه با مثلا پنجاه سال پیش، در حوزه های مختلف چه تغییراتی کرده است؟ آینده ی اسلام در ایران تا چه حد به آینده ی جمهوری اسلامی پیوند خورده است؟

جایگاه دین و مذهب در ایران کنونی با جایگاه آن در ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ چندین تفاوت اساسی دارد. مهمترین تفاوت این است که دین در ایران کنونی نقش تقویت و تحکیم همبستگی اجتماعی را که نقش اصلی همه ی ادیان در تاریخ بشری بوده است، از دست داده و بر عکس به عامل تضعیف این همبستگی و ایجاد تزلزل در آن تبدیل شده است. نه فقط پیروان ادیان و مذاهب غیراسلامی با پیروان دین اسلام احساس نزدیکی و همبستگی تاریخی سابقشان را ندارند بلکه به وجهی احیانا شدیدتر و حادتر مسلمانان سنی و مسلمانان شیعی نیز احساس نزدیکی و همبستگی پیشین را نسبت به یکدیگر ندارند. علت اصلی این پدیده چیزی نیست جز سیاست تبعیض دینی و مذهبی و نیز تبعیض قومی و نژادی که رژیم کنونی در پیش گرفته و روزبه روز تشدید کرده است. این سیاست، هم نابحق است و هم برخلاف مصلحت.

تفاوت دوم جایگاه دین و مذهب در ایران کنونی با جایگاه آن در ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ این است که امروز رویکرد مردم و به ویژه جوانان به دین از حد اعتدال خارج شده و به افراط یا تفریط گراییده است. به تعبیری دیگر، کمتر کسی و به خصوص کمتر جوانی هست که رویکردش به دین، چه رویکرد موافقانه باشد و چه رویکرد مخالفانه، از تعصب، جزم و جمود، پیش داوری، آرزواندیشی، استدلال گریزی و بی مدارایی خالی و عاری باشد. دین گرایان، دین گریزان و دین ستیزان بیشتر تحت تأثیر احساسات، عواطف و هیجان های خودند تا تحت تأثیر عقل و عقلانیت. بعضی به دین می گرایند، بعضی از آن می گریزند و بعضی با آن می ستیزند؛ اما آنچه در همه ی، یا بیشتر، این گرایشها، گریزها و ستیزها مفقود است، استدلال و دلیل موجه، معقول و قوی است. اگر عقل و عقلانیت در میان بود، دین گرایان، دین گریزان و دین ستیزان فقط با یکدیگر همدلی و همراهی نمی داشتند و در بدترین حالت، رقابت و مسابقه و مبارزه می داشتند، نه اینکه در یکدیگر به چشم عناد، خصومت و عداوت بنگرند و زندگی خود را مشروط به مرگ دیگری ببینند.

تفاوت سوم این است که در چهار دهه ی گذشته، از هیمنه و احتشام و صولت و سطوت دین، روزبه روز، کاسته شده است. شکی نیست که در گستره ی جهانی نیز، دین تاریخی و نهادینه معنا، اهمیت، و ارزش خود را تا حد فراوانی از کف داده است؛ به جهت اینکه از حل مسائل نظری و رفع مشکلات عملی انسان امروز عاجز مانده و حتی خود بر مشکلات بشر افزوده است. اما در ایران غیر از این عامل، دو عامل مهم دیگر نیز بر بی اعتبارشدن دین سهم داشته اند: یکی برسرکارآمدن حکومت (علی الادعا) دینی که بوته ی آزمایشی برای آموزه ها و دعاوی دینی فراهم آورد و ناخواسته و علیرغم میلش، ناکارآیی و نادرستی بسیاری از آن آموزه ها و دعاوی را برملا کرد. و دوم جهل، سوءنیت، سوءمدیریت و فساد کارگزاران حکومت دینی که اعتماد عمومی به حکومت گران، روحانیان و شریعت مداران را به کلی سلب کرد و در روانشناسی اجتماعی ملت ایران، بی اعتباری دین و بی اعتنایی و سست باوری و سرد مهری نسبت به دین را راسخ ساخت.

در حوزه های علمیه ی دینیه نیز، تفاوت واضح و فرق فارقی میان گذشته و حال به چشم می آید. این حوزه های علمیه یکپارچگی و یکدستی چشمگیر گذشته ی خود را از دست داده اند و شرحه شرحه شده اند: گروهی از طلاب و روحانیان به همان رأی غالب حوزویان سابق (عدم ورود به سپهر عمومی جامعه و به ویژه عدم دخالت در سیاست) بازگشته اند و اشتغال به همان علوم رایج حوزه های علمیه ی قدیم را اختیار کرده اند و به طبع از هرگونه تماس و آشنایی با علوم و معارف جدید و امروزین پرهیخته اند. شکل زندگی و روشهای آموزشی، پرورشی و پژوهشی این گروه همان هایی اند که مثلا در حوزه های علمیه ی دویست سال پیش رایج و متعارف بوده اند. گروهی دیگر که طرفداران و هواخواهان دوآتشه و هفت جوش رژیم کنونی اند، به طبع هیچگونه اصلاحی را در کشورداری و تدبیر امور نمی پذیرند، بی محابا و بی مهابا، به فریبکاری و خشونت روی آورده اند و راه خدعه و رعب را در پیش گرفته اند و از امیدانگیزی و تطمیع و نیز از بیم انگیزی و تهدید چیزی فرونگذاشته اند و پیشرفت مقاصد خود را به این دیده اند که کسانی را که از معرفت، فهم، قدرت تفکر و تجربه ی کمتر نصیب برده اند، بفریبند و با دیگران که فریب دادنشان مشکل یا محال است، به خشونت رفتار کنند. گروه سوم که مصلحت اندیش تر و شاید حق طلب ترند، می کوشند تا حد امکان با علوم و معارف امروزین نیز آشنایی ای حاصل کنند و با مجهز و مسلح شدن به دانش های جدید، از تفکر و باورهای دینی و مذهبی خود دفاع کنند و احیانا تفکر و باورهای غیردینی یا ضددینی را در معرض نقد و رد آورند. اینان حتی اگر به تهاجم و شبیخون فرهنگی غرب باور ندارند، باری دریافته اند که مصاف و نبرد فرهنگی خطیری میان جهان نگری دینی و به ویژه اسلامی، با سایر جهان نگری ها درگرفته است و چاره ای جز این نیست که به تجهیزات و اسلحه ی مخالفان که همان علوم و معارف بشری است، مجهز و مسلح شوند. شعار این گروه «غرب شناسی برای غرب ستیزی» است. و بالاخره گروه چهارم که به مقتضیات زندگی در سده ی بیست ویکم پی برده اند، اهتمام می ورزند به اینکه، به شیوه ای حقیقت جویانه و منصفانه، با همه ی آرا و نظرات، در حوزه های معرفتی مختلف مانند فلسفه، علوم تجربی انسانی، تاریخ، عرفان و دین و مذهب، مواجه شوند؛ به بررسی و نقد بپردازند؛ اتخاذ موضع کنند؛ از موضع خود دفاع عقلانی و علمی کنند؛ و بشناسند و بشناسانند. خبر خوش اینکه این گروه چهارم، هرچند بنا به ملاحظاتی که بر همگان معلوم است، خودابرازگری چندانی ندارند، امیدوار، بانشاط و فعال اند.

و اما در باب آینده ی اسلام در ایران چیزی نمی توانم بگویم جز اینکه هرچه حکومتگران در یک جامعه بیشتر طرفدار دین باشند یا بنمایند، شهروندان دین گریزتر و حتی دین ستیزتر می شوند؛ و برعکس، هرچه حکومت گران دین گریزتر و دین ستیزتر باشند، شهروندان دین گراتر و دین پذیرتر می شوند. این یک امر واقع تاریخی-تجربی است، هرچند تبیین این واقعیت به نحو قطعی، برای من معلوم نیست.

در دوره هایی از تاریخ یک قرن اخیر می توان به مواردی اشاره کرد که باورهای اسلامی در جوامع مسلمان نقش محرک یا وحدت بخشی در تحولات سیاسی و اجتماعی داشته اند- فارغ از اینکه تأثیرشان نهایتا به سود یا زیان جامعه بوده است؛ مثلا مبارزات ضداستعماری در جهان عرب یا انقلاب مشروطه و انقلاب ۱۳۵۷ در ایران. اما امروز، با توجه به وضعیت ایران و جهان عرب و پیامدهای حکومت جمهوری اسلامی در ایران یا طالبان در افغانستان و تجارب ترکیه و دیگر مناطق، آیا می توان برای اسلام در آینده ی این جوامع نقش سازنده ای تصور کرد؟ آیا می توان ظرفیت و اعتباری در اسلام برای مشارکت در اصلاح و تحول سیاسی جامعه دید؟ آیا سهم اسلام حداکثر این است که مانع تجدد و پیشرفت و آزادی های اجتماعی و سیاسی نباشد؟ 

اساسا هر دین، مذهب، کیش، آیین، مکتب، مسلک، مشرب، مرام، ایدئولوژی یا ایسمی تا زمانی می تواند حضور فرهنگی و اجتماعی مثبت داشته باشد که توان حل مسئله ای نظری یا رفع مشکلی عملی را داشته باشد و برای اینکه این توان را داشته باشد، باید سخنی بگوید که اولا ً، به اوضاع واحوال موجود ربط داشته باشد و ثانیا قابل دفاع استدلالی باشد. در نتیجه، اگر کفگیرش به ته دیگ خورده باشد و چیزی برای عرضه نداشته باشد، یعنی اگر سخنانش به اوضاع واحوال موجود ربطی نداشته باشند و در این اوضاع واحوال بلاموضوع باشند یا قابل دفاع نباشند، حضور فرهنگی و اجتماعی مثبتش را از دست می دهد و از آن پس، فقط حضور منفی و مخرب می تواند داشته باشد؛ و این حضور منفی و مخرب تا زمانی استمرار خواهد داشت که توان فریبکاری و خشونت ورزی اش باقی بماند. هر فرد یا گروهی که قدرت استدلال نداشته باشد، فقط به اتکای یکی از دو بدیل دیگر استدلال، یعنی فریبکاری و خشونت ورزی، می تواند به حیات فعالانه ی خود استمرار بخشد.

با مفروض گرفتن آنچه گفتم، به گمان من، هیچ یک از ادیان تاریخی و نهادینه، امروزه، قدرت حل مسائل نظری و قدرت رفع مشکلات عملی اجتماعی را ندارند. این ادیان فقط در حیطه ی رفع مشکلات عملی فردی هنوز کارایی هایی دارند و البته از این کارکردها باید کمال استفاده را کرد. در فراسوی این حیطه که حیطه ی کم اهمیتی هم نیست، باید حل هر مسئله و رفع هر مشکل را از فلسفه، علوم تجربی (اعم از طبیعی و انسانی(، ریاضیات، فنون و هنر، طلب کرد.

نابراین اسلام مانند سایر ادیان تاریخی و نهادینه، در اصلاح اجتماعی عموما ً و در اصلاح سیاسی خصوصا فقط تا آنجا و به آن اندازه می تواند سهم داشته باشد که اصلاح اجتماعی و سیاسی وابسته به اصلاح فردی و ذهنی- روانی باشد. از این بیشتر توقعی نباید داشت و امیدی نباید بست. به دین هم تکلیف لایطاق نمی توان و نباید کرد. آرمان های اجتماعی نظیر نظم، امنیت، رفاه، عدالت، برابری، آزادی و صلح را باید با توسل به شهود، عقل، معرفت، فهم، حکمت و تجربه ی آدمیان تحصیل کرد.

 نواندیشان دینی اغلب استدلال می کنند که ولایت مداران و تندروهای حزب اللهی، اخوانی، وهابی، طالبان یا داعشی ها مسلمان واقعی نیستند. اما آیا مجموعه ی همه ی این گروه ها و جدال فکری و میدانی بین آنها هم بخشی از اسلام نیست؟ آیا می شود اسلام را از این گرایشها و تجربه ها جدا کرد و صرفا روایتی آرمانی و ناموجود از اسلام ارائه داد؟

از یک سو، بی شک چنین نیست که همه ی عقاید و آرا و نظرات، احساسات و هیجان ها، خواسته ها و اهداف و اقوال و افعال بنیادگرایان اسلامی مانند وهابی ها، اخوانی ها، طالبان، القاعده ای ها، داعشی ها، بوکوحرامی ها و تندروهای حزب اللهی و ولایت مدار خودمان، مطابق با آموزه ها و فرموده های اسلام باشند؛ اما از سوی دیگر، شکی نیست که همه ی این بنیادگرایان می توانند برای تأیید و تثبیت و اثبات و تحکیم برخی از مواضع و افعال خود، به احکام و تعالیم مندرج در متون مقدس دینی و مذهبی متوسل شوند. بنابراین، نمی توان گفت که این بنیادگرایان به کلی مسلمان نیستند یا مسلمان واقعی نیستند. زندگی و افعال هر فرد یا گروه مسلمانی، چه سنتی باشد، چه بنیادگرا، چه سنت گرا و چه تجددگرا، تا حدی مطابق تعالیم و احکام اسلامی است و فراتر از آن حد، مطابق این تعالیم و احکام نیست. هیچ فرد یا گروه مسلمانی نیست که از مر احکام و تعالیم اسلام سر سوزنی تخطی نکرده باشد. بنابراین، هر فرد یا گروه مسلمانی در حد و مرتبه ای از مسلمانی است و در فراتر از آن حد و مرتبه، مسلمان نیست. واقعیت این است که متون مقدس دینی و مذهبی این ظرفیت و قابلیت (یاعیب و نقص) را دارند که هر فرد یا گروهی بتواند تقریبا هر چه را خوش دارد در آنها کشف و از آنها استخراج کند. مگر اشاعره، معتزله، ماتریدیه، امامیه، خوارج و وهابیان، با وجود آن همه اختلاف نظر که با یکدیگر داشتند، همه به قرآن و احادیث استناد نمی کردند؟ مگر فیلسوفان و عارفان مسلمان، برای تأیید آرا و نظرات خود، از دست یازی به قرآن و احادیث فروگذار می کردند؟ و مگر همین فیلسوفان با یکدیگر و نیز همه شان با عارفان و همچنین فیلسوفان و عارفان با متکلمان، و فیلسوفان و عارفان و متکلمان با فقها اختلاف نظرهای پرشمار و مهم نداشتند؟ اگر التزام نظری و عملی کامل و بی کم وکاست به احکام و تعالیم مندرج در متون مقدس شرط مسلمانی باشد، هیچ فرد یا گروهی را نمی توان مسلمان به حساب آورد؛ و اگر به التزام کمتر از حد کمال رضا دهیم، همه ی این افراد یا گروه ها می توانند مسلمان محسوب شوند.

روایت آرمانی برخی از اسلام، چه راهی برای تحول جامعه پیش می گذارد که از اندیشه ها و رویکردهای سکولار ساخته نیست؟ چرا باید در همه ی معادلات سیاسی و اجتماعی جایی مهم برای اسلام در نظر بگیریم بی آنکه الزاما نقش سازنده ای برای آن ببینیم یا احیانا به کارگیری اش پیامدهای منفی بیشتری داشته باشد؟

انسان واجد عقلانیت و اخلاق، در زندگی اجتماعی خود، ازآنرو که اخلاقی است، به کاستن از درد و رنج های هر موجودی که درد می کشد و رنج می برد می اندیشد و ازآنرو که عقلانی است، برای کاستن از درد و رنج ها به مراجع و منابعی رجوع می کند و توسل می جوید که از توان مشکل گشایی بیشتری برخوردارند؛ خواه این مراجع و منابع قدیم باشند و خواه جدید، و خواه شرقی باشند و خواه غربی، و خواه از دل تاریخ و فرهنگ و جامعه ی خودی برآمده باشند و خواه از دل تاریخ و فرهنگ جامعه های دیگر.

کسی که به ضرورت اکسیژن برای ادامه ی حیات جسم خود معترف است، فقط یک دغدغه دارد و آن اینکه گازی که تنفس می کند اکسیژن باشد، نه هیچ گاز دیگری. اما وقتی که احراز کرد گازی که فرو می دهد اکسیژن است، هرگز نمی پرسد که این اکسیژن از فضای تهران آمده است یا از فضای مکه یا مدینه یا از فضای واشینگتن. اکسیژن بودن مهم است، نه از کجا بودن. ارگانیسم جامعه نیز درست مانند ارگانیسم بدن انسان، به چیزهایی نیازمند است تا سالم، نیرومند و زیبا باشد. مصلحان اجتماعی باید فقط این دغدغه را داشته باشند که آیا چیزهای مورد نیاز ارگانیسم جامعه به این ارگانیسم می رسند یا نمی رسند، نه اینکه این را نیز بپرسند که این چیزهای مورد نیاز از کجا آمده اند. گازی که تنفس می کنیم، اگر یقینا ً اکسیژن است از هر کجا آمده باشد، خوش آمده است و اگر یقینا اکسیژن نیست، از هر کجا که آمده باشد، اذن ورود به ریه ی من را ندارد.

در افکار و آرایی که در مقام حل مسائل نظری یا رفع مشکلات عملی عرضه می شوند، فقط و فقط صدق و کذب شان اهمیت دارد، نه مکان تولد (که شرقی باشند یا غربی) یا زمان تولدشان (که قدیم باشند یا جدید). فکر و رأی، صدق و کذب دارد، نه جغرافیا و تاریخ. شناسنامه ی یک فکر یا رأی هیچ اعتباری ندارد و آنچه معتبر است، کارنامه ی آن فکر یا رأی است. به حکم عقلانیت و اخلاق باور، رأی و نظر صادق را باید پذیرفت، چه از شرق آمده باشد و چه از غرب و چه قدیم باشد و چه جدید؛ و رأی و نظر کاذب را نباید پذیرفت، باز هم چه شرقی باشد و چه غربی و چه قدیم باشد و چه جدید. ما هنوز تیره روز و خاکسترنشین این توهم هستیم که هرچه از شرق است خوب است و هرچه از غرب است بد؛ یا هرچه از غرب است خوب است و هرچه از شرق است بد؛ یا هرچه قدیم است خوب است و هرچه جدید است بد؛ یا هرچه جدید است خوب است و هرچه قدیم است بد. چهار توهمی که ما را به خاک سیاه نشانده اند.

یکی از نتایج این توهمات این است که برای حل مسائل و رفع مشکلات مان، به سراغ مراجع و منابعی می رویم که در خور رجوع و توسل نیستند چون آنچه می گویند، یا بلاموضوع شده است و ربطی به مسائل و مشکلات ما ندارد یا هنوز موضوعیت دارد اما توان حل مسائل و رفع مشکلات را ندارد؛ یعنی یا فاقد ربط  )relevance )است یا فاقد صدق و صحت )truth.) مصلحان اجتماعی راستین باید بند ناف تعلق ما را به این مراجع و منابع ببرند و حلقه ی اقبال ناممکن نجنبانند و مردم را از اینکه بر در خانه ی مشکل گشایان دروغین و بی هنر بنشینند، بازدارند. تا از اینان نومید نشویم، امید نجاتی نیست و تا به اینان پشت نکنیم، آینده ای بهتر نخواهیم داشت.

جایگاه دین و ایمان دینی در نظام آرمانی شما در جامعه و سیاست و حکومت چیست؟

در یک نظام اجتماعی-سیاسی آرمانی، مؤمنان و متدینان در زندگی (به معنای دقیق کلمه) فردی و شخصی خود، آزادند که به هر طرز و شیوه ای که خوش دارند، عمل کنند؛ و در زندگی جمعی و اجتماعی، درست مانند دیگران و با فرصت ها و امکانات برابر با فرصت ها و امکانات دیگران، حق مشارکت و بهره وری دارند. آرا و نظرات این مؤمنان نیز اگر اولا از سه بوته ی آزمایش عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر سرفراز بیرون آید و ثانیاً، طرفدارانی داشته باشد، متناسب با شمار این طرفداران، محل اعتنا واقع می شود. کوتاه سخن اینکه در یک نظام آرمانی، ایمان و تدین باید نه سر سوزنی موجب امتیاز شود و نه ذره ای موجب محرومیت.

در یک آینده نگری میان مدت یا درازمدت، چگونه می توان از اثرات مخرب تبلیغ اسلام سنتی و بعضا خرافی و اقتدارگرا کاست و آن را درمان کرد؟

تبلیغی که در این چهار دهه از شبکه های مختلف رسمی و غیررسمی انجام می شده؛ به ویژه تأثیری که جمهوری اسلامی بر فرهنگ و رفتار جامعه ی ایرانی داشته است….((( به نظرم این باید بخشی از سوال باشد)))

برای کاستن از آثار ویرانگر تبلیغات و سخن پراکنی ها و نیز سوءمدیریت ها و فسادهای حکومت اسلامی ایران، در یک کلام، باید حقیقت را برای شهروندان گفت. باید گفت که:

الف) حکومتگران ایران، مسلمان شیعی، آنهم شیعی اثناعشری اند. بنابراین، نمی توان آنچه را می گویند و می کنند، لزوما   به حساب همه ی مذاهب و فرق اسلامی گذاشت. روایت های دیگری هم از اسلام وجود دارد.

ب) حکومتگران ایران بنیادگرای اسلامی اند. پس نمی توان آنچه را می گویند و می کنند لزوما به پای سنت گرایان اسلامی یا تجددگرایان اسلامی یا مسلمانان سنتی نوشت. نسخه های دیگری نیز از اسلام وجود دارد.

پ) بعضی از آنچه حکومتگران ایران می گویند و می کنند، بر وفق احکام و تعالیم خود قرآن است.

ت) بعضی از آنچه اینان می گویند و می کنند، بر وفق احکام و تعالیم مندرج در متون مقدس دینی و مذهبی شیعیان اثناعشری است.

ث) بعضی از آنچه می گویند و می کنند، مطابق با اجماعیات همه ی علما و فقهای مسلمان است.

ج) بعضی از آنچه می گویند و می کنند، مطابق با اجماعیات همه ی علما و فقهای شیعی اثناعشری است.

چ) بعضی از آنچه می گویند و می کنند، عموم مسلمانان می گویند و می کنند.

ح) بعضی از آنچه می گویند و می کنند، عموم شیعیان اثناعشری می گویند و می کنند.

خ) بعضی از آنچه می گویند و می کنند، نه با احکام و تعالیم قرآن سازگار است، نه با احکام و تعالیم مندرج در متون مقدس دینی و مذهبی شیعیان اثناعشری، نه با اجماعیات همه ی علما و فقهای مسلمان، نه با اجماعیات همه ی علما و فقهای شیعی اثناعشری، نه با آنچه عموم مسلمانان می گویند و می کنند و نه با آنچه عموم شیعیان اثناعشری می گویند و می کنند. این قبیل گفته ها و کرده ها را به هیچ روی نمی توان به اسلام و مسلمانی نسبت داد، بلکه باید به جهل، سوءنیت، فساد و سوءمدیریت خود حکومتگران مستند کرد.

د) هم در مقام تصمیم گیری برای ساختن آینده ای بهتر برای جامعه مان و هم در مقام داوری در باب گفتار و کردار حکومتگران مان باید هرگز از سه فکرت )idea )عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر غفلت نکنیم و تغافل نورزیم. عقلانیت که مقتضای آن رجوع به آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری است، اخلاق جهانی و حقوق بشر، سه محکی اند که هر تصمیم گیری و هر داوری ای باید به آن سه بخورد تا سره از ناسره و دوغ از دوشاب و غش از سمین تمیز داده شود.

ذ) همه ی احکام و تعالیم قرآن یا متون مقدس دینی و مذهبی هریک از مذاهب و فرق اسلامی و همه ی اجماعیات علما و فقهای مسلمان یا شیعی اثناعشری و همه ی اقوال و اعمال عموم مسلمانان یا شیعیان اثناعشری لزوما با عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر سازگار نیستند. بنابراین، هم هریک از ما شهروندان ایرانی به تحولی فرهنگی در درون خود نیازمندیم و هم همه ی ما باید در مراجع و منابعی که برای حل مسائل و رفع مشکلات خود به آنها رجوع می کنیم و توسل می جوییم، بازنگری اساسی کنیم.

با شبکه ی بزرگ روحانیان که در همه ی زوایای سیاسی و اجتماعی به صورت غیررسمی و رسمی ریشه دوانده، در آینده چه می توان کرد؟ نقش و جایگاه روحانیت در نظام آرمانی شما چیست؟

روحانیان در همه ی ادیان و مذاهب و در همه ی ادوار تاریخی، نقش خود را ابلاغ، تبلیغ، بیان و تبیین احکام و تعالیم دین و مذهب خود برای پیروان آن دین و مذهب قلمداد می کرده اند. بنابراین، اگر شهروندی به یک دین و مذهب خاص تعلق خاطر و التزام نظری و عملی نداشته باشد، به روحانیان آن دین و مذهب نیازی نخواهد داشت؛ و اگر به هیچ دین و مذهبی تعلق و التزام نداشته باشد، محتاج هیچ روحانی ای نیست. بر این اساس، در یک جامعه ی آرمانی، روحانیان هر دین و مذهبی باید برای پیروان آن دین و مذهب به ابلاغ، تبلیغ، بیان و تبیین پیام آن دین و مذهب بپردازند و در ازای این کمک یا خدمت، از همان پیروان اجر و اجرت دریافت کنند. منطقی و معقول نیست که روحانیان یک دین و مذهب خاص از مالیاتی که از همه ی شهروندان جامعه، اعم از پیروان آن دین و مذهب و پیروان سایر ادیان و مذاهب و مخالفان هر دین و مذهبی، ستانده می شود، ارتزاق و امرارمعاش کنند؛ مگر اینکه عموم شهروندان موافق باشند که کسری از درآمد و مالیات ها صرف آموزش و پرورش دینی و مذهبی شود که در این صورت نیز باید روحانیان همه ی ادیان و مذاهب، و نه یک دین و مذهب خاص، از این وجه امرارمعاش بهره ببرند.

منبع: صدانت

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا