خرید تور نوروزی

انعکاس تحلیل‌های کارل فون کلاوزویتس فیلسوف نظامی پروســـــی از جنگ روسیه در قرن هجدهم در استراتژی‌های مدرن امروز

یادداشت الکساندر اس.برنز، استادیار تاریخ در روزنامه هم میهن منتشر شده است.

الکساندر اس.برنز یکی از استادیاران دانشگاه فرانسیسکن استوبنویل است که درباره ارتباط نیروی نظامی فرا‌قاره‌ای آمریکا با نظامیان اروپایی پژوهش می‌کند. نسخه ویرایش‌شده اثر او به نام «چهره در حال تغییر جنگ رژیم قدیم: مقالاتی به افتخار کریستوفر دافی» در سال 2022 منتشر شده است. او در گزارشی در نشنال‌اینترست به کتاب «ماهیت جنگ» کارل فون کلاوزویتس، نظامی و فیلسوف پروسی درباره حمله روسیه به اوکراین در قرن هجدهم و آموخته‌هایی برای درک جنگ امروز روسیه در اوکراین می‌پردازد. کارل فون کلاوزویتس، تئوریسین نظامی اهل پروس قرن نوزدهم و نویسنده کتاب مشهور «ماهیت جنگ» است. کتابی که تا به امروز همچنان اثری پیشرو درباره تئوری جنگ به‌شمار می‌رود. البته آثار کلاوزویتس خیلی بیشتر از این کتاب است، اما با وجود تلاش‌های پژوهشگران، هنوز بخش‌هایی از نوشته‌های او به انگلیسی ترجمه نشده‌اند. یکی از آثار ترجمه‌نشده کلاوزویتس تاریخچه کوتاهی از جنگ روسیه در اوکراین در قرن هجدهم است. خوانش تحلیلی کلاوزویتس از آن جنگ برای استراتژیست‌هایی که درگیری کنونی در اوکراین را مطالعه می‌کنند بسیار آموزنده است. کلاوزویتس در تفسیر خود، شباهت‌هایی را میان رویکرد روسیه در قرن هجدهم و زمان حال ترسیم می‌کند و به ما کمک می‌کند تا تداوم اهداف روسیه را درک کنیم.

چرا جنگ‌های کابینه‌ای مهم‌اند؟

جنگ‌های کابینه‌ای که برگرفته از عبارت آلمانی Kabinettskriege است یک اصطلاح تاریخی برای توصیف تغییر درگیری‌های منظم، محدود و اشرافی قرن هجدهم به جنگی تمام‌عیار پس از انقلاب فرانسه است. آیا مطالعه یک تحلیل از یک درگیری کوتاه‌مدت که در آن مردانی با کت‌های توری و کلاه‌گیس می‌جنگیدند واقعاً می‌تواند دیدگاه ما را نسبت به جنگ‌هایی که در قرن بیست‌ویکم رخ می‌دهد، روشن کند؟ پاسخ این است که بله می‌تواند. اما چرا؟

به گزارش نشنال‌اینترست، اول اینکه مفسران غربی و روسی مانند فرانز-استفان گیدی، جیمز لیسی و ولری آلکسیف ادعا کرده‌اند که جنگ‌های کابینه‌ای، پنجره‌ای به جنگ در سال‌های 2010 و 2030 است. جیمز لیسی می‌گوید: «در هر جنگی میان قدرت‌های بزرگ در آینده، می‌توان اهدافی مانند تایوان یا کشورهای بالتیک را قلمروهای کوچکی تصور کرد که در یک گروه قرار می‌گیرند که یک قدرت بزرگ دیگر به آنها چشم دوخته است. یک طرف تمایل به مبارزه دارد تا حکومت (کشور) را در قلمرو خود حفظ کند درحالی‌که دیگری تمایل به تصاحب آن دارد. اما با این حال هیچ کشور بزرگی برای رسیدن به اهداف خود نمی‌خواهد خود را نابود یا نظم سیاسی داخلی خود را سرنگون کند.» دوم اینکه، ارزش مطالعه این جنگ‌ها در تأثیر مهم و سازنده آنها بر کلاوزویتس و مشهورترین کتاب اوست. در کتاب «ماهیت جنگ به فرماندهان نظامی قرن هجدهم مثل فردریک کبیر، دان و لیسی ارجاعاتی به همان اندازه به خود ناپلئون وجود دارد. کلاوزویتس درحالی‌که اقرار می‌کرد انقلاب فرانسه جنگ را اساساً تغییر داده است، همچنان معتقد بود که گذشته نظامی می‌تواند دکترین آینده را روشن کند و سوم اینکه، درک این تاریخ مهم است چون همانطور که در جای دیگری گفته‌ام، تفکر ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه را به خود مشغول کرده است. او جنگ را یک پروژه امپراطوری می‌داند؛ جایی که فتوحات رهبران روسی مانند پیتر و کاترین کبیر را بازسازی می‌کند.

پس کلاوزویتس به ما چه می‌گوید؟

کلاوزویتس جوان سال‌ها قبل از نوشتن «ماهیت جنگ»، جنگ روسیه و ترکیه را در سال‌های 1736 تا 1739 بررسی و شرح مختصری از یک درگیری چهارساله را ترسیم کرده بود. در نگاه اول، علاقه کلاوزویتس به این جنگ ممکن است عجیب به‌نظر برسد: چرا یک نظامی پروسی باید نگران یک جنگ اروپای شرقی باشد که شصت سال پیش تمام شده؟ در واقع، بسیاری از افسران پروس از جمله سرلشکر کریستوف هرمان فون منشتاین که منبع اصلی اطلاعات کلاوزویتس از جنگ بود، در کنار روس‌ها به‌عنوان مشاور و داوطلب خدمت کردند. ویلهلم آگوست فون اشتوبن «پدر بارون فون اشتوبن «آمریکایی»، یکی از آنها بود. در این جنگ، امپراطوری روسیه، ملکه آنا حاکم و امپراطریس روسیه و وزرای او همانند پوتین 278 سال بعد، به‌دنبال تسخیر و تصرف شبه‌جزیره کریمه بودند. ساکنان محلی کریمه، تاتارها، از قدرت بزرگ آن زمان یعنی امپراطوری عثمانی، حمایت نظامی دریافت می‌کردند.

همانند حمله روسیه به اوکراین در سال 2022، این جنگ با اعتمادبه‌نفس بیش از حد روسیه آغاز شد: فیلد مارشال بورخارد کریستوف فون مونیخ، فرمانده روسی، معتقد بود آزوف و کریمه در سال اول سقوط می‌کنند و تا سال 1739، حتی قسطنطنیه نیز تحت کنترل روسیه درخواهد آمد. آنچه بعدها رخ داد 4 سال درگیری بی‌نتیجه با حملات مکرر روسیه، عقب‌نشینی‌ها، خروج نیروها و حمله‌های مجدد همراه بود. تا سال 1739 که گرد و خاک‌ها فرونشست، هیچ‌کدام از طرفین به اهداف خود نرسیدند و متحدان اتریشی روس‌ها مجبور به واگذاری امتیازات بزرگ ارضی خود شدند. کلاوزویتس زمانی که در آکادمی جنگ Kriegsakademie برلین درس می‌خواند درباره این جنگ تحقیق کرد. حول و حوش سال 1802، کلاوزویتس مرتبط با تحقیقاتش، تاریخچه کوتاهی از جنگ نوشت. پیتر پارت تاریخ‌دان استدلال کرده است که این متن تمرینی برای نوشتن تاریخ روایی و «کمی بیشتر از یک طرح کلی» است. با اینکه روایت کوتاه است و رویدادهای اصلی درگیری را دنبال می‌کند، کلاوزویتس تفاسیر متعددی به‌ویژه برای دو سال اول جنگ ارائه می‌دهد. این تفاسیر در ترکیب با توضیح‌های مختصر کلاوزویتس درباره این درگیری در کتاب «ماهیت جنگ» تشابهات قابل‌توجهی با درگیری کنونی ارائه می‌دهد.

همانند ناظران غربی که تلاش می‌کنند انگیزه‌های پوتین را درک کنند، کلاوزویتس از اهداف واقعی روس‌ها در این جنگ مطمئن نبود. او ادعا می‌کند: «مشخص نیست که امپراطریس آنا می‌خواست کریمه را تصرف کند یا فقط آن را ویران کند… دومی از لحاظ سیاسی معنای چندانی نداشت.» به‌رغم این قضاوت، کلاوزویتس بارها و بارها در متن به موضوع ویرانی بازمی‌گردد و نشان می‌دهد ارتش‌های مختلف روسیه، با «آتش و شمشیر» قلمرو دشمن را زیر گرفتند، «این مناطق را نابود کردند»، «کمپین یورش» و «ویران کردن جزیره» را به‌راه انداختند. کلاوزویتس در نهایت به این نتیجه رسید که این اقدامات اساساً «پیشگیرانه بودند…بدین معنی که به‌عنوان ابزاری برای منحرف کردن و مزاحمت (ساکنان کریمه) استفاده شدند» تا آنها نتوانند اقدامات نظامی قطعی بیشتری انجام دهند. تاکتیک‌های مدرن روسیه مانند کمپین حمله علیه شبکه قدرت اوکراینی‌ها مفسران مدرن را سردرگم کرده اما کارشناسانی مانند جاستین برونک و مایکل کافمن ادعا می‌کنند که هدف مشابهی وجود دارد: تخلیه ذخائر سیستم دفاع هوایی. به معنای دیگر در سال‌های 1730 و 2020، روسیه از ویرانی اهداف غیرنظامیان برای ایجاد هرج و مرج استفاده کرد تا تأثیر واکنش نظامی دشمن را کمرنگ کند.

کلاوزویتس همچنین از کمبود آمادگی لجستیکی ارتش روسیه در قرن هجدهم شگفت‌زده شده بود. او اشاره می‌کند که در اولین کمپین نظامی، روس‌ها «از کمبود آب رنج می‌بردند»، آنها «بر اثر ابتلا به بیماری ضعیف شده بودند» و «تدارکات لازم برای کل کمپین را همراه خود نداشتند.» یک سال بعد در سال 1737، 24هزار نفر کشته شدند که «بیشتر به دلیل بیماری و کمبود تجهیزات» بود. سال 1738، «کمبود غذا، بیماری‌های فراوان و از بین رفتن حیوانات (بارکش)… باعث شد این کمپین بدون نتیجه به پایان برسد.» کلاوزویتس در بخشی از کتاب که به‌طور ویژه کمبودهای لجستیکی را تحلیل می‌کند، می‌گوید: «به دلیل ماهیت زمین هیچ‌گاه علوفه برای حیوانات کم نمی‌آمد، اما مشکل کمبود غذا اغلب وجود داشت. ارتش مجبور شد گله‌های گوسفندی را که در مناطق محلی زندگی می‌کردند از تاتارها بدزدد. آنها به هیزم و آب بیشتر نیاز داشتند.» کلاوزویتس نشان داد که طی سه‌سال از چهار سال درگیری، مشکلات لجستیکی، روسیه را ناتوان کرد و دستاوردهای پایدار را دست‌نیافتنی ساخت. بار دیگر، تشابهاتی با امروز وجود دارد. کارشناسان کنونی جنگ در اوکراین استدلال می‌کنند که کاستی‌های لجستیکی به‌طور قابل‌توجهی موانعی را برای روسیه ایجاد کردند. اگرچه بوخارد کریستوف مونیخ، افسر متولد آلمان و شخصیتی سیاسی و مارشال نظامی روسیه و نیروهای نظامی این کشور در نهایت بر مشکل لجستیکی خود غلبه کردند، اما کمپین‌های اولیه به قیمت جان قدرتمردان روس‌ تمام شد. کلاوزویتس از آسیب‌های سنگین روسیه در برابر دستاوردهای نسبتاً کم این کشور انتقاد می‌کند. در سال اول، او اعلام کرد که آسیب‌های روسیه «برای کمپین، بسیار گران» بود و در سال بعد خاطرنشان می‌کند که 50هزار نفر تلفات روس‌ها در سال بعد «برای فتح قلعه‌ای که باید تخلیه می‌شد، بسیار زیاد بود». او نتیجه‌گیری می‌کند که روس‌ها بی‌رحمانه موفق شدند و یادآور می‌شود: «به قیمت هزاران نفر از افراد خود که چنین تلفاتی بی‌رحمانه به‌نظر می‌رسید.» این احتمال وجود دارد که روس‌ها در این درگیری 200هزار نفر را از دست دادند. در مقایسه با امروز، این تعداد معادل بیش از دو میلیون نفر در جمعیت امروز روسیه است. در قرن هجدهم، خسارات بزرگ تأثیرات کمی روی استراتژی روسیه داشتند. روسیه زمانی جنگ را تمام کرد که متحدانش، از جمله اتریشی‌ها، دست از مبارزه برداشته و حتی مقدار کمی از منطقه را تصاحب کرده بودند. امروز، روزنامه‌نگاران به‌نظر می‌رسد به صراحت روی شمارش اجساد متمرکز شده‌اند که یا می‌تواند بر مدت زمان جنگ تأثیر مستقیم داشته یا نداشته باشد. در نهایت، کلاوزویتس در کتاب خود اهمیت «خطوط اوکراین» در جنگ 1736 را یادآور می‌شود و برای نیروهای روسی یک مرز محفوظ برای عقب‌نشینی، تجدید تسلیحات و بازسازی مشخص می‌کند. در این دوران، کشور روسیه سنگرهای گسترده‌ای را برای حفاظت از مرز جنوبی‌اش می‌سازد. این سنگرها شامل مرزهای بلگورود و ایزیوم در اواخر قرن هفدهم و مرز مدرن اوکراین در سال 1731 بود. برای حفظ این مرز، روس‌ها ارتش ثانویه‌ای متشکل از 30هزار نیروی ذخیره یا شبه‌نظامیان زمینی اوکراین ایجاد کردند. این افراد از مواضع مرزی دفاع کردند که کمی کمتر از 300 کیلومتر بود. تهدید حملات از سوی کریمه آنها را متقاعد کرده بود که در این جبهه خدمت کنند. مواضع سنگربندی‌شده مهم در این مرز شامل نام‌هایی است که امروز بسیار شناخته شده‌اند: ایزیوم و باخموت. کلاوزویتس اشاره می‌کند که هر پائیز، سربازان روسی به مرزهای دفاعی خود بازمی‌گردند اما در هر بهار، حمله جدیدی را با نیروی انسانی بیشتری نسبت به سال گذشته راه‌اندازی می‌کنند. امروز، بازدارندگی هسته‌ای برای نیروهای روسی «مرز مدرنی از اوکراین را تشکیل می‌دهد. با وجود تهدید تسلیحات هسته‌ای، نیروهای روسیه می‌توانند از کمپین‌های نظامی در حال شکست عقب‌نشینی کنند، خود را بازسازی کنند و دوباره به دیگر بخش‌های اوکراین اعزام شوند. مقامات اوکراین اشاره کرده‌اند هم‌اکنون تعداد نیروهای روسی اعزام شده نسبت به تعداد آنها در سال گذشته و در آغاز حمله بیشتر است.

درس‌هایی از تاریخ

با وجود تمام شکست‌های روسیه در جنگ سال‌های 1736 تا 1739، تاریخ‌دانان درباره میراث جنگ با یکدیگر اختلاف‌نظر دارند. آموزگار خود من، کریستوفر دافی، درباره تلفات سنگین برای دستاوردهای کم در این جنگ تحقیق می‌کرد. در مقابل، برایان ال. دیویز، پژوهشگر پیشرو در این جنگ، از این موضوع نگرانی داشت که ارتش روسیه از شکست‌های کمپین‌های اولیه درس‌های بسیاری گرفت و در طول دوران جنگ دکترین خود را مدرن‌سازی و مشکلات لجستیکی را برطرف کرد. برای دیویر، این جنگی بود که روس‌ها می‌توانستند تلفات شدیدی را متحمل شوند، نیروهای خود را بازسازی کنند و در فضای پس از جنگ همچنان خطرناک باقی بمانند.‌ رساله کوتاه کلاوزویتس درباره جنگی که در قرن هجدهم تاریخ روسیه به نظر مبهم می‌رسید، درس‌های آموزنده‌ای را برای استراتژیست‌های امروز افشا می‌کند. اول اینکه حتی در قرن‌هایی که تمرکز بر مقررات درگیری و قوانین جنگی بود، نیروهای دشمن همچنان ممکن است غیرنظامیان را مورد هدف قرار دهند تا حواس مخالفان را پرت کنند و موقعیت را به نفع خود تغییر دهند. دوم اینکه، مشکلات لجستیکی می‌تواند نیروها را بیش از اقدامات دشمن به عقب بیاندازد. سوم اینکه، تلفات نظامی ممکن است در کانون توجه نباشد؛ تلفات سنگین دشمن همیشه به معنای پیروزی در جنگ نیست. و چهارم، ایجاد موقعیتی برای حفاظت از قلمرو خود در برابر حمله تا امکان عقب‌نشینی، بازسازی و اعزام مجدد را فراهم شود. همانند کلاوزویتس، در آغاز قرن نوزدهم نیز ما باید به آموخته‌هایی از جنگ که ممکن است در وهله اول عجیب یا غریب به‌نظر برسند، گوش کنیم.

جنگ ادامه سياست است

از کارل فون کلاوزویتس، ژنرال پروس و تئوریسین جنگ، نقل‌قول‌های بسیاری وجود دارد اما کمتر کسی او را واقعاً درک کرده است. مشهورترین جمله او «جنگ تداوم سیاست با ابزارهای دیگر»  است که در واقع دو ایده را مطرح می‌کند. یکی این است که جنگ باید همیشه اهداف سیاسی خاصی را هدف قرار دهد. جنگ، خشونت بگیر و ول‌کنی نیست. ایده دوم این است که با شلیک اول، سیاست متوقف نمی‌شود. دیپلماسی و بازدارندگی در کنار مبارزه وجود دارند. «فرماندهی» نشان می‌دهد که چرا ژنرال‌ها باید به هر دو درس توجه کنند و  بدانند که درصورت عدم توجه چه عواقبی در انتظارشان خواهد بود.

کارل فیلیپ گوتلیب فون کلاوزویتس در اول ژوئن 1780 در برگ نزدیک به شهر ماگدبورگ در پروس به‌دنیا آمد. خانواده او از طبقه متوسط فقیری بودند. کلاوزویتس در 13سالگی به عنوان دانشجوی دانکشده افسری به ارتش پروس پیوست و سال 1801 وارد کالج جنگ برلین شد. عملکرد متفاوت او در جنگ‌های ناپلئونی او را به درجه ژنرالی رساند و مدیر کالج جنگ شد. به گزارش وب‌سایت کتاب‌نگاری دانشگاه آکسفورد این سرباز پروس-آلمانی و فیلسوف نظامی یک سرباز میدانی با تجربه عملی و  رزمی گسترده در برابر ارتش‌های انقلابی و ناپلئونی فرانسه بود و به‌عنوان افسر ستادی با مسئولیت‌های
نظامی-سیاسی در مرکز دولت پروس و به‌عنوان معلم برجسته نظامی خدمت کرد. با زنی از طبقه اشراف ازدواج کرد و وارد محافل نادر روشنفکری برلین شد.

مهم‌ترین اثر کلاوزویتس درباره استراتژی جنگ، کتاب «ماهیت جنگ» است که عملکرد نوابغ نظامی را با جدا کردن فاکتورهایی که موفقیت در جنگ را رقم می‌زنند، تحلیل می‌کرد. کلاوزویتس به‌جای تولید یک سیستم راهبردی سفت و سخت، بر ضرورت رویکرد انتقادی به مسائل استراتژیک تأکید می‌کرد. او می‌گوید که جنگ ابزاری برای دستیابی به اهداف سیاسی است تا رسیدن به یک پایان (صرفاً ادامه سیاست با ابزارهای دیگر) و استدلال می‌کرد که جنگ دفاعی هم از نظر نظامی و هم از نظر سیاسی در موقعیت قوی‌تری قرار دارد. او همچنین از مفهوم جنگ کامل حمایت می‌کرد. کتاب «ماهیت جنگ» که پس از مرگ او منتشر شد، تأثیر عمیقی بر استراتژی نظامی مدرن داشته است.

این کتاب به هر زبان اصلی در دنیا ترجمه شده است. همانند آثار هر انسان خردمند دیگری، کتاب کلاوزویتس هم مانند پنجره‌ای اغواگرانه به واقعیت و هم به‌عنوان آینه‌ای برای زمان، تعصبات، مفاهیم و دغدغه‌های خوانندگانش عمل می‌کند. در واقع، اگرچه تمرکز کلوزویتس به‌طور محدود به‌جای سیاست بر اجرای عملیات نظامی در زمان جنگ است، اما سیاست، دولت، ماهیت انسانی، ماهیت روندهای تاریخی یا ماهیت خود واقعیت  نشانه‌ای از عمق این کتاب است و این موضوعات تقریباً بلافاصله در هر بحث جدی‌ای درباره سیاست مطرح می‌شوند. بر این اساس، نوشته‌های کلاوزویتس و ادبیات وسیع و متنوعی که دارند یا به شکل‌گیری طیف کامل طرز تفکر انسان درباره جنگ و سیاست کمک کرده‌اند و یا آن را دربرمی‌گیرند. حتی جدی‌ترین نویسندگان درباره کلاوزویتس تمایل به ارائه تفاسیر متمایز، خاص و متقابل ناسازگار دارند.

کلاوزویتس مهم‌ترین متفکر استراتژی کلاسیک شناخته می‌شود. با گذشت دو قرن از مرگ او، تأثیرات تفکرات او همچنان قوی و زنده است: بیشترین استناد به تحلیل‌های او صورت گرفته است. کلاوزویتس از بحث‌برانگیزترین و از بسیاری جهات مدرن‌ترین نظریه‌پرداز استراتژیک است. پیتر پارت، تاریخدان آمریکایی متولد آلمان در کتاب «کلاوزویتس و دولت»، مرکزیت دولت را در اندیشه کلاوزویتس روشن می‌کند. پارت می‌نویسد: «کلاوزویتس رشد دولت مدرن را مهم‌ترین فرآیند تاریخی می‌دانست.» از نظر کلاوزویتس، دولت ملی از طریق ظرفیت آن در کنترل آگاهی و انرژی مردم و تبدیل آن به فعالیت جنگی مشخص می‌شود. کلاوزویتس به جهانی بودن و دوام دولت ملی ایمان بی‌حدوحصری داشت، به‌گونه‌ای که این موضوع اهمیت سکولار مذهبی پیدا کرد. او حدس می‌زد که برخلاف سایر اشکال سازمان سیاسی، دولت ملی به این زودی‌ها ناپدید نخواهد شد. تئوری کلاوزویتس تا به امروز کاربردی بوده است زیرا که دولت ملی همچنان واحد اصلی سیاست بین‌الملل به‌شمار می‌رود.

دولت ملی پایه و اساس مراودات سیاست بین‌الملل و به‌طور کلی ارتباطات است. جنگ فقط یک ابزار ارتباطی است و نباید از مفهوم سیاسی آن جدا شود. کلاوزویتس در کتاب «ماهیت جنگ» می‌نویسد: «آیا جنگ صرفاً نوع دیگری از نوشتار و زبان تفکر نیست؟ مطمئناً دستور زبان خاص خود را دارد اما منطق خود را ندارد.» به گزارش فرانسنس میاتا در وب‌سایت اتاق جنگ، درحالی‌که جنگ یکی از اشکال مراوده سیاسی یا دستور زبان است، هیچ‌وقت از هوش راهنمای استراتژی کلان که منطق سیاست دولت است، جدا نبوده است. با این حال دولت‌داری شامل ابزار دیگری از مراودات سیاسی (اشکال بیشتری از گرامر یا همان دستور زبان) برای بیان منطق کلی استراتژی کلان خود است؛ از جمله دستور زبان دیپلماسی و اقتصاد. 

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا