امام حسین (ع) الگوی آرمانی شهروند مسلمان | داود فیرحی
متن کامل سخنرانی دکتر داود فیرحی در مراسم عزاداری دهه دوم ماه محرم در بنیاد امید ایرانیان – رمضان ۱۴۳۸ به نقل از سایت امید ایرانیان:
حادثه عاشورا غير از شور و هيجاني كه همه ساله بر ميانگيزد و جامعه را يكپارچه به محفل عزاداري امام حسين (ع) بدل ميكند، همواره زمينهساز انديشه و تامل نيز بوده و هست و در طول قروني كه از آن گذشته به ويژه در يك صد ساله اخير كه انديشمندان مسلمانان به بازانديشي در تاريخ خود پرداختهاند، بستر بسيار مهمي براي پرداختن به اين پرسش كليدي است كه چرا و چگونه جامعه آرماني مدينهالنبي در عرض شش دهه به جايي رسيد كه ثمره نبوت را به شهادت رساندند؟ داود فيرحي، استاد انديشه سياسي در اسلام در دانشگاه تهران از نوانديشان ديني است كه در كنار آثاري كه پيرامون انديشه سياسي اسلامي در دوران معاصر نگاشته، تاريخ انديشه و بسترهاي تاريخي تحولات فكري در سدههاي نخستين اسلام را نيز مطمح نظر قرار داده است. او عصر دوشنبه ٢٦ مهرماه در سلسله نشستهاي سياست در عصر عسرت كه به خوانشي نو از قيام امام حسين (ع) براي احياي سياست و اصلاح اختصاص داشت و به همت بنياد اميد ايرانيان برگزار شد، به تفسيرهاي گوناگون از قيام عاشورا پرداخته و به زمينه قيام امام حسين (ع) و اخلاق شهروندي اشاره كرد. روايتي از اين سخنراني از نظر ميگذرد:
ميدانيم كه عاشورا و وقايع مربوط به محرم سال ٦١ هجري انباشته از معناست و از ابعاد گوناگوني نيز به آن پرداختهاند و امكان تفاسير زيادي نيز دارد. برخي محققان بر اين باورند كه واقعه عاشورا همانند خود قرآن كريم، تفسيرهاي متفاوت شيخ صدوق و گوناگوني را ميپذيرد. در ادبيات شيعه باور داريم كه امام معصوم (ع) قرآن ناطق است. در روايتي از امام صادق (ع) كه در كتاب ابن بابويه (شيخ صدوق) آمده، امام صادق(ع) معصوم را زبان، گوش و دست خدا در بين مردم معرفي ميكند. به همين دليل اگر بپذيريم كه امام قرآن ناطق است و قرآن امام مكتوب، در اين صورت ميتوان گفت به اندازهاي كه قرآن معناهاي متعدد و بطون متفاوت دارد، واقعه عاشورا نيز در چنين وضعيتي قرار دارد.
گفته شده است هر جامعه و قوم و ملتي هر زماني از عاشورا به نحوي الهام ميگيرد. اين طور نيست كه تفسير عاشورا تمام شده باشد. براي جامعهاي كه در مرحله انقلاب يا وضعيت درگيريهاي نظامي است، عاشورا به نحوي ديده ميشود و امام (ع) به عنوان نماد يك قيام و شهادت و شهامت ديده شود. اما در جامعهاي كه در وضعيت پساانقلابي به سر ميبرد و نظام مستقري هم دارد، عاشورا شايد به گونه ديگري ديده شود و الگوي متفاوتتري برجسته شود. من بر اين باور هستم كه ما ميتوانيم از عاشورا الهامهاي متعدد بگيريم. يكي از اين الهامها، عاشورا و اخلاق شهروندي است. آيا ميتوان از پديده و واقعه عاشورا و سخنان رد و بدل شده در آن، الگويي را براي شهروند مسلمان استخراج كرد؟ اين پرسشي است كه در اين روزها بدان پرداختهام.
شهروندي و اقسام آن
ميتوانيم شهروند را مطابق علوم انساني جديد به صورت كسي تعريف كنيم كه در درون يك جامعه حقوق، وظايف و تكاليفي دارد. مفهوم شهروندي هميشه در مقابل دولتها تعريف ميشود. يعني شهروند حق و تكليفي در مقابل دولت دارد. محققان حوزه شهروندي گفتهاند هر شهروند سه حق بنيادي دارد: حق بر جان، حق بر مال و حق بر آزادي خودش. همچنين ايشان شهروندان را به دو دسته تقسيم كردهاند: شهروند معمولي يا عادي و شهروند موثر يا نخبه يا صاحب عنوان و متشخص. با اين تقسيم بندي، شهروند موثر يا مفيد يا فعال چند ويژگي دارد: نخست اينكه شهروند موثر از حوادث و مشكلات جاري جامعه خودش و دولت خودش آگاهي دارد، يعني ميداند كه جامعه در چه وضعي است و دولت در چه شرايطي قرار دارد. دوم اينكه شهروند موثر بيطرف و منزوي نيست و اگر هم بخواهد بيطرف باشد، پيروانش نميگذارند و او مجبور است در امور و مسائل جامعه موضع بگيرد. سوم اينكه او در نقشها و وظايف خودش مسووليت پذير است. چهارم اينكه دغدغه رفاه، امنيت و كرامت شهروندان را دارد. پنجم اينكه توانايي ارزيابي و نقد عقايد، ايدهها و سياستهاي جامعه را دارد. ششم اينكه رفتار و عملكردش مبتني بر اصول اخلاقي و ارزشهاي جامعه است. سرانجام اينكه توانايي اتخاذ تصميمات آگاهانه، قابل توجيه و شرعي را دارد.
سال ٥٣ هجري: نقطه عطفي در تاريخ اسلام
به لحاظ تاريخي ميدانيم كه بحران خلافت از سال ٥٣ هجري شروع شد و اين سال يك نقطه عطف تاريخي در تحولات تاريخي جهان اسلام است، زيرا معاويه در اين سال تصميم گرفت يزيد را به عنوان وليعهد انتخاب كند و در دستوري به نمايندگان خودش در مدينه و مروان حكم داد كه اين اعلاميه را بخواند: «اي مسلمانان، خداوند به ذهن معاويه انداخته كه يزيد وليعهد شود و او را جانشين خودش قرار دهد. همانطور كه ابوبكر، عمر را جانشين خود قرار داد» اين نوع تعبير زماني به كار ميرود كه كسي ميخواهد مقامي را منصوب كند كه غيرعادي به نظر ميآيد و در نتيجه ميكوشد سندي قبل از خودش پيدا كند. در واقع معاويه ميخواست بگويد كه اگر من يزيد را خليفه ميكنم، پيشتر نيز خليفه اول، خليفه دوم را به عنوان جانشين خودش منصوب كرده بود و در نتيجه كار من بدعت نيست. مردم اين حرف را سال ٥٣ قبول نكردند، در نتيجه معاويه دستور داد همه جا بيعت بگيرند و طبق روايت طبري و ديگران خودش مستقيما به حجاز و مدينه آمد، زيرا ميدانست شهروندان موثر و مسوول آنجا ساكت نيستند. يكي از اين شهروندان، اباعبدالله حسين (ع) بود. او شخصيتي بود كه نفوذ زيادي داشت و هر جا كه اظهارنظر ميكرد، از طرف افكار عمومي پشتيباني ميشد.
مرز اطاعت از دولت كجاست؟
در سال ٥٣ در نتيجه اين مباحث سوال مهمي مطرح شد كه مرز اطاعت از دولت كجاست؟ يعني شهرونداني مثل اباعبدالله (ع) ابن زبير و ابن عباس و عبدالرحمن بن ابي بكر كه شهروندان موثر و فعال بودند، با اين سوال مواجه شدند كه در چه شرايط و در كدامين نقطه، وظيفه شهروندان در اطاعت از دولت به پايان ميرسد؟ سوال بعدي اين بود كه آيا اطاعت از يك دولت دايمي است؟ پرسش بعدي اين بود كه آيا مشروعيت دولت هميشگي است؟ وقتي به تاريخ صدر اسلام مينگريم، شاهد دولتي در سال اول هجرت در مدينه هستيم كه به دست پيامبري معصوم و آخرين رسول خدا (ص) بنا شده است. اين بهترين دولتي است كه تاسيس شده است. اما اين دولت به تدريج با تجربه شش خليفه وارد فضايي شد كه حاكمش يزيد بن معاويه است. يعني دولت اسلامي طي ٦٠ سال از حاكمي معصوم چون پيامبر اسلام (ص) تا خليفگان بزرگ و انديشمندي چون ابيبكر، عمر و علي ابن ابيطالب (ع) و امام حسن (ع) و سپس سياستمدار برجسته و زيركي چون معاويه سرانجام ره به حكومت يزيد برد. اين سوال از سال ٥٣ تا ٦٠ هجرت در جامعه مطرح بود و دنبال جواب بود. يعني اين طور نبود كه بلافاصله بعد از مرگ معاويه و جانشيني يزيد، وقتي خواستند از اباعبدالله (ع) بيعت بگيرند، ايشان امتناع كرد و به مكه رفت و سپس به مدينه رفت. قضيه اين طور نبود. در واقع قبل از آنكه يزيد رسما به خلافت برسد، اين پرسشها در افكارعمومي سرگردان بودند و به دنبال پاسخ بودند و كساني بايد پاسخ ميدادند كه زبان گويا و بلندگوي جامعه هستند. در واقع قبلا به اين پرسشها پاسخي داده شده بود و با تشرهاي معاويه هم ره به جايي نبرده بودند. يعني پرسش جواب پيدا كرده بود و پاسخ بهطور كلي اين بود كه اساسا حاكمي قابل اطاعت اسـت كه حقوق مشخصي را براي شهروندان به رسميت بشناسد و آنها را حفظ كند: ١- جان مردم را امنيت بخشد؛ جان انسانها را خداوند عصمت داده و تحريم داده و اهانت به بدن آدمها را حرام كرده است. وقتي شورشگران كه به خانه عثمان، خليفه سوم مسلمانان ريختند، نگهبانان عثمان به او خبر دادند كه ميخواهند تو را بكشند. عثمان چنان از جامعه اسلامي مطمئن بود كه اين ادعا را باور نكرد، زيرا هنوز جامعه به رذيلتها عادت نكرده بود و گفت «خير، مرا نميكشند، زيرا من شنيدم از رسولالله (ص) كه ميگفت: خون انسان مسلمان حلال نيست، مگر به سه دليل: يك بعد از اسلام مرتد شده باشد، بعد از آنكه ازدواج كرده، زنا كند و سوم اينكه انساني را بكشد. من تاكنون زنا نكردهام و دينم را نيز عوض نكردهام و كسي را نيز نكشتهام. پس به چه مجوز شرعي ميخواهند مرا بكشند؟» درست است كه بعدها عثمان به قتل رسيد، اما در باور جامعه نميگنجيد كه معترضان به خاطر اعتراض كسي را بكشند. ٢- در ادبيات آن دوره ديگر شرط حاكم براي آنكه قابل اطاعت باشد، حمايت از حق مالكيت مردم است. ٣- حفظ كرامت شهروندان است. در آيات ١١ و ١٢ سوره حجرات ميفرمايد كسي حق ندارد به كسي اهانت كند و خودش را برتر از ديگران بشمارد. ٤- بايد از حوزه خصوصي حفاظت كند، «لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم» (نور، ٢٧) به خانه كسي غير از خانه خودتان وارد نشويد. ٥- اينكه هر شهروندي حق اعتراض به ظلم دارد. « لا يحبالله الجهر بالسوءمن القول الا من ظلم و كانالله سميعاعليما» (نسا، ١٤٨) كسي كه به او ظلمي وارد شده، حق دارد داد بزند و دولت حق ندارد او را محدود كند و جان و مال و كرامتش را تهديد كند. ٦- حق آزادي انتقاد يا آزادي امر به معروف و نهي از منكر است.
امام حسين (ع) و دفاع از حقوق شهروندي
در ادبيات امام حسين (ع) اين مسائل پاسخ داشتند و در نتيجه حضرت (ع) نميتوانست با اين بيعت كنار آيد. امام (ع) وصيتنامه معروفي به محمد حنفيه دارد كه سندش نيز تا حدودي درست است. ايشان ميفرمايد: «اني لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر » يعني «من براي طغيانگري و شرارت آفريني و دنياطلبي يا فسادگري وستمگري بر دولت وقت خروج نكرده و راه مبارزه را درپيش نگرفتهام بلكه تنها براي اصلاحگري در امت جد خويش اقدام به خروج نمودهام و ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر نمايم» اين در واقع يكي از حقوق شهروندان است.
يكي از نويسندگان مشهور اهل سنت كه به قضيه امام حسين (ع) پرداخته، مرحوم ابوالاعلي مودودي (١٩٧٩-١٩٠٣) است. او تحليل جالبي از قيام امام حسين (ع) در كتاب الخلافه و الملك (خلافت و پادشاهي) دارد. او در صفحات ٢١ متن عربي ميگويد اين حق شهروند است كه سه چيز را در مورد حكومت مطالبه كند: ١- آيا حاكم مومن به اخلاق و شريعت هست يا خير؟ ٢- آيا ظالم و فاسق هست يا خير؟ ٣- آيا جاهل و سفيه هست يا خير؟ سفيه در فقه و قانون مدني ما به كسي گفته ميشود كه نميداند دارايي خود را چگونه و كجا مصرف كند. يعني كسي كه نميداند چگونه از امكانات مادي و معنوي خود بهرهبرداري بهينه كند. در اين دوره يكي پاسخها اين بود كه ميگفتند يزيد سفيه است. يعني كسي است كه نميتواند مصالح جامعه اسلامي را به درستي تشخيص دهد و اين دارايي و ذخاير را به درستي مصرف كند. البته آن موقع پاسخهايي به اين ادعا ارايه ميشود. مودودي ميگويد مرز اطاعت شهروند از دولت جايي است كه دولت معصيت نميكند. مثلا ميگويند «واصبر لحكم ربِّك و لا تطع منهم عاصماً أو كفورا. » شما همه جا ميتوانيد صبوري كنيد، اما اگر دولت به مرز قانون شكني و شريعت رسيد، مرز اعتراض است.
قيام امام حسين (ع) مسلحانه نبود
گفتيم شهروند فعال كسي است كه تحليلي از جامعه و دولت دارد و ميداند كه كي و چگونه اعتراض خودش را بگويد. امام حسين (ع) شخصي نيست كه بيگدار به آب بزند. او ميداند چه ميكند و بنابراين ميتواند يك الگو باشد. ابوالاعلي مودودي به عنوان موسس جماعت اسلامي از اهل سنت پاكستان طوري قيام امام حسين (ع) را تحليل كرده كه از اين تحليل يك مدل يا تيپ ايده آل شهروند مسلمان موثر استخراج ميشود. او در صفحه ١١٧ متن عربي كتابش ميگويد: «مهمترين دليل نامشروع بودن يزيد كشتن حسين (ع) است» يعني اگر بخواهيم توضيح دهيم چرا بايد عليه يزيد اعتراض ميشد، همين قضيه است. او توضيح ميدهد: شكي نيست كه امام(ع) براي تغيير حكومت يزيد برخاسته بود و اعتراض ميكرد و حكومت يزيد نيز او را رهبر مخالفان تلقي ميكرد. اما مخالفت دو جور است، يك بار كسي دست به خروج مسلحانه ميزند و بار ديگر كسي اعتراض مدني ميكند. خروج مسلحانه ويژگيهايي دارد. آدم از اول لباس جنگ ميپوشد و زن و بچهاش را با خودش نميبرد و به همه جا بطور پنهاني پيغام ميفرستد و يارگيري ميكند و سلاح جمع ميكند. اما اعتراض مدني نمادهايي دارد. يكي از اين نمادها اين است كه امام (ع) با شتر حركت ميكند، خانوادهاش را با خودش همراه ميكند، مذاكراتي ميكند تا جنگ را از خودش دور كند. مودودي ميگويد: من هيچ كس را نميشناسم از صحابه يا از تابعين كه چه در زمان حياتش يا چه بعدا از آنها نقل شده باشد كه بگويند خروج امام حسين (ع) خروجي نامشروع بود. خروج امام حسين (ع) خروجي در چارچوب شريعت بود. يعني امام حسين (ع) به عنوان يك شهروند آگاه ميداند كه چگونه اعتراض خودش را پيش ببرد. مودودي ميگويد: حتي كساني هم كه به امام حسين (ع) مشورت ميدادند كه به سمت كوفه نرود، نميگفتند كار آن حضرت (ع) نامشروع است بلكه ميگفتند اين استراتژي فعلا با مشكل مواجه است، زيرا فضا امنيتي و نظامي است و در چنين فضايي اعتراض مدني ترجمه ضدامنيتي پيدا ميكند و بنابراينتر و خشك ميسوزند و بهتر است صبر كنيد. يعني اين افراد زمانه را مناسب نميدانستند. خود مودودي ميگويد: اگر داستان كربلا را در ذهنمان مرور كنيم درمييابيم در آنچه بالفعل رخ داد، امام حسين (ع) قيام مسلحانه نكرد بلكه با خانوادهاش حركت كرد. اينها را نمادهاي اعتراض مدني ميخوانند. كسي كه قصد جنگ دارد، به ٣٢ اسب سوار و حدود ٤٠ نفر پياده اكتفا نميكند. چهره كاروان امام (ع) اصلا جنگي نيست و شديدا مدني است. در واقع در اين قافله كوچك نمادهاي نظامي ديده نميشود. بنابراين مودودي ميگويد: نميتوان كاروان حسين (ع) را كاروان تهاجمي و جنگي تلقي كرد زيرا ماهيتش اين را نشان نميدهد.
يزيديان به قصد كشت آمده بودند
از سوي ديگر مودودي به عنوان يكي از رهبران منورالفكر تسنن جديد يا در واقع سلفيزم جديد ايراد سنگيني به اردوگاه يزيد ميگيرد و ميگويد اصلا اينها به قصد كشتن آمده بودند و الا براي يك كاروان ٧٢ نفره و چند زن و بچه، ٤٠٠٠ نظامي نميفرستند. او در جمله جالبي ميگويد: اينها (لشكريان يزيد) به قصد از بين بردن آمده بودند، يعني كار جنايت كردند. خود مودودي ميگويد: اين ٤٠٠٠ نفر كه نخستين گروه نظاميان بودند، اگر اقدام ميكردند، اين ٧٢ نفر را اسير ميكردند و به تور ميانداختند و احتياجي به كشتار نبود. او ميگويد اينها حتي اين كار را نكردند. وقتي امام حسين (ع) به ايشان توصيه كرد كه بگذاريد به مدينه برگردم، اجازه ندادند. يعني نه اسير گرفتند و نه اجازه دادند كه برگردد و نه حتي گذاشتند كه به شام پيش يزيد برود. تنها اصراري كه داشتند اين بود كه بايد كاروان امام (ع) را پيش عبيدالله بن زياد ببرند. امام حسين (ع) نيز اين را تحقير ميدانست و امتناع كرد. مودودي ميگويد: اينها (لشكريان يزيد) آن قدر كار بدي كردند كه حتي هنگامي كه به نيزهاش تكيه داده بود، به او سنگ و تير زدند و او را كشتند. او مينويسد: (لشكريان يزيد) حتي كفايت نكردند و وقتي كه (امام حسين عليهالسلام) زخمي شد و از اسب افتاد. سرش را بريدند و به پيكر بيجانش اسب دواندند و كرامت پيكرش را نيز رعايت نكردند و او را بيكفن كردند. به خيمههاي امام (ع) حمله بردند و غارت كردند و به خانواده ايشان اسائه ادب كردند و سرهاشان را در كوچههاي كوفه بر نيزه كردند. بدترين كاري كه عبيدالله انجام داد اين بود كه در مسجد كوفه بر منبر رفت و گفت: درود به خدايي كه حق را زنده كرد و اميرالمومنين يزيد را ياري كرد و گروهش را و كشت دروغگو فرزند دروغگو، حسين بن علي و يارانش را! اين خيلي دردناك است. شايد خيلي از اقدامات زشت يزيد و عبيدالله را بشود به سختي تحمل كرد، اما جايي كه دروغ به اوجش ميرسد و از منبر كوفه گفته ميشود، پايان فضيلت انساني است. خود امام حسين (ع) زماني گفت ميترسم همان سرنوشت يهود براي مسلمانان نيز ايجاد شود، يعني ذليل ديگران شوند. و همين طور نيز شد.
«تن به تحقير نداديم»
در پايان به آنچه بعد از عاشورا در كوفه رخ داد، اشارهاي كوتاه ميكنم. هيچ كس البته در زمانه ما نديده كه در كوفه آن زمان در غروب ١١ محرم چه رخ داده است. يك كاروان آشفته و خسته وارد كوفه ميشود. خانواده پيامبر (ص) با لباس نامناسب به كوفه ميآيند با كارواني با شتران و اسبان عريان. ميگويند برخي از امراي كوفه سرها را از جلوي اسبانشان آويخته بودند. از يك سو مردم براي ديدن اسرا آمدهاند، از سوي ديگر يك امام (ع) بيمار و خانوادهاي اهانت ديده و مصيبت ديده و غم ديده آمدهاند. در روايتها آمده است كه آن قدر وضع مصيبت ناك بود كه كساني كه براي تماشا آمده بودند، منقلب شدند. امام سجاد (ع) كه بيمار بود، ميفرمايد: «ان هولاء يبكون علينا فمن قتلنا» يعني ايشان (كه به تماشا آمدهاند) بر ما گريه ميكنند، پس چه كسي ما را كشت؟ امام سجاد (ع) خطاب به مردم گفت: « أيّها الناس، من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني فأنا اُعرّفه بنفسي: أنا عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب، أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذحلٍ ولا تِرات، أنا ابن من انتُهك حريمُه وسُلب نعيمُه وانتُهب مالُه، وسُبي عيالُه، أنا ابن من قُتِل صبراً، وكفى بذلك فخراً. » يعني «اي مردم! آن كو كه مرا شناخته، شناخت و آن كس كه مرا نشناخت، خود را معرفى مىكنم. من على بن الحسين بن علي بن ابى طالبم. من فرزند مذبوح در كرانه شط فراتم بدون آنكه خونى يا ارثى از وى طلبكار باشند. من فرزند آنم كه هتك حرمت وى شد و مال و نعمت وى به يغما رفت و عيالش به اسارت گرفته شد. من فرزند كسى هستم كه او را بگرفتند و صبورانه كشته شد و همين بزرگترين افتخار ما است كه صبر كرديم و تن به تحقير نداديم.