پلاسمای خون اهدایی سفارت امریکا در شریان دکتر مصدق
علیمحمد اسکندریجو، نویسندهی کتاب «نیچهی زرتشت» در یادداشتی با عنوان «پلاسمای خون اهدایی سفارت امریکا در شریان دکتر مصدق» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
حکایت حیات اشرافزاده قاجار و نخست وزیر پاکدست این سرزمین صرفاً روایت کودتای محنتزای “چکمه” نیست بلکه روایت رنج “ایران” است.
گاه و بیگاه هیچ اعتنایی به تاریخ معاصر نداریم تا بدانیم چرا و چگونه “روزولت” رئیس جمهور نو رسیده امریکا “عمله ظلمه” وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا میشود تا تنها دولت “دموکرات” در سراسر خاورمیانه را سرنگون کند؛ دولتی که آبروی منطقه و مایه مباهات نه فقط ملت ایران بلکه قاره آسیا بود.
دولتی “سکولار” و موجه به ریاست یک پیر پاکنهاد و پاکدست. حال چه “توفیر” دارد نام کودتا و رمز عملیات برای آیزنهاور “آژاکس” باشد و برای وینستون چرچیل هم چکمه.
خباثت خبری به گونهای ست که در مشهورترین نشریه خاورمیانه “الاهرام” کشور مصر سفیر سوداوی و سوداگر انگلیس صریحاً بهجای اصطلاح کودتا از واژه “مؤامره” به معنای تبانی و توطئه یاد میکند تا توپ کودتا را به زمین ایران بیاندازد و شخص دکتر مصدق را لایق محاکمه و مجازات بشناسد!
هفتاد سال پیش در 27 کشور منطقه خاورمیانه تشکیل نهاد دولت یا کابینه، پنداری به معنای تأسیس یک شرکت سهامی “تاراج” بود تا مدیران میانی شرکت در کنار اعضای هیئت مدیره منابع منقول و غیر منقول کشور را به موهبت رانت دولتی به یغما ببرند و باقیمانده دارایی را هم به کابینه بعدی بسپارند تا به مدیران و مقامات نو رسیده هم سهمی برسد.
حال در چنین شرایط فلاکتبار خاورمیانه، ظهور یک دولت دموکرات به ریاست یک اشرافزاده پاکدست و پاکنیت آیا دور از انتظار نبود؟
دقیقتر بنویسم: آن زمان در این منطقه همیشه آشوب، سیستم یا همان شاکله حکومت، فقط آلوده به “یک” لکه فساد نشده بود بلکه این “فساد” بود که درون یک نظام سیاسی نهادینه شده بود.
به عبارتی، اینجا پذیرای این واقعیت تلخ و تراژیک شویم که بین وجود یکی دو لکه فساد در نظام سیاسی با فساد “سیستمیک” که مانند سرطان به تمام ارگانهای حکومت “متاستاز” کرده است باید تفاوت قائل شویم.
آنانی که نشاید آنها را ایرانی و میهندوست نامید، اینک از ترجمان “ترّهات” بیگانگان علیه نخست وزیر ایران بهرهها میبرند. افزون بر این، برخی اصطلاحات “سخیف” ضد مشروطه و ضد ایرانی را که آن زمان، نشریات امریکا و انگلیس علیه دکتر مصدق به کار میبردند را پنداری “وحی منزَل” دانسته و پیوسته اینجا و آنجا “نشخوار” میکنند.
برای نمونه، روزنامه نیویورک تایمز به بهانه درگذشت آزاد مرد “احمدآباد” در اسفند ماه 1345 خورشیدی اشاره دارد که نظر به کسالت دکتر مصدق، گهگاه از سفارت امریکا یکی دو واحد پلاسمای خون به منزل نخست وزیر ارسال میشد تا پزشکان در رگهای وی تزریق کنند.
پیداست، به اعتراف اعضای کابینه و نزدیکان نخست وزیر او به سبب کهولت و امراض طحال و کبدی اغلب دچار ضعف و خستگی و ناچار مجبور به استراحت در منزل میشد.
لوی هندرسون، سفیر وقت امریکا در تهران که به تناوب در دربار و دولت با محمدرضا شاه و دکتر مصدق دیدار داشته، در مصاحبه با خبرنگار نشریه بنیاد تاریخ شفایی امریکا به عوارض عدیده نخست وزیر اشاره کرده که به پیشنهاد شخص سفیر امریکا و نیز به نشانه نوع دوستی و حُسن نیت دولت و ملت امریکا با دولت و ملت ایران، مقرر شده بود که نظر به پیشرفت علم پزشکی امریکا، به منظور تقویت سیستم دفاعی نخست وزیر ایران یا به عبارتی “خود امینی” بدن او در برابر امراض باید هر از گاهی یکی دو واحد پلاسمای خون به وی تزریق شود.
اینکه چهره دکتر مصدق گاهی زرد گشته و احساس خستگی و ضعف شدید در او احساس میشد که ناچار نیازمند به تزریق پلاسما میگشت.
روشن است که نخست وزیر میتوانست اجازه پخش تصاویری که نشریات داخلی و خارجی از او در دادگاه و بیمارستان منتشر میکردند را ندهد و یا محافظان و نزدیکان وی از عکاسان و خبرنگاران بخواهند که بجای تصاویر زنده اما عکسهای آرشیوی او را در رسانهها منتشر کنند.
در این میان، برخی ناجوانمردانه این صداقت، متانت و درایت شخص دکتر مصدق را نشانه “تمارض” وی و نمادی از “وُلگاریسم” و پوپولیسم در عرصه سیاست برداشت میکنند.
هنگام ورود نخست وزیر ایران به خاک امریکا و استقبال با شکوه گارد احترام ریاست جمهوری و نیز تصاویر بی شمار دیدار صمیمی او با “هری ترومن” رئیس جمهور و نیز نماینده و مشاور نفتی او “آورل هریمن” که بارها به ایران آمده نشان میدهد که دو دولت ایران و امریکا در آغاز صنعت ملی شدن نفت، روابط مثبت برپایه احترام متقابل و عدم دخالت در امور یکدیگر داشتند.
بستری شدن دکتر مصدق در امریکا و درمان و مشورت با کادر پزشکی بسیار پیشرفته آنجا هم کاملاً بر اساس همین دیپلماسی و اعتماد متقابل بوده که هیچ نشانی از آن ندارد (که به زعم توّهم گرایان) رئیس جمهور و سفیر امریکا به بهانه هدیه چند واحد پلاسمای خون، خواسته باشند پنهانی سمّی مهلک را اندک اندک وارد بدن نخست وزیر ایران کنند که در آن صورت، دیگر چه نیازی به انجام کودتا و نفرت ملت ایران از آن داشتند؟!
نکتهای مهم در تاریخ روابط سیاسی ایران و امریکا که گاهی میکوشیم آن را پنهان کنیم یا حتی نخوانیم و یا ندانیم، این است که وقوع کودتای عملیاتی چکمه انگلیسی یا آژاکس امریکایی در مرداد ماه 1332 در زمان هری ترومن رئیس جمهور موکرات امریکا که دوستدار دولت ایران بود رخ نداده است بلکه پس از روی کار آمدن “آیزنهاور” جمهوری خواه و نیز بازگشت وینستون چرچیل (که ریاست دولت را از کلمنت اتلی نخست وزیر دولت کارگری تحویل گرفته بود) عملیاتی شده است.
زیرا که دولت دکتر مصدق نزد کلمنت اتلی و نیز هری ترومن قابل احترام بوده و آن دو دولت هرگز با انجام کودتا و سقوط کابینه مردم سالار ایران موافقت نکردند بلکه خواهان راه حل سیاسی بودند.
تاریخ معاصر ایران نشان داد با وجودی که پلاسمای خون بیگانه (آن هم از نوع امریکایی!) در رگهای دکتر مصدق جریان داشت اما این پاکنهاد ایرانی همواره مهر میهن را در دل داشت.
بنابراین، برچسبهای سخیف برخی نشریات زرد بازاری (برآمده از نشریات بولواری فرانسه) برازنده نخست وزیر ایران نیست، گرچه او برخلاف برخی از ما بهتران، هرگز “مصونیت” تاریخی نداشته و ندارد و باید که در حال و آینده نیز کردار و گفتار و رفتار او “نقد” شود آن هم نقدی ویرانگر!
سفرا و ماموران اطلاعاتی انگلیسی و امریکایی مستقر در تهران با وجودی که از ارسال چند پلاسمای خون به منزل مسکونی دکتر مصدق (اطراف دربار شاه در کاخ مرمر) کاملاً اطلاع داشتند اما شخصیت و کاریزمای این اشرافزاده پاکنهاد ایرانی و همچنین حیثیت دولت دموکرات ایران در جهان و نیز محبوبیت آن در قلوب ملتهای منطقه به گونهای بود که آنها هرگز جرأت نکردند حتی پیشنهاد حذف نخست وزیر از طریق تزریق پلاسمای آلوده به سموم را با سفیران امریکا و انگلیس مطرح کنند.
گرچه بی خبر نباشیم که با این حال، دکتر مصدق و اعضای خانواده او از سوی برخی محافل آن هم در درون خاک ایران تهدید شدند، اما تقدیر چنان گشت که بنا به دلایل اخلاقی نام وی از لیست “ترور” حذف شود تا او و خانوادهاش در این سرزمین در امان باشند.
در پایان، شاید که دولت دموکرات دکتر مصدق را همان “میزان” یا ترازو در بازار سیاست دانست که کُنش سیاسی را میشود با آن سنجید.
پلاسمای این یادداشت کوتاه هم که اینجا به بهانه دکتر مصدق در رگهای “انصاف نیوز” تزریق شده، در واقع دفاع بد از نخست وزیر ایران نیست و نمیخواهد که “گزک” به دست کسانی دهد که بعدها، تزریق یکی دو واحد پلاسمای خون بیگانه به شریانهای مصدق را نمدی کنند تا از آن کلاهی بسازند.
افزون بر این، این نوشتار پیش درآمدی ست برای جستار اصلی که به مناسبت 28 مرداد در آن ماه و در همین سایت منعکس خواهد شد تا نشان دهد که “انصاف” همچنان منصف است آن گونه که مصدق است.
انتهای پیام
چه تيتر توجه جلب كني…
جناب دكتر اسكندري-جو با بياني قليايي (شايد بنا به معضوراتي) و چه بسا بهتر ميبود كه شفاف گويي شود … در اين مقاله به قسمتي از واقعه مرداد ١٣٣٢ رجوع كردند با توجه به رل انگليس.. آمريكا … نشريه هاي داخلي و خارجي … از نظر تعريف كلاسيك اون واقعه كودتا نميباشد و حدف بركناري نخست وزير بوده.
سلام و سپاس از انتشار این یادداشت متین و سنحیده. درحاشیه تنها یک نکته ی ظریف شایان ذکر است و آن اینکه سیاست ایالات متحده در برابر “ملی شدن صنعت نفت” در دوره ی زمامداری دموکراتها و جمهوری خواهان تفاوت معنی داری نداشته است و هر دوی این دولت ها (ترومن – آیزنهاور) در تعامل با کارتل نفتی که مرکب از ۵ شرکت آمریکایی بود مایل نبودند تا عواید دولت ایران از مناصفه (۵۰-۵۰) افزایش پیدا کند که این نمی توانست مورد پذیرش نخست وزیر دولت ملی که مامور اجرای قانون ۹ ماده ای ملی شدن بود، قرار بگیرد. علاوه بر این آنها در پوشش دفاع از “حرمت قراردادها” علاقه ای به کنترل کامل ایران بر صنعت نفت خود نشان نمی دادند. هریمن – مشاور نفتی اعزامی از سوی ترومن – بدون توجه به اعلام آمادگی قانونی دولت ایران برای پرداخت غرامت، آشکارا خلع ید را “مصادره” خواند که به معنای عدول از گزینه های دیپلماتیک محسوب می شد. واقع آن است که هم دموکرات ها و جمهوری خواهان شراکت راهبردی با انگلستان را مقدم بر حق حاکمیت ملی ایران بر منابع خود تلقی می کردند و این اساس سیاست ورزی هر دو دولت بود.
(در پاراگراف دوم از یادداشت جناب اسکندری جو احتمالا “روزولت” باید به “آیزنهاور” تغییر پیدا کند.)
با درود و دعا
جناب جاوید!
در یک نظام مشروطه سلطنتی، شخص ساورین (Sovereign) یا آن گونه که در ایران رایج بود، شخص اول مملکت دیگر نباید “پادشاه” باشد بلکه باید رئیس قوه مجریه یا همان نخست وزیر باشد که بالاترین مقام اجرایی را در اختیار دارد. در ایران هفتاد سال پیش هم دکتر مصدق به تأسی از نظام مشروطه سلطنتی انگلیس و ملکه الیزابت دوم (که رییس کشور بود و نه رییس دولت) صرفا مقامی تشریفاتی داشت اما قدرت سیاسی در اختیار وینستون چرچیل بود، کوشید نظام سلطنتی ایران را به روی ریل “مشروطه” بازگرداند.
بااین حال، با نظر هوشمندانه شما موافقم که گرچه قلم در “قلیا” زدم اما…
اسکندری جو
با سلام. خواستم بگم هیچوقت یک طرفه قضاوت نکنید. در وطن پرست بودن آقای مصدق شکی نیست ولی ایشون آزادیخواه و دموکرات نبودند بلکه با کارهایی که کردند داشتند جمهوری دیکتاتوری راه میانداختند. که تگردموکرات بودند بر خلاف قانون اساسی مشروطه آن زمان نباید فرماندهی کل قوا را از شاه میگرفتند اگر دموکرات بودند نباید وزارت جنگ را از شاه میگرفتند و اگر دومکرات بودند نباید دیوان عالی کشور را منحل میکردند و اگر دموکرات بودند حق نداشتند با یک همه پرسی غیرقانونی مجلس را منحل کنند و طرفداران خودشان را به مجلس بیاورند.
در ضمن طبق همان قانونی که دکتر مصدق از آن دم میزنند شاه حق داشت در زمان انحلال مجلس نخست وزیر را عزل کند ولی دکتر مصدق به این حکم تن ندادند و تانکها را به خیابانها ریختند.